بایگانی دسته: منابع آب
سدسازي ؛ از افتخار تا ترديد!
موضوع سدسازي و چالشهاي بحثبرانگيز پيرامون آن، در 20 شهريور ماه جاري و با حضور دو نفر از صاحبنظران اين حوزه به نقد كشيده خواهد شد.
اين همانديشي علمي، به همت انجمن اعضاي هيأت علمي مؤسسه تحقيقات جنگلها و مراتع برگزار خواهد شد كه اطلاعات بيشتر را ميتوانيد در نشاني اينترنتي انجمن بيابيد.
گفتني آنكه ورود در اين همايش براي عموم متخصصان، دانشجويان، اصحاب رسانه و ديگر علاقهمندان اين حوزه آزاد است.
آمارهاي تكاندهندهي رسول زرگر را جدي بگيريم يا؟!
رسول زرگر شايد يكي از طولانيترين دورههاي مديريت پس از انقلاب را در وزارت نيرو عهدهدار بوده و از اين منظر ميتوان به او لقب «مردي براي تمام فصول» را داد! چرا كه برايش فرقي نميكند، رييسش متعلق به اردوگاه راست ميانه است، يا چپ تندرو، اصلاحطلب يا اصولگرا، مشاركتي يا آبادگر! او همچنان آنقدر استعداد دارد كه بتواند معاون هر وزيري كه توليت وزارتخانهي نيرو را برعهده ميگيرد، باشد.
از اين نازكانديشي طنازانه كه بگذريم! ميرسيم به گفتههاي چند ماه پيش جناب زرگر در باب حجم باورنكردني هدررفت آب شرب از شبكههاي لولهكشي شهر تهران.
معاون مادامالعمر وزير نيرو در امور آب با اشاره به این که مصرف متوسط آب در تهران یک میلیارد متر مکعب است، گفت: ۳۰ درصد هدر رفت این مقدار مصرف در حدود ۳۰۰ میلیون متر مکعب می شود که معادل حجم آب انتقالی سد کرج به تهران است!
حال از آنجا كه اخيراً بحث انتقال كامل آب از پشت سد كرج به تهران بسيار داغ شده و تنشها و مخالفتهاي زيادي را نيز در سطح مديران و مردم شهرستان كرج به دنبال داشته است، اين پرسش قابل طرح است كه آيا بهتر نيست به جاي انتقال آب از آن سوي غرب و شرق و شمال كشور براي تهران، نخست بكوشيم تا ميزان هدررفت از سامانهي آبرساني پايتخت را به صفر برسانيم؟!
آيا واقعاً اين موضوع پيچيدهاي است؟!
نه! اين ماسههاي روان، بيابان نيست؛ كارون است، پرآبترين رود ايران!
چه كسي با مشاهدهي اين عكس باور ميكند كه اين ماسهزارهاي تفتيده، تا همين ماه گذشته، بستر پرآبترين و طولانيترين رودخانهي دايمي كشور – كارون – بوده است؟ يگانه رودخانهاي كه بخشي از آن قابليت كشتيراني هم دارد (بخوانيد: داشت)! امّا آن رودخانهي خاطرهانگيز و خروشان، امروز نهتنها پذيراي هيچ كشتياي نيست، بلكه بلمهاي مردمان خونگرم جنوب را نيز به دشواري ميپذيرد!
مهدي قنواتي، عكاس خبرگزاري فارس، تصاويري باورنكردني از روند خشكشدن پرآبترين رودخانهي ايران بر روي درگاه اين بنگاه خبررساني قرار داده است كه اينجا ميتوانيد همهي آنها را ببينيد.
آب هم پير ميشود ؛ درست مثل انسان!
در تازهترين شماره ماهنامه مهر آب كه به تاريخ خرداد ماه 1387 منتشر شده است (شماره 48)، شهابالدين محرابي گفتگويي خواندني با دكتر پرويز كردواني انجام داده كه حاوي نكتههاي جالبي است. از جمله اينكه پرويز كردواني به صراحت ميگويد: «سال گذشته به وزير جهاد كشاورزي گفتم نميتوان ظرف سه سال در توليد برنج به خودكفايي رسيد (كنايه به يكي از شعارهاي كليدي مهندس اسكندري)، مگر به بهاي بيماري مردم منطقه …»
استاد كردواني همچنين تعبير جالبي از پايتخت ايران ارايه ميدهند: «تهران، شهري كه بدون داشتن يك رودخانه، سه رودخانه فاضلاب توليد ميكند!» (احتمالاً علاقهمندان به كارهاي فرهاد ورهرام با يكي از اين رودخانههاي فاضلابي در «مستند زيبا و تأملبرانگيز گذر شهر بر آب» آشنا هستند)
كردواني همچنين، براي چاه نيز صفت درخور تأملي يافته است و ميگويد: «چاه، سرطان قنات است.»
و البته شايد بديعترين تعبير ارايه شده توسط پدر كوير ايران، همين وجه تشابهي باشد كه براي انسان و آب قايل شده است؛ اينكه هر دو به روزهاي پيري ميرسند و هر چه زمان ميگذرد، شرايطشان بدتر ميشود!
البته اميدوارم كه اين شرايط بد، شامل حال چهره ماندگار علمي كشور نگردد!
اين گفتگوي خواندني و مفصل را ميتوانيد در صفحههاي 52 تا 56 از ماهنامهي «مهر آب» پي بگيريد.
آيا پرآبترين رود كشور هم خشك خواهد شد؟!
آيا تصاوير امين نظري، عكاس خبرگزاري ايسنا را از روند كمآب شدن بستر پرآبترين رودخانهي كشور – كارون- در اهواز ديدهايد؟! آيا باور ميكرديد كه زماني بستر عريض و پرآب كارون به چنين روز فلاكتباري بيافتد؟
حيرت نگارنده از شتاب خشكشدن بستر كارون هنگامي دوچندان ميشود كه اين تصاوير را با تصاويري كه در تاريخ 26 خرداد ماه سال جاري از همين رودخانه در اهواز گرفته است، مقايسه ميكند! نگاه كنيد كه در طول كمتر از دو ماه تا چه اندازه از حجم آب كارون كاسته شده است و اين بيم ميرود تا شايد براي نخستين بار در طول حيات اين رودخانهي خروشان، مردمان اهواز چشمشان به جمال تمام خشكيدهي بستر پهنپيكر كارون آشنا شود!
روز گذشته در اوّلين نشست تخصصي خشكسالي شركت كردم و تقريباً تمامي سخنرانان از خسارت بيسابقهي خشكسالي امسال كه فقط در بخش كشاورزي به بيش از 13 ميليارد دلار برآورد شده است، ابراز حيرت ميكردند. بخصوص وقتي به ياد آوريم كه در دورهي سه ساله و شديد خشكسالي 1378 تا 1380، مجموع خسارت وارد آمده از مرز دو و نيم ميليارد دلار گذر نكرد. و باز اگر به اين نكتهي ظريف دقت كنيم كه سال آبي گذشته، در اغلب مناطق كشور يك سال مطلوب به شمار ميرفت كه اصطلاحاً از آن با عنوان «ترسالي» ياد ميكنند.
ابعاد فاجعه و زيانهاي مادي خشكسالي امسال، هنگامي روشنتر ميشود كه بدانيم: خسارتهاي درازمدت حاصل از خشك شدن شتابان اغلب رودخانهها، تالابها و درياچههاي كشور را در اين محاسبه منظور نكردهايم!
در پستهاي آينده از اين همايش و جستارهاي مطرح شده در آن بيشتر خواهم نوشت.
درسي كه از طبيعت آموختيم و به كار بستيم!
شايد باوركردنش اندكي دشوار باشد، امّا حقيقت اين است كه آدمزمينيها دستكم سالي 450 ميليارد متر مكعب فاضلاب وارد اندوختههاي آبي كرهي زمين ميكنند؛ معضلي كه به خودي خود ميتواند – يا ميتوانست – كيفيت و استمرار حيات در يگانه سيارهي قابل زيست را به شكل معناداري كاهش دهد. امّا خوشبختانه چندسالي است كه طبيعت، راهي آسان پيش پاي انسانها قرار داده تا با استفاده از اين شگرد، پسابهاي حاصل از فعاليتهاي كشاورزي، صنعتي و سكونتگاهي خويش را دوباره بازپالايي كرده و به چرخهي حيات بازگردانند.
آيا ميدانيد اين شگرد ارزشمند را بايد مديون كدام بخش از طبيعت دانست؟!
آنهايي كه «چشمهايي كه فكر ميكنند» را ميخوانند و يا احياناً سري به Bioremediation زدهاند و يا چيزهايي در مورد Living machines شنيدهاند، ميدانند كه دارم در بارهي تالابها سخن ميگويم؛ همان بخشهاي ارزشمند بومسازگان وطن كه اين روزها، روزگار پرتنشي را سپري كرده و يكي پس از ديگري در صف تجاوز، نابودي و خشكيدگي قرار گرفتهاند.
در حقيقت، اغلب زيستمندان متنوع و متراكم موجود در محيطهاي تالابي، اين ريههاي ارزشمند طبيعت، از باكتريها، جلبكها، قارچها و ديگر گياهان كنارآبزي گرفته تا بسياري از آبزيان موجود در اين اكوتونهاي ارزشمند، ميتوانند همان كاري را كه در طبيعت انجام داده و توان زيستپالايي منابع آب و خاك مجاور خويش را افزايش ميدهند، در محيطهاي صنعتي و تصويهخانههاي بزرگ شهري هم انجام دهند، بدون كمترين دردسر و يا نگراني از افزايش آلودگي.
توضيحات و عكسهاي بيشتر را ميتوانيد در پايگاه اطلاعرساني «چشمهايي كه فكر ميكنند» بيابيد و بخوانيد.
با سپاس از اين هموطن ناديده كه در تارنماي شخصياش، درسي بزرگ و ارزشمند از طبيعت را به مخاطبانش ارايه داده است.
مؤخره:
حجم كل پساب شهري و صنعتي توليدي در ايران تا سال ۱۳۷۵، به بيش از 36 ميليارد متر مكعب در سال رسيده بود كه اين رقم را اخيراً جناب زرگر، معاون نامآشناي وزارت نيرو به 32 ميليارد متر مكعب در سال تعديل كردند. اما پيشبيني كردند اين رقم تا سال 1400 به 40 ميليارد متر مكعب، يعني چيزي در حود 40 درصد توان آب قابل استحصال كشور، افزايش يابد و شوربختانه از اين مقدار، تنها 13 درصد در فرآيند بازيابي و تصويه قرار گرفته است. بنابراين ناگفته پيداست كه اگر اين درس طبيعت را مديريت آب كشور جدي گرفته و به كار بنند، تا چه اندازه ميتواند در استحصال بهينهي آب و مقابله كشور با بحران كمآبي مفيد و مؤثر واقع شود.
در ستايش آزادي ؛ آزادي سياهترين كوه ايران!
نبايد از اين دستاورد بزرگ طرفداران محيط زيست در اصفهان به راحتي گذشت. سپهر سليمي، شاهين سپنتا، مريم خزائلي و ديگر دوستانشان در ديار زنده رود، كار بزرگي را سامان دادهاند، بخصوص اگر بدانيم كه سال گذشته مردمان بجنورد نتوانستند مانع از تراشيدن كوه و نابودي بخش بزرگي از اندوختههاي طبيعي زيستبوم شهرشان به بهانهي گسترش فرودگاه بجنورد شوند. آنها هر چه فرياد زدند به جايي نرسيد …
پس بايد قدر فريادهاي سبز و پرقدرت سبزانديشان اصفهاني را دانست، بخصوص كه آنها توانستهاند مردم محلي را در ورزنه اينگونه شادمانه با خود همراه كنند و مانع تخريب بومسازگان و چشمانداز يك تالاب بينالمللي كشور – تالاب گاوخوني – شوند.
آزادي سياه كوه را تبريك گفته و اميدوارم توسعهسازان طبيعت ستيز دريابند كه دوره هجوم و تجاوز بيدردسر به عرصههاي طبيعت وطن به پايان رسيده است.
گفتني آنكه تالاب گاوخوني در شمال شرقي بخش جرقويه، جنوب غربي شهرستان نائين، غرب منطقهي ندوشن از استان يزد، شمال غربي كوير ابرقو و شرق دهستان رودشتين واقع شده است. اين مرداب به شكل يك گلابي از شمال به جنوب كشيده شده و به دليل خشكي و كمبود آب، به طور كلي تا شعاع دهها كيلومتر خالي از سكنه است. در سمت غرب آن تپههاي شني روان قراردارند كه از فاصلهي چند كيلومتري شهر ورزنه آغاز ميشود و تا نزديكي جنوب شرقي روستاي خارا از توابع بخش جرقويه ادامه مييابد (همكار عزيزم، حميدرضا عباسي اخيراً مطالعاتي را براي شناخت و تثبيت احتمالي اين ناهمواريها آغاز كرده است). جبههي شرقي تالاب مجاوركوههاي شيركوه، سياه كوه و ندوشن قرار دارد و در جنوب آن پهنهي وسيعي از اراضي نمكزار واقع شده است. محدودهي تالاب گاوخوني درجبههي شمال به صحاري جنوب غربي شهر نايين و جنوب دهستانهاي تودشك و مشكنان ختم ميشود.
در بارهي بهشت پرندگان ساحلي – تالابها – بيشتر بدانيم
مطابق تعريفي كه در كنوانسيون جهاني رامسر مورد تأكيد و تأييد قرار گرفته است: «به مناطق پست باتلاقي، مردابي، آبگيرهاي طبيعي يا مصنوعي، دايمي يا موقت داراي آب ساكن يا جاري، شيرين، نيمشور يا شور و مناطق داراي آبهاي دريايي كه عمق آنها در حالت جزر كامل از 6 متر تجاوز نميكند، تالاب گويند.» جايگاه استقرار آنها را اصطلاحاً، منطقهي گذرگاهي (بين آب و خشكي) گفته و از همين رو، نوعي كناربوم يا Ecotone به حساب ميآيند. اين زيستگاهها، يكي از مناسبترين مكانهاي استقرار حيات وحش، به ويژه پرندگان و آبزيان مهم جهان و به خصوص گونههاي درحال انقراض بوده و از همينرو، از اهميت راهبردي فراواني برخوردارند. تالابها از ديرباز، نقش صافي (فيلتر)هاي اوليهي آب را در طبيعت برعهده داشتهاند؛ نقشي كه امروزه به سبب اثرات تخريبي فعاليتهاي انسان در حوزهي فنسپهر (Technosphere) و افزايش بارِ آلودگيهاي منتج از آن موسوم به تكنوژنيك (Technojenic: مجموع عمليات ناشي از كاربرد ابزارها، ماشينآلات و ديگر فعاليتها يا فشارهاي انساني را عمليات تكنوژنتيك گويند)، به مرور مختل و از تأثير آن كاسته شده است. اين درحالي است كه با ازدسترفتنِ تالابها، نقش مثبت و چندجانبهي آنها در زيستبوم (توليدات زيستي، اهميت زيستگاهي و ژنتيكي، جلوگيري از سيلاب، تخليه و تأمين آبهاي زيرزميني، تثبيت اراضي ساحلي، مهار فرسايش و افزايش كيفيت آب) نيز، براي هميشه از بين خواهد رفت.
تالابها به دليلِ كناربومبودن، در درون خود از تنوع فراوان زيستگاهي برخوردارند كه اين ويژگي، از طرفي موجب فزوني كميت انواع آنان و از طرف ديگر، سبب پيچيدگي ساختار و عملكردشان ميشود. تنوع پديدآمده در درون و اطراف تالابها، سبب فراهمشدنِ شرايطي مطلوب براي پذيرايي از جلوههاي گوناگون حيات گياهي و جانوري ميشود؛ رخدادي كه به نوبهي خود غلظت تنوع زيستي را افزايش داده و بدينترتيب، اين مجال فراهم ميشود تا طيفي گسترده و متنوع از انواع گوناگونِ زيستگاهها در بستري به نام «تالاب»، امكان زيست يابند؛ زيستگاههايي كه هر يك، پذيراي جمع كثيري از انواع زيستمندان هستند. دريافت مهمتر آنكه تالابها نهتنها خود موجبات حضور گونههاي متنوع گياهي و جانوري را فراهم ميآورند، بلكه اثرات وجودي آنها بر مناطق حاشيهاي نيز سبب آفرينش زيستگاهها و گونههاي گياهي و جانوري متنوع ديگري ميشود. گفتني است، يكي از مهمترين عواملِ مؤثر در پيدايش رويشگاههاي گياهي و ايجاد زيستگاههاي غني، مناسب و متنوع جانوري، تغييرات پيوستهي سطح آب در اين مناطق است كه متناوباً غرقابشده و سپس از آب خارج ميشوند. طبيعتاً انتظار ميرود، شكلهاي گوناگونِ حيات به تدريج با چنين تغييراتي كاملاً خوي گرفته و سازگار شوند؛ تغييراتي كه به واسطهي مهياكردنِ بستري مناسب براي رشد شمارِ قابل توجهي از انواع بيمهرگان، سببگشته تا تالابها و مناطق اطراف آنها را، بهشت پرندگان ساحلي لقب دهند؛ پرندگاني كه با وجود قرارداشتن در شمارِ مظاهر بيبديل و آسماني حيات، در تالابها، اين امكان را يافتهاند تا نمايشي ناهمتا از گوناگوني الوانِ حيات را در پهنهاي زميني، ارايه دهند.
افزون بر دلايلي كه تاكنون در توجيه ارزش بيمانند تالابها بيان شده است، اين زيستگاهها به دلايل ديگري نيز واجد اهميت بوده و در مركز توجه شمارِ رو به گسترشي از انسانها، گياهان و جانوران قرار داشته و دارند. از جملهي آن دلايل ميتوان به اهميت تالابها در چرخهي مواد شيميايي و زيستشناختي، تنوع زيستمندان، پالايش مواد آلاينده، ارزشهاي زيباشناختي، تفريحي، فرهنگي، زيستگاهي و سرانجام كاركردي (فونكسيونل) اشاره كرد.
از منظرِ مقايسهي استعداد توليدي نيز، تالابها در شمارِ حاصلخيزترين بومسازگانهاي جهان جاي دارند، به طوري كه توليد خالص اوليهي آنها در واحد سطح از تمامي ديگر بومسازگانهاي جهان (به جز جنگلهاي باراني) بيشتر است. حتا توان باروري آنها نزديك به دوبرابرِ عرصههاي كشاورزي متمركز (نظير نيشكر و ذرت) است. اين درحالي است كه تالابها براي رسيدن به چنين سطح چشمگيري از توليد، بر خلاف كشتزارهاي متمركز، هيچ نيازي هم به تزريق دادههاي كشاورزي، يعني آب، كود و سم ندارند. چنين است كه بر پايهي ستادههاي برآمدهي حاصل از پژوهشها و بررسيهاي انجامشده روي پارهاي از تالابهاي آب شيرينِ دنيا، آشكارشده: توليد خالص تالابها، به تنهايي تا 14 درصد از كل توليد خشكيهاي كرهي زمين را تشكيل ميدهد. اهميت اين توليد و بزرگي سهم آن، هنگامي قابللمستر خواهد بود كه بدانيم: محدودهي قلمرو چنينتالابهايي سهم ناچيزي از مجموع مساحت خشكيهاي كرهي زمين، يعني: تنها اندكي بيش از 02/0 (دوصدم) درصد آن را در اشغال خود دارد. علاوه بر آن، همانطور كه در يادداشتهاي پيشين هم اشاره رفت، تالابها زيستگاه اصلي پرندگان آبزي بهشمار ميروند؛ پرندگاني كه از نظر زمستانگذراني، لانهگزيني و زادآوري، اهميتي فرامنطقهاي و جهاني دارند. نكتهي حايز اهميت آن است كه چون هريك از تالابها تنها ميتوانند بخشي از نيازهاي چرخهي زيستي اين پرندگان را تأمين كنند، حفاظت كامل از آنها، در گرو همكاريهايي سازمانيافته و پايدار در سطوح ملي، منطقهاي و جهاني خواهد بود؛ همكاريهايي كه شوربختانه سالهاست كه در زيستمحيط وطن نه رنگ و بوي منطقهاي و جهاني داشته است (مانند بلايي كه بر سر هامون و هورالعظيم آوردند و آورديم) و نه نشاني از مسئوليت ملّي در آن هويدا بود! وگرنه چرا بايد بختگان، كمجان، طشك، گاوخوني، اروميه، چغاخور، گندمان، ميانكاله، ارژن، باهوكلات و … با چنين تنشهاي بنيانكني روبرو باشند؟
مؤخره:
در پايان دوّمين موج سبز وبلاگستان، بار ديگر ضمن سپاس از مبتكران دلسوز و عاشق اين طرح همگاني و فرهنگساز، به سهم خود، دست يكايك دوستاني را كه با اين موج در فضاي مجازي وبلاگستان همراهي كردند و نيز از مديران آن گروه از خبرگزاريها، روزنامهها، راديوهاي درون و برونمرزي و برخي از شبكههاي تلويزيوني داخلي و خارجي فارسيزبان كه به انعكاس اين حركت مبادرت ورزيدند، سپاسگزاري ميكنم. به ويژه از دوست فرزانهام، جناب مهندس باقرزاده كريمي، كارشناس مسئول و دلسوز تالابها در سازمان حفاظت محيط زيست كشور، كه در طول اين يكهفته، با حضور بيشتر در رسانهها، از فوايد و ارزشهاي اين محيطهاي آبي استثنايي براي مردم صحبت كردند، بسيار متشكرم.
همچنين، پيشنهاد ميكنم موضوع موج سبزهاي آينده را در قالب يك نظرسنجي به اشتراك گذاشته و آنگاه از طريق سايت موج سبز، براي هر فصل از بين موضوعات پرطرفدارتر، يك موضوع انتخاب شده و در يك هفته فراخوان صادر شود.
اگر تالابها را از دست دهيم …
تالابها، ارزشمندترين پهنههاي شناختهشده در كرهي خاك هستند. بيشترين اشكال و تراكم حيات را فقط ميتوان در تالابها ديد. اگر تالابها را از دست دهيم، يعني بايد با 14 درصد از توليد زيستتودهي گياهي و جانوري جهان خداحافظي كنيم؛ آن هم عرصهاي كه فقط 2 صدم درصد از مساحت خشكيهاي جهان را به خود اختصاص داده است.
هموطن عزيز من!
مرگ تالابها، يعني بدرود ابدي با 13 درصد از پستانداران، 31 درصد از پرندگان و 52 درصد از ماهيان در حال انقراض جهان.
آيا ميارزد كه به بهاي سدسازي، تغيير كاربري اراضي به مقاصد كشاورزي يا شهركسازي، جادهسازي و ديگر عمليات تكنوژنيك، اين شريانهاي حياتي زيستكره را با دستان خود نابود سازيم؟
راشل كارسون، نويسنده كتاب مشهور بهار خاموش، زماني با ناميدي فراوان گفته بود: «بعيد به نظر ميرسد كه نسلهاي آينده كمتوجهي ما را به يكپارچگي طبيعت كه پشتوانهي كيفيت زندگي است، مورد بخشش قرار دهند.»
روح كلام كارسون را ميتوان آشكارا در اصل پنجاهم قانون اساسي هم ديد، آنجا كه به صراحت حمايت از يكپارچگي محيط زيست را به عنوان شرط تضمين حيات رو به رشد اجتماعي مردم ايران معرفي كرده و دولت را مؤظف به پاسداري از اين موهبت الهي ميكند.
با اين وجود و به رغم آن هشدارها و اين قوانين محكم، آنچه كه پيش روي ماست و صدايي كه هر لحظه با ضرباهنگي محكمتر گوشمان را ميخراشد، چيزي نيست جز نزديكتر شدن ناقوس مرگ تالابهاي ناهمتاي ايران زمين در انزلي، هامون، باهوكلات، ميانكاله، طشك، كمجان، بختگان، ارژن، چغاخور، گاوخوني، گندمان، هورالعظيم و …
و چنين است كه ناچار بايد اعتراف كرد: «نسل فردا نهتنها ما را بابت چنين جفايي در حق طبيعت نخواهد بخشيد، بلكه نفريني ابدي را همراهمان خواهد ساخت.»
مؤخره:
در سوّمين روز از حركت خودجوش حمايت از تالابهاي در حال نابودي كشور، صبح امروز در برنامهي زندهي «روز از نو» – كه در روزهاي دوشنبه با همت دكتر محمدرضا نوروزي به مسايل محيط زيست و گردشگري ميپردازد – موضوع را به رسانهي ملّي كشاندم و كوشيدم تا با طرح اهميت وجودي تالابها، از اقدام سزاوارانهي وبلاگستان در حمايت از اين مواهب منحصربه فرد، تقدير كنم. بازخورد برنامه كه بلافاصله با ارسال پيامك بينندگان همراه بود، نشان ميداد كه حساسيت مردم نسبت به محيط زيستشان به شكلي ملموس در حال افزايش است. گفتني آنكه، استاد علي نصيريان نيز كه در استوديو پخش ناظر اين برنامه بودند، بعد از پايان گفتگويم، ضمن تشكر از نگارنده بابت طرح شفاف بحرانهاي مديريتي كشور در حوزهي محيط زيست و سدسازي، صراحتاً گفت: جاي خالي اين برنامهها در رسانهي ملّي بايد بيش از گذشته پر شود. ايشان بخصوص در مورد ماجراي غمانگيز سدسازي بيرويه كه مانند يك آفت، سرمايههاي كشور را ميبلعد، اظهار تأسف كردند. من نيز به نوبهي خود، از وي خواستم تا با توجه به نفوذ و اعتباري كه در صحنهي هنر و سينماي ايران دارند، بكوشند تا مضامين مرتبط با محيط زيست در آثار هنري ديداري ايرانيان بيش از پيش انعكاس يافته و برجسته شود؛ موضوعي كه به ندرت ميتوان آن را در فيلمها يا سريالهاي مطرح و پربينندهي سالهاي دور و نزديك ديد.
نامهاي از بچهي آباده طشك و موج سبز دوّم وبلاگستان!
ديروز به صورت اتفاقي، متوجه پيامي شدم كه يك هموطن عزيز از روستاي آباده طشك، در مورد يادداشت مورخ 29 خردادماه 1385 در كامنتدوني وبلاگ قديميام، درج كرده بود. تاريخ درج پيامش به 9 تيرماه 87 بازميگشت؛ آن هم در بارهي يادداشتي كه بيش از دو سال پيش نوشته بودم! عنوان آن يادداشت، اين بود: «دریاچه بختگان و یک چشم آبی دیگر!»
او با زباني ساده، امّا دلنشين و اثرگذار برايم نوشته است: «جناب آقای محمد درویش واقعاً خوشحال شدم که مطالب شما رو (در مورد دریاچه بختگان و طشک) خوندم. امّا اکنون وقت گریه و زاری نیست. باید آستین همت بالا زد. تا حالا فکر میکردم کسی به حال دریاچه و مردم اون غصه نمیخوره، ولی حالا میبینم که نه! آدمهای دلسوز هم هنوز پیدا میشن. شما به عنوان یک کارشناس به ما بچههای آباده طشک بگید که چه کار بکنیم (محض اطلاعتان آباده طشک در جوار دریاچههای بختگان و طشک قرار دارد)؟»
تقريباً تمام روز جمعهام را درگير درخواست دلسوزانه و پيام نهفته در همين چند خط بودم و مسئوليت سنگيني كه متوجه كارشناسان و مديران حوزهي محيط زيست و منابع طبيعي كشور در برههي حساس كنوني است. تا اينكه دريافتم، سپهر سليمي عزيز، صاحب برترين وبلاگ زيستمحيطي سال و مبتكر طرح موج سبز، از ديار زنده رود، درخواست كرده تا همهي وبلاگنويسان در اعتراض به نابودي گرانبهاترين بخش از طبيعت، يعني تالابهاي ارزشمند وطن، يكدل شده و يادداشتي را به بهانهي شرايط مرگبار حاكم بر اغلب تالابهاي كشور، به ويژه انزلي، گاوخوني و بختگان – در حد فاصل ۱۵ تا ۲۰ تيرماه – اختصاص دهند.
اين شد كه از تقارن اين دو درخواست، يادداشت زير بر صفحهي مجازي به ثبت رسيد …
هموطن عزيز اهل آباده طشك!
يكبار ديگر هم در همين جا و از قول آن فرزانهي لبناني نوشتهام : «دريغ بر ملتي كه دَم برنميآورد، مگر هنگامي كه در تشييع جنازه گام برميدارد؛ خود را نميستايد، مگر در ميان ويرانههايش؛ و عصيان نميكند، مگر هنگامي كه گردنش در ميان تبر و كنده قرار دارد.»
شوربختانه بايد اعتراف كنم كه ما ملّتي هستيم كه هرگز اين مجال و فراغت را پيدا نكرديم تا به آن درجه از بلوغ و توسعه يافتگي برسيم كه بتوانيم اولويتهاي اصلي و مؤلفههاي اساسي مؤيد رفاه پايدار خود و فرزندانمان را شناخته، انتخاب كرده و از آنها حمايت كنيم.
توجه شما را به ويژه به سخنراني دكتر رضا منصوري، معاون سابق وزارت علوم، تحقيقات و فناوري جلب ميكنم كه همين سال گذشته در حضور دانشجويان ايراني دانشگاه تورنتو ايراد كرد و در آن به صراحت بر واقعيتهاي تلخ زير صحه زد:
1- با شرايط كنوني، حداقل 50 سال زمان نياز داريم تا از مرز عقبماندگي عبور كنيم (يادمان باشد ميانگين سواد 70 ميليون ايراني، فقط كلاس دوّم ابتدايي است)!
2- در تمام مدّتي كه در ايران بودم، قاطعانه ميگويم: حتا يك مدير ارشد را نديدم كه توانسته باشد دنياي مدرن را (و ضرورتهاي آن را) درك كند (يادمان باشد، ايشان خود به دليل مسئوليتهاي مهمي كه در اغلب سالهاي پس از انقلاب داشته است، با مديران ارشد فراواني در ارتباط بوده است).
3- دليل اصلي بازشدن مجدد دانشگاهها پس از انقلاب فرهنگي، فشار پدر و مادرها و علافي جوانان مشتاق كسب مدرك بود و نه درك درست و واقعي از يك نياز اجتماعي!
4- مجموع تعداد مقالات علمي منتشر شده از سوي همهي دانشمندان و پژوهشگران ساكن در همههي كشورهاي اسلامي با بيش از يك ميليارد و 200 ميليون جمعيت، چيزي در حد مقالاتي است كه سالانه فقط از سوي محققين كره جنوبي منتشر ميشود!
دوست طشكي من!
رضا منصوري البته حرفهاي بيشتري هم زده است كه ميتواني كل آنها را اينجا بشنوي و ببيني.
امّا حرفم اين است كه اگر من ِ نوعي، امروز بايد در دفاع از بديهياتي فرياد زنم كه سالهاست درستي و اصالت آنها به اثبات رسيده است، ريشهاش در همين عقبماندگي تاريخي ماست … اگر مجبورم در دفاع از روشنايي روز و تاريكي شب قلم زده و بگويم: «منابع طبيعي را نبايد سد راه توسعه پنداشت.» يا «سدسازي نبايد به قيمت ناپايداري اكولوژيك سرزمين تمام شود.» يا «حفظ تالابها، براي تضمين توان زيستپالايي سرزمين مقدس مادري لازم است.» يا «مرگ هر گونهي گياهي يا جانوري، يعني سوختن يك كتاب خطي و يگانه.» يا «در هيچ جاي دنيا با افتخار از رقم جادهكشي خود به بهاي مرگ جنگلهاي طبيعيشان ياد نميكنند.» يا … دليلش در ناداني ماست …
هموطن ديار حافظ!
امروز من و تو بايد در انديشهي افزايش راندمان بهرهوري از مزيتهاي نسبي سرزمين خود ميبوديم؛ امروز بايد ميكوشيديم تا راندمان آبياري در بخش كشاورزي را از 80 به 90 درصد برسانيم، نه از 30 به 40 درصد! امروز بايد در انديشهي ساخت سلولهاي فتوولتاييكي ميبوديم كه ميتوانست به جاي توليد يك مگاوات انرژي از 5 هكتار بيابان در ساعت، همين مقدار انرژي را از يك هكتار بيابان استحصال كند و بدينترتيب، من و تو در كشوري زيست ميكرديم كه نهتنها به مرزهاي واقعي خودكفايي رسيده بود، بلكه با افتخار سهم بزرگي از نياز كارمايه (انرژي) جهان را تأمين ميكرد. نه اينكه حتا ساخت و راهاندازي يك نيروگاه خورشيدي 250 كيلوواتي بشود برايمان آرزو!
امّا وقتي كه هموطنان ما به طور متوسط در هر 1892 روز ميتوانند فقط يك كتاب بخوانند؛ وقتي كه بيش از 15 ميليون از همكيشان ما در شرايط فقر مطلق به سر ميبرند؛ وقتي كه داشتن يك سرپناه براي بسياري از تحصيلكردههاي ما نيز حكم رؤيا را پيدا كرده، ديگر كدام مجال براي انديشيدن به مسايل بنيادي مملكت و مردم ميماند؟! اينكه چه كنيم تا حيات اجتماعي روبه رشد شهروندانمان (كنايه از اصل 50 قانون اساسي) تضمين شود؟ وقتي كه اصولاً از سيري شكمي بسياري از آنان هم ناتوان ماندهايم! چه رسد به سيري معنوي و فكري آنان!!
در چنين شرايطي بايد هم كه آبسالاران طبيعت ستيز، در ماجراي ننگين و شرمآور ساخت سد سيوند از عدهاي كشاورز بيگناه و محروم اهل سعادتشهر مدد بگيرند و ادعا كنند: ما سد ميسازيم تا اين عزيزان صاحب آب و كشاورزي پايدار شوند!
غافل از اينكه با ساخت چنين سدهاي طبيعتبرباد دهاي، حيات كشاورزان و روستائيان بيشتري را در حاشيه تالابهاي كمجان، طشك و بختگان به مخاطره انداخته و بيش از شش هزار هكتار از اراضي كشاورزي منطقه را به مرگ نزديكتر ميكنيم و افزون بر آن، يك كانون فرسايش بادي جديد در قبرستان بختگان و طشك ميآفرينيم، همانگونه كه در هامون آفريده شد و همان گونه كه صدام حسين در هورالعظيم آفريد و امروز هموطنان دردمند و مظلوم خوزستاني من عقوبتش را ميكشند.
راستي چرا از تاريخ دوهزار سالهي خود عبرت نگرفتيم، تاريخي كه به نوشتهي هانس بوبك، استاد علوم جغرافيايي دانشگاه بن جمهوري فدرال آلمان – H. Bobek – «ايرانيان در طول دو هزار سال گذشته بين 70 تا 80 ميليون هكتار از مرغوبترين رويشگاههاي جنگلي خويش را از دست دادهاند»؟!
و ملّتي كه حافظهي تاريخياش لكنت ميزند، چارهاي ندارد تا آن تاريخ را بارها و بارها با همهي اشتباهاتش تكرار كند …
كلام آخر آنكه:
همانطور كه پيشتر هم گفتهام: «هر منبع طبيعی يا دارايي زيستمحيطی، میتواند نوعی «سرمايهي طبيعی» محسوب شود که ارزش آن برای جامعه، طبق تعريف معادل با ارزش استهلاک منافع آتی است که میتوان از مصرف آن دارايي بدست آورد. به سخنی ديگر، ارزش سرمايههای طبيعی را بايد مترادف با بقاء و ادامهي حيات نسل انسان در نظر گرفت.» دريافتی که تا همين اواخر هيچ کوشش قابل توجهی برای کمّی کردن آن صورت نگرفته بود و کسی در انديشهي محاسبهي ارزش جنگل، تالاب، خاک کشاورزی، آب پاک و … از اين منظر نبود. حتا غمانگيزتر آنكه امروز هم كه در ماده شصت از قانون برنامهي چهارم اين اجازه به سازمان حفاظت محيط زيست داده شده بود تا به ارزشگذاري اقتصادي مواهب طبيعي محيط زيست كشور بپردازد، عملاً يك فرصتسوزي ديگر اتفاق افتاد و اينك كه در پايان راه برنامهي چهارم قرار داريم، هنوز استارت اين مطالعات هم زده نشده است! چرا؟!
و اينك كه سخن از مرگ تالابها به بهانهي احداث سد يا كارخانه يا جاده و … ميرود، بايد بدانيم كه داريم در بارهي مرگ زيستبومي سخن ميرانيم كه به طور متوسط هر هكتار از آن 22 هزار دلار قيمت دارد (چيزي نزديك به 200 برابر قيمت يك هكتار زمين زراعتي). يعني تالاب 20 هزار هكتاري انزلي – كه به حق يكي از 10 تالاب ارزشمند جهان نام گرفته است – چيزي نزديك به نيمميليارد دلار يا 500 ميليارد تومان (بدون درنظرگرفتن ويژگيهاي كناربومي آن) ارزش دارد!
پرسش اصلي اين است، آيا در ساخت جادهي كنارگذر انزلي، مسئولين وزارت راه و ترابري كشور، گوشهچشمي – هر چند اندك – به اين ارزش كمنظير و سرمايهي طبيعي ملّت ايران داشتهاند؟! اگر داشتهاند و باز مبادرت به ساخت اين جاده ميكنند، بايد در سلامت دماغي آنها شك كرد! و اگر نميدانند – كه نميدانند – آنگاه بايد گفت: واي بر ما و فرزندان بيگناه ما …
يادمان باشد، ايرانيان در سرزميني زيست ميكنند كه به پشتوانهي مستندات منتج از كنوانسيون رامسر، چيزي افزون بر يك درصد از مجموع مساحت تالابهاي بينالمللي جهان را در خود جاي داده است. پهنهاي به وسعت تقريبي نزديك به يك و نيم ميليون هكتار كه حدود 33 ميليارد دلار ارزش دارد. براي حفاظت از اين 33 ميليارد دلار سرمايهي ملّي، چقدر هزينه كرده و ميكنيم؟!
در همين باره و از همين نويسنده:
– «كمجان» را چگونه «بيجان» كرديم؟!
– در گراميداشت روز جهاني تالابها
– كانال صدام ؛ عبرتي براي تالابستيزان سازهمحور در ايران!
– شعار امسال روز جهاني تالابها را چه كسي جدي گرفت؟!
– سياستمداران «طبيعت ستيزي» كه هرگز نميبخشم!
– آباد كردن كوير به شيوه “حسني“!
– چرا طرحهاي توسعه در ايران ، ديرتر و پرهزينهتر به پايان ميرسند؟!
– مادهاي از برنامهي چهارم كه به اندازهي كل آن برنامه ارزش دارد!
مؤخره :
– از روزنامهي همشهري كه با حركت جهاني “Going Green” همراهي كرد، سپاسگزارم.
– روايتهاي خبري و تصويري از روز انرژي خورشيدي در مؤسسه تحقيقات جنگلها و مراتع كشور را در وبلاگ انجمن اعضاي هيأت علمي مؤسسه پيگيري فرماييد.
– از محسن تيزهوش به دليل حساسيت بالايش به كيفيت محيط زيست وطن سپاسگزارم.
آيا اين حفره پل شهيد همت بر يادگار امام را ويران ميكند؟!
سهشنبهي گذشته (4 تيرماه 87)، هنگامي كه به همراه سيّد جعفر سيّد اخلاقي از دفتر پيمان كنعان در طبقهي چهارم ساختمان انرژيهاي نو وزارت نيرو برميگشتم، با اين صحنه روبرو شدم! صحنهاي كه شايد نظير آن را در كمتر پايتختي در جهان بتوان ديد. آن هم در اوج بحران خشكسالي و كمبود بيسابقهي ذخاير آب شيرين قابل استحصال كشور (رفته بوديم تا دريابيم كه هزينهي استقرار يك دستگاه آب شيرينكن خورشيدي در جزيره كيش چقدر تمام ميشود و با كمال حيرت دريافتيم كه اين هزينه براي يك ليتر آب شيرين با كيفيت استاندارد كامل، كمتر از 50 ريال خواهد بود، در حالي كه همه ميدانيم كه قيمت بطريهاي كوچك آب معدني – به ظرفيت 280 سي سي – 250 تومان است!).
فارغ از موضوع آبشيرينكنهاي خورشيدي، كه بعدها بيشتر از آن خواهيد شنيد و خواند، به موضوع اصلي اين يادداشت برگرديم!
نخست فكر كردم كه شايد حادثه جديد باشد و بازرسان شهرداري تهران يا سازمان آب منطقهاي استان تهران و يا بازرسي كل كشور و يا دهها واحد رنگارنگ نظارتي و حراستي ديگر پايتخت جمهوري اسلامي ايران، هنوز مجال ديدن و گزارش كردن اين رخداد مخرب را نيافتهاند. امّا وقتي اين جوي نسبتاً پرآب و روان را بر روي ضلع شمالي پل تقاطع بزرگراه همت (محور شرق به غرب) به يادگار امام دنبال كردم، با كمال حيرت و وحشت دريافتم، كه موضوع آنقدر قديمي است كه نهتنها موجب رشد جلبكها و پوششگياهي نامعمول را در زير پايهي پل فراهم كرده، بلكه خود پل نيز به طرز نگرانكنندهاي در حال خورندگي و عقبنشيني است و همان گونه كه در اين تصويرها ملاحظه ميكنيد، موضوع درصورت عدم رسيدگي فوري، ميتواند به تخريب كامل پل بيانجامد. آن هم پلي كه به شهادت بيلبوردهاي عظيم تبليغاتي اطرافش، بيش از 400 هزار چشم روزانه از آن گذر ميكنند!
به هر حال، مسأله را با يكي از مأمورين شهرداري در همان منطقه مطرح كردم و اينك در تارنماي «مهار بيابانزايي» هم منتشر ميكنم؛ شايد يكي از آن 400 هزار چشم بتواند جلوي اين تخريب و اصراف را گرفته و مسئولين مربوطه در مديريت كلانشهر تهران را به چارهجويي و پاسخگويي وادارد. هر چه باشد، اين تخريب و عقبنشيني نيز، نوعي بيابانزايي ميتواند به شمار آيد! آن هم در قلب پايتخت و در يكي از مناطق همجوار با ناحيه شهر سالم شهرداري تهران و در جوار ساختمان مركزي سازمان حفاظت محيط زيست كشور در پارك پرديسان.
مؤخره:
نكتهي غمانگيز و نگرانكنندهتر ماجرا اين است كه چرا ما مردم تا اين حد نسبت به آنچه كه در پيرامون و محيط زندگيمان اتفاق ميافتد، بيتفاوت شده و از وظايف شهروندي خود غافل ماندهايم؟! آيا نبايد بخشي از اين بيتفاوتي را به نوع نگاه تحملناپذير مديريت حاكم و ظرفيت پايين نقدپذيري در جامعه مربوط دانست؟ رخدادي كه آثار زنهاردهندهي آن را در كاهش مشهود جلوههاي مشاركت مردمي در صحنههاي گوناگون سياسي و اجتماعي جامعه ميبينيم و خود را – ظاهراً – به نديدن ميزنيم و زنگها را نميشنويم! زنگهايي كه ميرود تا به ناقوس بدل شود و خواب خفتگان چسبيده به صندليهاي قدرت را آشفته سازد.