بایگانی دسته: فقر فرهنگی

در عصر پرتقالي، حال زمين همچنان خوب نيست!

    گروه جوان و فرهنگ در راديو جوان، مدتي است كه بعدازطهرها ( از ساعت 15 الي 17)، برنامه‌اي را بر روي آنتن مي‌فرستد به نام عصر پرتقالي. برنامه‌اي كه بيش از همه، حاصل تلاش پروين شريف‌زاده در مقام تهيه‌كننده، مهدي شاه‌رضايي در مقام سردبير و مهران دوستي در مقام گوينده است. يكي از بخش‌هاي هميشگي عصر پرتقالي، كه پيش‌تر هم در برنامه‌ي «نشاني» پخش مي‌شد، موضوعي محيط زيستي دارد با عنوان: «حال زمين خوب نيست»، آيتمي كه چند سال است از راديو پخش مي‌شود و نگارنده هم با آن همكاري دارد.
    اين هفته نيز تازه‌ترين و بحث‌برانگيزترين رخدادهاي محيط زيستي ايران و جهان را مي‌توانيد در «حال زمين خوب نيست» پي بگيريد، از ماجراي تجاوز و تصرف به عرصه‌هاي منابع طبيعي كه سالانه شتاب مي‌گيرد تا قاچاق چوب و …
    اميدوارم كه اين كوشش‌ها و فرهنگ‌سازي‌ها به كاهش وخامت حال زمين كمك كند. هرچند مي‌دانم و مي‌دانيم كه حال زمين به اين آساني‌ها خوب نخواهد شد!

وقتي كه آخوندهاي سبز مي‌آيند! اين بار از باغ شوكت‌آباد بيرجند …

    يادتان هست كه از موج سبزها در بين روحانيون بلندپايه و نيمه بلندپايه سخن گفتم؟ يادتان هست كه گفتم كه برخي از روحانيون مي‌گويند: پايداري اكولوژيك سرزمين برتر از دستاوردهاي هسته‌اي است؟ يادتان هست از شيراز و كاشمر و قم و شهرکرد برايتان نقل قول كردم و پيش‌تر ها از پاپ سبز نوشتم و آرزويي كه دارم … و يادتان هست كه از رابطه توسعه پايدار و روحانيت نوشتم؟

    حالا مي‌خواهم  يك هموطن بوشهري  – حجت الاسلام حمزه جمالی – را معرفي كنم كه در كسوت لباس روحانيت، مي‌كوشد تا پاسدار سبزينه در ديار بيرجند باشد و شوكت پرديس مشهور و ديرينه‌ي شوكت‌آباد را محفوظ دارد.
    گزارش اين ماجرا را در تارنماي ابوحنانه‌ي عزيز پي بگيريد.

آقای محمدی‌زاده: برای این مصوبه باید گریست نه این که پایکوبی کرد!

    چندی پیش خبری با بوق و کرنا از سوی سازمان حفاظت محیط زیست کشور منتشر شد که بیایید و ببینید که ما چه کرده‌ایم؟ فیل را هوا کرده و توانستیم در دولت فخیمه‌ی دهم، مجوز 7 منطقه‌ی حفاظت شده‌ی جدید را در 6 استان سیستان و بلوچستان، خراسان شمالی، گیلان، خراسان جنوبی، خراسان جنوبی و قم بگیریم.
    متعاقب این خبر خوش! که در ماه گذشته انتشار یافت، بسیاری از روزنامه‌ها و خبرگزاری‌ها نیز به انعکاس آن پرداخته و حتا سبزپرس هم آن را پیش‌تر از همه پوشش داد. اما هیچکس اشاره نکرد که شش شرط  شورای عالی حفاظت محیط زیست کشور برای اجرایی کردن این اقدام چه بوده است؟
    واقعاً چرا؟ چرا هیچ خبرنگاری به خود زحمت نداد تا متن کامل مصوبه‌ی هشتم آذر ماه 1388 این شورای عالی را بخواند و آنگاه به انعکاس خبر اقدام کند؟
    به باور من، این درد کمتر از درد طبیعت‌ستیزی مدیران کشور نیست! هست؟

    لطفاً به متن کامل این موافقت‌نامه که به امضای محمدرضا رحیمی، معاون نخست رییس جمهور هم رسیده است، توجه کنید و آن شش شرط را مرور نمایید تا دریابید که معاهده‌ی ترکمنچای در برابر این ذلت تاریخی سازمان حفاظت محیط زیست، همچون سندی افتخارآمیز و میهن‌پرستانه است!
    آیا به نظر شما معنی مناطق چهارگانه تحت حفاظت این است؟ مناطقی که وزارت راه بتواند همچنان در آن جولان دهد؛ هر نوع رزمایش نظامی در آن برگزار گردد؛ نیازهای روستاها و شهرهای اطراف را برآورده سازد؛ طرح‌های گردشگری در آن ادامه یابد و از همه بامزه‌تر این که وزارت مسکن هم بتواند در آن نه فقط خانه‌سازی که شهرسازی کند!
    آیا این است معنی مناطق حفاظت شده؟ چگونه آقای محمدی‌زاده حاضر شدید تا چنین شروط ترکمنچای‌گونه‌ای را پذیرا شوید؟ آقای دکتر صدوق عزیز! شما کجا بودید؟
    اگر می‌گوییم که باید زنگ ایست را به صدا درآورد و آیش طبیعت ایران را اجرایی کرد، برای همین است. انگار هیچ نیروی منطقی و استدلال کارشناسی قادر به کند کردن ارابه‌ی طبیعت‌ستیزان نیست. پس دست‌کم به قول ناصر کرمی بیایید بازی را خراب کنیم.

ماجرای گلستان را چگونه باید نگریست؟

دست‌هایی که کمک می‌کنند؛ مقدس‌ترند از لب‌هایی که دعا می‌کنند.
کوروش بزرگ

    اگر می‌خواهیم ماجرای گلستان به سرانجامی بایسته بیانجامد، نباید به آنچه که انجام داده‌ایم، دلخوش کنیم؛ باید همچنان پیش‌برنده و مطالبه‌محور قول‌ها و پیمان‌های آقایان را پیگیری کرده و به گفتگو‌ها و تجمعات آرام خود در اعتراض به روند طبیعت‌ستیزی در منطقه به بهانه‌ی توسعه ادامه دهیم.
    در این باره می‌توانید گفتگوی نگارنده را با سبزپرس بخوانید.

    همچنین روایت دیگری را در اینجا می‌توانید پی بگیرید.

حامیان محیط زیست حافظان امنیت سرزمین هستند نه تهدیدکننده آن!

     باورم این است که تلاش برای حفظ پایداری بوم‌شناختی (اکولوژیک) کشور، گامی بزرگ در مسیر حفظ امنیت پایدار ایران و ایرانیان است. بنابراین، کوشش طرفداران محیط زیست برای تثبیت پایداری سرزمین، می‌تواند بیشترین کمک را به امنیت کشور کند؛ در صورتی که در ماجرای گلستان، بیشتر با ما امنیتی برخورد کردند تا قدر امنیتی که می‌خواستیم برای گلستان به صورتی مانا پدید آوریم را بدانند!
    در این باره گفتگوی نگارنده را با مینو صابری در رادیو زمانه با عنوان: «با حامیان محیط زیست امنیتی برخورد نکنید» اینجا بخوانید و یا آنجا بشنوید.

آن پارچه سبز رنگ بر روی این تنه‌ی اعدام شده در رضوان‌شهر … رضوان‌شهر … رضوان‌شهر!

گفتم هر او که درختی بکارد
به دانایی پروردگار خواهد رسید
به درگاه دریا و آرامش آسمان خواهد رسید
                                        کوروش بزرگ (برگردان از منشور پارسوماش)

    امروز چشمم به این سند تاریخی افتاد که مردمان شریف ماسوله در 26 آذر ماه 1292 هجری شمسی امضاء کرده و از خویش به یادگار نهاده‌اند. آنها پدران و مادران «طبیعت‌مرد و طبیعت زن» ما در دیار سبز گیلان هستند؛ دیاری که مهد دلیرمردانی چون کوچک جنگلی و فرزانگانی چون دکتر ابراهیم حشمت است. آن مردمان بیش از 96 سال پیش میثاق‌نامه‌ای سبز را در بین خود به امضاء رساندند که به موجب آن احدی حق ندارد به هیچ بهانه‌ای درختی را از زندگی ساقط سازد. این سند افتخار ملی ما می‌تواند باشد؛ افتخاری که ریشه در منشور پارسوماش کوروش کبیر دارد؛ هم او که 2500 سال پیش ندا درداده بود:
او که درختی را بیافکند
بی‌اجاق خواهد مُرد
و خطاب به ایرانیان فرداها آیین سبزش را چنین فریاد کرده بود:
هر که رونده‌ای را بیازارد
جهان را آزرده است

    و من امروز با خواندن قرارداد اجتماعی ماسوله‌نشینان قرن پیش وطن، احساسی دوگانه از شور و شوق و غم و آه را تجربه کردم …
    این که چگونه ممکن است از دل آن چنان مردمی و آن چنان رهبرانی، به جایی برسیم که فرمان قتل درخت کهنسال 1500 ساله را صادر کنیم؟ آن هم در همان ولایت و به جرم مقابله با خرافه‌پرستی!!

    جناب حجت‌الاسلام سید کاظم حسینی اشکوری، مدیرکل محترم اوقاف استان گیلان! درست است که توانستید از درخواست رسیدگی ما به این جرم آشکار، عبور کنید! امّا نظرتان در باره‌ی این سند تاریخی از هم‌ولایتی‌های شریف‌تان چیست؟ نظرتان در باره‌ی این ردای سبز رنگ بر روی پیکر بریده‌ی شده‌ی این درخت آزاد چیست؟

    به خدا:
  این ذره ذره گرمی خاموش‌وار ما
                            یک روز بی گمان سر می‌زند به جایی و خورشید می‌شود

    گفتم تا نگی که نگفتی!

مارها را رها كنيد … به مردم حموله و گطيش و دغاغله برسيد … به خوزستان برسيد!

امروز تصاويري را در درگاه مجازي خبرگزاري مهر ديدم كه هوش از سرم ربود و دلم را به درد آورد … اينجا روستاي حموله است؛ آنها را هم كه مي‌بينيد، مردمان شريف دغاغله هستند كه روزگاري بهتر از روستانشينان گطيش ندارند! دارند؟
خوزستان، استاني كه 30 درصد از مجموع آب‌هاي سطحي ايران را در پهنه‌اي كمتر از 4 درصد ايران‌زمين روان ساخته است؛ حالا دارد از بي آبي له له مي‌زند! آن هم در حالي كه در 4 ماهه‌ي نخست سال آبي جاري دوران ترسالي را مي‌گذراند!!
با اين وجود، همان طور كه در روايت‌هاي دردناك سيدعلي موسوي‌نژاد – عكاس خبرگزاري مهر – مي‌بينيد، مردمان اين ديار زرخيز و افسانه‌اي بايد در مصيبت‌بارترين شكل ممكن روزگار بگذرانند؛ مصيبت‌هايي كه در برابرش، مردمان شادگان را بايد مسافراني از بهشت دانست! و روستانشينان مكران و عبدالخان و كاظم‌حمد در غرب كرخه را، مرفهين بي‌درد ناميد …

و راستي در چنين شرايطي آيا مي‌شود همچنان به قصه‌ي تلخ مارهاي رازي پرداخت؟ آيا مي‌شه از حمله‌ي ناجوانمردانه‌ي شكارچيان چشم‌بادامي نهنگ به كشتي طرفداران محيط زيست در آب‌هاي اطراف قطب جنوب گفت؟ مگر انسان چقدر گنجايش پذيرش غم را دارد؟
به خدا اين حق ما نيست!
ما مردمي نبوديم كه سزاوار چنين روزگار پژماني باشيم. فقط كافي است تا به تصاویر حكاكی شده بر سنگ‌های تخت جمشيد، دوباره بنگريد:

آيا در آن تصاوير كسي را مي‌بينيد كه خشمگين باشد؟
آيا انساني را در حال تعظيم به انساني ديگر مي‌بينيد؟
آيا كسي را سوار بر اسب و ديگري را پياده مي‌بينيد؟
آيا سرافكندگي و شرمساري در چهره‌ي كسي نمايان است؟
نگاه كنيد در رخساره‌هاي سنگي پارسه و ببينيد كه چگونه هیچ قومی بر قوم دیگر برتر نیست.
و چگونه همه شاد و شادمان هستند …
انگار هیچ تصویر خشنی در آن وجود ندارد.
و هيچ برده‌اي را نمي‌توان در آن همه تصاوير رنگ به رنگ يافت كرد
در بین صدها پیكره‌ي تراشیده شده بر سنگ‌های تخت جمشید حتا یك تصویر برهنه يافت مي‌نشود.
اين است سلوك و فرهنگ اصيل ايراني
نجابت، قدرت، احترام، مهربانی، خوشرویی و شادماني

ما را چه شده است؟
چرا امروز اين همه درد و رنج هموطنان عزيز را در خوزستان قهرمان تاب مي‌آوريم؟ چرا به فريادشان نمي‌رسيم و دست پرمهر خود را بر سرشان نمي‌كشيم؟

کجارفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما

که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان

چه کردیم کین گونه گشتیم خوار؟
خرد را فکندیم این سان زکار

نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟

به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مردان آزاد بود

اين مردمان كه مي‌بينيد … اين زنان و كودكان را كه مشاهده مي‌كنيد … اين‌ها هموطنان شريف من و تو هستند كه دارند بيابان‌‌زايي را در شديدترين شكلش … از آسمان (ريزگرد) و زمين و آب درك مي‌كنند … و ما بايد نشان دهيم كه خوزستان فقط يار روزهاي خوش ما نيست؛ خوزستان، ايران ماست و بايد كه از هميشه شاداب‌تر و سرفرازتر باشد و بماند.

اين گونه مي خواهيم تمركززدايي و عدالت محوري پيشه كنيم؟

از هجمه‌ی پزشکی بر علیه مارها تا کوره‌های مارسوزی در مؤسسه رازی!

    یکبار دیگر هم دست کم به صورت مستقیم مجبور شدم تا در این تارنما از حقوق یکی از مفید‌ترین و مظلوم‌ترین جانداران روی زمین به نام “مار” دفاع کنم که لابد خوانندگان عزیز مهار بیابان‌زایی ماجرای بحث‌برانگیزش را به یاد دارند؟ ماجرایی که البته با کامنت عبداللطیف عبادی و حواشی آن بحث‌برانگیزتر هم شد! نشد؟
    امّا امروز از طریق جناب خسرو رجبی‌زاده، یکی از معدود متخصصان خزندگان در ایران که اختصاصاً دانشنامه‌ی کارشناسی ارشد خود را بر روی یکی از همین عزیزان، یعنی افعي دماوندي کار کرده است، آگاه شدم که متأسفانه در سکوت سنگین سازمان حفاظت محیط زیست کشور، سالهاست مؤسسه تحقیقات واکسن و سرم‌سازی رازی – که افتخارش، پیشینه‌ی یکصدساله‌ی این نهاد است –  مارهایی را که برای استفاده از زهرشان توسط مارگیرها از جای جای وطن خریداری و جمع‌آوری می‌کنند، پس از استخراج زهر، در کوره ریخته و می‌سوزانند!
    باورتان می‌شود؟ یعنی ممکن است به دست خود چنین ضربه‌ای را به زنجیره‌ی غذایی بوم‌سازگان (اکوسیستم) زده و بالانس جمعیتی جوندگان را از تعادل خارج کنیم؟ تا آنجا که من می‌دانم، نظیر چنین کاری فقط در کشور برزیل انجام می‌شده که آن هم بیش از 40 سال است که متوقف شده است.
    واقعاً چگونه است که نه فقط سازمان حفاظت محیط زیست، بلکه انجمن حمایت از حیوانات و دیگر فعالان این حوزه نیز تاکنون در برابر این جنایت آشکار و حیرت‌انگیز سکوت کرده‌اند؟
    آقای رجبی‌زاده‌ی عزیز البته قول داده‌اند که به زودی نتایج برخی از یافته‌های ارزشمند پژوهشی خویش را در اختیار نگارنده قرار دهند تا در همین درگاه مجازی به اشتراک نهاده شود.
    اما تا آن زمان امیدوارم مسئولین ذیربط هر چه زودتر این روند را متوقف کرده و با بازگرداندن مارها به موطن اصلی‌شان  – و نه هر جایی – کمک کنند تا آنها بتوانند دوباره خود را ترمیم کرده و نقش مفیدشان را در محیط زیست ایفا کنند.

قصه‌ي پرغصه‌ي 7 برادر بوشهري كه همه رفتند … جز يكي!

    امروز می‌خواهم دوباره شما را با خود همسفر کنم و به کرانه‌های نیلگون و مقدس شاخاب پارس برسانم؛ در دیار همیشه سرافراز دلیران تنگستان که ایرانیان، هرگز سلحشوری‌های ایشان را از یاد نخواهند برد.
    می‌خواهم شما را ببرم به میدان بهمنی بوشهر تا در آنجا با کهن‌سال‌ترین درخت چش یا لیل یا کرت ایران (Acacia nilotica) آشنا شوید؛ درختی که به رغم شرایط نامساعد محیطی که برایش فراهم کردند، هنوز دارد نفس می‌کشد و سایه می‌گستراند بر سر شهروندان عزیز بوشهری … هرچند برایتان خواهم گفت که این درخت یگانه می‌توانست یگانه هم نباشد و امروز در کنار شش برادر دیگرش روزگاری خوش‌تر برای بوشهری‌ها بیافریند.

    اگر یادتان باشد در یادداشت پیشین، درخت کهنسالی از گونه‌ی کلخونگ معرفی شد که یکی از کهنسال‌ترین و نادرترین درختان کلخونگ ایران محسوب می‎شود و با حفاظت شخصی آقای بهرام رحیمی در اوج سلامت و بدون آسیب به حیات خود ادامه می‎دهد. در شهر بوشهر نیز درخت کهنسال دیگری با اسم محلی چش یا لیل رویش دارد که با ابعاد و اندازه‎ای که دارد، به باور مصطفی خوشنویس عزیز – دیده‌بان سلحشور درختان کهنسال ایران – دیرینه‌ترین درخت چشی است که تاکنون در کشور مورد شناسایی قرار گرفته است.

   متأسفانه پیکر این درخت را از بن تا تاج اگر مرور کنیم، شاهد ستم‎ها و نامهربانی‌ها و بی‌توجهی‌هایی  خواهیم بود که به دست متولیان شهر (شهردار و مهندسین و طراحان شهری) بر این گوهر ارزشمند و زنده‌ی بوشهر تحمیل شده است. در حقیقت این درخت از 20 سال پیش به قبل هیبتی وصف‌ناپذیر داشته و سایه گسترده آن مکان پهناوری برای خرید و فروش مایحتاج مردم محل بوده است. با توسعه‌ی شهر و اصلاح مسیرهای تردد و خیابانکشی و جدول‌بندی آن، به تنها چیزی که توجه نشده است این موجود زیبا بوده که بیش از دو قرن در این مکان سکنی داشته. به منظور تردد خودروها قبل از آنکه فکر کنند با مختصری تغییر در مسیرهای تردد می‎توانند فضای کافی را برای این درخت کهن که نظاره‎گر تاریخ خون بار آن مرز و بوم بوده مهیا کنند. بی درنگ برای کاهش هزینه‎ها اقدام به قطع شاخه‎های قطوری از آن کردند که دل هر بیننده را ریش ریش می‎کنند. اطراف این درخت را تا بن جدول‌بندی و اسفالت کرده و مجرای تنفس ریشه‎های آن را چنان بسته‎اند که اگر زود بداش نرسیم آن تنها یادی در ذهن مردان کهن باقی خواهد ماند.  

    مختصات جغرافيايي‌ محل‌ استقرار آن ‌ ً49   َ54   º28 عرض شمالي و  ً55    َ49   º50  طول شرقي و ارتفاع‌ محل آن از سطح دريا 20 متر است. اين چش کهنسال تك تنه بوده و تنه‎اي سالم و کوتاه دارد و از ارتفاع 5/1 متری دو تنه شده و در ارتفاعات بالاتر با انشعابات بعدی تاج گسترده و زیبایی را ایجاد کرده  است. این درخت در گذشته سایه‌انداز محلی بوده که بازار خرید و فروش مواد غذایی در زیر آن بوجود می‌آمده است. از کنار این درخت نهر آب کاریزی عبور می‎کرده که در کنار آن یک ردیف از این درخت رویش داشته است و از آن درختان تنها این تک درخت باقی مانده است. آب این قنات که از ارتفاعات شمالی می‎آمده پس از پر نمودن 7 چاه به دریا می‎رفته است.
    با تغییر بافت شهری و گذر دو خیابان از دو سمت این درخت و تبدیل محل بازار قدیمی به یک میدان، این درخت در کنج یکی از باغچه‎ها واقع شده است که در تقسیم بندی باغچه‎ها و جدول بندی خیابان‎ها، طراح محل، هیچ بینشی از نیازهای اساسی یک درخت همچون کهنسال‎ترین درخت چش ایران نداشته است و از سه سمت تا طوقه این درخت را با جدول‌بندی، بتن و آسفالت مفروش کرده است و در نتیجه سلامت و بقای این درخت را به شدت به خطر افتاده است. جدا از این بی دقتی، برای امکان تردد کامیون و اتوبوس از دو خیابان جانبی آن سه شاخه بسیار قطور از آن را قطع کرده‌اند که در یک بررسی کارشناسی این آسیب شدید به این درخت به هیچ وجه ضروری نبوده و با قطع کمتری از شاخه‎های این درخت، مقصود تردد ماشین‌آلات بزرگ برآورد می‎شده است.    

    اگرچه سه شاخه با قطرهای 30 الی 50 سانتی‌متری و 10 شاخه با قطرهای 10 الی 25 سانتی‌متری از آن  قطع شده است، ولی همچنان این درخت از تاج قابل توجهی برخوردار است. محيط تنه آن 430 سانتي‌متر، دو قطر برابر سينه‌ی تنه آن بدون احتساب تنه دوم آن 179×119 سانتي‌متر، ارتفاع آن 19 متر، طول و عرض تاج پوشش آن 2/19×5/22 متر و سطح تاج پوشش آن 341 مترمربع است.

    امید که مردم و مسئولین مدیریت شهری در بوشهر، بیش از پیش قدر این سرمایه‌ی ناهمتای خود را بدانند و با تیمار شایسته‌تر آن، این امانت ارزشمند نسل دیروز را به نسل فردای این آب و خاک مقدس تحویل دهند.
    بار دیگر از یار همیشه وفادار درختان کهنسال وطن، مصطفی خوشنویس عزیز قدردانی می‌کنم که اینگونه سخاوتمندانه گزارش‌ها و تصاویر خود را از گنجینه‌های سبز و دیرینه‌ی وطن در اختیار خوانندگان عزیز مهار بیابان‌زایی قرار می‌دهد.

چرا در شادگان باید چنین مناظری را ببینیم؟!

    در 97 کیلومتری جنوب اهواز، سکونتگاهی دیرینه به نام شادگان حضور دارد که قدمتش به ایلامیان می‌رسد. شهری با 3463 کیلومتر مربع وسعت که در شرق خرمشهر و غرب ماه‌شهر جاخوش کرده و در پایین‌دستش هم آبادان جاخوش کرده است. شمار شادگانیان به 150 هزار نفر می‌رسد که بر بنیاد آخرین سرشماری صورت گرفته، چیزی در حدود سه و نیم درصد از جمعیت استان را شامل می‌شود. آن هم در حالی که 5 درصد از منابع نفتی ایران را در خود جای داده‌اند و افزون بر آن، با داشتن دو میلیون نفر نخل و تولید سالانه‌ی 40 هزار تن، عمده‌ترین مرکز تولید خرمای ایران محسوب می‌شوند.

    با این وجود، همان گونه که در این تصاویر می‌بینید، از نظر ملاحظات بهداشتی، وضعیت شادگان در شرایطی بسیار نگران‌کننده و غم‌انگیز قرار دارد.

    تأسف‌آورتر آن که تمامی این آلودگی‌ها و پساب‌ها و زباله‌ها در چند کیلومتر آن سو تر به تالاب بین‌المللی شادگان می‌ریزد. تالابی که روزگاری از نظر مرغوبیت در رتبه‌ پنجم از بین 22 تالاب بین‌المللی کنوانسیون رامسر جای داشت، امّا امروز به قعر جدول رفته و در جایگاه بیست و دوّم منزل کرده است!

    چرا؟
    واقعاً به چه دلیل مسئولین مدیریت شهری شادگان و نمایندگان شورای شهر در برابر چنین مناظر فاجعه‌باری سکوت کرده‌اند؟ شهری که دارای چنین ثروتی است، چرا باید اینگونه حقیرانه مدیریت شود و چرا مردم با چنین وضعیتی کنار آمده‌اند و مطالبه‌محورتر از حق‌ داشتن آب و خاکی سالم و پاکیزه دفاع نمی‌کنند؟!

    پی‌نوشت:
    تصاویری را که می‌بینید، همکار عزیزم، دکتر حسن روحی‌پور در مأموریت اخیرشان به خوزستان تهیه کرده‌اند که در همین‌جا از ایشان قدردانی می‌کنم.

آیش 5 ساله هم نمی‌تواند در همه جا، طبیعت ایران را نجات دهد!

همان طور که وعده داده بودم، در این یادداشت، نظر استاد کامبیز بهرام سلطانی را در باره‌ی پیشنهاد آیش 5 ساله‌ی طبیعت ایران منتشر می‌کنم:

جناب مهندس درويش عزيز
سلام
ايده آيش پنج ساله، در اصل ايده‌ي خوبي است. آنچه به عنوان مكمل آن مايلم ارايه كنم، تنها برمبناي مشاهدات ميداني و تدوين يك طرح اجرايي براي ذخيره‌گاه زيستكره ميانكاله است كه طبق معمول هرگز به اجرا در نيامد.
در مورد وضعيت پهنه‌هاي طبيعي تحت مديريت) فرضي) سازمان حفاظت محيط زيست، حداقل مي‌بايست ميان سه وضعيت زير تفكيك قايل شد :

1. پهنه‌هاي طبيعي كه هنوز از قابليت خودترميمي اكولوژيك برخوردار هستند؛
2. پهنه‌هاي طبيعي كه براي خودترميمي نيازمند اقدامات فني محدود مي‌باشند؛
3. پهنه‌هاي طبيعي كه به شدت آسيب‌ديده و قابليت خودترميمي خود را از دست داده‌اند.

البته در داخل يك پهنه‌ي طبيعي معين نيز ممكن است هر سه وضعيت وجود داشته باشد. براي مثال شرايط اكولوژيك ميانكاله به همين ترتيب است؛ عرصه‌هايي از محيط‌هاي تالابي داراي قابليت خودترميمي اكولوژيك بودند و هستند، در حالي كه عرصه‌هايي ديگر در نتيجه‌ي چراي مفرط، نه‌تنها رويش طبيعي‌شان از ميان رفته بود، كه سطح زنده‌ي خاك نيز به شدت آسيب ديده شده بود. علاوه بر اين عرصه‌هايي نيز وجود داشتند كه به كاهش پوشش تمشك و بذر‌پاشي يا كاشت گياهان مناسب نيازمند بودند. شايد تصاوير زير بتوانند منظور من را بهتر نمايش دهند.

تصوير1- عرصه قابليت خودترميمي خود را از دست نداده و از طريق آيش قابل باززنده سازي است.

در مقابل در تصوير شماره 2 پهنه‌اي را مشاهده مي‌كنيد كه رويش طبيعي از بين رفته و افق فوقاني خاك نيز كاملا” دچار فرسايش شده است.

تصوير شماره 2 – تخريب رويش طبيعي و خاك


بر اين مبنا تدوين برنامه بهسازي، باززنده‌سازي يا Rehabilitation and Habitat Restoration  براي هريك از وضعيت‌هاي پيش‌گفته مي‌تواند بسيار متفاوت باشد. پس تعيين يك مدت زمان ثابت – پنج سال پيشنهاد شده –  نمي‌تواند براي كليه‌ي پهنه‌هاي طبيعي تحت مديريت (فرضي ) سازمان حفاظت محيط زيست به نتيجه مورد نظر منتهي شود. ضمن اينكه استراتژي حفاظتي مي‌بايست معطوف به كل پهنه به انضمام ناحيه سپر يا buffer zone آن باشد؛ يعني استراتژي اكوسيستم محور.
با توجه به سابقه ذهني موجود از اصطلاح  «آيش» ، آنچه به ذهن متبادر مي‌شود، بازسازي پوشش گياهي و ترميم خاك است. حال آن كه بسياري از پهنه‌هاي طبيعي حفاظت شده در ايران به چيزي بيش از بازسازي رويش طبيعي نياز دارند. در ذخيره‌گاه زيستكره‌ي ميانكاله در نتيجه مقابله شديد و مستمر دامداران با گرگ، نسل گرگ كاملا” منقرض شده است. آلودگي رودخانه‌هاي منتهي به خليج گرگان، نه تنها مكان‌هاي تخم‌ريزي ماهيان ( مثلا” كُلمه ) را از بين برده، كه به آلودگي شديد خليج گرگان نيز دامن زده است. آب بندان زاغمرز را كه رسما” در فهرست رامسر قرار دارد ، توسط اقداماتي كاملا” غير قانوني – احداث خط آهن – بيش و كم از رده خارج شده و بايد آن را فراموش كرد. وضعيت در مورد تالاب بين‌المللي كم‌جان كه زماني تأمين‌كننده آب شيرين درياچه‌هاي بختگان بود نيز به همين منوال است.
به همين ترتيب مي‌توانيد تالاب‌هاي طشك و بختگان، يادگارلو، هامون، اروميه و تعدادي ديگر را به فهرست اضافه كنيد. در همين حال پهنه‌هايي – مانند پارك ملي كوير –  توسط نظاميان اشغال شده و سازمان حفاظت محيط زيست اساسا” نظارتي بر اين مناطق ندارد. البته در كليه موارد، شما از منِ حاشيه نشين به مراتب بيشتر مطلع هستيد . قصد من در اينجا تنها يادآوري ابعاد وسيع صورت مسأله، حتا اگر موضوع بر سرِ 3/7 درصد از سرزمين پهناور ايران باشد، است.
براي من هميشه اين پرسش مطرح بوده است كه چرا همه چيز بايد در محدوده همين 3/7 درصد اتفاق بيافتد؟ محمد عزيز، عمرم به پايان نزديك شده و هنوز پاسخي نيافته‌ام.

زمستان سال گذشته مدتي را در خوزستان بودم. تصويري به دام دوربين افتاد كه بيش و كم وضعيت امثال ما را نشان مي‌دهد و مايلم به شما تقديم كنم.

ارادتمند: كامبيز بهرام سلطاني

فرجام سخن بهرام‌سلطانی چیست؟
همان طور که بهرام‌سلطانی تأکید کرده است؛ وضعیت طبیعت ایران – حتا در مناطق چهارگانه‌ی تحت حفاظت آن – چنان غمبار و تیره است که در همه جا با محدودیت اعمال شده در قالب «آیش» هم نمی‌توان امیدی به خودترمیمی دوباره‌ی این بیمار رو به مرگ داشت. بنابراین، به نظر می‌رسد که دست کم در برخی از پاره‌های طبیعت ایران، کار از کار گذشته و دیگر نباید امیدوار بود که آن کارمایه‌های طبیعی به شکل اول خویش بازگردند. نکته‌ی دیگر – که سام عزیز هم به نوعی بر آن تأکید داشته است – این است که تدوين برنامه‌ی بهسازي و باززنده‌سازي يا Rehabilitation and Habitat Restoration  براي هريك از وضعيت‌هاي سه گانه‌ی مورد اشاره، مي‌تواند بسيار متفاوت باشد. بنابراین، تعيين يك مدت زمان ثابت مثل پنج سال، نمي‌تواند به عنوان یک نسخه برای همه جا تجویز شود.
همچنان امیدوارم این بحث بتواند با تکامل و بالندگی بیشتر، به نجات طبیعت بیمار ایران کمکی مؤثر ارایه کند. درود بر همه‌ی دوستانی که در این جستار مشارکت کردند و سلام بر آنانی که چراغ خاموش فقط آمدند و خواندند و رفتند …

كامبيز بهرام سلطاني: محمّد عزيز، عمرم به پايان نزديك شده و هنوز پاسخي نيافته‌ام!

اين پرسش، ساعتي است كه دارد قلبم را مي‌فشارد. پرسشي از سوي يك استاد مسلم دانش بوم‌شناختي در اين بوم و بر كه دلش گرفته از اين كه چرا بايد روزگار طبيعت وطن اين گونه غمبار به پيش رود؟
ديروز از كامبيز بهرام‌سلطاني عزيز خواستم تا در باره‌ي پيشنهاد آيش 5 ساله‌ي طبيعت ايران، روشنگري كرده و نور به اين جاده بتاباند.
او هم رسم تردامني را دوباره معنا كرد و مهتابي كم‌نظير را بر اين جاده تابانيد.
نظر اين استاد فرزانه را در يادداشت بعدي منتشر خواهم كرد؛ نظري كه مي دانم براي دو طرف دوستان درگير در اين چالش طلبگي مي‌تواند بسيار راهگشا و اميدبخش باشد.
اما تا آن زمان مي‌خواستم براي كامبيز عزيز و دوست‌داشتني طبيعت ايران بگويم كه نه!
قرار نيست و نبوده كه عمرت به پايان نزديك شده باشد استاد!
من و ما رفيقي داريم آسماني … كه تا دلت بخواهد مهربان است و تا دلت بخواهد دريادل … از او خواسته‌ام و خواسته‌ايم كه تا پاسخ آن پرسش را نيافتي، نروي!
و راستش باز از او خواسته‌ايم كه كاري كند تا تو حالا حالاها پاسخ آن پرسش را نيابي كامبيز عزيز من و ما!
درود بر تو و دانش فراوانت كه بي‌منت بر اهالي وبلاگستان سبز سرازير كرده و مي‌كني.

مي‌خواستم بگويم:
بهرام‌سلطاني‌ها را كه مي‌بينم و نفس گرم اين مردمان داد و دين را در سرزمينم كه حس مي‌كنم … ياد اين سروده‌ي زیبا مي‌افتم كه می گوید:

در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین

همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود

چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان

همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک

پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد

بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود

کجارفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما

از آن روز دشمن به ما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت

و من ايمان دارم كه حضور بهرام‌سلطاني‌ها و پاسداشت حرمت آنها دوباره پايداري سرزمين مادري‌مان را افزايش خواهد داد و نشاط و زيست‌پالايي‌اش را دوچندان خواهد ساخت.

پی نوشت:

برای آنها که ممکن است کامبیز بهرام سلطانی را نشناسند.