نام نویسنده: اروند

و ۱۲ تیر ماه ۱۳۹۴ از راه رسید!

سال‌ها پیش گابریل گارسیا مارکز گفته بود:باید دنیا را اندکی بهتر از آنچه تحویل گرفته‌ای، تحویل دهی؛خواه با فرزندی خوب،خواه با باغچه‌ای سرسبزو خواه با اندکی بهبود در شرایط اجتماعی سرزمینی که دوستش داری … گابریل ادامه می‌دهد: اینکه بدانی فقط یک نفر با بودن تو، ساده‌تر نفس کشیده است یعنی تو موفق شده‌ای. امروز […]

چند روزی است که اروند مدام مرا دلداری می‌دهد!

    پس از حذف ناگهانی و حیرت‌انگیز نشان دُرنا از پیراهن تیم ملی والیبال در لیگ جهانی که سبب تأسف و ناخشنودی بسیاری از دوستداران محیط زیست را فراهم کرد. بسیار تلاش کردم تا به کمک معصومه ابتکار بتوان معما را حل کرده و دریابیم که چرا آقای داورزنی دست به چنین حرکتی زد؟

اروند و تبلت و عشق!

    از ابتدای امسال آرام آرام خرید یک تبلت در شمار مطالبات اروند از پدر قرار گرفت. من هم هربار به او می‌گفتم که فعلاً از عهده پرداخت هزینه‌ی خریدش برنمی‌آیم و باید منتظر بمانی. اما ماجرا از زمانی حادتر شد که امیر – پسر عمه‌اش – صاحب یک تبلت شد و البته اشکار

و سرانجام اروند به اروند رود رسید!

    در هفتمین روز از فروردین 1392، در زمانی که دوازده سال و پنج ماه و 27 روز از زندگی اروند گذشته بود، سرانجام او توانست بزرگترین رود ایران  – اروند رود – را از نزدیک ببیند و حسی عجیب را تجربه کند. پس از این ملاقات تاریخی، به او می گویم: یک لیوان

اروند به عضویت تیم تنیس روی میز منطقه 2 درآمد

    طی دیروز و امروز و پس از برگزاری یک سری مسابقات نفس‌گیر با مدیریت آقای حسینی، مربی پینگ پونگ منطقه 2 ، بین 17 نفر از بهترین پینگ‌پونگ بازان دبستان‌های منطقه 2 آموزش و پرورش تهران، سرانجام فرهنگ خانجانی، طاها صادقی، سیاوش سعادت و اروند درویش موفق شدند به عضویت تیم منطقه 2

قهرمان من، امروز قهرمان نشد؛ اما قهرمان ماند!

    سرانجام روز موعود برای اروند فرا رسید؛ روزی که به خاطرش خیلی تلاش کرده بود و اینک هنگام درو بود …     چهارشنبه شب که می‌خواست بخوابه، می‌گفت: خانم نوروزی – معلمش – گفته اگه بین دو تا صلوات آرزو کنید، حتمن آرزوتون برآورده می‌شه، وگرنه بیایید منو بکشید بچه‌ها! خلاصه این که اروند

دلم مي خواهد مدرسه عشق نام ديگر مدرسه اروند باشد!

امروز 12 ارديبهشت است … سزاوار نيست كه در چنين روزي هم وبلاگ اروند همچنان خاموش باشد. يادش به خير آن روزها اگر معلمي را دوست داشتيم، او را تا مرتبه پيامبري بالا مي برديم و عاشقانه به درسي كه او مي داد با دل و جان گوش فرا مي داديم. امروز هم البته چنين

متن تبريك عمو دانش و عمه زيبا به مناسبت دهمين سالروز تولد اروند

اروند عزیزم: سالروز تولدت را صمیمانه تبریک می گویم. آرزوی سلامتی و موفقیت در همه ی زمینه ها برایت دارم و امیدوارم پایت هم هر چه زودتر خوب شود. همچنین امیدوارم این کارت تبریک زیبا را که خودم برایت درست کرده ام، از طرف من و عمه زیبا بپذیری. قربونت برم، عمو دانش پيوست: يه

هشدار: داستان اسباب بازی 3 صحنه دارد! ندارد؟

دیروز همینجور اتفاقی داشتیم باکس آفیس پی ام سی را تماشا می کردیم که بحث رسید به پرفروش ترین کارتون سال 2010، یعنی قسمت سوم از داستان اسباب بازی که در اکران نخستش بیش از 400 میلیون دلار فروش کرده است … پدر رو به اروند: نظرت چیه؟ این قسمتش قشنگ بود؟ اروند: آره …

فلسفه خواب خرمگس!

چند شب پیش، موقعی که می‌خواستم به اروند شب به خیر بگویم و مطابق معمول برایش آرزو کنم تا خواب خرمگس ببیند! رو کرد به من و با مهربونی خاصی گفت: پدر می‌دونی این خواب خرمگس یعنی چی و از کجا اومده؟ منم گفتم: نه … نمی‌دونم. مگه فلسفه‌ای هم داره؟ من فکر کردم همینجوری

نخستین عمل جراحی بر روی اروند!

صبح روز جمعه – دوازدهم شهریور 1389 – اروند از دوچرخه اش در پارکینگ منزل سقوط کرد … سقوطی که منجر به شکستن استخوان پای راستش از دو جا و عمل جراحی بر روی آن در بیمارستان پارسیان تهران شد … او در این ساعت ها هنوز در بیمارستان بستری است، هرچند که روحیه‌اش بسیار

سفر به متل قو از نگاه تصویر

از روز شنبه – 6 شهریور تا غروب پنج شنبه 11 شهریور در متل قو – سلمان شهر – مستقر بودیم  (به همراه  عمو سعید و عمه فریبا و شقایق و امیر) … در این مدت تفریح ما استفاده از ساحل هتل پارسیان خزر و نیز نمک آبرود بود. شبها هم پینگ پونگ هوایی بازی

خوش به حال شما که دانشگاهاتون مختلط بود!

اروند (رو به پدر): زمون شما دانشگاه ها مختلط بود؟ پدر: بله اروند (با افسوس): خوش به حال تون … پدر: چرا؟! اروند: خُب چون که مجبور نبودید مثل ما تو خیابون با همسر آینده تون آشنا بشید و وقت بیشتری برای شناختش داشتید! پدر: حالا مگه چی شده؟ اروند: اینو … مثل این که

پیمایش به بالا