امروز میزبان بهناز محرمزاده بودم؛ یک هموطن اسطورهای که نهتنها با کلام و سلوک متفاوتش، بلکه با عمل به آنچه که میگوید، نشانمان داده که “غیرممکن” در این جهان وجود ندارد.
از بهناز قول گرفتهام که روزی خاطراتش را از همهی رنجها و مرارتها و دردهایی که در طول زندگی چشیده، نقل کرده و به رشته تحریر درآورد تا برای امثال من و ما، همواره نمادی پرصلابت از “خواستن، توانستن است” باشد.
بهناز میخواهد روز جمعه – ۱۸ تیر ۱۳۸۹ – به سوی رفیعترین چکاد ایران – دماوند – حرکت کند. امّا در این صعود تنها نیست! زیرا در کنار خود، شریفترین و عزیزترین انسانی را که تاکنون در زندگیاش به جا آورده، میبیند … علی عظیمی، جوانی که قرار است در پیش از ظهر روز شنبه، ۱۹ تیر و همزمان با مبعث رسول اکرم (ص) در کاکل سپید و دوستداشتنی دماوند، رسماً بهناز را با تنپوش سپیدرنگش به خانهی بخت دعوت کند و آسمانیترین پیوند ازدواج در ایران را شکل دهد.
شعار این زوج هنجارشکن و طبیعت دوست: “احترام به دماوند؛ احترام به طبیعت ایران” است. باشد که حرکت این دو پرندهی عاشق و سبکبال وطن، بتواند بار دیگر موجی از شور و شوق در بین جوانان سلحشور هممیهنم بیافروزد و نشان دهد که دماوند، چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود. در ضمن آن دو اعلام کردهاند که پذیرای هموطنانشان در پای دماوند هستند تا در شادمانهترین روز زندگیشان، خوشیهاشان را با هموطنان بیشتری به اشتراک نهند و پاکوبانی بیادماندنی بیافرینند.
چنین است که از دوستان مطبوعاتی و نویسندگان دنیای مجازی میخواهم تا به شیواترین و شورانگیزترین و گستردهترین شکل ممکن، این حرکت عاشقانه و سبزمدارانه را پوشش دهند.
درنگ!
از بهناز میپرسم: آیا با سایت های هواشناسی اطلاعات آن روز صعود را چک کردهای و خبر از وضعیت اقلیمی شنبه داری؟
خندهای معنیدار تحویلم میدهد و میگوید: ایمان دارم که در آن روز همه چیز دست به دست هم میدهد تا من و علی بهترین روز زندگیمان را تجربه کنیم!
خواستم بگویم:
خوش به حالش و حالشان …
بازتاب: مهار بیابان زایی » بایگانی » آسمانی ترین پیوند بر فراز دماوند!
بازتاب: آسمانی ترین پیوند بر فراز دماوند! : دینگ
چه زیبا بود. چه زیباست…
یاد داستان “انتخاب” از سیمین دانشور افتادم که ماجرای مشابهی داره و در طی صعود چه شعرهای نابی که خونده نمیشه؛
یوسفی جستم لطیف و سیم تن
یوسفستانی بدیدم در تو من
روز مون رو ساختین و چه زیبا ساختین آقای درویش!
پاسخ:
ممنون … امید که همه ی ما بتوانیم دست کم برای یک هم نوع خود، “یوسفستان” باشیم.
سلام مهندس جان
وای چقدر جالبه … واقعاً که حرکت عاشقانه و سبزمدارانه بهناز و علی قابل پوشش دادن هم هست .
برایشان و همینطور برای شما و همه خوانندگان و دوستان خوبتان آرزوی سعادت و شادی دارم و امیدوارم همیشه در اوج باشند .
خوب باشید و عاشق بمانید .
پاسخ:
سپاس از دعای خیر و همراهی های سزاوارانه تان …
پیوند آسمانی که نزدیک ِ آسمان بسته می شود ، چه ناب و بی نظیر می تواند باشد…
خوششان باشد !
پاسخ:
گوارای وجود آسمانی شان باد …
بهناز و علی عزیز، ابتدا قصد داشتم برایتان آرزوی خوشبختی کنم، اما هر چه فکر کردم چیزی جز خوشبختی در زندگی شما نیافتم. پس برایتان از صمیم قلب آرزوی ماندگاری این خوشبختی را دارم، و نیز تندرستی… منتظر شنیدن خبرهای خوب دیگر از شما هستیم…
پاسخ:
درست می گویی پورنگ جان … خوشبختی یعنی: بهناز و علی. همین و تمام!
چه رویایی.. مبارکشون باشه
پاسخ:
رؤیایی که خواستند تا جامه ی حقیقت به تن کند.
درود …
خیلی زیباست. درک این عشق جز در دل دماوند نمی گنجد.
پاسخ:
زیبا و متعالی …
از طرف ما هم تبریک بگین. شاد . سربلند باشن
پاسخ:
به چشم …
حرف نداره مهندس جان !
خیلی خوش به حالشونه که .
مبارک باشه
پاسخ:
و قشنگ تر اینه که پیوندشان را آنگونه برگزار می کنند که نه فقط خوش به حال خودشان باشه، که احساسی طربناک و نشاط برانگیز در بین همه ی آنهایی که می شنوند هم ایجاد می کنه.
دلم لرزید و چشمه پشت چشمهایم جوشید…
چقدر زیبا…
پاسخ:
درود بر خواننده قدیمی و عزیز دل نوشته ها …
با آرزوی خوشبختی برای آنها اگر مجالی بدست آید ما نیز در جشن آنها شریک خواهیم شد
پاسخ:
آفرین بر شما و ممنون از همراهی تان جناب نژادنامقی عزیز.
سلام
پیوندشان آسمانی باد در این زمین نزدیک به آسمان!
مبارک شان باشد.
بدرود.
پاسخ:
درود بر ابوحنانه عزیز … باشد که چنین پیوندی را برای حنانه ی عزیزت شاهد باشی.
چه زیبا بود درویش عزیز
عشق که باشه همه چیز حله
همه چیز شیرین و دوست داشتنی میشه
اینطور میشه که به دماوند بری و چنان مثبت بیاندیشی که فکر کنی خدا هم برای چنین روزی هوای خوبی را در نظر گرفته
خوش به حالشان
عشق زیباست
پاسخ:
اینجور زندگی را فهمیده ام که اگر عادت کنیم به زیبا دیدن، آنگاه این فقط زیبایی هاست که در برابر دیدگان مان رژه می روند و به یاد می مانند و زشتی ها و نامرادی ها را چون “قارج های غربت” در کمینه قرار می دهند.
درود بر نیمای عزیز.
به رغم آنکه تجربه زندگی در بام ایران (همسایه آسمان) را دارم ولی اعتراف و اقرار می کنم که این شروع زندگی بهناز و علی عزیز چیز دیگری است.
پیوندتان مبارک دوستان عزیز نادیده
پاسخ:
بله واقعن چیز دیگری است …
ما هم آرزوی خوشبختی برای این زوج سخت کوش وکوهنورد را داریم .الحق که چه حالی میده کسی بتونه همواره با کوه دوست باشه تا آنجا که روز سرنوشت وبیادماندنی زندگیشو هم در پای آن جشن بگیره.
پاسخ:
موافقم مهرداد جان … بسیار حال می ده!
درود بر شما
بهترین شادباشها و بهترین ارزوها رو تقدیم این دو زوج و شما اقی درویش عزیز می کنم.و حتم دارم که آرش کمانگیر هم با کمان معروفش پیام شادی این دو عزیز را به دور دستها می فرستد…
ای کاش من با انها می رفتم و توان این را داشتم که در صعودشان شرکت کنم و به عکاسی می پرداختم و عکسها را به چشم جهانیان برسانم که از بلندای البرز پیوند و پیام صلح به دنیا را مخابره می کردم اما متاسفانه با دو باری که صعود داشتیم بعلت فشار هوا و احساس پارگی مویرگهای سرم نتوانستم قله را فتح کنم و در جانپناه ماندگار باشم و ارزویی بر دلم شد ولی قول می دهم روزی این کار را خواهم کرد حتی اگر مساوی با مرگم باشد.
پاسخ:
واقعن جایت آن بالا بالاها بسیار خالی خواهد بود ابوطالب عزیز …
درود بر شما
متاسفانه با توجه به اتفاقاتی که برای صبا و پدر صبا افتاده و بعد از شکایت پدر صبا از پرستار و … متاسفانه بوی ارتباطات و حق خوری یک کودک و پدریکه حتی حاضر شده یک کلیه اش رو بفروشد برای دخترکش به مشام می رسد و با کمال تاسف نداشتن وکیل این پدر در دفاع از حق و حقوق خود ، در مقابل بیمارستان و وکیل ان که بدور از مشکلات و تسلط بر اعصاب و روان خود با حرکاتی که به عنوانی در برخورد با اقای فروزنده و تهدید و تحدید علیه این پدر فداکار که حاضر به فروش کلیه خود شده است می پردازند و میخواهند با تضعیف روحیه این پدر و خانواده که باید عرض کنم که در حالی که چند روز پیش در تهران در دادگاه بودند پدربزرگ صبا در تماسی تلفنی با پسرش احوال پرسی و خبر صبا رو میگیرد و سفارش می کند که صبا رو ببوسد و ساعتی بعد خبر مرگ پدرش را در دادگاه می دهند.
شاید که وجدانهای خفته بعضی ها بتوانند در جامعه کار خود را کنند اما هستند وجدان بیدار مردم نوع دوست و ایرانی که جلوی اینگونه حرکات بایستد و نگذارد که به کار خود ادامه دهد.
در صورتی که پدر صبا بدون وکیل در دادگاه حضور یابد در مقابل وکیل و زور و قدرت ( بیمارستان ) حق از ناحق تشخیص داده نخواهد شد.
شما رو به جان صبا باز هم به کمک ایشان بتشابید.
پدر صبا( فروزنده ) : ۰۹۱۷۸۸۷۹۱۹۹
http://www.sabayepedar.com جهت اطلاعات و اگاهی بیشتر
تاسف برانگیزه که کار پدر صبا اینک باید به جدالی حقوقی هم بکشد … همچنان برایش و برای صبا کوچولو دعا می کنم و می کنیم.
جوابی که به نیمای عزیز دادید ؛ محشر بود .
باید اعتراف کنم تا به حال قارچ های غربت ِ شعر سهراب را از این منظر ندیده بودم !
سپاس که می نویسید !
پاسخ:
ممنون از لطف همیشگی تان.
غزلک به نوبه خود اوج گرفتن آسمانی ها را پوشش داد جناب مهندس ، امید که همه انسانها همیشه آسمانی باشند .
درود
امیدوارم که امیدتان عینیت یابد.
سپاس.
تازه آشنای عزیز جناب مهندس درویش:
از شنیدین خبر ازدواج بهناز و علی و تصمیم زیباشون در پیمودن دماوند خوشحال و خیلی لذت بردم. از اونجا که اصفهان زندگی میکنم و فعلا دسترسی به دماوند و اونها ندارم خواهش میکنم اگه بهشون دسترسی پیدا کردین از قول من هم بهشون تبریک بگید و آرزوی خوشبختی ، سلامتی، و بهروزی بکنید.
متشکرم
از خواندن داستان صبا اشک در چشمانم حلقه زد. از خداوند برای پدر و مادرش صبر و برای صبا آرزوی سلامتی دوباره میکنم.
ممنون از ابراز محبت و شور و احساس پاکتان.
درود …
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد از دولت محزونان وز همت مجنونان عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد ای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزل درویش فریدون شد هم کیسه قارون شد آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی آن ماه چو تابان شد کونین گلستان شد بر روح برافزودی تا بود چنین بودی قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد از کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد خاموش که سرمستم بربست کسی دستم کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا کان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا همکاسه سلطان شد تا باد چنین بادا با نای در افغان شد تا باد چنین بادا نک موسی عمران شد تا باد چنین بادا نک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا فر تو فروزان شد تا باد چنین بادا ابرش شکرافشان شد تا باد چنین بادا این گاو چو قربان شد تا باد چنین بادا این بود همه آن شد تا باد چنین بادا اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا
جینگ و جینگ ساز می یاد
از بالای شیراز می یاد
شازده دوماد غم نخور
نومزدت با ناز می یاد
آی حمومی آی حمومی
آب حموم تازه کن
تا بیارن عروس خانم
خلوتش آماده کن
یار مبارک بادا
ایشالله مبارک بادا
یار مبارک بادا
ایشالله مبارک بادا
…
امشب چه شبی ست شب مراد است امشب
این خانه همش شمع و چراغ است امشب
ای یار مبارک بادا
ایشاللا مبارک بادا
گل دراومد از حموم سنبل دراومد از حموم
آقا داماد و بگو عروس دراومد از حموم
بادابادا مبارک بادا
ایشاللا مبارک بادا
کوچه تنگه بله عروس قشنگه بله
دست به زلفاش نزنین مرواری بنده بله
ای یار مبارک بادا
ایشاللا مبارک بادا
آن یار من است که می رود سر بالا
حرفش نزنین که میخورد سرما را
چادر بزنین سایه کنید صحرا را
آفتاب نزنه شاخه گل رعنا را
بادا بادا مبارک بادا
ایشاللا مبارک بادا
امشب چه شبی ست شب وصال است امشب
هنگام وصال خوش خرام است امشب
ای شمع تو نسوز که شب دراز است امشب
ای صبح تو مدم که وقت راز است امشب
ای یار مبارک بادا
ایشاللا مبارک بادا
عروسیه اعیونه ایشالا مبارکش باد
عیش بزرگونه ایشاللا مبارکش باد
گل به گل افتاده ایشاللا مبارکش باد
گل به گلستانه ایشالا مبارکش باد
بادا بادا مبارک بادا
ایشالا مبارک بادا
عروس به تخت نشسته ایشاللا مبارکش باد
دوماد پهلوش نشسته ایشالا مبارکش باد
عروس چقدر قشنگه ایشاللا مبارکش باد
دوماد چه شوخ و شنگه ایشاللا مبارکش باد
ای یار مبارک بادا
ایشاللا مبارک بادا
لعبت مستانه ایشالا مبارکش باد
سرو خرامانه ایشاللا مبارکش باد
مبارک و مبارک ایشاللا مبارکش باد
مبارک و مبارک ایشاللا مبارکش باد
بادا بادا مبارک بادا
ایشاللا مبارک بادا
ی دل بلایی دلبر
بالا بلایی دلبر
در انتظارم کی
از در درآیی دلبر
ای دل بلایی دلبر
بالا بلایی دلبر
در انتظارم کی
از در درآیی دلبر
تو از برم دوری
دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست دلبر
خدا میدونه ای که
از هر دو عالم دلبر
تمنای دیگر جز دلبرم نیست دلبر
ای دل بلایی دلبر
بالا بلایی دلبر
در انتظارم کی
از در درآیی دلبر
درخت بید بودم
در کنج بیشه دلبر
تراشیدن موره (من را)
با ضرب تیشه دلبر
تراشیدن موره
قلیون بسازن دلبر
که آتیش بر سرم
باشه همیشه دلبر
ای دل بلایی دلبر
بالا بلایی دلبر
در انتظارم کی
از در درآیی دلبر
بیا بریم سبزه زار بیا بریم سبزه زار
ای خدا بارون ببار ای خدا بارون ببار
شو ببار وروز ببار هی ببار هی هی هی
بسور گرماگر رو کرده
چشای نگارم من خو کرده
بسور گرماگر رو کرده
چشای نگارم من خو کرده
(گیلکی)
بوشو بوشو تو رو نخوام
سیاهی تو رو نخوام
سیه چومه سیه چومه
تی قشنگی والا جای حرف نره
چیشا گفتن چیشا گفتن
وقتی از خلق نیگا تعریفره
سیه چومه سیه چومه
شب دوست دارم که تی چونمنه
تا دیله گل تی اودی
من فوتخونه هی خورتون جوجون بله
سیه چومه سیه چومه سیه چومه
سیه چومه سیه چومه سیه چومه
من سرنبادا بنل گونا داره
عاشقر کی بی به خوره خدا داره
پس کی من تی عاشقم تو بالاخری
سیه چوم چرا منه هی تی تی داری
سیه چومه سیه چومه سیه چومه
سیه چومه سیه چومه سیه چومه
(آذری)
یازونا والیند گلد جولونده
یازونا والیند گلد جولونده
چوخوگور گیندر گوزلالرلر گوز لالرلر
یاغش دان اسلانان یار پاق لارنه
سوریبل درنیه گوزلالرلر گوزلالرلر
لالرلر لالرلر لالرلر لالرلر
لالرلر لالرلر لالرلر لالرلر
تگلیم دنّلر گلیم نگجهر
تگلیم دنّلر گلیم نگجهر
داتسگلر الّره گورنال آکوچه گورنال آکوچه
گولاخلار سماور آتش لشدکه
منزری چمنده گوزلالرلر گوزلالرلر
لالرلر لالرلر لالرلر لالرلر
لالرلر لالرلر لالرلر لالرلر
(بندری)
هلل یوسه هلل یوسه هلل یوس
هل و هل هل هلل یوسه
سیاها مستند
هل و هل هل هلل یوسه
با نیلبک می رقصند
هل و هل هل هلل یوسه
سیاها میرن سفر
هلل یوسه الیوسه
نمی ترسن از خطر
هلل یوسه الیوسه
هلل یوسه هلل یوسه هلل یوس
هل و هل هل هلل یوسه
سیا سیاهای خومون غریبه نیاد داخلمون
سیا سیاهای خومون آتیش زدن به جونمون
آتیش زدن به جونمون
هلل یوسه هلل یوسه هلل یوس
هل و هل هل هلل یوسه
هوار هوار یا هوار یارم میایه
هوار هوار یا هوار دلدارم میایه
ای دل عزیزم طاقت ندارم
از عشق رویت هر شب بیدارم
یارم میایه دلدارم میایه
یارم میایه دلدارم میایه
هوار هوار یا هوار یارم میایه
هوار هوار یا هوار دلدارم میایه
ای دل عزیزم طاقت ندارم
از عشق رویت هر شب بیدارم
یارم میایه دلدارم میایه
یارم میایه دلدارم میایه
(کردی)
هههههههههی
برزی برزی
برزی برزی شممو سری ترزی
برزی برزی
برزی برزی شممو سری ترزی
دستمر گودستی دستمر گودستی
وکالبی لرزی وکالبی لرزی
المابور مولومی ووی ووی جامج مینکم
المابور مولومی ووی ووی جامج مینکم
الدیری دنیو و دین
ووی ووی دنیو و دینک
برزی برزی
برزی برزی شممو سری ترزی
برزی برزی
برزی برزی شممو سری ترزی
دستمر گودستی دستمر گودستی
وکالبی لرزی وکالبی لرزی
اردرمول موبوقدای هول خدنگش کردن
اردرمول موبوقدای هول خدنگش کردن
الدیشی صبوریم
آزیستاکا هیش کردن
برزی برزی
برزی برزی شممو سری ترزی
برزی برزی
برزی برزی شممو سری ترزی
دستمر گودستی دستمر گودستی
وکالبی لرزی وکالبی لرزی
بوشو بوشو تره نخوام
بوشو بوشو تره نخوام
سیاهی تره نخوام
سیاهی تره نخوام
بلایی تره نخوام
سیاه سوخته تره نخوام
پدر سوخته تره نخوام
آن حرفانا بنا کنار
آن حرفانا بنا کنار
آن حرفانا بنا کنار
آن حرفانا بنا کنار
سیاهی بلایی
هتل آبشار بمویی
آخ بمویی خوش بمویی
آخ بمویی خوش بمویی
تره نخوام تره نخوام تره نخوام
آی سیاه کر
تره نخوام تره نخوام تره نخوام
آی سیاه کر
هسه خوایی؟آها آها
خاطر خواهی؟آها آها
هسه خوایی؟آها آها
خاطر خواهی؟آها آها
تره نخوام تره نخوام تره نخوام
آی سیاه کر
تره نخوام تره نخوام تره نخوام
آی سیاه کر
سیا خاله تو تی اون لبان بزه بی
می امره گپ نزه بی
سیا خاله تو تی اون لبان بزه بی
می امره گپ نزه بی
سه روز سه شب تو برکت گاز بزه بی
می امره گپ نزه بی
سه روز سه شب تو برکت گاز بزه بی
می امره گپ نزه بی
بیمیرم بیمیرم بیمیرم
بیمیرم بیمیرم بیمیرم
مو تی او سرخه جولانه گاز بیگیرم بیگیرم
مو تی او خاله سر لب ره بیمیرم بیمیرم
می جا نه که حاج خا نومه
لبه لبه دوچکا نومه
می جا نه که حاج خا نومه
لبه لبه دوچکا نومه
مو که خیاط نیم
مو که خیاط نیم
بودوزم تی رختا
آی عضب لاکوی
مو که نجار نیم
مو که نجار نیم
چکنم تی تختا
آی عضب لاکوی
مو که کفاش نیم
مو که کفاش نیم
بودوزم تی کفشا
آی عضب لاکوی
تی بلا می سر عضب لاکوی
خانه ره سر عضب لاکوی
راه رامسر عضب لاکوی
تی برد نه سر عضب لاکوی
می بلا به تی سر عضب لاکوی
می جانه که حاج خانومه
لبه لبه دوچکا نومه
ترجمه کلمه به کلمه آهنگ به فارسی
برو برو تو رو نمی خوام
سیاهی تورو نمی خوام
بلایی تورو نمی خوام
سیاه سوخته ای تورو نمی خوام
ته دیگی تورو نمی خوام
برو برو تورو نمی خوام
برو برو تورو نمی خوام
سیاهی تورو نمی خوام
بلایی تورو نمی خوام
سیاه سوخته تورو نمی خوام
پدر سوخته تورو نمی خوام
این حرفارو بذار کنار
این حرفارو بذار کنار
سیاهی بلایی
هتل آبشار اومدی
آخ اومدی خوش اومدی
نمی خوامت نمی خوامت نمی خوامت
آی دختر سیاه
نمی خوامت نمی خوامت
آی دختر سیاه
هنوز(منو)میخوای؟آها؟
خاطر خوامی؟آها؟
نمی خوامت
نمی خوامت
نمی خوامت
آی دختر سیاه
یه خال سیاه گذاشتی کنار لبات
(اما)با من حرف نزدی
سه روز و سه شب تو نون نخوردی(گاز نزدی)
(اما)با من حرف نزدی
بمیرم بمیرم بمیرم
من اون لپای سرخت رو گاز بگیرم
من واسه اون خال کنار لبات بمیرم
خانومه من که عزیزمه
لبش رو می بوسم
من که خیاط نیستم
لباساتو بدوزم
آی دختر عضب
من که نجار نیستم
تخت تو درست کنم
آی دختر عضب
من که کفاش نیستم
کفشاتو بدوزم
آی دختر عضب
درد و بلات به سرم دختر عضب
سر راه خونه دختر عضب
سر راه رامسر دختر عضب
وقتی دارم می برمت دختر عضب
درد و بلام به سرت دختر عضب
خانومه من که عزیزمه
لبش رو می بوسم
ترجمه فارسی آهنگ (به صورت شعر ترجمه شده تا بتوان آن را روی آهنگ خواند)
برو برو نمی خوامت
برو برو نمی خوامت
سیاهی نمی خوامت
برو برو نمی خوامت
بلایی نمی خوامت
سیاه سوخته نمی خوامت
پدر سوخته نمی خوامت
این حرفارو بذا کنار
این حرفارو بذا کنار
سیاهی بلایی
هتل آبشار با مایی
خوش می گذره وقتی با مایی
خوش می گذره وقتی با مایی
نمی خوامت دختر سیاه
نمی خوامت دختر سیاه
بازم می خوای؟ آره جونم
خاطر خوای؟ آره جونم
نمی خوامت دختر سیاه
نمی خوامت دختر سیاه
خال سیاه کنج لبات
جواب نگام سکوت لبات
سه روز و سه شب غصه غذات
نمیشکنی سکوت لبات؟
بمیرم بمیرم بمیرم
اون لپای سرختو گاز بگیرم
واسه اون خال لبات بمیرم
خانومی لوسم
لبتو می بوسم
من که خیاط نیستم تا برات رخت بیارم
ای نازنین یارم
من که نجار نیستن تا برات تخت بیارم
ای نازنین یارم
من که کفاش نیستم که برات کفش بیارم
ای نازنین یارم
درد و بلات به سرم خوشگله
توی راه خونتم توی راه رامسرم خوشگله
درد و بلام به سرت خوشگله
دارم میام ببرمت خوشگله
خانومی لوسم
لبتو می بوسم
درود بر همگی
..اشعار فولکلریک جزئی از فرهنگ ما است….
فقط می تونم بگوم که مبارکه و برای شما زندگی سراسر از شادی موفقیت کنم
البته تنها کاری که از دستم بر میومد این بود که این خبر خوش رو توی وبلاگم انعکاس بدم
ممنون از جناب اجاقی عزیز برای انعکاس بیشتر این رخداد تاریخی و دلپذیر در وبلاگستان و نیز سپاس از اشکار بابت طنازی های فولکلریکش!
این حرکت خیلی زیباست اینجا دور از خانه اشک به چشم می نشاند .صمیمانه ترین تبریک هایم را از این راه دور نثار این زوج بلند آشیان دارم و آرزوی بهترینها برایشان.مبارک باشه
درود بر امیر شهاب عزیز … اشکهایت برایم مقدس است هموطن دور از وطن من …
پایدار باشید.
درود بر هم نام گرامی و دل نوشته هایی که همیشه هست و دل را گرم می کند.
برای بهناز و علی و همه بهناز و علی های سرزمینم آرزوی خوشبختی می کنم.
شاد باشید
با آرزوهای سبزتان همراه هستم بانو …
درود.
درود بر شما و این زوج عاشق! خوب بااین حساب دیروز جشن عروسی این دو جوان بوده است که امیدوارم چونان دماوند سرافراز باشند و چون ایران بلندنام… اگر تهران بودم شایدمی تونستم در این مراسم قشنگ شرکت کنم ولی حیف…
نخیر! اتفاقاً همین الان مشغول خواندن خطبه عقد هستند!
درود بر شما …
درود بر شما… مبارک شان باشد… برای شما نمی شه نظر خصوصی ارسال کرد!!!؟
نه! شرمنده …
آقای درویش کاش شما هم رفته بودین دماوند و شاهد عقد بودین و بعدش چه پست باشکوهی میتونستین اینجا بگذارین!
اینطور که خوندم یک گروه از کوهنوردها برای صعود رفتن؟! شما هم شنیدین؟
تو این هوای گرم دمای چهار درجه زیر صفر چقدر میچسبه!
بله می چسبه … انگار خداوند آنها را آنقدر دوست داره که دو روز هم به خاطرش تهران را تعطیل کرد تا حسابی بعد از آن صعود خاطره انگیز خستگی درکنند.
البته من اگر می رفتم آن بالا، چه کسی این پایین بحث خانم مجتهد نجفی را در مهار بیابان زایی مدیریت می کرد؟!
درود …
راست میگین، خدا به شما صبر زیادی عطا کرده، اصلا تحمل گفتگو با ایشون رو ندارم.
برای دیوونه کردن جماعتی کفایت میکنن
دروود
دست کم ۸ ساعت گفتگوی رودر هم با یکدیگر داشته ایم و بیش از ۲۰ ساعت هم با دیگر همکارانم ایشان گفتگو کرده اند! الان هم شما را به چت دعوت کرده اند!!
درود …
آره، رفتم دعوتشون رو دیدم، اما امشب فوتبال داره شاید فردا خدمتشون رسیدم!!
.
.
اما فایده ای نداره ، بقول دکتر شریعتی از نظر اینها مذهب یعنی عیاشی در آن دنیا، خوندین که مساله حورالعین رو چطور توجیه کردن؟!!
می بینم که فوتبالی هم هستی!
اختیار دارین، از جام جهانی ۹۰ فوتبال میبینم.
به شما هم نمیاد که فوتبال تماشا نکنین!
راستش من به خاطر عشقم به حسین کلانی و پرسپولیس و روزنامه دنیای ورزش در سال ۱۳۴۹ – در ۵ سالگی – توانایی خواندن را فراگرفتم که برای خودش ماجرایی دارد. در این دوره هم به همراه اروند از طرفداران اسپانیا و فرناندو تورس و دل بوسکه و هشت پا هستیم!
درود …
چه خوب
هرچند سن و سالم از طرفداری اتشین گذشته اما من هم اینبار طرفدار اسپانیش هستم