«من اندوه خويش را با شاديهاي مردمان عوض نميكنم و خوش ندارم اشكي كه اندوه را از ژرفاي وجودم جاري كرده، مبدل به لبخند شود. آرزو دارم زندگيام، اشكي باشد و لبخندي؛ اشكي كه دلم را صفا بخشد و اسرار و پيچيدگيهاي حيات را به من بياموزد؛ اشكي كه با آن، شريك اندوه دلسوختگان گردم؛ و لبخندي كه سرآغاز سرور و شادمانيام باشد. ميخواهم در اشتياق بميرم؛ امّا با دلمردگي زنده نباشم.»
جبران خليل جبران – اشك و لبخند
يكي از ديرينهترين و فراگيرترين آيينهايي كه – آدمها – در بزرگداشت از دست رفتگان خويش برگزار ميكنند؛ رسم «سكوت» است؛ رسمي كه اغلب مرزي، باوري، فرهنگي و مذهب خاصي را نميشناسد و تنها متناسب با ژرفاي جراحت حاصل از داغ آن رفتن، بر ابعاد و سنگيني سكوت است كه افزوده ميشود …
تنگهي بلاغي رفت و يك دليل آشكار كه داغ اين رفتن را براي نگارنده گرانبارتر ميكرد، دانستن اين رفتن بود … اين كه همه ميدانستيم و ميدانستند كه قرار است تنگهي بلاغي را از دست دهيم و اغلب ما خود را به نديدن و نشنيدن ميزديم و يا ناگوارتر آن كه در پي تراشيدن دليلي براي اين رفتن بوديم!
بيگمان روزي كه داغ اين جراحت و نابخردي بزرگ و خسران ابدي در وجودم مهار شد، آنقدر كه توانستم بي تعصب و عشق پاسخ تظاهرات انساندوستانهي موافقان آبگيري سد سيوند را بدهم! در بارهي اين مصيبت بيشتر خواهم نوشت …
امروز امّا در پاسخ به اشتياق، حمايت و لطف همهي دوستان عزيزي كه همچنان خواهان دوام «تارنماي مهار بيابانزايي» هستند و اين سكوت 33 روزه را به تلخي و سختي همراهي كردند، صميمانه و با تمام خلوصي كه در خود سراغ دارم، ميگويم:
محمّد درويش هيچگاه انتظار چنين حمايت و همراهي و همدلي بزرگ و ارزشمندي را نداشت … نميدانم، شايد اصلاً براي همين است كه ميگويند: «برخي اوقات بهتر است براي بهتر ديدن آنچه كه در پي تماشاي دقيقش هستي، از آن فاصله بگيري …»
راستش مهرباني و غمخواري نهفته در اغلب كامنتها، ايميلها، پستها، تلفنها و ديدارهاي حضوري كه در بازتاب پست سكوت برايم ثبت شد، آنقدر بزرگ، فاخر و عظيم بود كه شايد اگر اين دوري و سكوت ناخواسته رخ نميداد، هرگز عظمت و ارزش واقعي آن برايم آشكار نميشد.
ميماند يك نكته!
هميشه آرمانم اين بوده كه «در ذهن هر كلام، اگر رد پاي عشق راهي نبرده است، كتابي نخواندني است.» اين مفهوم را مديون محمّدرضا عبدالملكيان عزيز هستم. او شايد منظورش از كلام، حوزه ادبيات و شعر بوده باشد، امّا من ميگويم: اين بايد قاعدهي بازي نگارش در همهي حوزهها باشد؛ چه كتابي علمي چون تاريخچهي زمان از استيون هاوكينگ عزيز باشد يا «صبوري در سپهر لاجوردي» از هيوبرت ريوز، اختر فيزيكدان كانادايي، يا دنياي سوفي از يوستين گاردنر و يا شاهنامهي فردوسي پاكنهاد و صداي پاي آب سهراب و … راز ماندگاري همهي اين آثار را در حس و عشق عميقي ميدانم كه در تك تك كلمات اين آثار از سوي نگارندهگان فرهيختهي آنها دميده شده است.
براي همين است كه مهار بيابانزايي به سكوت رسيد … براي اين كه دوست ندارم رد پاي عشق در اين خانهي مجازي محو شود …
براي همين است كه ترجيح ميدهم «مهار بيابانزايي» در اشتياق بميرد و اشك بريزد، امّا با دلمردگي و سردي آپ نكند …
زندگي بايد هميشه اشكي باشد و لبخندي …
و براي همين است كه
باید امروز مشتی برف
با خود برداری
شاید فردا شکوفهها تشنه باشند!
دوستتان دارم … بسيار بيشتر از ديروز …
خواندمش و اشک ریختم …
مهار بیابان زایی … مهار بیابان زایی …
دلم تنگ تر شد برای این ساکت ِ مشتاق ِ فریاد در گلو خفته …
نه … مگر می شود اشتیاق را به محاق بی کلامی کشید ؟ نمی شود!
اميدوارم كه نشود! هرچند كه مي دانم مي شود!! نمي شود؟
درود …
از نوشته های خود شما آموخته ام که هیچ مشتاقی را در بند نتوان نگاه داشت .شاید درست ترین تعبیرش این باشد که :
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم |
سرزنش ها گر کند خار مغیلان؛ غم مخور
تازه حالا فهمیده ام که خار مغیلان، بهترین پاسخ طبیعت به شرایط زیستبوم بوده و حضورش و حتا سرزنش هایش نعمت است نه نقمت!
درود بر تو شاگرد وفادار …
مهاربیابانزایی همیشه زنده می مونه
ممنونم … بسیار ممنونم.
کویر به بودنتان میبالد
سکوت به صدای شماست که زیبا مینماید و احساس تنهایی نمیکند
چقدر قلمتان را دوست میدارم ، انسان را از ته دل متاثر میکند
درووود بر شما