درود بر شما… اين چنين سنگفرش خيابان و خلوت پاكم آرزوست!!!
چه آرزوی خوبی …
امیدوارم هر چه زودتر تحقق یابد …
درود
این نیمکت ها جان می دهد برای اینکه ، چهار زانو بنشینی روی نیمکت ،
با یک عالمه کاغذ چرک نویس و یک خودکار و یک ماگ بزرررررررگ قهوه که همراهت باشد
آن وقت ….آآآآآآی بنویسی … آآآآآآی بنویسی
در ضمن ، من ترکیب “ساحل رویایی” رو خیلی دوست دارم؛ خیلی رویاییه
اصلن این نیمکتها برای هر کاری جان می دهد! نمی دهد؟
موافقم … رؤیاییه
ولي من اگه اون جا بودم زير سايه نخل مي نشستم و … آييييييييي و البته اااااااااااااااااي مي نوشتم … مي نوشتم… مي نوشتم …
البته باید توجه کنید که در دمای 45 درجه و رطوبت 90 درصد! زیاد نمی شود نوشت! می شود؟
نوشته هاي داغ ….آفتاب زده… گرما زده…. همچين عصباني….
می گم: یه دفعه کم نیاری ها!
با وجود شما فكرنكنم!
هر چند داری به بخشی از واقعیت اشاره می کنی!
اما فکر کن فرزندم … فکر کن!
به چي؟ پدر جان!
به همون که نوشتی: فکر نکنم!”
فکر کن فرزندم … فکر کن!
دارم خيلي مي خندم همين…. خنده من نتيجه همون فكر كردني است كه شما توصيه كرديد پدر جان ! حيف كه فردا امتحان دارم و صبح هم بايد برم اداره و الان تمركز كافي نارم…
به خاطر همه چيز سپاس
بهانه نیاور!
اعتراف کن که کم آوردی! نیاوردی؟
واااااايييييييييييي… مي خوام برم درس بخونم…. من تازه شاگرد شما شدم آقاي درويش… اگه كم بيارم كه استادم(كه شما باشد) ناراحت مي شه … نمي شه؟
مي شه. مگه نه؟!
نه … هیچ استادی – اگر استاد باشد – از این که شاگردش یک گام جلوتر از او را ببیند، ناراحت که نمی شود، هیچ؛ خداوند را هم شکر می کند.
.
.
اما تو کم آوردی! و حالا داری امتحان را بهانه می کنی!!
آخه ساعت 12 شب دیگه می خوای چه بخونی دختر؟!
برو بگیر به خواب که فردا گرامر عربی رو با انگلیسی قاطی نکنی!
درود …
كل درس خوندن من نيم ساعت اگه بشه!!! دورا ن دانشگاه هم همن جوري بود… حالا ديگه يه چيزي نوشتيد كه بي خيال درس خوندن شدم… پدر! اون وقتي كه عربي رو با انگليسي اشتباه گرفتم تو دانشگاه بود وقتي استاد سمج به زبان عربي پرسيد ازدواج كردي و من با عصبانيت از سوالش گفتم… no… ostad! no …. حالا استاد منكي خواستم با شما رقابت كنم كه كم بيارم يا نيارم….
شما شاگرد قبول كنيد من سعي مي كنم كه…دارم فكر مي كنم پدرجان! كه چي بنويسم … فكر مي كنم.. كاري كه شما گفتيد انجام بدم… زبان فردا هم باشه هزينه كم نياوردن كه استاد ناراحت نشه
نخستین درس!
هرگز برنامه زندگیت را بر بنیاد کرکری های کودک درون، به پیش مران فرزندم!
هر چند در عین حال باید یادت باشد که در این زندگی: هیچ چیز به اندازه درک طعم گس رخدادهای ناغافلکی نمی تونه لذت بخش باشه.
در این میان:
آدم خوشبخت کسی است که بتونه بین عطش هوسناک استقبال از رخدادهای ناغافلکی و امتحان زبان! موازنه ای پایدار و خردمندانه برقرار کند که نه دل پژمان شود و نه عقل، توبه کار!
اگه قبل از اومدن به شبكه درسشو خونده باشه و خيالش از امتحان فردا راحت باشه… چي؟!!! البته درست فهميديد من گرچه كه پام لب گوره ولي حرصمندانه كودكي ام رو نگه داشتم و اعتراف مي كنم بزرگ ترين دستمايه اي كه دارم همين كودكي است… طفلك اون آدم خوش بخته كه هي بايد براي خوش بختي اش بين زبان و يك چيز ديگه كه هي ناغافلكي مي خواد بياد بايد درگير انتخاب باشه…. من كودكي ام رو انتخاب مي كنم…
اگر تو کودکی ات را انتخاب می کردی، هرگز متوجه نمی شدی که پات لب گوره فرزندم!
کودکان مرگ را از خود آنقدر دور می بینند که نمی توانند لبش را تشخیص دهند! می توانند؟
آهان… پس من خوش بختنمي شم .. آره؟! اي بابا! كودك خوش بختي چي مي فهمه چيه؟ كودكي خودش خوش بختيه! نيست؟
شما چي پاي لب گوري رو جدي گرفتين! نگرفتين؟
من همه چیز را جدی می گیرم؛ جز زندگی را!
پس كودكي رو هم جدي گرفتين كه كار درستي كردين! نكردين؟
خوشم می آد!
بدون آن که متوجه شوی، داری خودت را معرفی می کنی!
درود …
چي كودك بودن رو؟ اين موضوع باري من توجه داشتن نمي خواد.. اشكال ارتباطات مجازي همين ناكافي بودن مجال براي صفاف گفتن منظورها و …است.
اگزوپري نوينسده شاهكار شازده كوچولو در اين كتاب ارزشمند جمله حكيمانه اي داره كه مي گه :
چی می گه؟
اگه گفتين…
خیلی حرف ها زده …
یکی از قشنگترین حرفاش اینه که : مهم نفس حرکت است و نه مقصد که چیزی نیست جز توهم مسافری در راه مانده.
ولي جمله اي كه من مي خوام بگم اين نيست…!
در باره ماجرای روباه و اهلی شدن هم حرف های قشنگی زده …
آره … اون كه معركه است… قرار ه تو فقط يك بها ر يك پست باي اين موضوع بنويسم
خیلی لایک
موافقم.
درود بر شما… اين چنين سنگفرش خيابان و خلوت پاكم آرزوست!!!
چه آرزوی خوبی …
امیدوارم هر چه زودتر تحقق یابد …
درود
این نیمکت ها جان می دهد برای اینکه ، چهار زانو بنشینی روی نیمکت ،
با یک عالمه کاغذ چرک نویس و یک خودکار و یک ماگ بزرررررررگ قهوه که همراهت باشد
آن وقت ….آآآآآآی بنویسی … آآآآآآی بنویسی
در ضمن ، من ترکیب “ساحل رویایی” رو خیلی دوست دارم؛ خیلی رویاییه
اصلن این نیمکتها برای هر کاری جان می دهد! نمی دهد؟
موافقم … رؤیاییه
ولي من اگه اون جا بودم زير سايه نخل مي نشستم و … آييييييييي و البته اااااااااااااااااي مي نوشتم … مي نوشتم… مي نوشتم …
البته باید توجه کنید که در دمای 45 درجه و رطوبت 90 درصد! زیاد نمی شود نوشت! می شود؟
نوشته هاي داغ ….آفتاب زده… گرما زده…. همچين عصباني….
می گم: یه دفعه کم نیاری ها!
با وجود شما فكرنكنم!
هر چند داری به بخشی از واقعیت اشاره می کنی!
اما فکر کن فرزندم … فکر کن!
به چي؟ پدر جان!
به همون که نوشتی: فکر نکنم!”
فکر کن فرزندم … فکر کن!
دارم خيلي مي خندم همين…. خنده من نتيجه همون فكر كردني است كه شما توصيه كرديد پدر جان ! حيف كه فردا امتحان دارم و صبح هم بايد برم اداره و الان تمركز كافي نارم…
به خاطر همه چيز سپاس
بهانه نیاور!
اعتراف کن که کم آوردی! نیاوردی؟
واااااايييييييييييي… مي خوام برم درس بخونم…. من تازه شاگرد شما شدم آقاي درويش… اگه كم بيارم كه استادم(كه شما باشد) ناراحت مي شه … نمي شه؟
مي شه. مگه نه؟!
نه … هیچ استادی – اگر استاد باشد – از این که شاگردش یک گام جلوتر از او را ببیند، ناراحت که نمی شود، هیچ؛ خداوند را هم شکر می کند.
.
.
اما تو کم آوردی! و حالا داری امتحان را بهانه می کنی!!
آخه ساعت 12 شب دیگه می خوای چه بخونی دختر؟!
برو بگیر به خواب که فردا گرامر عربی رو با انگلیسی قاطی نکنی!
درود …
كل درس خوندن من نيم ساعت اگه بشه!!! دورا ن دانشگاه هم همن جوري بود… حالا ديگه يه چيزي نوشتيد كه بي خيال درس خوندن شدم… پدر! اون وقتي كه عربي رو با انگليسي اشتباه گرفتم تو دانشگاه بود وقتي استاد سمج به زبان عربي پرسيد ازدواج كردي و من با عصبانيت از سوالش گفتم… no… ostad! no …. حالا استاد منكي خواستم با شما رقابت كنم كه كم بيارم يا نيارم….
شما شاگرد قبول كنيد من سعي مي كنم كه…دارم فكر مي كنم پدرجان! كه چي بنويسم … فكر مي كنم.. كاري كه شما گفتيد انجام بدم… زبان فردا هم باشه هزينه كم نياوردن كه استاد ناراحت نشه
نخستین درس!
هرگز برنامه زندگیت را بر بنیاد کرکری های کودک درون، به پیش مران فرزندم!
هر چند در عین حال باید یادت باشد که در این زندگی: هیچ چیز به اندازه درک طعم گس رخدادهای ناغافلکی نمی تونه لذت بخش باشه.
در این میان:
آدم خوشبخت کسی است که بتونه بین عطش هوسناک استقبال از رخدادهای ناغافلکی و امتحان زبان! موازنه ای پایدار و خردمندانه برقرار کند که نه دل پژمان شود و نه عقل، توبه کار!
اگه قبل از اومدن به شبكه درسشو خونده باشه و خيالش از امتحان فردا راحت باشه… چي؟!!! البته درست فهميديد من گرچه كه پام لب گوره ولي حرصمندانه كودكي ام رو نگه داشتم و اعتراف مي كنم بزرگ ترين دستمايه اي كه دارم همين كودكي است… طفلك اون آدم خوش بخته كه هي بايد براي خوش بختي اش بين زبان و يك چيز ديگه كه هي ناغافلكي مي خواد بياد بايد درگير انتخاب باشه…. من كودكي ام رو انتخاب مي كنم…
اگر تو کودکی ات را انتخاب می کردی، هرگز متوجه نمی شدی که پات لب گوره فرزندم!
کودکان مرگ را از خود آنقدر دور می بینند که نمی توانند لبش را تشخیص دهند! می توانند؟
آهان… پس من خوش بختنمي شم .. آره؟! اي بابا! كودك خوش بختي چي مي فهمه چيه؟ كودكي خودش خوش بختيه! نيست؟
شما چي پاي لب گوري رو جدي گرفتين! نگرفتين؟
من همه چیز را جدی می گیرم؛ جز زندگی را!
پس كودكي رو هم جدي گرفتين كه كار درستي كردين! نكردين؟
خوشم می آد!
بدون آن که متوجه شوی، داری خودت را معرفی می کنی!
درود …
چي كودك بودن رو؟ اين موضوع باري من توجه داشتن نمي خواد.. اشكال ارتباطات مجازي همين ناكافي بودن مجال براي صفاف گفتن منظورها و …است.
اگزوپري نوينسده شاهكار شازده كوچولو در اين كتاب ارزشمند جمله حكيمانه اي داره كه مي گه :
چی می گه؟
اگه گفتين…
خیلی حرف ها زده …
یکی از قشنگترین حرفاش اینه که :
مهم نفس حرکت است و نه مقصد که چیزی نیست جز توهم مسافری در راه مانده.
ولي جمله اي كه من مي خوام بگم اين نيست…!
در باره ماجرای روباه و اهلی شدن هم حرف های قشنگی زده …
آره … اون كه معركه است… قرار ه تو فقط يك بها ر يك پست باي اين موضوع بنويسم