معجزهها در لحظهها پدید میایند، آماده باش و بخواه که آنها را ببینی.
وین دابلیو دایر
پدرسوخته، البته کلمهی قشنگی برای به تصویر درآوردن ارادت آدم به معشوقش نیست! امّا اگر عشق، عشق باشد و با معشوق ندار باشی، گاه میتوانی او را در اوج طنازیها و عشوهگریهایش، پدرسوخته هم خطاب کنی! نمیتوانی؟
به نظر من این پروانههای شیشهای هم که انگار مانند گبههای وطنی رنگآمیزی شدهاند یا آن مرغابی هفترنگ، مصداق بارزی از پدرسوخته میتوانند باشند … به خصوص اگر توجه کنیم که در پسزمینهی این مرغابی خوش خط و خال، یک درخت مشکوک سوزنیبرگ و غیر مثمر خودنمایی میکند! نه؟
خواستم بگویم: من فکر میکنم شکارگر ِ این لحظهها، آمادهی دیدن این معجزهها بوده است، وگرنه مثل خیلی از ما ممکن است روزش را به شب برساند، بدون آن که پروانهای در برابر چشمانش به رقص درآید …
راستی! گفتم که آدم میتواند به معشوقش “پدرسوخته” هم بگوید؛ امّا نگفتم که این پروانهها و مرغابیها معشوق من هستند! گفتم؟
حال میگویم …