بایگانی ماهیانه: آذر ۱۳۸۸

در پاسخ به ناصر کرمی: آیا کپنهاگ آغازی بر پایان خاورمیانه است؟

     «بعضی آدم‌ها مثل خورشیدند. گرمای وجودشان را حس می‌کنی. در روشنایی پرمهرشان غرق می‌شوی. و اگر اشتباه کنی و چشم در چشم‌شان بدوزی، به جادویی دچار می‌شوی که هرگز از آن رهایی نخواهی یافت. جادوی همه‌ی خواب‌زده‌ها. نور تندشان چنان چشم‌هایت را پر می‌کند که بعد از آن، هرگز هیچ چهره‌ی دیگری را درست نمی‌بینی. و عمرت را به جستجوی چهره‌ای می‌گذرانی که دیگر حتا خودش را هم درست در ذهنت نداری .چهره‌ای که فقط روشنایی بی حد، گرمای دلپذیر و جذابیت بی مانندش را به خاطر سپرده‌ای. با این نشانی، به هیچ مقصدی نمی رسی. در جاده‌ای تاریک، سرگردان خورشیدی می‌مانی که بی اعتنا به تو، برای همیشه در زندگی‌ات غروب کرده. رفته تا شاید جایی دیگر، برای مسافر در راه مانده‌ی دیگری طلوع کند و روزی او را هم بی خبر ترک کند و در تاریکی بگذارد. این خاصیت خورشید است. قصد آزارت را ندارد. فقط ماندنی نیست. مسافر عاقل در راه کورمال کورمال پیش می‌رود. به روشنایی کم فروغ فانوسی که در دست دارد، اتکا می‌کند. همان سنگفرش محقر پیش پایش را می‌بیند. در چاله‌ها نمی‌افتد. رؤیایی ندارد. دردی هم نمی‌کشد. آنکه در روشنایی خورشید غرق شده، یک لحظه، فقط یک لحظه، چشم‌انداز وسیع‌تر را می‌بیند. همه‌ی گل‌ها و درخت‌ها و پرنده‌ها و کوه‌ها. همه‌ی راه‌ها و مسیر‌های در هم جهان. راه‌هایی که به تمامی رؤیاها ختم می‌شوند. و وقتی خورشیدش غروب کرد، بقیه‌ی راه را با حسرت تمامی آنچه می‌توانست داشته باشد و ندارد، طی می‌کند. این قصه‌ی مکرر عشق است. با این همه، هر کس خورشیدش را پیدا کند، بی اختیار چشم در چشم آن می‌دوزد و برای ابد در نا‌امیدی غرق می‌شود …»

قسمتی از کتاب فصل آخر اثر گیتا گرگانی

دکتر ناصر کرمی

    ناصر کرمی را همه می‌شناسیم؛ دانش‌آموخته‌ی مکتب آب و هواشناسی که در پیش‌بینی وضعیت نیواری جامعه رو دست ندارد! دارد؟ او هر جا که لازم باشد، برخلاف جهت رود نشان می‌دهد که دارد شنا می‌کند! در حالی که او زیر و بم‌ها و پیچان‌رودها را به درستی و دقت می‌شناسد و از جریان‌های زیرسطحی که گاه در خلاف مسیر اصلی در حرکت هستند، مانند بختگان مرحوم! آگاه است. برای همین است که آب هرگز ناصر کرمی را نبرده است (و امیدوارم که نبرد)؛ چه آن هنگام که در امپراطوری کرباسچی ترکتازی می‌کرد؛ چه بعد‌تر که وارد ماجرای الویری شد؛ چه حتا دیرزمانی که خود را در محاصره‌ی آّبادگران تشنه قدرت در تیم محمود احمدی‌نژاد دید و چه اینک که با قالیباف بند‌بازی خود را ادامه می‌دهد! در تمام طول این سال‌ها، ناصر کرمی آن بالاها ماند و با یادداشت‌های اغلب شیرین و جذابش، خوانندگان پرشمارش را به رغم خشمگین‌کردن یا دلگیر ساختن گاه و بی‌گاه، به تحسین واداشت و البته وامی‌دارد! نمی‌دارد؟
   آخرین دست‌پخت سرآشپز طناز و هوشمند ما که همزمان با چهارمین موج سبز وبلاگستان به مرحله‌ی طبخ و بهره‌برداری رسید؛ «آغازی بر پایان خاورمیانه» بود که به رغم ظاهر بسیار لذیذ و طعم و عطر وسوسه‌برانگیزش، این احتمال را می‌شد داد که سبب سؤهاضمه‌ی برخی از مخاطبان و آدم‌های فرصت‌طلبی را فراهم آورد که یا راه و رسم بازی را نمی‌دانند و یا خوب بلدند مردم را به بازی بگیرند!
   اما به راستی ناصر کرمی چه می‌گوید که درویش را واداشت تا اینگونه واکنش نشان داده و وبلاگنویسان را به عکس‌العمل فراخواند؟ او در انتهایی‌ترین بند از قصه‌ی جذابی که هوش از سر خوانندگانش ربوده و کاملاً تسلیم این نورافشانی خورشیدوارش ساخته، به نرمی می‌نویسد: «تردیدی نیست که اجلاس کپنهاگ فقط برای کاهش دردسر خرس‌های قطبی به واسطه ذوب شماری از کوه‌های یخی بر پا نشده است. غرب می‌خواهد مطمئن شود کسی جای دوردستی – حتا هنگامی که با آرامش خاطر لم داده است توی صندلی و فوتبال تماشا می‌کند – نقشه‌ی قتل عام کفار آن سوی آب‌ها را نمی‌کشد
   اندکی قبل‌تر از آن هم نوشته بود: «پیرامون جورج بوش را ژنرال‌های جنگ سالار پرکرده بودند و ابزار او تانک‌هایی بودند که دره به دره در افغانستان و صحرا به صحرا در عراق دنبال تروریست‌ها می‌گشتند. اما در کابینه‌ی اوباما سبزگراها و فیزیک‌دانان متخصص انرژی‌های نو جای ژنرال‌ها را گرفته‌اند و ابزارهای او پره‌های توربین‌های بادی و صفحات آفتاب‌گیر نیروگاه‌های خورشیدی هستند که قرار است راه رهایی از نفت، تروریست‌های نفت فروش و البته … و البته دلنگرانی‌های مربوط به افزایش اثر گلخانه‌ای زمین را به همگان نشان دهند
   و درست اینجاست که ضربه‌ی نهایی را بر سر خواننده‌ی مسحور‌شده‌ی خویش وارد ساخته و فتوای تاریخی‌اش را صادر می‌کند؛ فتوایی که تقریباً همه در نگاه نخست چاره‌ای ندارند جز آن که زبان به تحسین و تمجیدش بردارند و این حکم مطلقه را دربست بپذیرند!
   او قصه‌ی خود را اینگونه به پایان می‌برد: «کپنهاگ، آغاز پایان خاورمیانه است. همین و تمام
   توجه کنید که او حتا نمی‌گوید که کپنهاگ ممکن است آغازی بر پایان خاورمیانه باشد! بلکه با صلابتی کرمی‌وار حجت را تمام کرده و پرچم خویش را در سرزمین کفر و جهل و حماقت و … فرو نموده و زنهار می‌دهد: همین و تمام!

کاری تامل برانگیز از فرهاد بهرامی - جام جم

   ناصر در بخش دوم از سریال جذابش که ۳ دقیقه گذشته از بامداد امروز – جمعه ۲۷ آذرماه ۱۳۸۸ – منتشر کرده است؛ با ابراز حیرت فراوان می‌نویسد: «تصور شده جانمایه موضوع، دستاویزی فنی یا سیاسی خواهد بود قابل استفاده برای دولت‌های منطقه. جل‌الخالق! از کجای مطلب چنان موضوعی مستفاد می شود؟»
   البته موضوع واقعاً در حد دولت‌های منطقه نیست! هست؟ چون من فکر نکنم آن شیوخ نازنین و ثروتمند و اغلب فارس‌ستیز، حوصله‌ی خواندن یک داستان فارسی – ولو جذاب – را داشته باشند!
   آنچه که ناصر عزیز باید به آن توجه کند – و البته هیچ ربطی هم به انکار یا پذیرش نظریه‌ی جهان‌گرمایی با ریشه‌ی انسانی ندارد – آن است که سالهاست در این دیار طرفداران محیط زیست را با عنوان عناصری معلوم‌الحال با شیفتگی نسبی به جبروت غرب توصیف کرده و آنها را یا به قول وزیر کشور وقت: گروه‌هایی مشکوک لقب داده‌اند؛ یا مانند وزیر ارشاد وقت: به تمسخرشان همت کرده‌اند؛ یا مانند وزیر راه و ترابری وقت: آنها را مشتی رمانتیک هیاهو‌گر برای هیچ پنداشته‌اند؛ یا مانند امام جمعه وقت سمنان، آنها را مانع اجرای احکام الهی معرفی کرده‌اند؛ یا مانند امام جمعه رضوان‌شهر و مدیرکل اوقاف گیلان؛ آنها را نمونه‌ای بارز از خرافه‌پرستان مدرن قلمداد کرده‌اند؛ یا مانند معاون اول رییس‌جمهور که صراحتاً سیاست‌های محیط زیستی و به ویژه کنترل جمعیت را در شمار دسایس و توطئه‌های غرب علیه جهان اسلام دانسته‌اند و یا …
   حال تصور می‌کنید انتشار چنین فرضیه‌هایی که می‌گوید: «یکی از دلایل تغییر رویکرد دولت آمریکا نسبت به موضوع تغییر اقلیم عمدتاً با هدف بهره‌گیری از این پدیده (جهان گرمایی) در جهت مقابله با بنیادگرایی است. این نکته برای دولت ایران تهدید تلقی میشود یا فرصت؟ غرب می‌گوید محدود کردن تجارت نفت راهی است برای مقابله با موج فزاینده بنیادگرایی در خاور میانه. یک جور راه میان‌بر و کم هزینه‌تر از حمله به برخی از این کشورها.» چه بازتابی در محافل سنتی نزدیک به حاکمیت دارد که از اساس با تظاهرات محیط زیستی شهروندان به دیده‌ی تردید و شک می‌نگرند؟

   ناصر جان!
   آیا داستان مشهور آن در راه مانده را یادت هست؟ مرد از اسبش پیاده می‌شود تا به مسافری در راه مانده کمک کرده و با دادن آب و غذا، او را از مرگ در بیابان نجات دهد. اما صبح که از خواب برمی‌خیزد، درمی‌یابد که نه آن مسافر مانده و نه اثری از اسب و آذوقه‌اش هست! بسیار ناراحت می‌شود و آنقدر می‌گردد تا سرانجام آن مسافر نمک‌نشناس را می‌یابد … مسافر به التماس می‌افتد و از مرد می‌خواهد که از گناهش درگذرد … اما مرد به آرامی می‌گوید: من نیامده‌ام اینجا تا تو را تنبیه کنم! من فقط کوشیدم تا تو را پیدا کنم و از تو خواهش کنم تا هرگز این داستان را برای هیچ انسانی تعریف نکنی؛ چون در غیر اینصورت دیگر هیچکس به هیچ در راه مانده‌ای کمک نخواهد کرد!
   حالا همه‌ی خواهش من و برخی دیگر از دوستان هم همین است ناصر جان! کاری نکنیم که به قانون گیاه بربخورد و ناخواسته سبب شویم تا دیگر هیچکس فریاد هیچ علاقه‌مند به محیط زیستی را جدی نگیرد و او را یا بازیچه‌ی غرب بداند و یا اجیرشده‌ی او!
   یادت هست وقتی خبرنگار روزنامه خراسان از یک مدیر سدساز در وزارت نیرو پرسید: »آیا قبول دارید که سدسازی نوعی فعالیت بیابان‌زاست؟» او به صراحت پاسخ ‌داد: «این یک بحث روشنفکرانه است که منشاء آن هم آمریکاست!

   ناصر جان!
   وقتی ما برخی از بزرگترین و شناخته‌ترین دانشمندان حوزه‌ی محیط زیست جهان را در حد یک ژنرال چهار ستاره و بازیچه‌ی دست سیاستمداران دموکرات در کاخ سفید، پایین می‌آوریم، باید هم حق دهی که اینگونه گستاخانه همه‌ی تلاش‌های صورت گرفته توسط همه‌ی علاقه‌مندان به محیط زیست ایران را با برچسب «پز روشنفکری و جیره‌خوار آمریکا بودن» به تمسخر بگیرند!
   برادر من!
   از ماست که بر ماست.

   این، همه‌ی آن چیزی بود که به نظرم در دیدگاه ناصر کرمی عزیز خطرناک می‌نمود. وگرنه چه خورشیدی از تو بهتر برای نگاه کردن و کورشدن؟ ناصر جان!
                                                                همین و تمام!

   در همین ارتباط:
   – کنفرانس کپنهاگ، ‌آغاز پایان دوران نفت؟ گفتگوی ناصر کرمی با بخش فارسی صدای آلمان (به ویژه این بخش از گفتگویش حرف حساب است: « … هیأت اعزامی از سوی جمهوری اسلامی تلاش خواهد کرد در این کنفرانس انرژی اتمی را در فهرست انرژی‌های پاک قرار دهد و چالش کنونی بر سر برنامه اتمی ایران را ناقض روح کنفرانس کپنهاگ معرفی کند. کرمی به دیدگاه هواداران محیط زیست استناد می‌کند که انرژی اتمی را از جمله به خاطر لاینحل ماندن مسأله دفع زباله‌های خطرناک آن، در زمره‌ی انرژی‌های پاک به حساب نمی‌آورند. او علاوه بر این، بر سطح پایین فرهنگ تکنیک و ایمنی در خاورمیانه نیز تاکید می‌کند و آن را نیز از دغدغه‌ها و نگرانی‌های مربوط به فعالیت نیروگاه‌های اتمی در کشورهایی مانند ایران می‌داند.» می‌بینید چقدر این مرد مخاطب‌شناس است؟
   – طرح اهداف قرمز برای کپنهاگ سبز
   – کپنهاک و بانگ مرغ
   – چگونه موج چهارم را ایجاد کنیم؟
   – پس لرزه های نوشته های ناصر خان عزیز و محمد خان گرامی
   – گرم شدن زمین و انجماد …
   – مصلحت اندیشی و نگرانی

آمارهایی که مرگ پژوهش در ایران را هشدار می‌دهد!

مهم‌ترین دلیلی که به پاسخ‌ها دست‌نمی‌یابی
این است که
پرسشی
نپرسیده‌ای
                     ریچارد باخ (در یادداشت‌های مرد فرزانه)

دکتر عباس طائب

     عصر امروز، به مناسبت هفته‌ی پژوهش و فناوری – ۲۱ الی ۲۷ آذر – دکتر عباس طائب، رییس سازمان پژوهش‌های علمی و صنعتی ایران مهمان رادیو گفتگو بود و در همان نخستین بخش از سخنانش، آماری را ارایه داد که به قول معروف: «اگر در دنیا کس است، یک حرف بس است.»
    او گفت: نسبت اختراع‌های ثبت شده‌ی جهانی ایران، کمتر از یک اختراع به ازای یک میلیون ایرانی است! یعنی در بهترین حالت تعداد اختراع‌های ثبت شده ۷۰ میلیون ایرانی در جهان به ۷۰ مورد هم نمی‌رسد. این در حالی است که تعداد اختراع‌های ثبت شده در داخل کشور بیش از ۱۷ هزار مورد گزارش شده است! چرا؟!

پوستر هفته پژوهش و فناوری

    نکته‌ی دوم که شاید غم‌بارتر از نکته‌ی نخست هم باشد، این بود که سهم صادرات نرم‌افزاری پیبشرفته از کل صادرات ایران از چیزی در حدود ۴ درصد تجاوز نمی‌کند!
     این در حالی است که بیش از یک دهه است که جمهوری اسلامی ایران، شعار محوری: «توسعه‌ی علمی، شرط بقا» را برای خود برگزیده است و اعتقاد دارد (دست کم بر روی کاغذ!) که: «کشوری توسعه یافته تر است که سهم تولیدات نرمافزاری، ثانویه و خدماتی آن بیشتر از تولید مبتنی بر منابع پایه یا خام باشد.»
    آیا لازم است تا شرح بیشتر و تحلیل طول و درازتری از این دو آمار ارایه دهم؟ آیا هشداری بیش از این و رساتر از این می‌توان گفت که نشان دهد: مرگ پژوهش در ایران می‌تواند بسیار قریب‌الوقوع باشد!

    یادمان باشد:
    کشوری که نتواند با اتکا به بخش پژوهش خویش، ارزآوری داشته باشد؛ قادر به تحقق آموزه‌های زیست پایدار هم نخواهد بود.

رمز بازگشت نشاط به محیط زیست وطن همین است!

     ۱۶ سال پیش، یکی از برندگان نوبل گفته بود: «برای فهم این که کشوری توسعه‌یافته یا در حال توسعه است، نیازی به اندازه‌گیری درآمد ملّی یا سرانه نیست. کافی است به دبستان‌ها برویم و به روانشناسی آموزش کودکان توجه کنیم. نطفه‌های توسعه در دبستان‌ها بسته می‌شود، نه در آزمایشگاه‌ها. این انسان‌ها هستند که سرمایه را بارور، فناوری را ابداع و طبیعت را تسخیر می‌کنند. لذا انسانی قدرت نوآوری و خلاقیت دارد که شخصیت او در دوران کودکی با این مفاهیم خو گرفته باشد. کودکی که فقط آموخته است تقلید کند، چشم بگوید، منفعل باشد، ساکت بماند و خطوط قرمز را رعایت کند، چگونه می‌تواند در عرصه‌ی تولید، دانش و فناوری، پیشتاز، خلاق، نوآور و مرزشکن باشد؟ سرمایه‌های ما در چاه‌های نفت و یا در بانک‌ها نیست، سرمایه‌های ما در دبستان‌ها نشسته‌اند، با آنان چه می‌کنیم؟»

اقدامی از این کوبنده تر و شعاری از این کارسازتر هم سراغ دارید؟

    راستش این تصویر را که دیدم، خستگی ۹۰۰ کیلومتر راندن در کمتر از ۹ ساعت را فراموش کردم …
    واقعاً اگر ما برسیم به روزی که همه‌ی فرزندان پاک‌نهاد این بوم و بر، این گونه بیاندیشند و باور کنند که : «هر کسی درخت قطع کنه، آدم بدیه.»
    آنگاه هیچ شک ندارم که ایران فردا، ایرانی سبزتر با طبیعتی شادابتر و مردمانی صبورتر و مهربان‌تر خواهد بود.
     درود بر پدر و مادر این کودک عزیز شاهرودی که چنین فرزندی را به جامعه تقدیم کرده‌اند و می کوشند تا زیباترین جنگل ایران در ابر نابود نشود و به کام طبیعت ستیزان جاده کش فرو نرود!

 

     در باره جنگل ابر:

   – کابوسی به نام جاده ؛ ناقوسی که اینبار با «جنگل ابر» به صدا در‌می‌آید!

   – جنگل «ابر» را دریابید!

   – پست جدید دکتر پیمان یوسفی آذر!

   – یک پیروزی دیگر برای طرفداران محیط زیست در ابر!

گام‌های روحانیت در مسیر پایداری توسعه

عنوان سخنرانی امروز محمد درویش - 22 آذر 1388 - میانه

     تا ساعتی دیگر قرار است راهی دیار خالق حیدربابا – شهریار فرزانه وطن – شوم تا در همایش نقش روحانیت در توسعه‌ پایدار سخنرانی کنم. برگزاری چنین همایشی بی‌شک در کشور بی‌نظیر است و می‌تواند خود موجی سبز را در آن بخش از جامعه به راه اندازد که تریبون همه‌گیر و پرقدرتی چون مساجد، حسینیه‌ها و تکایا را در اختیار دارند.
طبیعت وطن، روزگار رنجور و زخم‌خورده‌ای را می‌گذراند؛ حال سرزمین مادری اصلاً خوب نیست و باید از هر تمهید و ابزاری سود برد تا خود، این بیمار را رنجورتر نسازیم. باید قبول کنیم که فقر فرهنگی و دانایی گریزی – به ویژه در سطح عوام – یکی از مهم‌ترین دلایل رخداد فرواُفت شتابناک کارمایه‌ها در ایران است.

محمد درویش در حال سخنرانی در همایش - 22 آذر 1388 - میانه

     چنین است که اگر بتوان رهبران مذهبی را در سکونت‌گاه‌های کوچک و بزرگ شهری و روستایی با آموزه‌های زیست پایدار آشنا و همراه ساخت؛ آنگاه می‌توان امیدوار بود که از حاصل این هم‌افزایی؛ طبیعت وطن و زیستمندان گران‌سنگش سود خواهند برد.
    بر بنیاد دریافت‌های پیش گفته است که می‌خواهم امروز در حضور فرماندار، ائمه جمعه، جماعت، طلاب و دیگر مقامات روحانی و کشوری استان آذربایجان شرقی و شهرستان میانه از گام‌هایی سخن گویم که روحانیت می‌تواند برای پایداری توسعه در ایران عزیز ما بردارد.

مؤخره:
می‌دانم … شاید برخی از خوانندگان این سطور در دل بگویند: چه خیالی؟!
با این وجود من ترجیح می‌دهم که همواره به خیالم بال و پر دهم و از آن، خلوتگاهی در بیابان بسازم، پیش از آن که خانه‌ای در میان دیوارهای پرازدحام  شهر بنا کنم؛ زیرا من دوست دارم، خانه‌ام یک دکل باشد تا یک لنگر! من دوست ندارم بال و پر خویش را جمع کنم تا از در بگذرم؛ دوست ندارم سر خم کنم تا به سقف نگیرم … و دوست ندارم از نفس کشیدن و آزاداندیشیدن بهراسم، مبادا دیوارها شکاف بردارند و فرو ریزند!
شما هم دوست نداشته باشید لطفاً …

تصاویری که بهتر است بیژن فرهنگ دره‌شوری هرگز نبیند!

باورتان می شود که بار این گونی ها، تخم لاک پشت باشد؟!

      اینجا ساحل کاستاریکا در آمریکای لاتین است و این هم یکی از تفریح‌های درآمدزای مردم آن ولایت!
     نگاه کنید که چگونه همه‌ی تخم لاک‌پشت‌ها را درو می‌کنند …
     واقعاً خیلی بی‌انصاف هستند! نیستند؟

طفلکی لاک پشت ها ...

    فقط ایکاش بیژن عزیز ما هرگز این تصاویر را و به خصوص این یکی را نبیند! یادش به خیر … چقدر تلاش کرد تا مردم را تشویق کند که دیگر تخم لاک‌پشت‌ها را به مصرف خوراکی خود نرسانند.
     واقعاً فکر می‌کنید با چنین نگاه آزمندانه‌ای، نسل لاک‌پشت‌ها تا چه زمانی می‌توانند بقای خود را استمرار بخشند.

بی دلیل نیست که نگرانی از بقای لاک پشت ها هر روز بیشتر می شود ...

احتمال مرگ زنان در بلایای طبیعی، ۱۴ برابر مردان است!

زنان 14 برابر بیشتر از مردان در خطر مرگ در اثر بلایای طبیعی هستند

     تازه‌ترین بررسی‌های صورت گرفته توسط برنامه توسعه سازمان ملل متحد – UNDP – نشان می‌دهد که زنان در مواجهه با حوادث و رخدادهای طبیعی مرگ‌بار، ۱۴ برابر بیشتر از مردان و درست به اندازه کودکان آسیب‌پذیر بوده و جان‌شان در خطر است. این در حالی است که آمارها نشان می‌دهد متوسط عمر زنان در دهه‌های اخیر به مراتب بیشتر از مردان بوده و همچنان این منحنی به سود زنان در حال اوج گرفتن است!
    کسی می‌داند چرا؟

سیل ها و زن ها ... قصه تکراری این سال ها و آن سال ها ...

   من فکر می‌کنم دلیلش را بتوان در این تصویر دریافت …
   حقیقت این است که زنان- اغلب –  بیشتر از مردان به خانواده تعلق خاطر دارند و حاضرند در پای آن خویشتن خویش را نیز سخاوتمندانه به خطر اندازند.
و انسان‌هایی که از خود می‌گذرند، کیفیت بهتر و زندگی سالم‌تری را می‌توانند تجربه کنند.

یک مادر و کودک فیلیپینی گرفتار آمده در سیل

برای همین است که می‌گویم:
نترسیم از آن که روی یک قطره‌ی باران بنویسیم: دریا
یا روی یک برگ بنویسیم: باغ!

روی برگی
تو نوشتی : باغ
روی یک قطره‌ی باران درشت
من نوشتم: دریا دریا دریا
و در آن لحظه
زنی
چشم‌هایش را
به کبوترها
بخشید …
              رضا براهنی

تصاویری تازه تر از زیباترین باغ جهان

یادم باشد خواهرزاده این درخت کم نظیر و زیبا را در باغ ملی گیاه شناسی ایران نشان تان دهم!

به دنبال انتشار تصاویری از باغ بوچارت در ونکور کانادا – باغی که بسیاری بر این گمانند که زیباترین پردیس ساخت بشر و شکوه‌مند‌ترین سروده‌ی آدمی در ستایش طبیعت است – یکی از هموطنان عزیز مقیم آن ولایت پرآب و سبز به نام دانش، زحمت کشیدند و چند عکس تازه که خودشان از این سروده‌ی هوش‌ربا  – در ۲۱ کیلومتری شهر ویکتوریا – گرفته بودند، برایم ارسال داشتند تا در لذت دیداری‌اش و با ضرب ضربان خیس و تب‌دارش، خوانندگان عزیز این کلبه‌ی مجازی را هم شریک سازم …

قطعه ای از بهشت! نه؟

و مگر نه این است که زندگی چیزی نیست
جز ضرب زمین در ضربان دل‌های تردامنی که ممکن است صاحبان سبزاندیش‌شان را هم هرگز نبینی، امّا احساس کنی که آنها را سال‌هاست که می‌شناسی.

ضیافت الوان گلها را ببین و خوشحال باش که هستی و می توانی ببینی ...

امید که روزی شاهد آن باشیم که بقایای کوره‌پزخانه‌ها و دیگر سازه‌های آلوده‌کننده‌ی محیط زیست در وطن به همت مردان و زنانی عاشق طبیعت به سبزینه بدل شده و پازل بهشت را از ونکور تا جای جای وطن تکمیل کنیم.

طراحی ها فوق العاده هستند.

همان گونه که خانم و آقای بوچارت در بیش از یکصد سال پیش چنین کردند و کاربری کارخانه سیمان خود را به زیباترین باغ جهان تغییر دادند.

ممنون دانش عزیز ...

کسی چه می‌داند؟ شاید روزی آقا و خانم دانش یا فرزندان و نوادگان پاک‌نهادشان نیز در سرزمین مادری‌شان چنین کردند.

می شود قرمز نشان داد  ... اما سبز بود!

رنگبندی ها بی نظیرند ...

چه عروسی باید باشد این درخت!

یک تالاب رویایی اما دست ساز.

نیلوفرها را ببینید ...

همان وعده خداوند! نه؟

باز هم ممنون از دانش بیرگانی عزیز

فکر کردم نقاشی آبرنگه!