اگر یک روز زنبور نیشتون زد، ناراحت نشید!
یه چیز جالبی که در کلاس آقای اتابکی وجود داره، نقاشیهای کودکانهای است که به دیوار آویخته شده. این نقاشیها متعلق به شاگردانی است که او داشته و آنها به خاطر تشکر از معلم موسیقیشان، آن نقاشیها را برایش کشیدهاند.
در یکی از نقاشیها – که یک فضانورد را در بین سفینههای فضایی میبینیم، پارسا نوشته: «آقای اتابکی؛ هر وقت به فضا رفتم، اسمت را روی یکی از کرهها مینویسم.»
و بر روی یک نقاشی دیگر میخوانیم: «استاد مهربونم؛ اگر یک روز زنبور زدتون، ناراحت نشوید، چون خیلی گلی.»
نتیجهگیری اخلاقی:
حتا نیش زنبور میتونه دربردارندهی یک پیام مثبت واسه شما باشه، چه برسه به زهر عقرب … فقط کافیه از اون منظری به زندگی نگاه کنید که کودک درونتان دوس داره نگاه کنید!
6th آگوست 2009 در 09:55
چقدر نقاشی زیبا و گیرایی بود و چقدر هم مشخص بود که خالق آن یک دختر خانمه…
واقعا کاش میشد همیشه از دید آدم کوچک ها به زندگی نگاه کرد و گذاشت که احساس هوایی بخورد…
حیف که گاهی عقل , منطق و احتیاط بزرگسالی کودک درون را در نطفه خفه می کند!
پاسخ:
ممنون … حتما به مهدیه می گم که از نقاشی اش تعریف کردید.
6th آگوست 2009 در 09:56
راستی!
شک نکن که زهر عقرب “حتما” دربردارندهی یک پیام مثبت است!
می گی نه؟امتحان کن!
پاسخ:
شک نمی تونم نکنم! شرمنده!
6th آگوست 2009 در 10:39
شقايق جان موافقم دربست . سكان كشتي را به دستت مي سپارم . مطمئنم كه به گل نمي شينه .
پاسخ:
امیدوارم به سرنوشت تایتانیک دچار نشه! چون می چام!!
6th آگوست 2009 در 10:43
اروند جان ، میدونی که اگر زنبوره ” اهلی ” ت کرده باشه نیشش اصلن درد نداره!!؟؟
اما ، اروند جان مثل اینکه کودک دورن تو خیلی ” شیطونه” ؟؟ اره؟؟
شاید هم تقصیر ” پدر ” است که هنوز فرق لواشک ترش و شیرین را نمیدونه.
پاسخ:
سلام عمو محسن. دقیقاً درست گفتی. تقصیر پدر است که حتا نمی داند لواشک چیست؟ یا چه مزه ای دارد!! در ضمن کودک درون و برون من یکی است! تو برو یه فکری واسه خودت بکن و البته به غزل سلام مخصوص و لواشکی برسون!!
6th آگوست 2009 در 12:19
چقدر احساس لطیف و مثبتی رو منتقل کرد نوشته پای این نقاشی. ممنون اروند جان به خاطر این دید مثبتی که از این نقاشی به من منتقل کردی.
اروند جان اگه تو خودت بخوای به آقای اتابکی نقاشی هدیه کنی پایین برگه ات چی می نویسی براش؟
6th آگوست 2009 در 20:23
نگاه کن سانی جان: من واسه آقای اتابکی یه نقاشی می کشم که توش خودش داره ویولون می زنه و براش می نویسم که شادی آقای اتابکی رو آرزو می کنم و امیدوارم که همیشه صدای سازش به گوش برسه و هیچوقت خاموش نشه.
6th آگوست 2009 در 21:34
بهترین و قشنگترین آرزویی که می شه برای یه هنرمند ویولونیست کرد همینه که صدای سازش هیچوقت خاموش نشه.
منم برای آقای اتابکی و همه شاگردانش آرزو می کنم که همیشه ساز و نوای زندگیشون کوک کوک باشه
اون پست وبلاگم هم در مورد فرداست که 7 آگوست (ماه 8 میلادی ) سال 2009 که ساعت 12:34:56 از راه می رسه که در این تاریخ و در این ساعت اعداد 1 تا 9 پشت سر هم ردیف میشن!
ساعت 12:34:56 تاریخ 7/8/9
پاسخ:
ممنون از لطف و مهربانی ات. همچنین خیلی نکته بامزه ای را یادآوری کردی. درود …
7th آگوست 2009 در 03:42
سلام اروند عزیز.
مطلب خیلی قشنگی نوشتی. امیدوارم این نگاه مثبت به زندگی رو همیشه و در جای جای زندگیات به همراه داشته باشی.
ایران عزیزمان برای داشتن فردایی روشن نیاز مبرمی به مردانی با نگاهی مثبت همچون شما دارد.
همیشه سبز باشی.
در ضمن اروند خان الوعدهوفا‘ با اجازه ما شما رو لینکیدیم.
7th آگوست 2009 در 09:59
سلام بر عمو ژوکر عزیز: ممنون از این که دیروز به من و پدر زنگ زدی. حالا یک دوست مشهدی باحال به دوستانم اضافه شد. منم شما رو می لینکم!
7th آگوست 2009 در 20:50
اگه آدم را خانم جوادی آملی یا دلاور خان نجفی نیش بزنه چه پادزهری باید مصرف کرد؟
7th آگوست 2009 در 20:57
جوادی آملی را نمی دانم. اما رابطه ببر مازندران و دلاور به شهادت کامنتهایش نباید بد باشد!
8th آگوست 2009 در 11:48
به چاییدنش فکر نکنین ،به این فکر کنین که جهانی می شین .
پاسخ:
آره درست مثل دي كاپريو! ممنون از تحسين و تعريف و تمجيدتون!
8th آگوست 2009 در 12:31
مرسی آنا جان! مطمئنا به گل که نمی نشیند هیچ!امن و امان به ساحل می رسد.شک نکن و خیالت راحت!
و البته بعضی ها سعی کنن که بتونن شک نکنن!
پاسخ:
البته اين به ساحل رسيدن در گرو وزيدن باد مساعد است و اين باد مساعد در گرو آن كه بدانيم به سوي كدام ساحل مي خواهيم برانيم! وگرنه هر بادي مي تواند نامساعد باشد!
8th آگوست 2009 در 12:32
اه !از کجا میدونی؟
یکبار هم خواستیم پاچه خواری بکنیم نشد!
8th آگوست 2009 در 12:55
اشكار خان: فرمودند بيشتر از يكبار بوده! شرمنده!!
9th آگوست 2009 در 20:43
به !برادر درویش خان که همه چیز رو میخونه!
ولی خودمونیم ها این دلاور خان هم فحش خورش ملسه یک چیزی می نویسه ده تا کامنت میاد که….. تنها من و دکتر ناصر الحکما حواش را داریم طفلک دلاور!اونم با اون پاچه های مردونه که هیچکس نمی خواد بخواردش !
ولی دلاور مثل سرباز های هخامنشی میمونه درشت و هیکلمند
10th آگوست 2009 در 12:29
مي فهمم!