همان طور که پیشتر اشاره کردم؛ عبداللطیف عبادی، مردی که – دست کم در وبلاگستان سبز – به ضمختبودن مشهور بود؛ مجموعهای از لطیفترین یادداشتهای خود را در تارنمایی با عنوان: «یادداشتهای شبانهی گرینبلاگیها» به زیور تبع آراسته تا به قول خودش اندکی از فضای تیره و خشن حاکم بر جامعهی سبز مجازی را بکاهد.
ناگفته آشکار است که وارد شدن به حوزهی طنز همواره خطرناک بوده و هست. کافی است نگاهی بیاندازیم به سرنوشت اغلب تلخ مشهورترین طنزنویسهای ایران در یکصد سال اخیر تا دریابیم که موضوع چیست؟
امیدوارم دوستان سبزنویس در گرینبلاگ نشان دهند که میشود تاریخ را از نو نوشت! نمیشود؟
برای جناب عبادی عزیز هم در گرایش جدید ادبیشان آرزوی موفقیت دارم.
راستی!
امشب با هومان کلی خندیدیم و ابراز امیدواری کردیم تا آن بلایی که لطیف خبرش را داده است بر سر هیچ آخوند سبزی فرو نیاید!
لطف دارید شما . البته در آخرین ساعات دیشب یادداشت مهدی اشراقی و دو یادداشت از خودتان را هم به یادداشتهای قبلی اضافه کردم . مابقی هم در نوبت هستند
پاسخ:
آقا درود … یادت باشد قول دادی که برای درویش شبانه هایش هفت تایی باشد. البته اگر هفت رقمی باشد که چه بهتر! نه؟
خوب است آقای عبادی درباره واژه شناسی و دانش جغرافیا نیز مطلب بنویسند
چه خبر صبحگاهی ِ پر انرژی ِ جالبی!
فقط این اسم گرین روی بلاگ ممکنه باز منجر به کج فهمی بشه…
پاسخ:
سوژه واسه کج فهمی که اینقدر تو این شبانه های طنازانه زیاده که فکر کنم نوبت به اسمش نرسه! می رسه؟
زمخت درست است!
آره زمخت درست است! اما لطیف که زمخت نیست! هست؟ اون یه جورایی منحصر به فرده! نیست؟ درست مثل عباث که عباس نیست! هست؟
درویش عزیز
یک پیشنهاد نابخردانه!!
موافقی؟؟
لنز سبز را میگویم،
به “دکتر نووروزی” نگاه نکن ،
مستقیم ، راست راست ،
زل بزن توی دوربین ها .
پیشنهاد خوبیه! منتها قبلش باید با محمد خسروشاهی موضوع را در میان بگذارم! هر چی باشه رییسی گفتند، مرئوسی گفتند! نگفتند؟
خدائیش ایول داره این لطیف …
پاسخ:
برو بالاتر …
عالی بود … کلی خندیدم …دست آقای لطیف درد نکنه.
من هم اميدوارم دست دردش زودتر خوب شود … چون واقعاً درد امانش را بريده است.
زنده باشيد.
ممنونم از لطف دوستان
ضمنا” یادداشت های شبانهء الهه موسوی و کیارش یشایائی هم منتشر شد!
زنده باشی و قلمت پرتوان تر باد …
زنده باشی
اینهم از یادداشت روز دوشنبهء محمد دریش
اقرارهای امیر سرشته داری
http://greenbelagiha.blogfa.com/post-15.aspx
درود … اما من فکر نکنم ناصر بتونه از دیوار راست بره بالا! می تونه؟
اوجش اون جایی بود که از ماشین انداختنش پایین! نه؟