روز گذشته، 22 تیرماه 1391، بسیاری از دوستان و همسنگران شادروان یاسر انصاری گرد هم جمع شدند تا به بهانهی نخستین سالگرد پرواز این جوان رعنای 32 ساله و سبزاندیش، حمایت خویش را از آرمان و سلوک رفتاریاش به نمایش نهند. در این مراسم، معصومه ابتکار، عضو شورای شهر تهران و رییس کمیته محیط زیست پایتخت؛ محمّدرضا تابش، رییس فراکسیون محیط زیست مجلس شورای اسلامی در دورههای هفتم، هشتم و نهم (با یکصد و بیست عضو)؛ هادی حیدرزاده، رییس ستاد محیط زیست شهرداری تهران؛ محمد مجابی، معاون مرکز مطالعات مدیریت شهر تهران؛ اسماعیل کهرم، استاد دانشگاه؛ مژگان جمشیدی، همسر مرحوم و نگارنده به عنوان سخنرانان این آیین نکوداشت، کوشیدند تا هر یک به سهم خود، بخشی از ویژگیهای اخلاقی بنیانگذار سبزپرس را توصیف کنند.
یکی از نکات درخور توجه این مراسم، حضور برخی از هموطنانم بود که از شهرستانهای دور چون خرمآباد، رشت و بروجن خود را به این آیین رسانده بودند؛ همچنین، بانو روشن (همسر شادروان کامبیز بهرام سلطانی) هم در مراسم حاضر بودند که جای قدردانی فراوان دارد.
در ادامه، متن سخنرانیام در این مراسم پرشکوه و در عین حال صمیمانه را با عنوان: «برای مردی که کابوس درختافکنان بود» میتوانید مطالعه فرمایید:
برای مردی که کابوس درختافکنان بود
ما چو پیمان با کسی بستیم دیگر نشکنیم
گر همه زهر است، چون خوردیم ساغر نشکنیم
پیش ما یاقوت، یاقوتست و گوهر گوهر است
دأب ما اینست، یعنی: قدر گوهر نشکنیم
هر متاعی را در این بازار نرخی بستهاند
قند اگر بسیار شد، ما نرخ شکر نشکنیم
عیب پوشانِ هنربینیم ما طاوووس را
پای پوشانیم اما، هرگزش پر نشکنیم
ما درخت افکن نه ایم، آنها گروه دیگرند
با وجود صد تبر، یک شاخِ بی بر نشکنیم
وحشی بافقی
و اینک میخواهم از مردی سخن بگویم که یک شاخِ بی بر را هم نمیشکست؛ مردی که مدت حضورش در بین ما آدمزمینیها، ظاهراً کمتر از نیمی از روزهایی بود که نرخ امید به زندگی بر روی کاغذ، برایش تعیین کرده بود. با این وجود، نامش بیشتر از خیلی از آدمها در ذهن مانده است؛ آن هم آدمهایی که بسیار بیشتر از آن چیزی زندگی کردند که انتظار میرفت، زندگی کنند! چرا؟ راز ماندگاری نام و نشان این جوان 32 ساله – یاسر انصاری – چیست؟
جبران خلیل جبران میگوید: آرزو و تمنا، نيمي از زندگي و بي تفاوتي، نيمي از مرگ است. به نظرم، یاسر، مردی بود که هرگز آرزوها و تمناهایش را در پای هیچ مصلحتی مهار نکرد و به احساسش اجازه داد تا در پردیس پرشکوه زندگی به دنبال فصول از سرگلها بپرد … و این پریدن و نایستادن را “حق” خود میدانست.
و این معنای بلند آزادی در زمانهی ماست … این که یاد بگیریم که هر چه حق داریم، انجام دهیم و نه هر آن چه که به آن میل داریم. یاسر انصاری بسیار کوشید تا “حق” را در حوزهی محیط زیست ترجمه کند و مصداقهایش را برای ایرانیان، برای هموطنانی که عاشقانه دوستشان میداشت، ارایه دهد. برای همین بود که بر علیه آنهایی که هوای سالم را از ما دریغ کرده بودند، اعلام جرم کرد؛ برای همین بود که خود را به گلستان میرساند تا حق برخورداری ما را از جنگلی که دوستش داریم به بهانه احداث یک جاده غصب نکنند؛ برای همین بود که در مقابل آنهایی که سودای اعلام جرم بر علیه دیدهبانان طبیعت را داشتند، ایستاد و برای همین بود که در ابر، مثل ابر بهاری میگریست، وقتی یادش میافتاد که ممکن است حق زیستن در چنین زیستگاهی را نتواند به فرزندان این بوم و بر انتقال دهد؛ همان طور که برای سرنوشت غمبار چنارهای تهران هم میگریست …
یاسر امروز هست، زیرا از آن گروه انسانهایی بود که میترسید! اما نه از مرگ؛ بلکه از این که وقتی زنده است، چیزی در درونش بمیرد؛ چیزی که من نامش را مینهم شوریدگی و عشقی مانا برای طبیعتی که دوستش داشت …
و شاید به پاس همین عشق و شوریدگی بود که بازی زندگی، او را به دیدهبان سلحشور محیط زیست ایران، مژگان جمشیدی عزیز رساند تا همان طور که در دوم اردیبهشت 1388 گفتم، روی زیبا دوبرابر شود …
آخر، هنر شمشیر آن است که یکی را دو تا میکند؛ امّا هنر عشق آن است که دو تا را یکی میکند و از این روست که پس از این یگانگی شورانگیز، سبزپرس به دنیا آمد و جبههی محیط زیست در ایران، ناگهان با قدرتی دوچندان اعلام موجودیت کرد و پیش تاخت …
و اینک در پاسداشت نخستین سالگرد پروازش از دنیای آدمزمینیها، به نظرم سزاوارانهترین حرکتی که فعالان و دوستداران محیط زیست ایران میتوانند برای شادی روح بلندش انجام دهند، این است که گاه به لاکپشتها نگاه کنند و به خود زنهار دهند که آنها فقط وقتی پیشرفت میکنند که سرشان را از لاک خود بیرون آورند. همان کاری که یاسر تا آخرین روز زندگیش انجام داد و برای همین است که همه او را میشناختند و حتا اگر با عقیدهاش مخالف بودند که اغلب بودند، اما برای سماجت و ارادهاش کلاه از سر برمیداشتند.
آری درد یاسر، حصار بركه نبود، بلکه زيستن با ماهياني بود كه حتي فكر دريا به ذهنشان خطور نميكرد …
و اگر ما خود را دوست یاسر میدانیم، باید بکوشیم تا به ماهیهای بیشتری در حصار برکه، لذت بیکرانگی و هماغوشی با دریا را یادآور شویم … برای همین است که مژگان باید امروز خوشحال باشد اگر درمییابد که کمبود یاسر در جامعهاش و در بین دوستداران طبیعت گرایش حس میشود؛
زیرا بر این باورم که:
گاه بايد كم باشي تا كمبودت احساس شود، نه اينكه نباشي تا نبودنت عادت گردد.
پی نوشت:
خدا آقای انصاری را بیامرزد روحش شاد من هم به خانم جمشیدی و شما و همه افرادی که جای یک یاور محیط زیستی به نام یاسر را در کنار خود خالی می بینند تسلیت می گویم.ایشان اگر چه زود ترک گفتند و رفتند اما ماندگار رفتند خوشا به حال آنان که ماندگار ترک کنند زمین را
درود بر تو عقیل نازنین و طبیعت دوست واقعی.
زنده باشی.
سلام منم سالروز پر کشیدن آن دوستدار حق را به مبدأ و سرچشمه حق به تمام دوستدان سبزاندیشش تسلیت می گویم
روحشون شاد
و بدا به حال ما که باید تو دنیایی باشیم که همین آدمهای که تعدادشون کمه رو هم روز به روز کمتر داشته باشیم …
متشکرم زکریای عزیز …
و درود بر حمیدرضا که جان کلام را گفت …
متاسفانه فصل آشنايي و پيگيري ام از اخبار و مسايل محيط زيست با خواندن متن متأثر كننده فراغ ياسر عزيز همراه بود. هميشه عشق خانم جمشيدي به ايشان براي من تحسين برانگيز خواهد بود.
سعدي عليه ألرحمه فرمايش ميكنند:
گروهي فراوان طمع ظنّ برند/ كه گندم نيفشانده خرمن برند
بر آن خورد- سعدي- كه بيخي نشاند/ كسي برد خرمن كه تخمي فشاند
يادش گرامي و راهش سبز باد.
بسیار زیبا و تدثیرگذار بود. هم در سالن و هم در اینجا روی صفحه مانیتور.
بر این باورم که:
گاه باید کم باشی تا کمبودت احساس شود، نه اینکه نباشی تا نبودنت عادت گردد.
درود بر پامج و محسن حیدری عزیز و ممنون از همراهی و غمخواری تان.
محسن جان، مطلب تو که خردمندانه تر و شورانگیزتر بود و اشک مرا هم حسابی درآورد.
دست مریزاد رفیق …
به دوستانم توصیه می کنم تا یادداشت زنهاردهنده و اثرگذار محسن حیدری را با عنوان: یاسر انصاری؛ اسطوره جنگلبان ابدی
حتمن با چشم جان و در آرامش و بدون تعجیل بخوانند.
مباحثي كه در آن مجلس جنون ميرفت
وراي مدرسه وقال وقيل مسئله بود
یادشون گرامی
خداوند یاسر عزیز رو بیامرزه و به خانواده محترمش صبر بده انشالله ایشان الگویی برای تمام حافظان طبیعت باشند
خررم ان روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وزپی جانان بروم
ممنون از همراهی و غمخواری تان دوستان بزرگوارم.
یادش زنده باد، هست، چرا که به قول شاملو « خاک را سبز می خواست . . . » چرا که هنوز یارانش هستند و بویژه مژگان جمشیدی هست تا با فریاد دادخواهی اش برای محیط زیست در مطبوعات و فضای مجازی خواب غارتگران محیط زیست را بیاشوبد.
حالم خیلی بده. اینهمه از محیط زیست توی این مملکت صحبت میکنم و هزینه میدیم.اما روز به روز وضع بدتر میشه.
“با یک چشم برای کارون میگریم و با چشم دیگر برای دریاچه ارومیه. سر به آسمان میآورم تا دعای کنم اما آسمان هم پر است از غبار و اینجاست که با هر دو چشم میگریم.”