یه آدمایی هستند که هستند؛ هر چند نیستند …
و یه آدمایی هم هستند که نیستند، هرچند هستند …
آدم خوشبخت، کسی است که دوستانش از جنس گروه نخست باشند.
و من یکی از آن خوشبختهای روزگار هستم، زیرا دوستانی دارم که همیشه هستند، حتا آن زمانی که ظاهراً نیستند؛ دوستانی که گله نمیکنند، وامدارت نمیسازند، طلبکارت نیستند، در روزهای خوشی هواخواهت نمیشوند، سؤال پیچت نمیکنند، صبورند، گوش میدهند، اعتماد میکنند و دوستت دارند؛ حتا زمانی که یادت میرود بگویی: دوستشان داری …
دوستانی مثل مجتبی پاکپرور که پاک، پرورش یافتهاند، طبیعت را دوست دارند، با گیاهان گفتگو میکنند، نگاهشان به سمت زیستمندان زمین است، فدایی وطنشان هستند؛ برای وقارش جان میدهند و عاشق پاکبازی برای مردمانشان هستند …
امروز، روز اوست؛ اویی که میدانم این روزها بسیار خوشحال است، زیرا نتایج پژوهشهایش در قالب دانشنامه دکترا، همان ادای دینی شده است به آهنگ کوثر و آبخوانداریاش که آرامشش در گرو آن بود …
و هرچند هنوز جوانتر از او ندیدهام، اما چیزی نمانده تا پدربزرگ صدایش زنند!
ممنونم از خدا که منو دوست داره … وگرنه چه دلیلی داشت تا دوست مجتبی باشم!؟
پس به سلامتی ۲۹ بهمن که حال آدم را خوش میکنه؛ بدون آن که جیبش را خالی کنه!
تولدت مبارک رفیق …
پی نوشت:
– برای آنها که مجتبی را نمیشناسند.
درود بر شما و دوستی که دوستش دارید
پاسخ:
سپاس از شما و مهری که می پراکنید … آن هم در سال اژدها!
الحق که مجتبی نمونه ای است که باید الگو شود. او را خیلی دوست دارم. امیدوارم هر جا که هست و هر کاری که می کند موفق و پیروز باشد
ارادتمند
پاسخ:
درود بر امیر عزیز که مدتهاست من و مجتبی را در جنگ کازرون تنها گذاشته است!
زاد روز زمینی شدن دوست آسمانی تان فرخنده باد
پاسخ:
داری شاعر می شی مسعود جان ها!
آقای درویش عزیز مطمئنا همه این خصوصیات در شما نیز جمع شده که دوستانی از این دست در حلقهی دوستیها قرار میگیرند.
سرمایههایی که واقعا به قدر گوهر در زندگی ما میدرخشند و ارزشمنداند.
من نیز باید در مقام شکرگذاری برآیم که دوستانی با این منش و جوانمردی، در کنار خود میبینم.
متقابلا این روز مبارک را هم به شما هم به آقای پاکپرور شادباش میگویم. سرفراز باشید.
پاسخ:
آدمها اگر خوبند؛ اگر میتوانند برتر باشند و اگر میتوانند نوشخندشان را به زندگی و زمین و زمان هدیه دهند، برای این است که میتوانند دوست داشته باشند و بخت این را دارند تا دوست داشته شوند …
کاش ما آدم ها قدر فرصت آدم بودن مان را بیش از این می دانستیم رفیق!
درود و سپاس از همراهی و تبریک دلچسبت …
به به چقدر قشنگه این پست !
قشنگی از خودتونه شهناز خانم …
به به ،چه مبارک روزیست این روز که انسانی چنین نیک در دل خود دارد و دوستی چنین نیکتر که با مهربانی از او یاد می کند!
راستی همراه با من و دوچرخه ام شوید در باتلاق گاو خونی!
پاسخ:
مینا خانم نتوانستم کامنتم را برای تو و احسان در وبلاگتان انتشار دهم، زیرا کد پذیرش ظاهر نمی شد! بنابراین همین جا انتشارش میدهم:
.
درود بر مینا خانم که امیدوارم همواره چون نشانش در زندگی کامران باشد و بماند …
هرچند با این استعداد خطرپذیری و جسارت در انتخاب مسیرهای دوچرخهرانی – به قول خودت خرکی (با احترام به ذات هوشمند خر البته!) – نمیتوانم گارانتی دهم که آرزویم صد درصد تحقق یابد! میتوانم؟
منتها یک شانسی که آوردهاید آن است که احتمالاً هر غریبهی چراغ قوه بدستی هم اگر شما را در پیکره مرحوم گاوخونی و ورزنه میدید، ممکن بود خودش زودتر پس بیافتد!
.
اما این سفرها که تمام میشود؛ این راهها که به انتها میرسد و این قمقمهها که دوباره بیاستفاده میماند … تازه آن موقع است که درمییابی چقدر میارزید خطرش به خاطرهای که آفرید و مهمتر، آرامش و بیخبریای که به ارمغان میآورد از همهمهی همیشه پرتنش شهر و آدمهای جورواجور و اغلب یه جوری ناجورش! نه؟
.
برای همین است که میدانم بهترین لحظات زندگیت زمانی است که رکاب میزنی و حرکت میکنی …
مهم نیست به کدام جهت و برای کدام مقصد؛ زیرا تو اینک بهتر از هرکسی میدانی که اگزوپری راست گفته و “مهم، نفس حرکت است و نه مقصد که چیزی نیست، جز توهم مسافری در راه مانده!” نه؟
درود بر خوشرکابترین دختری که میشناسم …
در پناه احسان، شاد باشی و شنگول مانی و مانید …
.
.
معاشرت با شاعر مسلکان ؛ شاعر می سازد دیگر …
درضمن ، عکس های جدید خیلی خوبند
تولدشان مبارک!
عکس یک کیک تولد بزرگ و ۴۷ تا شمع و یا یک شمع ۴۷ را تصور فرمائید لطفاً!
محمد جان شدیدن درگیر هستم به طوری که بخشی از کارهای پژوهشکده هم به آخر شب و در خانه کشیده می شود و حسابی کسری خواب دارم. اگر قرار نبود صدرا را صبحها برسانم مطمئنن دو سه روز پشت سر هم می خوابیدم. خبرها را دنبال می کنم ولی اصلن فکرم به نوشتن نمی رود. شبها خواب شناسنامه طرح می بینم و تصحیح مقالات و نوشتن گزارشات نهایی … خلاصه این آخر سالی برایم فیلمی شده. امیدوارم برای سال جدید بتوانم دایی جان ناپلئون قابل تری باشم.
درود
مجتبی جان تولدت مبارک … یاد آن روزها و شب ها بخیر؛ گاهی حسرت می خورم که ای کاش بیشتر قدر آن لحظات و ثانیه ها را می دانستم، دوستت داریم یک ربع مانده به پدربزرگ
می بینم که انگار تو اطلاعاتت به روزتر است رفیق! نه؟
به امیر سررشته داری (دایی جان سابق): ای بابا وقتی انگلیسی ها زدند و دمارمان را درآوردند و از کازرون به پریشان افتادیم، دیگر چه سود که خواب های شناسنامه دارت تمام شود یا نشود؟!
می بینم خیلی از دست کم کاریهای من شاکی هستی ولی باور کن از من دایی جان ناپلئون تر در عرصه وبلاگستان سبز (البت زیست محیطی) پیدا نمی کنی. البته در بین مردم شریف و فهیم و …. ایران و در بین مسئولین چرا ولی در جمع خودمان عمرن. نه؟ می خوامت.
حیف که منم میخوامت، وگرنه همین الآن جنگ کازرون را پایان یافته اعلام می کردم!
درود …
مرسی از این همه لطف آقای درویش عزیز! کفم برید!با اجازه کامنت زیبایتون رو خودم می ذارم تو وبلاگم
فکر نکنم تو “کفت” هیچوقت ببره دختر!
آسوده باش …
خدا مثل او را فراوان کند
آمین …
سلام
خداییش به هم می آیید. اولش فکر کردم سایز کوچیک درویش خودمونه.
تولدتون مبارک رفیق
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد
دورادور ارادت داریم خدمت شما استاد درویش عزیز و دوست نادیده آقا مجتبای پاک پرور.
– یعنی تقویم دروغ می گوید! به راستی نوروز در راه است…!
– پس چرا امروز هوا اینقدر سرد بود…
– پیرمردی در پارک گفت:امروز برف می بارد!
…جوانی در آن حوالی خندید و رفت !
– ولی آسمان حسابی سرخ است،اما خبری از برف نیست!
– شاید هواشناسی اشتباه کرده است…! این همه سرما پس برای چیست؟
عجب روزگاری شده اینک !
تقویم هم دیگر نمی داند زمین چه زمانی نفس خواهد کشید…!
درود بر محمد، علیرضا و آرمان عزیز و سپاس که در جشن مجازی تولد مجتبی، همراهی مان کردید.
آخرین مصاحبه مجتبی را در این نشانی بخوانید:
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=147603595360561&set=a.103708079750113.4444.100003327638430&type=1
سلام
موسسه تحقیقات کشاورزی
شایدم موسسه تحقیقات جهاد کشاورزی
بخش بیابان
آزمایشگاه تحقیقات مناطق خشک
ورودی سال ۷۵
سید اسماعیل اسلامی
دوران خوشی بود. مهندس رهبر.مهندس درویش.مهندس رعیتی .مهندس پاک پرور
سلامت باشین.دوستان خوب