درباره
نمیدونم دقیقاً از چه زمان، ولی حدسم این است که تقریباً از حدودای تابستون ۱۳۷۹ که روی اسمم به توافق رسیدند، معلوم بود که قراره آدم مهمی بشم!
و حالا اینقدر آدم مهمی هستم که نگو! دستکم مامانی و پدر و مادرجون که اینجوری فکر میکنند! تازه من با اینکه هنوز یه عالمه کوچیکم و مدرسه نرفتم، امّا یه عالمه جاهای قشنگ کشورمو دیدم … هم خلیج فارس رو دیدم و هم دریای خزر رو؛ هم جنگلهای کردستان و بختیاری و یاسوج و دنا را دیدهام و هم کویر لوت و میقان و مرنجاب را …
تازه عاشق نقاشی هم هستم و هر وقت که فرصتی پیدا کنم، کاریکاتور شخصیتهای بزرگ اطرافم را کشیده و میکشم!
همیشه هم تا دلتون بخواد حرف برای گفتن دارم … اهل نصیحت کردن هم هستم! بخصوص مامانی و پدر را خیلی نصیحت میکنم!
اینجا قراره از خودم، خاطراتم و چیزایی که به نظرم جالب میرسه صحبت بشه … البته باید ببخشید اگه نمیتونم درست و درمون به خونههای شما سر بزنم … چون که هنوز سواد ندارم! اما مطمئن باشید که بالاخره یه روزی جبران خواهم کرد.