بایگانی دسته: فقر فرهنگی

اين رسم را لطفاً پايان دهيد مديران عزيز مملكتي!

    ديروز – 17 بهمن 1388 – براي رونمايي از يك واحد توليدي جديد در بخش كشاورزي راهي شهرستان شال در استان قزوين شدم (قابل توجه سام خسروي فرد عزيز كه ميداند چه مي‌گويم! نمي‌داند؟). مطابق معمول سيلي از خبرنگار و عكاس و … در معيت جناب استاندار قزوين و ائمه جمعه و نمايندگان مجلس و ديگر مديران مرتبط و نامرتبط حضور داشتند تا روبان قرمز اين كارخانه را ببرند.
    امّا نكته‌ي تأسف‌بار ماجرا، قرباني كردن (بخوان قتل عام) 5 گوسفند بي نوا در جلو پاي مقامات عزيز كشوري و لشكري بود!
    يكبار ديگر دوستان را ارجاع مي‌دهم به خطبه‌هاي ارزشمند امام جمعه‌ي كاشمر، آيت‌الله سيد قاسم يعقوبي عزيز در نكوهش چنين حركت‌هايي و اميدوارم همه از وزير راه – دكتر بهبهاني – تبعيت كنند و از چنين نمايش‌هاي هولناكي آن هم در ملأ عام و پيش چشم كودكان ممانعت به عمل آورند.

    پي نوشت:
    وزير راه را آوردم تا بگويم: اگر لكنت‌هايش را مي‌بينم، قوت‌هايش را هم مي‌بينم! نمي‌بينم؟

تصرف 5 هزار هکتار از جنگل‌های بختیاری با بهانه‌ای حیرت‌انگیزبه نام وقف!

وقتی تازه‌ترین یادداشت دیده‌بان عزیز طبیعت بختیاری را خواندم، از حیرت، خشم و غم نمی‌دانستم که باید چگونه واکنش نشان دهم؟
مگر می‌شود به رغم وجود تأکید قانون و حتا پاسخ سزاوارانه‌ی و حمایت رهبری نظام (ایشان به درستی گفته‌اند: عرصه‌های طبیعی بایر که قبل از اجرای قانون ملی شدن جنگل‌ها و مراتع هیچگونه احیایی در آن‌ها صورت نگرفته است، همچنان به عنوان انفال محسوب و مشمول موقوفات نمی‌گردند)، باز هم شاهد طرح چنین ادعایی در محافل قضایی کشور در مورد جنگل های بلوط پروز (جنوب استان چهار محال و بختیاری) باشیم؟
و بدتر از آن، این که سرانجام قوه‌ی قضاییه نیز رأی نهایی خویش را به نفع جنگل‌خوارانی صادر کند که این بار در پوشش “وقف” وارد بازی تلخ تجاوز به عرصه‌های طبیعی زادبود شده‌اند؟
راستی در چنین مواردی به کی یا کجا باید داد خود را رساند و فریاد برآورد که این امانت‌ها، میراث چندصدهزارساله‌ی این بوم‌ و بر مقدس هستند و نه سیصد ساله!
چگونه می‌شود آنها را به ماجرای مرزهای مذهبی و ادعاهای وقفی بکشانیم؟ آیا چنین حرکت‌های نابخردانه‌ای از اعتبار و حرمت تعلقات مذهبی مردمان نمی‌کاهد؟ آیا بهتر نیست دین و شریعت چنین دوستانی نداشته باشد؟ دوستانی که خواسته یا ناخواسته به اصل موضوع بیشتر ضربه می‌زنند تا آن که بخواهند آن را پرو بال بخشند.
درود بر هومان خاکپور عزیز که مرد و مردانه و یک تنه به دیده‌بانی از طبیعت ناهمتای بختیاری مشغول است و تهدیدها و تحدیدها را تاب می‌آورد. نمی‌آورد؟
جا دارد که همه از او حمایت کنیم.

کارون 4؛ سدی که بدون ارزیابی محیط زیستی تا چند روز دیگر کلید می‌خورد!

    کارون 4 را بلندترین سد ایران لقب داده‌اند؛ سدی که تاکنون دوبار در اثر رخداد سیل ویران شده و 200 میلیارد تومان خسارت وارد کرده است. با این وجود، این سد غول‌آسا بدون داشتن ارزیابی محیط زیستی و با بلعیدن 1400 میلیارد تومان ساخته شد و می‌رود تا در آخرین روزهای بهمن سال 1388 با به زیر آب بردن حدود 3 هزار هکتار از اراضی جنگلی و مرتعی اردل و لردگان دست‌کم 150 تا  200 هزار اصله درخت بلوط و بنه را برای همیشه به زیر آب برد؛ آن هم بدون آن که خود را ملزم به پرداخت خسارت کند! و اصلاً پرداخت چه خسارتی می‌تواند این ضایعه را جبران کند.

    جالب اینجاست که ظاهراً آن گونه که دکتر پیمان یوسفی آذر – همان مدیر کل معروف جنگل‌های خارج از کشور! – به نگارنده گفت: آیین‌نامه‌ی جبران خسارت وارده به محیط زیست و منابع طبیعی کشور هم از تصویب هیأت دولت گذشته و لازم‌الاجراست!
    و این البته همه‌ی ماجرا نیست!
    چرا که به گزارش هومان خاکپور، بیش از 80 درصد از مساحت آبخیز بالادست این سد از چنان تشکیلات آسیب‌پذیر و سستی برخوردار است که هم‌اکنون نیز نرخ سالانه‌ی فرسایش در آن به بالای 25 تن در هکتار می‌رسد! و این یعنی: تکرار فاجعه‌ای که در سد سفید‌رود و سد اکباتان و … شاهد آن بوده و هستیم!

    آیا حرف بیشتری مانده است که بگویم؟ آیا بهتر نبود دست‌کم اندکی از آن اعتبارات کلان را برای احیاء و بهسازی اراضی بالادست اختصاص می‌دادیم تا عمر مفید سد را افزایش داده و اینگونه حیرت‌انگیز بیت‌المال را به هدر ندهیم!
    می‌دانید چرا این کار انجام نمی‌شود؟ چون مسئول حفاظت از آبخیزها، یک وزارتخانه دیگر است و در اینجا کسی ملّی فکر نمی‌کند! همه به رغم شعارهای فریبنده‌ی خود، بخشی و صنفی می‌اندیشند و عمل می‌کنند.

وقوع یک فاجعه‌ی محیط زیستی در قلب خرم‌آباد!

    متأسفانه از لرستان همچنان خبرهای ناگوار می‌رسد … آخرین خبر آن که به رغم مخالفت اغلب مدیران شهری و استانی و نمایندگانی از تشکل‌های مردم‌نهاد محیط زیستی، از جمله سعید اسداللهی، مدیرعامل فضای سبز شهرداری خرم‌آباد، علی رحیم کاکاوند، مدیرکل حفاظت محیط زیست استان لرستان، خورشیدوند، مدیرکل دفتر فنی استانداری لرستان، درویشی رییس دفتر استاندار لرستان و میرزا سرهنگی، دبیر تشکل یاران سبز لرستان، 45 درخت کهنسال در قلب خرم‌آباد به وسیله‌ی اره برقی و جرثقیل از میان رفته است!
    فاجعه چنان باورنکردنی است که مدیرعامل فضای سبز خرم‌آباد از آن با عنوان «فاجعه‌ی زیست‌محیطی» یاد می‌کند.
    خوشبختانه گویا با بالا گرفتن اعتراض‌های مردمی و وساطت شخصیت‌های استانی، فعلاً از قطع 22 اصله درخت کهنسال دیگر ممانعت به عمل آمده است.
    خوب است محسن تیزهوش عزیز، آوای سبزش را به کار اندازد و در باره‌ی چرایی این ماجرای تلخ گزارشی را تهیه و منتشر کند.
    ظاهراً آن گونه که برخی از جراید محلی استان گزارش کرده‌اند، نیروهایی از لشکر 84 خرم‌آباد این اقدام پرسش‌برانگیز را انجام داده‌اند. به هر حال، منتظر می‌مانیم تا ببینیم، محسن چه دارد تا برایمان بگوید؟

به بهانه‌ی تولید و نمایش مجموعه‌ی مستند گنجینه‌ی تتیس

    همان طور که  وعده داده بودم، در این یادداشت می‌خواهم به ماجرای هم‌اندیشی روز جهانی تالاب‌ها در تالار کرسی حقوق بشر دانشگاه شهید بهشتی تهران بپردازم؛ همایشی که با عنوان: «دانشگاه، مستندهای محیط زیستی و ضرورت حفاظت از اکوسیستم‌های تالابی»  و به همت آقای دکتر لیاقتی و همکارانش در پژوهشکده‌ی علوم محیطی دانشگاه شهید بهشتی تهران  و نیز حمایت گروه اقتصاد شبکه یک سیما و انجمن علمی کشاورزی بوم‌شناختی ایران در سیزدهمین روز از بهمن 1388 برگزار شد.

    نخست، دو فیلم از مجموعه‌ی گنجینه تتیس به نمایش درآمد. فیلم اول به بررسی تالاب‌های استان گلستان ( شامل آلاگل، آلماگل، آجی‌گل و گمیشان) می‌پرداخت؛ یک فیلم روان و به قول دکتر یوسف قریب، آرامش‌بخش که توسط سودابه مجاوری ساخته و سعید نبی هم تهیه‌کننده‌اش بود. هر چند به نظرم ردپای فرهاد ورهرام – فیلمساز توانمند سینمای مستند ایران – در آن به خوبی آشکار بود. به رغم آن که متأسفانه نگارنده نتوانست این فیلم را از دقایق ابتدایی‌اش تماشا کند، امّا همان چند پلانی را هم که دید، نشان از گامی به جلو و امیدبخش در سینمای مستند کشور در حوزه‌ی محیط زیست بود. آن چه که در این فیلم دست بالا را داشت، جذابیت بصری فوق‌العاده اکثر نماهای باز و بسته‌ی آن بود. افزون بر آن، تا آنجا که امکان داشت، این تصویر بود که می‌کوشید زحمت نریشن را کم کند و پیام را منتقل سازد. به ویژه باید یاد کنم از نمایی که جابجایی سه نسل از زنان ترکمن را نشان می‌داد؛ زنانی که همه با نگرانی به تالاب خیره شده بودند و آینده‌ی نامعلوم خود را در آن می‌جستند. همچنین آنجا که مالچ‌های انسان‌ساز ناشی از زباله‌های گوناگون، نفس ماهی‌ها را در آب‌های آجی‌چای به مخاطره انداخته بود … حرکت نرم دوربین از رو به زیر سطح آب و نمایش همزمان آخرین نفس‌های ماهی، بسیار تأثیرگذار و خوش‌ساخت درآمده بود و شاید بیشتر از ده‌ها صفحه یادداشت و بیانیه می‌توانست به روشنگری در این حوزه پرداخته و مخاطبان خویش را حساس کند. همچنین جا دارد از تصاویر هوایی و بسیار اثرگذار فیلم که آشکارا دامنه‌ی تخریب و خشکی وحشتناک این تالاب‌ها را نشان می‌داد، یاد کنم.از این منظر، البته فیلم دوّم که خود سعید نبی کارگردانی و تهیه‌کنندگی آن را برعهده داشت، کمتر توفیق یافته بود! شاید به این دلیل که فیلم نخست انتظارها را بالا برده بود؛ واقعیتی که دکتر کهرم هم با آن موافق بود.

    به نظرم فیلم نبی سرگردان بود در این که مخاطب عام را راضی کند یا مخاطب خاص و متخصص در این حوزه را. نظر شخصی‌ام – که در همان جا هم اعلام داشتم – این است که نمی‌شود در یک مستند 40 دقیقه‌ای همه‌ی حرف‌ها را زد و همه‌ی ذینفعان را هم راضی کرد. باید گام به گام و مرحله به مرحله و با شناخت مخاطب احتمالی فیلم، به جلو حرکت کرد. دکتر بهرام کیابی نیز از این منظر با نگارنده همراه بود و می‌گفت: تا وقتی که نخست تالاب‌ها را از منظر ساختار مورد تحلیل و قضاوت قرار نداده‌‌ایم، نباید به سراغ عملکرد رفته و از دورنما سخن بگوییم. تأمل‌برانگیز‌تر آن که، ایشان ضمن ادای احترام و ارادت به آقای دکتر اصغر عبدلی به عنوان مشاور علمی طرح، صراحتاً اعلام داشتند که ما در ایران حتا یک متخصص تالاب نداریم و بنابراین، نمی‌توانیم به درستی و دقت وارد بحث ساختار و عملکرد و اثرات متقابل آنها با هم شویم. البته خوشبختانه ایشان بر خلاف سام، معتقد نبود که چون متخصص تالاب نداریم، باید برویم کنار بگذاریم باد بیاید و هیچ اظهار نظر یا فعالیتی برای نجات این پیکره‌های نیمه جان انجام ندهیم!

همان گونه که حسين (سعید) آخانی عزیز هم حجت را در انتها تمام کرد و گفت: چه فایده دارد فوج متخصصینی که به کار و حوزه‌ی تحت مطالعه‌ی خویش عشق و تعلق خاطر نداشته باشند؟ ما به متخصصانی در حوزه‌ی محیط زیست نیاز داریم که عاشق باشند و عملاً پایبندی خود را به آموزه‌های محیط زیستی نشان دهند. این شرم‌آور است که در این اجتماع محیط زیستی همچنان شاهد استفاده از لیوان‌های یک‌بار مصرف باشیم و ملاحظه کنیم که چگونه از روشنایی افراطی در تالار استفاده می‌شود! البته ایشان خطاب به دکتر لیاقتی این را هم اضافه کرد که امیدوار است بیان این انتقاد‌ها سبب نشود تا دوباره 22 سال از دانشگاه محل تحصیلش – شهید بهشتی – دور بماند!
    آخانی خطاب به مدیر شیکه یک سیما این را هم اضافه کرد که ما همه دلمان پر است و دوست داریم که رسانه ملّی، صدای ما باشد و بگذارد تا حرف‌مان را بزنیم. او گفت: یک جانورشناس برای کشور کافی نیست؛ باید دست‌کم دو جانور‌شناس را تربیت کنیم که اگر یکی مرد، آن دیگری پرچمش را بگیرد و راهش را ادامه دهد! امّا البته نگفت که چرا این حرف‌ها را به رییس شبکه یک دارد می‌زند؟!
    البته شاید هم گفت! نگفت؟

    در مجموع ضمن تحسین حرکت ارزشمند سعید نبی عزیز، به ویژه سلوک پذیرایش در گوش کردن به انتقادها، امیدوارم روزی برسد که مردم مشتاق باشند مانند همتایان خارجی‌شان که برای دیدن فیلم‌های مستندی چون  Planet earth حاضرند بلیط خریده و به سینما بروند؛ حاضر باشند مستندهای جذاب ایرانی را با موضوع محیط زیست در سینماهای کشور تماشا کنند. آرزویی که امیدوارم جوان سخت‌کوش و علاقه‌مندی چون نبی بتواند در کارهای آینده‌اش به این مهم نزدیک‌تر باشد. به ویژه با توجه به پیگیری و اطلاع‌رسانی گسترده‌ی شخصی‌اش برای آن که تا آنجا که امکان دارد، مخاطبان مؤثر فیلمش را افزایش دهد.
    با این وجود، حقیقتاً جای نامدارانی چون عباس کیارستمی، کامران شیردل، خسرو سینایی، امیر نادری، فرهاد ورهرام و … در این حوزه خالی است و مردم حق دارند بپرسند چرا این ستارگان عالم سینمای پرافتخار و جهانی ما، کمتر به صرافت ساخت فیلمی جذاب و اثرگذار در حوزه‌ی محیط زیست افتاده‌‌اند و می‌افتند؟

    راستی!
    از میان همه‌ی آنهایی که فیلم‌ها را در سالن نمایش دیدند، حتا به اندازه‌ی انگشتان یک دست هم کسی در باره‌ی خود فیلم و محتوای فنی اش سخن نگفت! و همه به بهانه‌ی فیلم درد دل خود را طرح کردند. البته باز هم دم آنها گرم! چرا که وضعیت‌شان به مراتب بهتر از سکوت کامل وبلاگستان سبز در مواجهه با پخش این مجموعه بوده است. حیف آن همه تلاش سعید و آن همه کامنتی که برای تک تک ما در وبلاگ‌هامان گذاشت! نگذاشت؟

در سفیدکوه لرستان، پازن‌ها دیگر مست نمی‌شوند! می‌شوند؟

    سفیدکوه را اگر نگوییم که همه‌ی ایرانیان، دست‌کم همه‌ی هموطنان عزیز دیار لرستان می‌‌شناسند و ساعتی از زندگی‌هاشان را در پناه دامنه‌ها و صخره‌های استوار، سربه فلک کشیده و سرسبزش به خاطراتی ماندگار بدل ساخته‌اند.
    سفیدکوه از یک منظر دیگر هم همیشه مورد توجه شیفتگان طبیعت و حیات وحش بوده است؛ زیرا کمتر جایی را می‌توان سراغ گرفت که چون سفیدکوه بشود فارغ‌البال از طنین جادویی برخورد شاخ کل‌های سرمست یار و جبروت آهنگین ضرباهنگ سُم پازن‌ها (capra aegagrus) در خلسه‌ای رؤیایی فرو رفت و ضرب زمین در ضربان دل طبیعت را به معنای واقعی کلمه درک کرد و با تمام وجود هوای عطرانگیزش را به درون ریه‌های تشنه‌ی پاکی و زلالیت فرستاد …
    امّا … و امّا شوربختانه این همه را دیگر کمتر کسی می‌تواند در سفیدکوه ببیند! باورتان می‌شود؟
    دیگر از آن سرمستی‌ها در سفیدکوه کمتر نشانی باقی‌مانده است … توگویی حالا مدتهاست که زمان مستی پازن‌ها به سرآمده! می‌دانید چرا؟
    اگر نمی‌دانید، لطفاً گزارش دردناک مجید دریکوند – دانشجوی کارشناسی ارشد محیط زیست – را در صفحه‌ی 4 از شماره‌ی 243 هفته‌نامه‌ی صدای ملّت – 26 دی ماه 1388 – بخوانید تادریابید که چگونه بلایی به نام ورزش مفرح شکار! توسط عده‌ای نابخرد که خود را شکارچی می‌خوانند (به قول سام: شکارکُش)، عجیب‌ترین و بی‌سابقه‌ترین و ناجوانمردانه‌ترین و نابخردانه‌ترین کشتار کل و بز را در تاریخ حیات طبیعی ایران رقم زده‌اند؛ آن هم به رغم آن چیزی که نویسنده‌ی مطلب: «تلاش وافر سازمان محیط زیست استان لرستان» برای جلوگیری از این کشتار خوانده است!
    دریکوند در انتهای یادداشت غمبار و حسرت‌آمیزش به تلخی و حسرت می‌نویسد: «اینها میراث لرستان هستند؛ نباید تنها برای ارضای اَتش شکار، این جمعیت اندک باشکوه شکننده را اینگونه سلاخی کرد.»
    و با این امید سبز پایان می‌برد:
    «باشد که به جای کشیدن ماشه‌ی تفنگ و به جای برهم زدن آرامش پرمعنی سفیدکوه با صدای مبهم گلوله، صدای شاتر دوربین‌های عکاسی را بشنویم که این میراث گرانبها را ماندگار می‌کنند

    راستی! چرا لب دریا که می‌رویم
    و تور که در آب می‌اندازیم
    طراوت را از آب شکار نکنیم و به تور نیاندازیم؟ آن شکار ناهمتایی را که زندگی‌مان را تا وقتی که هستیم به خاطره بدل می‌سازد، به شور … به عشق …

    باز هم یک توضیح ضروری!
     بر خلاف آن یکی یادداشت، این یکی کاملاً با پیشنهاد آیش 5 ساله‌ی طبیعت ایران مرتبط است! نیست؟

کارنامه‌ی محیط زیستی 10 دولت از بهمن 1357 تا بهمن 1388

     در حوزه‌ی محیط زیست، مهم‌ترین فرازها و فرودهای 10 دولتی که تاکنون در جمهوری اسلامی ایران قدرت را در دست داشته‌اند، چیست؟
    آیا می‌توان از کارنامه‌ی سبز این دولت‌ها حمایت کرد؟ آیا این کارنامه به حد کفایت سنگین و وزین بوده است؟ آیا امروز در موقعیتی پایدارتر از منظر ملاحظات محیط زیستی به آینده‌ی سرزمین مادری و مواهب طبیعی کم‌نظیرش می‌نگریم یا لکنت‌ها بیشتر و ضعف‌ها آشکارتر و زخم‌ها ژرف‌تر شده است؟ مردم در کجای این تراز 31 ساله قرار دارند؟ آیا مردمی که امروز هوای بهمن 1388 را در سرزمین عزیز ایران نفس می‌کشند، بیشتر از مردم بهمن 1357 باید قدرشناس طبیعت دانست یا خیر؟ و آیا حوزه‌ی نفوذ سبزاندیشی، امروز قلمروی گسترده‌تری را به خود اختصاص داده یا آن روز؟
    پروفسور علی یخکشی (به نمایندگی از دانشگاه)، استاد احمد آل یاسین (به نمایندگی از بخش اجرا)، الهه موسوی (به نمایندگی از رکن چهارم دموکراسی) و نگارنده به عنوان پژوهش‌گر در حوزه‌ی منابع طبیعی کشور، کوشیده‌ایم تا در گفتگو با فریبا والیات، دبیر صفحه‌ی محیط زیست دویچه وله صدای آلمان، زشت و زیبای محیط زیست ایران را به تصویر کشیم. هر چند باید اعتراف کرد در این مجال کوتاه هرگز نمی‌توان سزاوارانه به نقد و بررسی این کارنامه‌ی قطور 31 ساله پرداخت.
    فایل شنیداری این مصاحبه‌ها را نیز می‌توانید از اینجا دریافت کنید و بشنوید.

و سرانجام ماجراي آن ميزگرد سبز در روزنامه جوان منتشر شد!

حدود 2 ماه پيش، به دعوت دبير سرويس اجتماعي روزنامه جوان در دفتر روزنامه حاضر شدم تا به همراه عليرضا فدايي، مديرکل توسعه پايدار سازمان حفاظت محيط زيست و امير حسين جعفري وراميني معاون تحقيق و توسعه ستاد محيط‌زيست و توسعه پايدار شهرداري تهران، در يك بحث چالشي بي‌پرده و صريح در باره دلايل عدم حركت كشور به سوي آموزه‌هاي توسعه پايدار مشاركت داشته باشم. بيژن تنها و سميه راهپيما هم پرسش‌ها را مطرح ‌كرده و مي‌كوشيدند تا بحث را سامان دهند. نخست قرار بود كه اين ميزگرد 90 دقيقه طول بكشد، امّا عملاٌ ساعت 13 شروع شد و ساعت 17 به پايان رسيد! در حالي كه همچنان حرف‌هاي بسياري گفته نشد و از ميان همه‌ي آنچه هم گفته شد، برخي از فرازهايش تعديل شد! نشد؟
به هر حال ديروز – 13 بهمن 1388 – سرانجام عمده‌ي مباحث مطروحه در آن ميزگرد در صفحات 5 و 13 روزنامه جوان (شماره 3054 ) منتشر شد كه همچنان برخي از مطالبش تأمل‌برانگيز است و اميدوارم دوستان با خواندن آن بتوانند تصويري از وضع موجود حاكم بر مديريت سرزمين در حوزه توسعه پايدار بدست آورند.
اين كه نحوه‌ي عملکرد رئيس جديد سازمان حفاظت محيط زيست (محمدي‌زاده) را چگونه بايد ارزيابي كرد؟
اين كه آيا ما هم‌اكنون يك نگاه غالب محيط زيستي را در سازمان مي‌بينيم؟
اين كه چرا كمتر نخبه‌ي دانشگاهي در اين حوزه طرح مسأله مي‌كند؟
اين كه چرا آمايش سرزمين عملاً هنوز روي كاغذ مانده است؟
اين كه سرانه آموزش توسعه پايدار در کشور چه ميزان است؟
اين كه شهر تهران در چه مرحله‌اي از توسعه پايدار قرار دارد؟
اين كه چرا تشكل‌هاي مردم‌نهاد محيط زيستي در ايران، آني نيستند كه بايد باشند؟
و اين كه چه بايد كرد؟
در شمار مهمترين سرفصل‌هاي جستارهايي است كه در اين ميزگرد داغ 4 ساعته مورد كنكاش قرار گرفت.

امید که چنین رویه ای در همه روزنامه های اونوری و این وری! استمرار یابد و محیط زیست به پای ثابت همه روزنامه های کشور – فارغ از گرایش های سیاسی شان –  بدل گردد.

این هم از دانشجوی محیط زیستی که خارج از ایران دکترا می‌خواند!

    این عکس در بیابان‌های اطراف تهران گرفته شده و با افتخار در فیس بوک صاحب عکس هم منتشر شده است تا لابد همه ببینند و بدانند که این آقا چه شازده‌ی گل‌پسری هست! نیست؟
    اما به باور من، شرم‌آورتر از این کار، کامنتی است که به گفته‌ی صاحب تارنمای زاغ‌بور، یک دانشجوی محیط زیستی که خارج از ایران دکترا می‌خواند در کامنت‌های عکس نوشته است …
    می‌دانم، شاید باور نکنید؛ اما این تحصیل‌کرده‌ی مکتب محیط زیست، برای این شکارکُش ناجوانمرد نوشته است:

 دوتاش را برای فسنجان ما بگذار کنار!

    این است درد بزرگ طبیعت وطن؛ دردی که امروز دکتر حسين آخانی عزیز در تالار حقوق بشر دانشگاه شهید بهشتی تهران هم با صدایی لرزان و دلی پردرد فریاد زد و به زودی در باره‌ی آن خواهم نوشت.

   گاه فکر می کنم که چرا بیژن عزیز می گوید: آیش 50 ساله هم جوابگوی درمان بیماری طبیعت ایران نیست، چه رسد به 5 ساله!

    مؤخره:
   اگر فرض کنیم که هر یک از این اردک‌ها به طور متوسط مسئول حیات بخشیدن به ده جوجه اردک دیگر بودند، آنگاه ژرفای جنایت این قاتل خندان و چشم در دوربین را بیشتر می‌شود درک کرد! نمی‌شود؟

در كوه‌هاي بندو خارپشت‌ها هم امنيت ندارند، چه رسد به آهوها و گوزن‌ها!

    بندو، نام دهكده‌اي است كه در قلمرو جاذب‌ترين بخش سرمايه‌گذاري ايران – عسلويه – واقع شده و در حقيقت در شمار آباد‌بوم‌هاي شهرستان کنگان استان بوشهر جاي مي‌گيرد.
    گزارش عبدالصمد محمدي را در پايگاه اطلاع‌رساني بُنا بخوانيد تا دريابيد كه چگونه شكارچيان روستايي كه فقط 600 نفر جمعيت دارد، توانسته‌اند چنين بلايي را در طول دو سه دهه‌ي گذشته  بر سر آهوها، گوزن‌ها و اينك خارپشت‌ها (چوله‌ها يا شوگرده‌ها) بياورند!
    توجه كنيد كه اين شتاب ناباورانه‌ي مرگ حيات در كوهستان‌هاي بندو فقط در يك نسل از شكارچي‌ها رخ داده و ماجرا به نسل پيش هم حتا نمي‌رسد!
    تجربه‌ي نگارنده از حضور در زيستگاه‌هاي استان‌هاي زاگرس‌نشين هم جملگي همين مدعا را تأييد مي‌كند كه شكار بي‌رويه در اين مناطق، مهم‌تر از تخريب زيستگاه‌ها، سبب‌ساز نابودي وحوش را فراهم آورده است.
    اميدوارم دوستان وبلاگ‌نويسي كه در اين مناطق زندگي مي‌كنند، از تجربه‌هاي خود در چهارمحال و بختياري، لرستان و … بنويسند.
    ممنون از ابوحنانه‌ي عزيز كه لينك اين گزارش را برايم فرستاد.

امیدوارم مثل معروف ” تا 3 نشه”؛ شامل حال گرین بلاگ هم نشه!

    خوشبختانه ماجرای  فیل‌سواری مجدد و  دولا دولای گرین بلاگ برای بار دوم و با ارسال محتوای شجره‌نامه‌ی مهدی اشراقی که این روزها از سرزمین ماهاتیر محمّد تا اروند رود پیوسته در رفت آمد است، حل شد.
    فقط امیدوارم این قصه‌ی پرغصه به راند سوّم نکشد و شامل حال آن ضرب‌المثل مشهور پارسی نشود!
دوستان گرین‌بلاگی هم لطف‌کنند تا آنجا که می‌توانند، از استفاده‌ی مشکوک از تیترهایی که بوی فیل‌سواری ممکن است از آنها استشمام شود، جداً خودداری کرده و از تردد و توقف بی‌جا که مانع این کسب و کار پررونق شود، بپرهیزند!

آقای قالیباف: این صحنه‌ها را که می‌بینم، دلم می‌گیرد! شما چطور؟

اینجا کوچه 26 غربی، خیابان علامه طباطبایی در سعادت‌آباد تهران است … اینجا زمانی به واسطه‌ی باغ‌های زیبا و تپه‌ماهورهای سرسبز و کاریزها و چشمه‌های پرآبش شهرت داشت و حالا هم البته شهرت دارد! ندارد؟

این نمای برفی زیبا را که می‌بینید، همکار عزیزم مصطفی فرزاد در زمستان گذشته برداشت کرده است … نه! اشتباه نکنید؛ این خانه‌ی زیبا و پردرخت در همین کوچه بود، اما حالا تخریبش کرده‌اند و می‌خواهند به جایش یک برج دولتی آنچنانی بسازند …

راستی! مگر قرار نبود تهران را متراکم‌تر نکنیم؟ مگر قرار نبود مقدمات خروج دستگاه‌های دولتی را فراهم آوریم؟ و مگر قرار نبود بگذاریم تهرانی‌ها هم هوایی تازه کنند؟ یعنی 8 میلیارد دلار خسارت آلودگی هوا در سال کافی نیست؟

آقای سردار … آقای دکتر! نگذارید پردیس‌های درون شهری تهران، اینگونه بی‌مهابا نابود شوند …
باور کنید همه‌ی اهالی علامه، هر روز که از این کوچه عبور می‌کنند، دلشان می‌گیرد … شما دلتان نمی‌گیرد؟!

     جالب اینجاست که 200 متر بالاتر در بزرگراه نیایش، شهرداری دارد می کوشد تا دیوارهای عمودی را سبز کند! لابد بودجه اش را از محل تخریب درختان این باغ و امثال آن بدست آورده است! نه؟

    آقای قالیباف:

   می دانم که دلت می خواهد نامی ماندگار از خود در تاریخ مدیریت شهر تهران به یادگار نهی و البته نباید زحماتت را برای گره گشایی از مشکلات این شهر بی درو پیکر به کل نادیده گرفت. اما فکر کنم بوم سازگان تهران هم نیاز به یک طرح آیش 50 ساله دارد! ندارد؟