بایگانی برای موضوع "خاطرات مدرسه"
شنبه, دی ۱۶ام, ۱۳۹۱
طی دیروز و امروز و پس از برگزاری یک سری مسابقات نفسگیر با مدیریت آقای حسینی، مربی پینگ پونگ منطقه ۲ ، بین ۱۷ نفر از بهترین پینگپونگ بازان دبستانهای منطقه ۲ آموزش و پرورش تهران، سرانجام فرهنگ خانجانی، طاها صادقی، سیاوش سعادت و اروند درویش موفق شدند به عضویت تیم منطقه ۲ […]
درباره مناسبتها، ورزش، خاطرات مدرسه، خاطرات روزانه، عكس ها و يادها | ۳ نظر »
جمعه, بهمن ۱۴ام, ۱۳۹۰
سرانجام روز موعود برای اروند فرا رسید؛ روزی که به خاطرش خیلی تلاش کرده بود و اینک هنگام درو بود … چهارشنبه شب که میخواست بخوابه، میگفت: خانم نوروزی – معلمش – گفته اگه بین دو تا صلوات آرزو کنید، حتمن آرزوتون برآورده میشه، وگرنه بیایید منو بکشید بچهها! خلاصه این که اروند […]
درباره مناسبتها، خاطرات مدرسه، خاطرات روزانه، عكس ها و يادها | ۸ نظر »
دوشنبه, اردیبهشت ۱۲ام, ۱۳۹۰
امروز ۱۲ اردیبهشت است … سزاوار نیست که در چنین روزی هم وبلاگ اروند همچنان خاموش باشد. یادش به خیر آن روزها اگر معلمی را دوست داشتیم، او را تا مرتبه پیامبری بالا می بردیم و عاشقانه به درسی که او می داد با دل و جان گوش فرا می دادیم. امروز هم البته چنین […]
درباره مناسبتها، خاطره سبز، خاطرات مدرسه، خاطرات روزانه، روز معلم | بدون نظر »
چهارشنبه, خرداد ۱۲ام, ۱۳۸۹
امروز جشنواره کارنامه در مدرسه ما برگزار شد و من اول شدم. هم در کلاس خودم و هم در بین سومی های منطقه ۲ تهران. در زبان انگلیسی و زبان فرانسه هم اول شدم. تازه تو مسابقه طناب کشی هم که بین استقلالی ها و پرسپولیسی ها برگزار شد، باز هم اول شدم. از همه […]
درباره مناسبتها، خاطرات مدرسه | ۴۹ نظر »
یکشنبه, خرداد ۲ام, ۱۳۸۹
مدرسه داره روزهای آخرش رو می گذرونه و منم تمامی وسایلم را از کمد مدرسه جمع کردم و به خونه آوردم … یه چیزایی از اون وسایل، واسه مامانی و پدر خیلی جالب بودند … مثل تصویر این آقای بدون سر! یا این قصه با عنوان “داستان فیل” … نگاه کنید به شیرازه ی دفتر! […]
درباره نقاشی های من، خاطرات مدرسه | ۴۳ نظر »
دوشنبه, فروردین ۲۳ام, ۱۳۸۹
دیروز در پایان درس هدیههای آسمانی، خانم باطبی، معلم عزیز و دوستداشتنیام که خیلی برام عزیز است، به رسم یادبود هم یه دونه هدیه به من داد و هم این نامهی خوشگل را برام نوشت که نمیدونم چرا مامانی به خاطرش واسم این کادو را خرید (اعصاب سنج) و پدر هم طبق معمول با خوندنش […]
درباره پندهای اخلاقی، افتخار آفرینی ها، خاطرات مدرسه | ۴۱۲ نظر »
جمعه, فروردین ۱۳ام, ۱۳۸۹
یکی از ابتکارهای جالب معاون آموزشی پرطرفدار مدرسه اروند، یعنی آقای قاسمپور – که همین جا بدرودشان را از دوران مجردی تبریک و تسلیت عرض می کنم! – این بود که ردپایی کاریکاتورگونه از بچههای کلاس در پیک نوروزی شان قرار داده بود که بر خلاف همیشه سبب شده بود تا بچهها این پیک را […]
درباره نوروزنامه، خاطرات مدرسه، خاطرات روزانه، عكس ها و يادها | ۲۲۶ نظر »
یکشنبه, فروردین ۱ام, ۱۳۸۹
با یه عالمه آرزوهای خوب، با یه عالمه انرژی مثبت و با یه عالمه امید سال ۱۳۸۹ را آغاز کردم … خیلی دوست دارم که در سال ۸۹، برای خودم و همهی اونایی که میشناسمشون و بهم سر میزنند، یه عالمه اتفاقهای قشنگ بیافته … فکرشو بکنین در حالی که سروی و متین و […]
درباره مناسبتها، نقاشی های من، نوروزنامه، خاطرات مدرسه، دوستان وبلاگی، عكس ها و يادها | ۹۳ نظر »
چهارشنبه, اسفند ۱۹ام, ۱۳۸۸
یکی از کلاسهایی که خییلی دوس دارم، زنگ آشنایی با حیوانات است. معمولن خانوم معلممون یه دونه حیوون از موزه حیات وحش میآره و شروع میکنه به معرفی تمام و کمال اون … وای … یه دفعه یه دونه جغد آورده بودند و چشمتون روز بد نبینه! این آقا جغده! (شاید هم خانوم جغده!) از […]
درباره حیوانات، خاطرات مدرسه | ۳۶۸ نظر »
یکشنبه, بهمن ۱۱ام, ۱۳۸۸
دوشنبهی گذشته (۵ بهمن ۱۳۸۸) یه کار باحالی تو مدرسه انجام دادم … رفتم وسط کلاس ایستادم (البته تو زنگ تفریح و وقتی که خانم باطبی عزیز رفته بود چایی بخوره …) و رو کردم به بچهها و گفتم: من مدادم را نیاوردهام، کسی هست که مدادش را به من دهد؟ آقا دوس داشتم اونجا […]
درباره نقاشی های من، پندهای اخلاقی، اختراعات و ابتکارات، خاطرات مدرسه | ۸۸ نظر »
جمعه, بهمن ۲ام, ۱۳۸۸
روز؛ داخلی؛ آخرین روز از دی ماه ۱۳۸۸ چند روزیه که ماشین نداریم … چون که آقای تهوری با ماشینش محکم کوبیده به ما (یعنی به ماشین ما) و حالا ماشینمون رفته بیمارستان! واسه همین پدر با آقای نجاتبخش، رانندهی مهربون آژانس محل میآد دنبالم در مدرسه … اروند: پدر! پدر: بله پسرم … اروند: یه […]
درباره پندهای اخلاقی، خاطرات مدرسه، خاطرات روزانه، زنگ تفريح! | ۴۰ نظر »
شنبه, دی ۲۶ام, ۱۳۸۸
همه میدانستند که ساعت ۱۰:۳۰ روز جمعه ۲۵ دی ماه ۱۳۸۸، مسابقهی بزرگ روبوکاپ در دبستان فرهنگ سعادت برگزار میشود … واسه همین به پدر گفتم اگه میشه برام دعا کن تا قهرمان بشم و مدال بگیرم. پدر هم گفت: فقط دعا کردن کافی نیست، باید آمادگی هم داشته باشی … خلاصه قبل از مسابقه […]
درباره افتخار آفرینی ها، خاطرات مدرسه، خاطرات روزانه | ۵۰ نظر »
جمعه, آذر ۶ام, ۱۳۸۸
یکی از کلاسهایی که خیلی دوستش دارم، کلاس رباتیک است. در این کلاس یاد میگیریم که هر چیز به ظاهر بیمصرفی ممکنه یه روزی به درد بخوره. همچنین متوجه میشیم که اگه در هر کاری صبر و دقت داشته باشیم، میتونیم موفق باشیم. به همین خاطر است که من تونستم یک ماشین بسازم با […]
درباره نقاشی های من، اختراعات و ابتکارات، خاطرات مدرسه | ۴۸ نظر »
چهارشنبه, آبان ۲۰ام, ۱۳۸۸
دیروز خیلی روز خوبی بود؛ هم برای اروند و هم برای پدر اروند! کسب مقام نخست در امتحان فارسی کلاس سوم دبستان در بین ۱۸۳۲۶ شرکتکننده از سراسر ایران، حقیقتاً افتخاری بود که پدر و مامانی و مادر جون و بابابزرگ جمال و عمه فریبا و دایی علی و … رو یه عالمه خوشحال […]
درباره افتخار آفرینی ها، خاطرات مدرسه | ۲۵ نظر »
چهارشنبه, آبان ۱۳ام, ۱۳۸۸
همینجور الکی نمیدونم چرا از این روز خوشم اومده و از پدر خواستم تا ثبتش کنه! به هر حال هر چی باشه روز ماست دیگه! نیست دیگه؟
درباره مناسبتها، خاطرات مدرسه | ۱۵ نظر »