بایگانی دسته: فقر اقتصادی

اگر جمعیت را کنترل نکرده بودیم؛ امروز با یک فاجعه روبرو بودیم! – 7

در حالی که عالی‌ترین مقام اجرایی کشور، به راحتی آب خوردن تمامی سیاست‌های انقباضی چند دهه‌ی اخیر را در حوزه‌ی مهار رشد جمعیت به چالش گرفته و بی‌مهابا آنها را رد می‌کند، کامبیز بهرام سلطانی در هفتمین بخش از رساله‌ی تفکربرانگیزش، آشکارا نظر دکتر احمدی نژاد را رد می‌کند:
با هم این نوشتار را در هفتمین منزل پی می‌گیریم:
يكي از پيامدهاي اسكان اجباري عشاير (تخته قاپو)، افزايش تعداد مراكز روستايي، گسترش افقي شهرها (كه به ‌اشتباه توسعه شهري ناميده می‌شود) و تبديل روستاها به شهر، تخريب طبيعت در تمامی ‌ابعاد آن بوده و همچنان نيز هست. اين همه در شرايطي رخ می‌دهد كه در ايران هيچ نهادي مسئول برنامه‌ريزي و سازماندهي يكپارچه سرزمين نبوده و به همين ترتيب، هيچ نهادي نيز براي مديريت يكپارچه طبيعت سرزمين وجود ندارد. تفكر بخشي يا sectoral و برنامه‌ريزي بخشي متكي بر تفكر بخشي و محصولات اصطلاحاً عمراني اين دو به آواري تبديل شدند كه بر سرِ طبيعت سرزمين فرود آمد. بدين سان اراضي زراعي، باغات و پهنه‌هاي طبيعي كه لابلاي آنها باقي مانده بود، آرام آرام رو به عقب نشيني نهاد و جاي خود را به كاربري‌هاي شهري بيش و كم برنامه‌ريزي شده و نيز سكونتگاه‌ها و شهرك‌هاي خودجوش سپرد. در اين ميان تمايل به شهرنشيني، علي رغم وضعيت نابسامان شهرها، نه تنها فروكش نكرد، كه به مرور زمان رو به‌افزايش نيز نهاد. سرشماري سال 1365 نشان داد، براي اولين بار در تاريخ ايران، تعداد جمعيت شهري نسبت به جمعيت روستايي افزايش يافته‌است؛ روندي كه تا به‌امروز ادامه يافته و فعلاً خاتمه‌اي بر آن متصور نيست. برمبناي داده‌هاي سرشماري سال 1385 وضعيت جمعيت شهري و روستايي كشور به شرح جدول شماره 2 می‌باشد.

اگر اقدامات صحيح و حساب شده در جهت كنترل جمعيت نمی‌بود، با احتساب جمعيت 49445010 نفري سال 1365 و نرخ رشد 3.9 %، جمعيت كنوني ايران می‌بايست چيزي در حدود 100 ميليون نفر باشد و اين در حالي است كه توان محيط طبيعي سرزمين، يا به بيان ديگر توان جمعيت پذيري طبيعت سرزمين نسبت به دهه‌هاي شصت و هفتاد خورشيدي دچار اُفت بسيار شديد شده ‌است.
در همينجا آناً بايد بر اين نكته تأكيد جدي شود كه موضوع بحث حاضر به هيچ وجه مخالفت با شهرنشيني نيست ؛ شهرنشيني تابع روندي تاريخي است و در سراسر جهان جريان دارد. نقد حاضر بر دو نكته تكيه دارد ؛ اول شيوه شهرسازي و شهرنشيني در ايران و دوم نياز انسان به طبيعت.
نكته نخست بر اين واقعيت تأكيد دارد كه دشت‌ها و پهنه‌هاي قابل سكونت سرزمين ايران ظرفيت پذيرش شهرهاي گسترده و وسيع را ندارد. به ويژه زماني كه با استفاده‌ا ز روش‌هاي فني، ظرفيت شهر و جمعيت پذيري آن افزايش داده شده و از اين طريق بار و فشار بيشتري بر محيط وارد آورده شود؛ امروزه روز تعداد شهرهايي كه ظرفيت خودپالايي هواي خود را از دست داده، براي تأمين آب مورد نياز خود بايد به ديگر حوضه‌هاي آبخیز دست اندازي كنند، در دفع زباله، فاضلاب، آلودگي صوتي و ساير آلودگي‌هاي محيطي، در مفهوم واقعي كلمه درمانده شده‌اند كم نيست. چگونه می‌توان انتظار داشت، انساني كه در يك چنين محيط شهري اي زندگي می‌كند، انساني سالم باشد؟ بخشي از تكامل بيولوژيك انسان در كنش متقابل با محيطي كه در آن زندگي می‌كند، به وقوع می‌پيوندد. اطلاعات محيطي كه‌ انسان دريافت می‌دارد، واكنش بيولوژيك انسان را بر می‌انگيزد و از اين طريق سازگاري انسان با محيط ميسر می‌گردد. نكته دوم عبارت است از اينكه در شهر‌هاي كنوني چه عوامل برانگيزنده‌ ارزشمندي وجود دارد كه سيستم بيولوژيك انسان بتواند نسبت به‌ آن واكنش نشان دهد و سپس اينكه آيا واكنش به محرك‌هاي موجود در شهرهاي ما، می‌تواند به تكامل سالم انسان منتهي شود؟ آيا قرار است انسان امروز نسبت به‌ آلودگي هوا، آلودگي صوتي، وجود زباله در گوشه و كنار شهر و لجن در نهرهاي شهري، سيماي آشفته شهرها و همچنين در شرايط دوري از طبيعتي كه در طول هزاران سال انسان را به جايي رسانيده‌ است كه‌ امروز قرار دارد، تكامل يابد؟ يعني درست مانند گياهان و جانوراني كه در توليد محصولات غذايي مورد استفاده قرار گرفته و از طريق دستكاري‌هاي ژنتيك، در برابر اين يا آن آفت مقاوم می‌شوند؟ آيا قرار است با تكيه بر دانش نوين بيوتكنولوژي انسان مقاوم در برابر آلودگي هوا، آلودگي صوتي، آلودگي الكترومغناطيسي، آلودگي سيماي شهر و مهم تر از همه‌ انسان بي نياز به طبيعت توليد كنيم؟ چطور است، كوشش شود انساني عاري از معنويات، حس ترحم، زيبايي شناسي، دوستي، عشق، محبت، عاطفه، رفاقت، دلبستگي، نوع دوستي و غيره توليد كنيم و به جاي اتلاف وقت در توليد گوسفندهاي شبيه سازي شده، مستقيما” وارد عرصه شبيه سازي انسان‌هايي شويم كه به‌  آنها نياز داريم؟ رودربايستي را كنار بگذاريم ؛ مگر هدف نهايي شبيه‌سازي‌هاي كنوني، شبيه سازي موجودي انسان نما نيست؟
سال‌ها پيش كُنراد لورنتس، پدر رفتار شناسي مدرن نوشت : « از ميان علت‌هاي همه تكامل‌هاي جهان آلي، گذشته‌ از فرآيند جهش و نو تركيبي ژن‌ها recombination of Gens، مهم ترين نقش بر عهده‌ انتخاب طبيعي است. انتخاب طبيعي چيزي را به بار می‌آورد كه‌ آن را سازگاري می‌ناميم، و سازگاري فرآيندي به راستي شناساننده‌ است. زيرا جاندار به وسيله‌ آن اطلاعاتي را كه در محيط موجود است و براي بقايش اهميت دارد در اختيار می‌گيرد. به عبارت ديگر درباره محيط خود كسب دانش می‌كند. وجود ساخت‌ها و كنش‌ها، كه محصول سازگاري اند، از مشخصات موجودات زنده‌ است و در جهان غير آلي چيزي را نظير آن نمی‌توان يافت. شكل‌هاي پيچيده و عموما” بعيد ساخت بدني و رفتار، اصولا” به هيچ طريقي جز از راه‌ انتخاب طبيعي و سازگاري به وجود نمی‌آيند » . كنراد لورنتس در ادامه‌ از ديدگاه رفتار شناسي برجسته، به تبيين علل رفتارهاي نه چندان منطقي انسان اصطلاحا” متمدن می‌پردازد و می‌نويسد « توليد مثل بي حساب نوع آدمي، شتابي كه ‌انسان تا به حد جنون در رقابت نشان می‌دهد، توليد سلاح‌هاي هرچه مرگبارتر، بدعادتي‌هاي روزافزون مردم شهر زده و مانند اينها، چه حاصلي براي بشريت دارند؟ اما اگر در مشاهدات خود دقيق تر شويم خواهيم ديد كه‌اين كنش‌هاي نادرست، اختلال‌هايي هستند كه در مكانيسم‌هاي كاملا” معيني از رفتار، كه در اصل ارزش ابقاي نوع داشته‌اند، پيش آمده‌اند ؛ به عبارت ديگر اختلال‌هايي هستند كه می‌توان آنها را بيمارگونه دانست » .
نبايد فراموش كرد كه روند تكامل – يا در حقيقت تطور انسان، چرا كه ديگر نمی‌دانيم اين فرآيند واقعا” به سمت كمال ادامه حركت خواهد داد يا خير – مانند هر موجود زنده ديگري هنوز متوقف نشده‌ است!  انسان بخش اعظم تكامل خود را مديون واكنش نسبت به محيط طبيعي و مجموعه عوامل سازنده‌ آن است. پس زماني كه‌ او بيشتر اوقات خود را در محيطي كاملا” انسان ساخت كه خود آفريننده‌ آن است زندگي كند و تنها گاه و بي گاه تماسي سطحي با طبيعتي مخروبه برقرار كند، ديگر فرآيند تكامل او نيز نمی‌تواند همانند آن فرآيندي باشد كه مثلا” تا صد سال پيش در جريان بوده‌ است.
ضمن اينكه باز هم نبايد فراموش كرد كه انسان علي رغم شهر نشين شدن و احساس بي نيازي ظاهري نسبت به طبيعت، هنوز پديده‌اي بيولوژيك به حساب می‌آيد و آن گونه كه تاريخ طبيعت نشان می‌دهد، فرآيندهاي بيولوژيك هرگز با سرعتي كه محيط‌هاي انسان ساخت تغيير می‌يابند، حركت نكرده و از اين رو انسان عملا” فاقد توانايي انطباق خود با محيط‌هاي مصنوعي است. در نتيجه پي آمدهاي بيولوژيك ناشي از گسترش محيط‌هاي انسان ساخت، يا هنوز خود را نشان نداده‌اند و يا ما از آن بي اطلاع هستيم. قطعا” برخي از اين پي آمدها در همان اختلال‌هاي رفتاري تظاهر می‌يابند كه مورد نظر كنراد لورنتس می‌باشند !
حال كه شهر نشيني به‌اجباري تاريخي بدل شده‌است، بايد امكان دسترسي به طبيعت آزاد نيز – براي آنكه‌ انسان بتواند موازنه‌اي در روند تكامل خود ايجاد نمايد – فرآهم باشد. اساسا” فلسفه حفاظت از طبيعت نيز از همين نقطه‌اغاز می‌گردد. انسان زاده طبيعت است و براي آنكه بتواند قواي روحي و جسمی‌خود را تقويت نمايد، بايد هر از چندگاهي خود را در معرض عوامل طبيعي قرار دهد ؛ انساني كه تابستان را با استفاده‌ از وسايل سرمايشي و زمستان را با استفاده‌ از وسايل گرمايشي می‌گذراند، انساني كمتر راه می‌رود و بيشتر از وسايل نقليه موتوري استفاده می‌كند، انساني كه كم كم فراموش می‌كند مواد غذايي كه به مصرف می‌رساند چگونه و از كجا تأمين می‌شود، انساني كه ديگر قادر نيست عظمت پرواز يك گنجشك يا قمري را درك كند، ولي در عوض پرواز يك هواپيما را غرور آفرين می‌داند، انساني كه سرعت شتاب گيري يك يوزپلنگ را نمی‌بيند، ولي سرعت اين يا آن خودروي ورزشي را تحسين می‌كند، انساني كه عظمت تاريخ بيولوژيك يك فيل ماهي، يك لاكپشت دريايي يا يك بزمجه را ناديده می‌گيرد، ولي در عوض فصل‌هايي از تاريخچه ناچيز خود را برجسته ساخته و بدان می‌بالد، انساني كه‌ آب می‌نوشد، نان گرم می‌خورد، سبزي، ميوه، شير، كره، پنير، عسل و بسياري ديگر از خوردني‌ها را در فهرست غذايي خود دارد، ولي نسبت به‌ آلودگي آبهاي سطحي و زير زميني، اُفت سطح سفره‌هاي آب زير زميني و خشك شدن چشمه‌ها و قنات‌ها، فرسايش، شوري ثانويه و آلودگي خاك، تخريب جنگل‌ها و مراتع بي تفاوت است و يا اصولا”درباره روابط موجود ميان اين همه به خود زحمت تعمق نمی‌دهد ، دقيقاً همان انساني است كه به گفته كنراد لورنتس دچار اختلال رفتاري است. براي انسان دوري از طبيعت می‌تواند فاجعه‌افرين باشد، ضمن اينكه‌ان لكه‌هاي سبزي كه در شهرها زير عنوان سطوح سبز يا فضاي سبز احداث گرديده‌اند، به هيچ وجه نمی‌تواند جاي خالي تماس مستقيم با طبيعت سالم را پر كند.

ادامه دارد …

حفاظت از طبيعت به عنوان عامل برقراري موازنه بيولوژيك، روحي و رواني در انسان

بهرام سلطانی در ششمین بخش از نوشتار سبزمحورانه‌ی خویش، عالمانه از رابطه‌ی انسان و طبیعت می‌گوید:
واژه يوناني physis يعني طبيعت معمولاً به دو صورت – كه به يك نتيجه واحد منتهي می‌شوند – مورد استفاده قرار می‌گيرد. نخست طبيعت به مجموعه پديده‌هاي موجود در زيست‌كره زمين اطلاق می‌شود كه به خودي خود به وجود آمده باشد؛ يعني انسان نقشي در تكوين و تكامل اين قبيل پديده‌ها بر عهده ندارد. در چشم‌اندازشناسي علمي، در طبقه‌بندي چشم‌اندازهاي طبيعي به ‌اين قبيل چشم‌اندازها، طبيعت ناب يا pure nature گفته می‌شود. بديهي است كه در روزگار ما و به ويژه در سرزميني به قدمت ايران زمين، به ندرت می‌توان فضايي طبيعي را يافت كه عنوان طبيعت ناب برازنده‌‌ی آن باشد. سرزمين كهن ما از نخستين روزهاي اولين انقلاب كشاورزي يا انقلاب نوسنگي – بين دوازده تا ده هزار سال پيش – تاكنون مورد انواع دخل و تصرف‌ها قرار گرفته و بدين سبب شايد – با قيد احتياط – تنها لكه‌هايي كوچك از طبيعت اوليه‌ آن باقي مانده باشد. به همين سبب زماني كه ‌از محيط طبيعي صحبت به ميان می‌آيد، نبايد اين سوء تفاهم رخ دهد كه ما از طبيعت ناب صحبت می‌كنيم. آنچه كه محيط طبيعي ناميده می‌شود، در طول تاريخ بلند اين سرزمين بارها و بارها مورد دستكاري و دخل و تصرف قرار گرفته و بعدها به هر دليلي به حال خود رها شده‌است. در چنين شرايطي، گاه طبيعت توانسته‌است با تكيه بر توان خود تنظيمی ‌self-regulating ، خود را ترميم کرده و به تطور خود ادامه دهد و گاه نيز – كه چشم‌اندازهاي استپي، استپ‌هاي نيمه بياباني، بيشه زارها و جنگل‌هاي مخروبه‌ ايران مركزي شاهدي بر اين مدعا هستند – تواني براي خود بازسازي وجود نداشته و به همين سبب، يا در وضعيت موازنه بسيار حساس و شكننده ‌اكولوژيك قرار گرفته و يا در مسيري قهقرايي به راه خود ادامه داده‌ است.
اما معناي دوم طبيعت، گوياي وجود تضاد با مجموعه پديده‌هايي است كه‌ انسان ساخت ناميده می‌شوند؛ مانند شهر‌ها، روستاها و تمامی زير ساخت‌هايي كه ‌امكان زندگي در اين قبيل مراكز جمعيتي را ممكن می‌سازند. لذا اينكه در مواردي از فضاي سبز شهري – فعلاً موضوع كيفيت آن هم مطرح نيست – با عناويني مانند آوردن طبيعت در شهر، طبيعت شهري و غيره ياد می‌شود، ممكن است از نظر ادبي زيبا باشد، ولي از ديدگاه طبيعت شناسي اشتباه محض است. درست است كه در احداث فضاهاي سبز شهري از عناصر طبيعي يا مصالح ساختماني طبيعي استفاده می‌شود، ولي در هر صورت آنچه ساخته شده‌ است، محصول فكر و دخالت انسان بوده و به همين سبب، انسان‌ساخت محسوب می‌شود.
ولي اين همه بدان معنا نيست كه، انسان شهرنشين، به دليل سكونت در شهر، ديگر نيازي به طبيعت و عناصر طبيعي ندارد. حتا اگر از ديدگاهي كاملاً انسان‌محورانه يا anthropocentric به موضوع نگاه شود، هنوز هوايي كه تنفس می‌كنيم، آبي كه به صور مختلف مورد استفاده و سوء استفاده قرار می‌دهيم، توليد مواد غذايي، مصالحي كه در بناهاي شهري بكار می‌گيريم، بنزيني كه توسط اتومبيل‌ها سوزانده می‌شود، سوختي كه در نيروگاه‌ها مورد استفاده قرار می‌گيرد، نيروي محرك نيروگاه‌هاي هيدروالكتريكي، خورشيدي، زمين گرمايي، بادي و بسياري ديگر از اين دست، به طور مستقيم و غير مستقيم از طبيعت دريافت می‌گردد. از اين رو جدايي انسان از طبيعت افسانه‌اي بيش نيست و انسان همواره در ميان اين دو فضاي متضاد – فضاي طبيعي و فضاي انسان ساخت –  به حيات خود ادامه می‌دهد.
اما پرسش اوليه عبارت است از اينكه آيا از هر طبيعتي می‌توان هواي پاك، آب بهداشتي و غذاي سالم – چه محصولات توليد شده در خشكي و چه محصولات دريايي – استفاده كرد؟ پاسخ اين پرسش تا بدانجا روشن است كه نيازي به توضيح بيشتر ندارد.

شايد صورت مسأله زماني شكلي پيچيده تر به خود بگيرد كه به نيازهاي غير مادي يا در حقيقت نيازهاي معنوي انسان انديشيده شود.
گفته شد كه طبيعت و حتا آنچه كه ‌امروزه روز “محيط طبيعي” ناميده شده و با طبيعت ناب فاصله‌اي بسيار يافته ‌است، به عنوان متضاد انسان ساخت يا محيط‌هاي ساخته فكر و دست انسان ادراك می‌شود. نكته‌ اينجاست كه ‌انسان براي آنكه بتواند در درون خود و با دنياي دروني خود به تعادل برسد، به‌ اصل خويش و موطن واقعي خود برگردد، در خويشتن خويش فرو رود، فرصتي براي انديشه – و نه خيال پردازي – بيابد، به طبيعت به عنوان زادگاه و موطن اصلي خود نياز دارد؛ اين نياز می‌تواند ناخودآگاه باشد، ولي همواره وجود دارد. بگذاريم شهرسازان و مورخين شهرسازي تا زماني كه مايلند درباره نقطه آغاز شهرنشيني جدل كنند؛ ما در ايران از دوره پهلوي اول و شكل گيري شهرهاي شبه مدرني كه با الگوبرداري از شهرهاي اروپايي سازماندهي گرديدند، شهرنشين شده‌ايم. اكثريت ما يا حداقل والدين ما – البته ‌اگر نخواهيم اصليت خود را انكار كنيم – يا از ميان عشاير و يا روستاها برخواسته‌ايم. شهرهاي دوران قاجارها، به ‌استثناي چند فضاي كوچك در تبريز، اصفهان، شيراز و تهران، در مقايسه با آنچه ‌امروزه روز شهر ناميده می‌شود، اصولاً شهر نبوده‌اند، بلكه بيشتر فضاهايي بوده‌اند كه ‌امروزه روستاشهر ناميده می‌شوند. نسل دهه بيست خورشيدي هنوز اين فرصت را داشت كه براي گشت و گذار و بازي پا از خانه بيرون گذارد و بعد از گذشتن از چند باغ و زمين زراعي، وارد آن چيزي شود كه ‌امروز محيط طبيعي ناميده می‌شود. در آن دوران به دليل تعامل روزانه با طبيعت، هنوز اين عطش شديد و نياز به محيط طبيعي، در طبيعت بودن، با خود بودن و در زادگاه خود بودن، صداي طبيعت را شنيدن و اين همه را به تجربه در آوردن و در خود جذب كردن، به درستي حس و درك نمی‌شد. به همين سبب آبادي و آباداني و عمران مترادف تخريب طبيعت و گسترش شهرها معني شد. شهرنشيني به عنوان پديده‌اي مدرن تفسير گرديد و در پي آن كوشش شد، با تكيه بر معيارهايي بي محتوا و فاقد هرگونه پشتوانه علمی ‌(مانند تعداد جمعيت يا بود و نبود شهرداري)، تا جايي كه ميسر است، تعداد بيشتري از فضاهاي روستايي عنوان شهر به خود گرفته و از اين طريق هرچه سريع تر عصر روستا نشيني خاتمه يافته ‌اعلام گردد. يعني براي مدرن جلوه كردن، گام نخست اسكان اجباري عشاير بود و گام بعدي، شهري كردن اجباري فضاها و جوامع روستايي.
در اين ميان متخصصين امر نيز كوتاه نيامدند و از طريق تحريف بي چون و چراي اصطلاح روستا شهر يا Agro police جان فريدمن، به روستاهايي كه عنوان شهر به خود می‌گرفتند، ولي در عين حال فاقد هرگونه سيما، كاركرد، ساختار و زيرساخت شهري بودند، عنوان روستاشهر اطلاق کردند.

ادامه دارد …

در باره ی شهری که دیگر باغ شهر نیست!

کرج می‌توانست نه‌تنها یکی از رؤیایی‌ترین شهرهای ایران؛ که یکی از دیداری‌ترین آبادبوم‌های خاورمیانه باشد؛ کرج می‌توانست برای مردمانش همیشه دربردارنده‌ی خنک‌ترین و تازه‌رین و پاک‌ترین هوای البرز مرکزی باشد و کرج می‌توانست منزلگاهی مطمئن برای پایتخت‌نشینان خسته از دود و بوق باشد؛ اما اینگونه نشد و از همه‌ی آنهایی که می‌توانست باشد، فقط یک خوابگاه بزرگ شد برای آنها که زور جیب‌شان به سکونت در تهران نرسید … آنهایی که حتا اجازه ندارند تا از رودخانه‌ی گوارای شهرستانک، آبی بنوشند …
در باره‌ی این باغ‌شهر زیبای ایران که می‌رود تا به سکونت‌گاهی بی روح و بی‌هویت بدل شود، گفتگویی با آسیه چهارباغی انجام داده‌ام که مشروح آن را در درگاه مجازی خبرگزاری مهر با عنوان: “کرج؛ باغ‌شهری که بیابانش کردیم” می‌توانید بخوانید.

نمایندگان مجلس اشکال شرعی شورای نگهبان را به راحتی حل کردند!

یادتان هست که با ذوق و شوق در همین هفته گذشته برایتان نوشتم، سرانجام این فقها و حقوق‌دانان شورای نگهبان بودند که توانستند مانع از تصویب یک طرح خطرناک و طبیعت‌برباد ده در مجلس شورای اسلامی شده و با گرفتن یک ایراد شرعی اساسی، جبران همه‌ی ایرادهای فنی و قانونی و علمی وارد بر طرح 150 نماینده مجلس را بکنند؟ ایرادهایی که انگار جملگی آب در هاون کوبیدن بود! نبود؟
امروز اما از سبزپرس خبر می‌رسد که نمایندگان محترم به همراه چند تن از فقهای شورای نگهبان گرد هم جمع شده‌اند و در کمال شگفتی، اصلی‌ترین ایراد شورای نگهبان را با سرعت برق و باد حل کرده‌اند!
در حقیقت،  ایراد شرعی اصلی این بود که چاه‌های غیرمجاز بر میزان آبدهی چاه‌های مجاز اطراف اثر نامطلوب گذاشته و حق صاحبان آن چاه‌ها را خدشه‌دار می‌کند. به همین دلیل، حالا نمایندگان مصوبه‌ی خویش را با اضافه کردن جمله «با رعایت حریم چاه مجاز» اصلاح کردند! به همین راحتی … باورتان می‌شود؟
درست مانند آن است که بگوییم: این جمله اشکال دارد که “کودکان زیر 5 سال را مدیران مهد کودک اجازه دهند تا بدون نظارت سرپرستی مشخص، عرض خیابان را عبور کنند.” آنگاه برای آن که نگرانی خانواده‌ها رفع شود، جمله را این گونه تصحیح کنیم:
“کودکان زیر 5 سال اجازه دارند به تنهایی از عرض خیابان عبور کنند، منتها با رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی!”
راستش دیگر عقلم به جایی قد نمی‌دهد …
یعنی یک نفر نیست تا برای آقایان توضیح دهد که دلیل غیرمجاز بودن این چاه‌ها همین است که در حریم قانونی و فنی چاه‌های مجاز احداث شده‌اند و یا در دشتی ممنوعه حفر گردیده‌اند که دچار زمین نشست شده و بیم افزایش تولید چشمه‌های گرد و خاک می‌رود؟
یعنی یک نفر نیست تا برای آقایان بگوید: ترک برداشتن زمین در کرمان و رفسنجان و ورامین و همدان و خراسان و … و یا خشک شدن دریاچه‌ها و تالاب‌ها در پریشان و ارژن و بختگان و طشک و کم‌جان و گاوخونی و ارومیه و مهارلو و … و یا برخاستن گرد و خاک بیشتر در هوا، همه از نشانه‌های سحر است! از نشانه‌های برداشت بی‌رویه از آب‌های زیرزمینی!
وای بر ما …

شوخی تلخی به نام شخم در جهت شیب!

شخم در جهت شیب، کاری نکوهیده شده و خطرناک است؛ واقعیتی که نه‌تنها همه‌ی کارشناسان حوزه منابع طبیعی، کشاورزی و محیط زیست آن را می‌دانند؛ بلکه اغلب کشاورزان نیز از آن آگاهی دارند.
شگفتا که به رغم چنین دانستگی، همچنان دیدن تصاویری از شخم در جهت شیب در دامنه‌های ایران‌زمین به مراتب آسان‌تر از مشاهده‌ی چند خودرو در پایتخت ایران است که جملگی در پشت خطوط سفیدرنگ عابر پیاده در سر چهارراه‌ها متوقف شده باشند!

تصاویری را که می‌بینید، کشتزارهای دیم موجود در دامنه‌های جنوبی سد شهرچای (استان آذربایجان غربی) را نشان می‌دهد.
نگاه کنید که چه تخریب پیش‌برنده‌ای در این اراضی حاصلخیز در حال رخ دادن است!
البته اشکالی ندارد! همه‌ی این رسوب‌ها در پشت سدها ذخیره خواهد شد و به زودی چند زمین فوتبال جدید، رونمایی خواهد گردید!

سیاه چادر عشایر، شیرابه زباله و سد ماملو!

گزارش مصور هم‌کلاسی عزیز سال های دورم، مهرداد مسیبی را حتمن ورقی بزنید تا دریابید که در همین بیخ گوش پایتخت، طرح مرتع‌داری یعنی چه و محل استقرار سیاه چادرها‌ی مشهور عشایری و تولیدکنندگان گوشت قرمز ما در چه موقعیتی قرار دارد و از همه مهم‌تر آن که، شیرابه‌ی آن همه زباله، پس از 7 کیلومتر حرکت نرم و روان، چگونه به رودخانه دماوند ریخته و از آنجا در پشت دریاچه سد مخزنی ماملو آرام می‌گیرد تا بخشی از آب 10 میلیون تهرانی ساکن در پایتخت ایران را مزه دهد!
گاه با خود می‌اندیشم، وقتی وضعیت بهداشتی سکونتگاهی که 85 درصد نخبگان ایران را در خود جای داده، اینگونه است، دیگر چه انتظاری باید از مراکز دوردست‌تر به پایتخت داشت؟ مراکزی مانند رشت که به زودی گزارشی از فاجعه‌ی محیط زیستی آن دیار هم انتشار خواهم داد.

تالاب‌های خشک عراق، غبار می‌سازند!

لطیف عزیز – که این روزها ضربان قلبش با ضرب زمین، هماهنگ نیست! – در باره‌ی محتوای یادداشت دیروزم و ماجرای یافته‌های اخیر دکتر حسین آخانی عزیز، لینکی را ارسال کرده که وضعیت تالاب‌های جنوب کشور عراق را در طول 10 سال گذشته به تصویر کشیده است.
لطفآ هم آن گزارش را بخوانید و هم این تصاویر ماهواره‌ای از ناسا را ببینید تا دریابید که تالاب‌های عراق چگونه به کمپانی غبارسازی بدل شده‌اند و چرا؟

مؤخره:
برای لطیف دعا کنید تا فکر نکند بستری شدن و دوام‌آوردن در بخش سی سی یو، یعنی سوسول‌بازی!

عكس تلخي كه ممكن است به سرانجام خوشي برسد!

ابوطالب عزيز، چند روز پيش و از همان بالاي كوه باباموسي بجنورد كه همچنان در حال كوچك شدن است و شما مي دانيد كه چرا؟! با من تلفني صحبت كرد و از سوژه‌ي جديدش گفت …
به نظر شما، تكليف گوشت دامي كه از بقاياي زباله‌هاي آلوده و خطرناك بيمارستاني تغذيه مي‌كند چيست؟! آيا نبايد مصرف گوشت قرمز خون‌مان را كاهش دهيم و بدين‌ترتيب هم بر سلامتي شخصي مان بيافزاييم؛ هم تخريب مراتع و افزايش فرسايش خاك را كاهش دهيم و هم به كاهش خطر جهان‌گرمايي كمك كنيم؟
مي‌بينيد؟ هر تهديدي را مي‌توان به يك فرصت بدل ساخت! نمي‌توان؟

اصلاً از كجا معلوم كه مسئولين بهداشتي و سلامت كشور هم از روي نيت خير، چشم بر روي اين فاجعه در بجنورد بسته اند؟!

شقایق‌هایی که زیبا نیستند!

شقایق، یکی از زیباترین گل‌های وحشی در طبیعت ایران است، اما حضور متراکم این گل در عرصه‌های مرتعی کشور، نشان از کاهش گونه‌های خوش‌خوراک دارد! به عبارتی دیگر، شقایق را اغلب در شمار گونه‌های مهاجم طبقه‌بندی می‌کنند که نشان‌دهنده‌ی فقر غذایی مراتعی است که در آن به وفور یافت می‌شوند.

حال به این شقایق‌ها نگاه کنید … تصور می‌کنید اینجا کجاست؟
اینجا کناره‌های رودخانه‌ی شهرچای است که در بالادست آن، سد 7 میلیون متر مکعبی شهر چای از سال 1383 احداث شده است و با عبور از مرکز شهر ارومیه در نهایت به دریاچه می‌ریزد.

و البته همان طور که مشاهده می‌کنید مانند مثال‌های پیشین در لردگان، کرج، شادگان، کارون، زاینده رود و خراسان رضوی، روزگار پرزباله‌ای را تجربه می‌کند! چرا؟

به نظر می‌رسد، اغلب رودخانه‌های کشور به محلی برای هدایت زباله‌های شهری و بین شهری بدل شده‌اند و معلوم نیست که متولی پاکسازی این شریان‌های حیاتی کشور کدام نهاد یا ارگان ذی نفوذ است؟

اگر هشدار هفتم مرداد 87 را جدی می‌گرفتیم، شاید فاجعه‌ی امروز در مراغه و بناب تکرار نمی‌شد!

در هفتم مرداد 1387، ضمن هشدار وضعیت وخامت‌بار دفن پساب‌های آلوده‌ی در حد فاصل مراغه – بناب، از عملکرد دیرهنگام و بسیار کند فاطمه جوادی، رییس وقت سازمان حفاظت محیط زیست انتقاد کردم؛ انتقادی که البته برخی را در آن زمان خوش نیامد!
اما شاید اگر دو سال پیش، فاطمه جوادی، قاطعانه برخورد می‌کرد، اینک مردم محروم منطقه ناچار از تحمل خسارت 25 میلیارد ریالی ناشی از پخش پساب آلوده‌ی کارخانه‌ی کاوه سودای مراغه نبودند و می‌توانستند همچنان از اراضی کشاورزی خویش و آب‌های زیرزمینی آن بهره‌مند شوند.
جالب اینجاست که در 4 سال گذشته، این برای بار چهارم است که چنین فاجعه‌ای در منطقه رخ می‌دهد!
در چنین حالتی، آیا خشم آقای نماینده می‌تواند مرهم درد زیستمندان محروم منطقه باشد؟!
شگفت‌آورتر آن که گویا تصمیم گرفته‌اند تا این پساب‌های زهرآگین را از این پس به دریاچه‌ی نگون‌بخت ارومیه انتقال دهند تا لابد مشکل کمبود آب آن را هم حل کنند!
باور کنید شنیدن این خبرها کمتر از شنیدن جای گرفتن کره زمین در داخل یک هندوانه نیست! آن هم به نحوی که نه کره زمین کوچک شود و نه هندوانه بزرگ!!
و من در حیرتم که چرا واکنشی درخور را نمی‌بینیم؟ آیا اشتغال‌زایی به چنین بهایی برای منطقه ارمغانی به جز مرگ و نابودی خواهد داشت؟ آیا اینگونه می‌خواهیم به معیشت‌های جایگزین اندیشیده و درآمد سرانه‌ی روستانشینان جویای کار را افزایش دهیم؟

آقای محمدی زاده! لطفاً از درس و تجربه تلخ خانم جوادی، توشه ای شیرین برای خویش ذخیره کنید. این شاید آخرین فرصت باشد.

فقر فرهنگی یا فقر مدیریتی؟ مسأله این است!

خوانندگان دیرآشنای مهاربیابان‌زایی، لابد از محتوای پرسشی که از تاریخ 5 مرداد 1387 در وبلاگ مهار بیابان‌زایی مطرح کرده‌ام، آگاهی دارند. تاکنون بیش از 1800 نفر در این نظرسنجی شرکت کرده و 113 نظر هم برای آن به ثبت رسیده است که از این میان، 53 درصد شرکت کنندگان، فقر مدیریتی را مهم‌ترین دلیل تخریب محیط زیست در ایران معرفی کرده‌اند؛ در حالی که 41 درصد نیز، فقر فرهنگی را متهم شماره یک معرفی کرده‌اند.

اینک پس از داستان پرتاب زباله، رودخانه‌ها و مسیل‌های آلوده‌ی درون شهری و جزایر مرگ در دریاچه‌ی سد کرج، می‌خواستم توجه دوستان را به روایت شرم‌آور هرمز سهرابی از تاراج بی‌بدیل زیباترین آیه‌های خلقت در دشت لاله‌های واژگون جلب کنم؛ روایتی که به اندازه‌ی کافی گویای سهم فقر فرهنگی یا مدیریتی در تشدید ناپایداری سرزمین هست! نیست؟ و به خوبی نشان می دهد که چرا فرمان آیش در آن منطقه به مدت 3 سال صادر شده است.

پیش‌تر در بازدیدی که از تنگ زندان داشتم، خود شاهد چنین سرقتی بودم؛ سرقتی که به گفته‌ی محیط‌بانان زحمتکش چهارطاق، هر روز بیشتر از روز پیش شتاب گرفته و گسترش می‌یابد! چرا؟

چرا بايد از دغاغله در جنوب تا كندس كوه در شمال، آسمان همين رنگ باشد؟!

خوانندگان گرامي مهار بيابان‌زايي هنوز ماجراي غمبار هموطنان عزيزمان را در گطيش، حموله و دغاغله فراموش نكرده‌اند …
قحطي آب و مشكلات بهداشتي در خوزستان – درست يا نادرست و به حق يا ناحق – سالهاست كه دامن اين استان آفتاب‌سوخته‌ي ايران و مردمان خونگرمش را فراگرفته است؛ مشكلي كه البته مي‌توانست و مي‌تواند هرگز وجود نداشته باشد، امّا فقر مديريت و نگاه بخشي و تمركزگرايانه و امنيتي به سرزمين سبب شده تا آن شود كه سزاوار نبوده است.

اينك امّا ابوطالب عزيز از روستايي به نام کندس کوه از توابع بخش گالیکش شهرستان مینودشت (در نزديكي آبشار بسيار زيباي لوه در غرب تنگراه) برايمان تصاويري را به ارمغان آورده كه نشان مي‌دهد آسمان مردمان محرومش، همان رنگي را دارد كه هزار و پانصد كيلومتر آن سوتر در آسمان دغاغله ديده مي‌شود! نمي‌شود؟

تأمل‌برانگيزتر آن كه چندين سال است اغلب مردم روستا – به ويژه زنان – تمايل خود را براي جابه جايي سكونتگاه خويش اعلام كرده‌اند تا درچارچوب طرح خروج دام از جنگل و كاهش فشارهاي معيشتي به نوار جنگلي خزر، سپر شرقي هيركاني نفسي تازه كند و هم مردم محروم روستا از مصيبت نداشتن راهي ايمن براي عبور و مرور و قطع پي در پي آب و برق نجات يابند و شاهد چنين تلفات و جراحاتي ناشي از نبود امكانات پزشكي و بهداشتي كمتر باشند.
اميد كه انتشار اين تصاوير عزم مسئولين را در شتاب دادن به جابه جايي اين روستا و پايان دادن به آلام مردم محرومش بيشتر كند.

نگاهي به لكه‌هاي برهنه شده در دل جنگل‌هاي هيركاني، نشان مي‌دهد كه چگونه به دست خود داريم استعداد سيل‌خيزي منطقه را در يكي از پرباران‌ترين نواحي ايران‌زمين افزايش داده و بالانس ظرفيت گرمايي ويژه منطقه را با افزايش برهنگي زمين، برهم مي‌زنيم.