هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آن جا ببر مرا که شرابم نمی برد …
فریدون مشیری
شما بگویید: وقتی بعد از یک روز پرازدحام و خستهکننده به منزل برمیگردی و چشمت به این تکه کاغذ نارنجی رنگ میافتد، چه حالی را باید تجربه کنی؟
تکه کاغذی که با خطوط کج و معوج یک کودک دوم دبستانی بر روی آن و خطاب به تو نوشته شده است: «پدر من با دوستم رفتم بیرون. نگران نباشد!»
و تازه تو میتوانی برای نخستین بار امضای فرزندت را هم ببینی …
وای که چقدر زود بچهها بزرگ میشوند و اروند من چقدر زود دارد مرد میشود …
کاش قدر لحظه لحظههای بزرگ شدن آدم کوچیکهای دور و برمان را بیشتر بدانیم تا بتوانیم بیشتر کودکی کنیم؛ حتا زمانی که آدم بزرگ شدهایم! کاری که – به قول روانشاد فریدون مشیری عزیز – شراب هم نمی کند و نمی برد …
رنگ نگاهتان را دوست داشته و دارم
رنگ نارنجي نگاهش را هم دوست دارم
تجسم سالهاي بعد و ديدن اتفاقي اين اولين امضا را از لابلاي كتابي، دفتري يا جايي كه آن را امانت نگه داشته است، باز هم دوست دارم
لذت بردم
ببوسین این مرد کوچولوی نازنین رو
باباي عزيز فردا: رنگ نگاه من … رنگ نگاه توست؛ وگرنه ديده نمي شد، باوركن. اروند اما رنگي مي بيند همه چيز را و گاه در يك چشم به هم زدن رنگهايش را عوض مي كند … ديشب برايش قصه اي از شاهنامه مي خواندم و به ماجراي پرسياوشان رسيدم؛ گياهي كه از خون سياوش روييده و هنوز هم مي رويد … قصه كه تمام شد، رو كرد به من و گفت: حقيقت داشت؟ گفتم: چه چيز؟ گفت: اين كه گياهي از خون سياوش روييده باشد؟ … خواستم بگويم: حقيقت آن چيزي است كه فكر مي كنيم هست … اما ديدم اروند در همان پرسش، جوابش را داده است … دست آخر آن كه وبلاگ را دارم براي همين پوريا جان! براي اين كه اين لحظه هاي ناب را ماندگار كنم.
لذت هم دارد شقايق … و البته بوسيدن كه فراوان! خدا اين لذت را به همه زنان و مردان ساكن در كره زمين بدهد. باور دارم : آدم هايي كه اين چنين لذت هايي را درك مي كنند، مهربان تر خواهند بود و خواهند ماند …
درود بر شما و كليه حافظين طبيعت
حالا كه در دره ديوين كار از كار گذشته-حالا كه در گنجنامه و با نصب تله كابين در بغل گوش الوند كار از كار گذشته -حال كه و هزار حالا چه بايد بكنيم .
وقتي مقامات استاني موافق پروژه هاي تخريبي مانند تله كابين گنجنامه هستند چه كاري از دست من و تو ساخته است جز نمايش جگر گوشه طبيعت كه آنر زنده بگور ميكنند و حتي برايش مرثيه اي نميخوانند و پيگيران اين قضايا خود پيگيري ميشوند و …
ديگه حوصله نوشتن درد نامه ها را ندارم تصاوير زيباي الوند در وبلاگ تقديم به شما دوست عزيز
روزگار کودکی یادش بخیر
آفتابی در تمام سال بود
انگار میشود با تکه کاغذی رفت تا آسمان و تازه شد .
سلام
و شايد از ديد ديگر : و چه زود ما پير مي شويم!!
و شايد از ديدي ديگر : اهميت اطلاع رساني و برون رفت از فضاي دل نگراني با يك جمله ساده
وشايد هم : همان كه شما نوشته اي اروند ديگر براي خود مردي شده است.
خدا حفظش كند
.بدرود.
با درود به شما
نخست اینکه نام اروند از زیبا ترین و بهترین نامهاست که باید به شما بسیار آفرین گفت از این نامگذاری -که بگمانم پویایی و رونده و زنده بودن را می رساند که برایم بسیار جالب است -سرفرازی و کامیابی اروند دلبندت را جاودان خواهم
-درباره سعدی هم- سپاس از دیدگاه شما-البته نمی خواهم زیاد واردش بشوم و ریشه اش را به چالش بکشم -که گرد کردنش ساده و آسان و نیز کار من و ما نیست و نیز زمانش و ضرورتش و اولویت ما نیست-جناب درویش نازنین یه چیزایی ازین چشمه ها !سرزده (تقصیر چشمه هاست-آنان که فقط سکوت کردند)و…اگر به نسل نو و……..
-اما بپذیریم یه جاهایی کار ما می لنگد و یه کسایی هم این لنگی را فزودند یا دامن زدند-تبرئه شان نکنیم- دست کم راستی و ناراستی را در کنار هم جا بدهیم-اگر بازار و کلاس نقد را ببندیم -این میشود که هستیم ….ببخشید
ممنون جناب الوندی عزیز … آن تصویر هم بسیار زیبا بود …
بله saena عزیز … انگار می شود …
سپاس ابوحنانه عزیز … انگار راه های رسیدن به خدا زیاد است … نه؟
جناب احمدپور عزیز: اروند نامی است از ریشه پهلوی که بیش از 3 هزار سال قدمت دارد و به معنی پرآب، خروشان و پهلوان به کار رفته است (کنایه از رودی که حقیقتا تا پیش از بستن سدهای متعدد بر روی آن چنین نیز بوده است) … ممنون از دقت نظرت. در باره سعدی هم باشد تا در یک گفتگوی رودر رو. زنده باشی مرد.
سلام جناب درویش عزیز
باور کنید من نیز چون شما خیلی اوقات به این مسئله گذر سریع زمان و بزرگ شدن فرزندان مان فکر می کنم و بسیار اوقات با وجود آنکه مرد چهل ویک ساله ایی هستم با آنها بچگی می کنم و سعی می کنم خودم را در دنیای زیبایشان قرار دهم شاید بتوانم بهتر درکشان کنم
استا د می خواهم اگر اجازه بفرمائید از یکی از مطالب قبلی که در مورد رویش مجدد جنگل های استرالیا بعد از آتش سوزی اخیر بود در وبلاگم استفاده نمایم البته با ذکر منبع خوشحال می شوم نظر خود را به من اعلام نمائید .درود به شما آریایی پاک
سلام
من هنوزمادرنشدم امادوست دارم اگرخدافرزندی به من هدیه داداون روطوری تربیت کنم که روزی همین کارقشنگ روازش ببینم چون به نظرم میاد که اون لحظه شیرینترین لحظه زندگی بایدباشه
براتون آرزوی سلامتی وشادی دارم
جناب محمدرضا پولادي عزيز: هموطن دوست داشتني كازروني من …افتخار مي كنم به دوستي ات … اجازه لازم نيست برادر. زنده باشي و همچنان حامي پريشان.
ممنون از شما مادر آينده … نگين عزيز. اميدوارم بتواني اين لحظه جادويي را هر چه زودتر درك كني و در افسونش شناور شوي.
سلام
من عاشقانه بچه ها را دوست دارم ،می پرستم و محو دنیای پاک وقلب زلالشان هستم
کاش میشد به دنیای کودکی برگشت و کودک ماند و بزرگ نشد
به قول خودشون 10 تا ببوسینش این گل پسرو:)
من خودمو معرفی نکردم
من از وبلاگ برفین خانوم با وبلاگ شما آشنا شدم
شاد و سربلند باشین آقای درویش
امروز دوباره و شاید چند باره این دلنوشته را خواندم …
این روزها که پسرک؛ کم کم با سواد می شود و گاه به نوشته ای به عرشم می برد , بیشتر حس آن روز شما را می فهمم .
بسیار دل نشین است و جاذبه ای مغناطیس گونه دارد!
هر چند در پس دلم آرزو می کنم که کاش جز من کس دیگری هم با این نوشته های گاه بد خط به عرش می رفت و به اوج می رسید…
خيلي دركت مي كنم … اميدوارم شاهد بالندگي هاي بيشترش باشي …