اول که این مسیر رؤیایی و قطار قرمزرنگش را در پهنهی بیانتهای سبز دیدم، از عظمتش حیران شدم، حتا بیشتر از این عکس زیبا و چشمانداز خیرهکنندهاش …
امّا این تازه شروع کار بود! نبود؟
شاید خیلی از شما تاکنون این عکس را دیده باشید؛ یک عکس ترکیبی (موزاییک) از دختری که لبخند میزند و برای ساختش از ۹۵ هزار تصویر کودک خندان استفاده شده است! میدانید حاصل کار چه سطحی را اشغال کرده است؟ سطحی که ۴۰ متر طول و ۱۴ متر عرض دارد (۵۶۰ متر مربع) و به همین خاطر، در روزگاری نه چندان دور با عنوان بزرگترین عکس جهان در کتاب رکوردهای گینس ثبت شده بود.
امّا به فاصلهی چند سال بعد، هزاران نفر از مردم ناحیه وست میدلند بریتانیا رکورد جدیدی برپای داشتند چرا که سایت The Big Picture در فاصله ماههای ژانویه تا ژوئن ۲۰۰۸ بیش از ۱۱۰ هزار عکس از مردم این ناحیه دریافت کرد. از مجموع این عکسها تصویری به بزرگی نهصد متر مربع درست شد؛ تصویری از یک بوکسور آماتور ۱۷ ساله که در سال ۱۹۲۶ گرفته شده است و به عنوان بزرگترین تصویر موزائیکی جهان از آن یاد شد. اما این نیز همهی ماجرا نبود! چرا که در عرض ۱۷۲ دقیقه از پشت بام روزنامه ساکسون، ۱۶۵۵ عکس ۲۱٫۵ مگاپیکسلی که با هم همپوشانی داشتند، گرفته شد و سپس در طول ۹۴ ساعت آنها به یکدیگر متصل شدند تا نتیجه نه تنها فقط یک اثر زیبای ۲۶ گیگا پیکسلی از نمای شهر درسدن در آلمان شود، بلکه بزرگترین عکس جهان نیز باشد!
امّا زهی خیال باطل!
کافی است به این تصویر که توسط تلسکوپ سویفت (ماورای بنفش) گرفت شده دقت کنید؛ تصویری که ابعادی از جهان را به اندازهی دویست هزار سال نوری در صد هزار سال نوری پوشش داده است. به بیانی سادهتر، همهی تاریخ پرفراز و نشیب تمدن بشری در طول ۵ هزار سال گذشته، حتا به اندازهی قطر یک تار موی کودکی تازه متولد شده هم از این تصویر نمیتواند اشغال کند! یعنی همهی آن چیزی که ما – اغلب – با افتخار از آن یاد میکنیم و یا گاه فکر میکنیم که چقدر تاریخ از ما فاصله دارد …
حال فرض کنید که ما در مرکز این تصویر ۲۰۰ هزار ساله قرار داریم؛ در سمت راست ما اجرامی را میبینیم که صد هزار سال نوری از ما فاصله دارند، به عبارت دیگر، ۱۰۰ هزار سال پیش از ما میزیستهاند! و در سمت چپ هم اجرامی وجود دارند که ما صدهزار سال پیش از آنها زندگی کردهایم و در حقیقت از منظر آنها، ما ۱۰۰ هزار سال است که مردهایم! نمردهایم؟
میبینید در چه هیچستانی زندگی میکنیم؟ از کجا معلوم که واقعاً زندهایم؟ و از کجا معلوم آنها که فکر میکنیم مردهاند، واقعاً مردهاند؟
و این باز همهی ماجرا نیست! چرا که میدانیم آنچه اخیراً تلسکوپ هابل توانسته به عنوان مرز قابل دید جهان به تصویر کشد، بیش از ۱۲ میلیارد سال نوری عمق دارد!
ما کجای این بازی قرار داریم رفقا؟ انگار حالا میفهمم که خلیل چه میگوید: «شما فقط پارهای از خویشتن غولپیکر خویشید.»
اصلاً هیچ فکر کردهاید که این بازی میتواند هیچ خط پایان یا شروعی نداشته باشد؟! و هیچ میدانید که اصولاً فلسفهی بازی چیزی نیست جز لذت بردن از لحظاتی که میتوانید لذت ببرید.
به قول ریچارد باخ:
زندگی چه بی معنا می شود
اگر بازی را ندانی
و
به خاطر نیاوری
که
تنها یک بازیگری.
یادتان باشد: برای بزرگتر دیدن حدی وجود ندارد! دارد؟
من عاشق مباحث بعد زمان هستم؛ آخه تکلیف خیلی چیزها روشن میشه؛ نه؟
آی گفتی! درود بر دیده بان عزیز طبیعت بختیاری …
درویش گرامی
تلاش تان برای پرواز روحانی انسان ستودنی ست.
برای بزرگ دیدن روحی دریایی
چشمانی سبز و دستانی گشاده باید
تمام چشمان سبز سرزمین مادری
سنگ فرش قدمهاتان
همه با هم دریایی باشیم
دریایی ببینیم
و بر فراز دریاها پرواز کنیم
پاسخ:
ممنون از دعای قشنگتان. هیچ می دانید دعاها اگر از جان برخواسته باشند در لحظه اعجابت می یابند؟ من حالا سنگفرشها را بیشتر دوست دارم …
زنده باشید.
بحث زمان کلا خیلی مرموز هست.. وقتی بهش فکر می کنم یه جورایی از اعجابش می ترسم
پاسخ:
حق دارید که بترسید … ترسیدن نخستین تلنگر و شناسه حرکت به سوی دانستن است. اما من بیشتر از آن که بترسم، احساس شعف و شادمانی می کنم؛ چون دقیقاً می دانم که آن رفیق آسمانی با چه استادی این بازی را به راه انداخته است! درست مثل زمانی که جدولی لاینحل را حل می کنید یا در مقام یک آنالیست، پوز یک پیاده ساز را می زنید!!
سلام.خیلی جالب بود.مرسی. راستش با خوندن این مطلب به فکر فرو رفتم.واقعا ما زنده ایم یا مرده یا …؟؟؟؟؟
پاسخ:
یا شاید اینگونه بگوییم: ما هیچگاه نخواهیم مرد! دست کم از یک منظر در جهان ما همواره زنده ایم!
بی اندازه زیبا حیات در عین عدم را تصویر کرده اید و
جادو گونه خواننده را در کهشانی رها کردید که در عین ترس از کم دانستن چگونگی اش ؛مشتاقانه می جوید و می خواهد که بداند… .
پاسخ:
حالا شاید بهتر بشه فهمید که سهراب چه می گوید: کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ؛ کار ما شاید این است که میان گل نیلوفر و قرن پی آواز حقیقت بدویم.
امیدوارم که در این دویدن، هرگز نفس کم نیاورید …
امروز نوشته شما را صدای دوستی برایم خواند که زیبایی و شگفتی اش را دوچندان ساخت.
پاسخ:
پس آب را گل نکنیم؛ روی زیبا دوبرابر شده است!!
سلام. این موضوع از جالبترین موضوعات جهان خلقته دقیقا هم باهمین تعبیری که ازش داشتین. یادمه توی کلاسهای فیزیک کوانتوممون همیشه حرف عوض میشد و به این معیارهای نسبی میرسید.
از کجا معلوم خورشیدی که با ما ۸ دقیقه فاصله داره الان که داریم نورشو میبینیم ۸ دقیقه پیش نمرده باشه؟!!!
از کجا معلوم روز قیامتی که قراره برسه یه گوشه دیگه این دنیا نرسیده باشه. حیف که اینقدر کوچیکیم که نمیتونیم همه چیز رو بفهمیم.
ممنون از تلنگری که به ذهنم زدید.
پاسخ:
کاش همیشه این مجال برای ما مهیا باشه یا در محیطی بتونیم تنفس کنیم که بشه تلنگرها را دید و شنید! آنگاه بقیه راه را خودمان خواهیم رفت. نخواهیم رفت؟
درود بر مامان روزانای عزیز.
عالی بود !
نه! هنوز مانده تا برف زمین آب شود فرزندم!
نه!مطمئن باشید…
خوشحالم … درود.
یاد کتاب ” زمان لرزه ” از نویسنده ی محبوبم کورت ونه گوت افتادم . سا کنان یکی از سیارات ( آلفا … اسم کامل سیازه یادم نیست ) می توانستند در زمان حرکت کنند . از نظر آها مرگ مفهومی نداشت . چون راحت می توانستند به گذشته بروند .
درسته … و من یک چیز را باور دارم: انسان وقتی می تواند مفهومی را در خیال و رؤیا تصور کند؛ حتماً سرانجام روزی آن را عینی خواهد ساخت.
برای همین است که کودکان را دوست دارم؛ زیرا این کودکان هستند که به رؤیاها جان می دهند و نمی گذارند تا هیچ ملتی بدون رؤیا بماند.
مردمی که رؤیا نداشته باشند، حتا در صورت زنده بودن هم مرده اند! نمرده اند؟
خیلی قشنگ این تصویر چهان رو تصویر کردی . عالی بود . من خودم هم قبلا یه چیزی در این مضمون نوشته بودم http://www.ragbarha.blogfa.com/post-225.aspx
واقعا ما این قد رخردیم و بازهم فکر می کنیم کسی هستیم و …
اتفاقاً نکته بامزه ماجرا اینه که شاید واقعاً کسی باشیم! درست مثل کودکان که در ظاهرا قاطی بازی آدم بزرگ ها نمی تونند بشن، اما در واقع این آدم بزرگها هستند که برای کودکان و به خاطر آنها هر کاری می کنند. نمی کنند؟! شاید آدم بزرگای دنیا هم به ما همونقدر اهمیت بدن! کسی چه می دونه؟
کلا زدی تو کار فلسفه ها !
پاسخ:
بعضی موقع ها جواب می ده! نمی ده؟
اینحاست که می رسیم به خیام.
پاسخ:
کدام شعرش را می گویید؟
مرسی آقای وبگرد ، موثر افتاد. خوبه که حواستان به همه است !
پست فوق العاده ای بود .
مروری می کنم وبلاگ شما رو و از مطالبتون لذت می برم .
شاد باشید و به کام
خوشحالم که مرور وبلاگ درویش حالتان را بهتر می کند … درود بر نیمای عزیز.
ما نه میتوانستیم نغمهی باد بیاندام را بشنویم و نه خویشتن بزرگترمان را که در مِه راه میرفت، ببینیم. جدا از متن که عالی بود … این جمله بی نظیر بود….
خب من از طرف شما از روح جبران قدردانی مضاعف می کنم …
درود.