در دلنوشتهها كوشيدهام تا به خودم نزديكتر باشم! راستش را بخواهيد، دلنوشتهها اگر نبود شايد وبلاگي هم نبود! امّا آنقدر اين روزها «خود» بودن و ساده حرف زدن دشوار شده كه مجبور شدم برخي اوقات در قالبهايي ديگر حرفم را بزنم كه يكي از آنها مهار بيابانزايي و اروند بود … قالبهايي كه كمتر برخورنده باشد!! من فكر ميكنم يكي از بزرگترين سعادتهاي بشر اين است كه بتواند حرف دلش را در جامعهاي كه زندگي ميكند، بي هيچ نگراني و دغدغه خاطري بزند و ثبت كند … اميد كه آن سعادت روزي قابل لمس شود …
ایمیل من:
رد پای معلمم در عظمت کویر وآرامشش گویی بدنیال رازیست که شاید انسان را به به باغ زیبای عدن تبعید کرد آری معلمم باقدم هایش معرفت را میجوید پس اگر انسان باشم من نیز میتوانم
درود بر وحید عزیز و مهربان …
سلام جناب درويش
از شما خاهش ميكنم در شبكه اجتماعي ايراني فيسنما عضو شويد تا كاربران اين شبكه هم از وجود شما بهره مند شوند
معرفت روباهی که از شرم دوستانش سکته کرد
سلام. اینو شما نوشنین؟
به نام خدا
دسلام و ادب بسیار زیبا بود نوشته های مذکور
براتون آرزوی موفقیت میکنم