بایگانی دسته: کودکان امروز

برای اروند که امروز 15 ساله شد

    خیلی دوست داشتم تا او را ترغیب کنم به همراهم دوری در پردیسان زده و 6.3 کیلومتر را راه‌پیمایی کنیم. اما در طول دو سال گذشته، روزهای اندکی پیش آمد که دعوتم را پذیرفت و یک ساعتی را با هم پیاده‌روی کردیم. تا اینکه چند هفته پیش بهش گفتم: در ازای چه پاداشی، امشب با من همراه خواهی شد؟ بلافاصله پاسخ داد: هیچی! نمی‌آیم، خودت را هم خسته نکن پدر!! اما از رو نرفتم و اصرار کردم … پیشنهادهای اغواکننده‌تری که به ذهنم می‌رسید را بر روی میز نهادم، اما باز هم فایده نداشت.

اروند-10 مهر 94

تا اینکه بهش گفتم: امروز تنهایم و دلم می‌خواهد همراهی‌ام کنی، حوصله تنها دویدن را ندارم پسر!

گفت: واقعاً تنهایی و می‌خواهی باهات بیایم؟

گفتم: بله.

    و آمد …

    اون روز بود که فهمیدم پسرم، مرد شده است و زین‌پس باید با قوانین مردها با او گفتگو کنم … مردی که با یاخته یاخته‌ی وجودم شروع‌کردن‌ها و بزرگ‌تر شدن‌هایش را حس می‌کنم … مردی که همواره زنهارم می‌دهد:

 لازم نیست بزرگ باشی تا شروع کنی، شروع کن تا بزرگ شوی …

    یگانه مرد زندگیم که وقتی نگاهش می‌کنم، یادم می‌افتد که خداوند بی‌شک مرا دوست داشته که اروند به محمّد درویش می‌گوید: پدر.

    و شنیدن همین کلام جادویی از موجود استثنایی جهان زندگیم کافی است تا به جیره‌ی مختصر زندگیم با افتخار ببالم و دلخوش باشم و بمانم … جیره‌ی مختصری که هر چه آن را می‌نوشم، تمام نمی‌شود …

زندگی جیره مختصری ست

مثل یک فنجان چای

 و کنارش عشق است

 مثل یک حبه قند

 نوش جان باید کرد …

گاه شاید خداوند است که به ما پشت پا می‌زند!

در طول یکی دو هفته گذشته، سه خبر دنیا را تکان داد. نخست ماجرای بدرفتاری عجیب یک خبرنگار زن مجارستانی با پناهجویی اهل سوریه و فرزندش؛ دوم انتشار تصاویر دردناک آیلان، آن کودک غرق شده سوری در سواحل ترکیه و سومی ماجرای شگفت‌انگیز و ناباورانه‌ی نوجوانان 14 ساله و مسلمان آمریکایی، احمد محمد.

پشت پای خداوند!

در باره‌ی زشتی و غیرانسانی بودن این رخدادها گمان نبرم هیچیک از خوانندگان عزیز این سطور با محمّد درویش اختلاف نظر داشته باشند. حتی به جرأت می‌گویم که تقریباً اغلب ساکنان 7.3 میلیاردنفری کره زمین پس از شنیدن این سه ماجرای شرم‌آور، آن را محکوم کرده و می‌کنند.
اما نکته‌ای که کمتر به آن پرداخته شده، فرجام دلپذیر هر سه رخداد است. اسامه عبد المحسن الغضب، آن پناهجوی سوری, اینک با خانواده خود در اسپانیا به سر می‌برد و از سوی آکادمی فوتبال اسپانیا برای مربیگری دعوت به کار شده است. افزون برآن، آن زن خبرنگار راستگرای افراطی هم از مؤسسه رسانه‌ای که در مجارستان برایش کار می‌کرد، اخراج شد.
در ماجرای دوم، هرچند که آن کودک بیگناه غریبانه جانش را از دست داد، اما این اتفاق غمبار سبب شد تا قفل آهنی دل‌های رهبران کشورهای ثروتمند اروپایی بر روی مهاجران گشوده شده و اینک حدود 800 هزار نفر از ایشان را فقط دولت آلمان پناه خواهد داد. حتی ممکن است موج مهاجرت سبب شود تا دولت‌های غربی کمک کنند تا با نابودی کامل داعش، دوباره امنیت به سوریه و عراق بازگردد.
و در ماجرای سوم، نوجوانی که بابت ساخت یک ساعت، برای معلمش مظنون به تروریست شده بود و با دستبند و وضعی رقت‌بار از مدرسه به اداره پلیس رفت. به دنبال انتشار گسترده عکسش در شبکه‌های اجتماعی و واکنش‌های گسترده مردم و سیاستمداران آمریکایی، حالا نه فقط از زاکربرگ در فیسبوک دعوتنامه دارد، که شخص رییس جمهور آمریکا هم او را به کاخ سفیدش فراخوانده است!

    خلاصه اینکه هموطنان عزیزمن!
شاید بهتر باشد پیش از آنکه از هر پشت پایی در زندگی خشمگین و ناامید شده، به زمین و زمان ناسزا گفته واز تلاش دست شوییم، بد نیست گاه به این بیاندیشیم که احتمال دارد حکمتی درکار بوده و تلاش بیشتری باید نشان داد و راه دیگری را جستجو کرد … اصلاً شاید این خداوند بوده که مهربانانه به ما پشت پا زده است! نه؟

عکس‌هایی که بی اختیار هر حال بدی را خوب می‌کند! نمی‌کند؟

کلیک کنید

    نگاه کنید به قاب زیبایی که حسین اسماعیلی، عکاس خوش ذوق خبرگزاری مهر برای ما انتخاب کرده و لذت ببرید از زندگی در سرزمینی که نامش ایران است و به رغم همه‌ی زخم‌ها و دشواری‌هایی که می‌دانید و می‌دانیم که بر آن تحمیل شده، مردمانی دارد که مترصد یافتن بهانه‌ای برای پایکوبی هستند. ادامه‌ی خواندن

بهترین هدیه برای کودکان: هیزم شکنی که جنگلبان شد!

روی جلد کتاب

    همیشه گفته‌ام که یکی از مؤثرترین و در عین حال ساده‌ترین و کم‌خرج‌ترین روش‌هایی که می‌تواند به بهبود وضعیت محیط زیست در هر کشوری بیانجامد، آن است که آموزش جذاب و هدفمند گرایه‌های محیط زیستی را به مقاطع دبستان و پیش دبستانی گسترش دهیم. تجربه موفقیت آمیز سه ساله دبستانفرزندم در تهران – فرهنگ سعادت – گواه همین واقعیت است که امیدوارم روزی در سطح همه‌ی دبستان‌های همه‌شهرهای ایران تعمیم یابد.

    در این میان، یکی دیگر از ابزارهای مفید، تشویق نویسندگان توانا به آفرینش آثاری با مضامین محیط زیستی برای کودکان و نوجوانان است. یادم هست، چندی پیش چند داستان کوتاه از خانم مه لقا کاشفی – از اعضای جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست – را مطالعه کردم؛ داستان‌هایی به غایت اثرگذار و جذاب که دربردارنده‌ی محتوایی غنی از مضامین و پیام‌های محیط زیستی هم بود؛ اما متأسفانه کمتر ناشری هنوز به خود این جرأت را می‌دهد تا با حمایت از انتشار چنین آثاری، برگی زرین از آینده سبز وطن را به نام خود جاودانه سازد.

    امروز اما می‌خواهم، کتابی با عنوان “هیزم شکنی که جنگلبان شد” را معرفی کنم که به قلم سرکار خانم آزیتا پایگانی صومعه سرایی به رشته تحریر درآمده و به همت انتشارات بعثت در تابستان 1391 و در شمارگان 2 هزار نسخه منتشر شده است. این داستان کوتاه و مصور 12 صفحه‌ای که به قیمت فقط یک هزارتومان هم‌اینک در دسترس همه‌ی ایرانیان است، قصه‌ی هیزم‌شکن نادان و منفعت‌طلبی را روایت می‌کند که به دلیل ماجرایی عبرت‌آموز که برایش پیش آمد، تصمیم می‌گیرد به جای آن که شکارچی درختان باشد، حافظ جان آنها شده و جنگلبان گردد.

    امیدوارم یک روز هم فرزندان این دیار، قصه‌ی شکارچیانی را بخوانند مانند اسکندر فیروز بزرگ که اسلحه را کنار گذاشتند و به شکاربان تبدیل شدند.

پشت جلد کتاب

    پس تا زمانی که کتاب “شکارچی‌ای که شکاربان شد” را برایتان معرفی کنم، از شما هموطنان عزیزم می‌خواهم تا با خرید قصه‌ی این هیزم‌شکن ِ نادم که جنگلبان شد، از انتشار چنین آثاری در جامعه حمایت کرده و مشوقی باشید برای نویسندگانی چون مه لقا کاشفی‌ها و آزیتا پایگانی‌ها.

    شماره تلفن برای سفارش و خرید این کتاب: 88574412 و 09126592292

 

چرا ورزشگاه های فوتبال را با محل دپوی زباله اشتباه می گیریم؟!

    یادم می‌آید در زمان بازی تیم باشگاهی کاوازاکی ژاپن و سپاهان اصفهان، تماشاگران اندک طرفدار تیم ژاپنی، پس از پایان بازی درس بزرگی به طرفداران پرشمار تیم اصفهانی دادند و شروع کردند به جمع‌آوری زباله‌هایی که در اطراف صندلی‌هاشان پراکنده شده بود؛ درسی که همچنان ادامه یافت تا همین سه‌شنبه گذشته و در جریان بازی بین دو تیم ایران و کره جنوبی؛ آن هم در شرایطی که طرفداران کره‌ای شاهد شکست تیم محبوب‌شان بودند؛ اما باز هم تلاش کردند تا زباله‌ای از خود باقی ننهند. در صورتی که تماشاگران ایرانی، کمترین کاری که اغلب می‌کنند؛ اگر ناسزاگویی نکنند، صندلی ها را نشکنند؛ مواد منفجره پرتاب نکنند و شیشه‌های اتوبوس‌های شرکت واحد را خرد نکنند؛ آن است که محل ورزشگاه را به دپوی زباله بدل می‌سازند و می‌روند! چرا؟

    چندین سال پیش‌ در مورد این ناهنجاری اخلاقی بزرگ در وبلاگ اروند صحبت کرده بودم. نکته‌ای که به نظرم نباید فراموش شود؛ آن است که اگر کره‌ای‌ها و ژاپنی‌ها چنین می‌کنند، به دلیل آسمانی بودن‌شان نیست، بلکه ناشی از دریافت آموزشی است که از کودکستان‌ شروع شده و بیش از نیم قرن قدمت دارد. ما برای کودکان‌مان چه کرده‌ایم؟ چرا آموزش‌های محیط زیستی هنوز در مقطع پیش دبستانی و ابتدایی اجباری نشده است؟ نگاه کنید به نوع دیالوگی که بین سیاستمداران کشور در دو سوی مخالف و منتقد در جریان است و نگاه کنید به ادبیات به کار رفته در ماجرای مناظره‌های تلویزیونی در بین کاندیداهای ریاست جمهوری سال 1388. آیا سزاوار است تا متهم شماره یک در ترویج فرهنگ ناسزاگویی را محیط های ورزشی و جوانانی بدانیم که اموزش‌هاشان را از ما گرفته‌اند؟

    آیا شایسته است که فقط آن جوانان فوتبال دوست هموطن را مورد حمله قرار دهیم یا باید آن کلان‌نگران و سیاستمدارانی را خطاب دهیم که در این زمینه بسیار کم کاری کردند! نکردند؟

برای دو زیباروی وطن ؛ سهره طلایی و فاطیما!

چندی پیش، مأمورین زحمت‌کش اداره کل محیط زیست استان چهارمحال و بختیاری، تعداد زیادی سهره طلایی با نام علمی: caniceps carduelis carduelis را از چند قاچاقجی بی‌وجدان این شاهکار خلقت ایران زمین ، در منطقه حفاظت شده هلن کشف کردند. سهره طلایی پرنده‌ای است که نه فقط به دلیل جلوه‌ی کم نظیر و نمایشگاه هوش‌ربایی که از تنوع رنگ آفریده است، شهرت دارد، بلکه نوای دل‌انگیزش نیز، آدم را می‌برد به حال و هوای داستان‌های عاشقانه هزار و یک شب شهرزاد قصه گو …

     در مراسم آزادسازی این پرندگان، دخترکی زیبارو به نام فاطیما حضور داشت که مشتاقانه این پرندگان را به دل طبیعت زیبای جنگل‌های بلوط در هلن پرواز می‌داد و آدم در مشاهده این صحنه درمی‌ماند که انگار واقعاً اینجا هم روی زیبا دوبرابر شده است …

    بی‌شک تکثیر چنین کودکان طبیعت دوستی است که آینده‌ای روشن برای محیط زیست وطن به ارمغان خواهد آورد.

    دست مریزاد به پدر و مادری که چنین کودکان سبزاندیشی را در دامان خویش پرورش داده و می‌دهند …

 

خبرهای خوشی که بوی یوز می دهد!

خوشبختانه در حوزه نایین اکثر محلی ها به مناطق حفاظت شده شان افتخار می کنند و از شنیدن خبر حضور یوز خوشحال می شوند.”
این متن خبری است که پلنگ زخمی در خانه مجازی اش منتشر کرده و نوید آن را داده است که با روشنگری های صورت گرفته، این خود مردم نایین و بیاضیه و خور و بیابانک و عباس آباد باشند که به پاسداران سلحشور یوزپلنگ ایرانی بدل شده و نگذارند تا به زیستگاه ناموس طبیعت ایران بیش از پیش تجاوز شود.
پیش تر از کودکان ابوزیدآباد نوشته بودم؛ قبل از آن هم از اهالی سرخ چشمه و روستای چین و کانی برازان و اشتران کوه
صمیمانه امیدوارم که شمار این رخدادهای خوش آب و رنگ در طبیعت ایران، هر روز پرتکرارتر شود.

ممنون از همه ی عزیرانی که در این ظرفیت سازی فرهنگی و آموزش و اطلاع رسانی، خالصانه و بی منت می کوشند.
بی شک اگر فردا، اروندهای ایران زمین هم بتوانند خرامان یوز را در وطن ببینند، باید دعای خیرشان، آرام بخش روح بزرگان بی ادعایی چون محمد و حسین و … باشد.
فکر می کنم در آن صورت، نویسنده عزیز وبلاگ “پلنگ زخمی” هم باید در فکر انتخاب نام دیگری باشد؛ زیرا در آن روز دیگر هیچ پلنگی از ترس آدمیزاد به دکل برق پناه نخواهد برد و خونش ریخته نخواهد شد.