و سرانجام اروند به اروند رود رسید!

اروند در کنار اروندرود

    در هفتمین روز از فروردین 1392، در زمانی که دوازده سال و پنج ماه و 27 روز از زندگی اروند گذشته بود، سرانجام او توانست بزرگترین رود ایران  – اروند رود – را از نزدیک ببیند و حسی عجیب را تجربه کند.

اروند و پدر در اروندرود

پس از این ملاقات تاریخی، به او می گویم: یک لیوان آب به من می دهی؟
می‌گوید (در حالی که به اروند رود اشاره می کند): آخه من با این عظمت، درسته که یک لیوان آب بدهم؟!

این هم یک جور نتیجه گیری است دیگر! نه؟
هر چند همین شیرین زبانی هایش است که دیوانه ام کرده! نکرده؟

13 دیدگاه دربارهٔ «و سرانجام اروند به اروند رود رسید!»

  1. محبوبه حدادیان

    باور بفرمایید حرفش بیجا نبوده! الهی زنده و پاینده باشید در کنار هم 🙂

  2. قدیما بچه ها برای بزرگترشون احترام بیشتری قائل بودن.
    ما که جلو بابامون جرئت نمیکردیم پامون رو دراز کنیم چه برسه از این حرفام بزنیم.

    دوره زمونه عوض شده!!!

  3. وقتی آدم بابای ماشاا.. خوب و فعال داشته باشه معلومه که چی میشه..! انشاا.. همیشه شاد باشین.

  4. یک سوال جناب درویش در اینکه اروند نام بسیار زیبایی است شکی نیست اما دوست دارم علت نامگذاری این گل پسر عزیزتون رو به نام اروند بدونم اگه میشه لطفا؟

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا