در هفتمین روز از فروردین 1392، در زمانی که دوازده سال و پنج ماه و 27 روز از زندگی اروند گذشته بود، سرانجام او توانست بزرگترین رود ایران – اروند رود – را از نزدیک ببیند و حسی عجیب را تجربه کند.
پس از این ملاقات تاریخی، به او می گویم: یک لیوان آب به من می دهی؟
میگوید (در حالی که به اروند رود اشاره می کند): آخه من با این عظمت، درسته که یک لیوان آب بدهم؟!
این هم یک جور نتیجه گیری است دیگر! نه؟
هر چند همین شیرین زبانی هایش است که دیوانه ام کرده! نکرده؟
پسر کو ندارد نشان از پدر….. زنده و شاد و مانا باشند و باشید استاد عزیزم
درود بر شهرام و حامد عزیز و سپاس از لطف و محبت تان.
mashala khoda neghdaresh bashe , az ye hamchin pedare bozorgvari ye hamchin pesare goliam entezar mire. salamto payande bashin
باور بفرمایید حرفش بیجا نبوده! الهی زنده و پاینده باشید در کنار هم 🙂
باور می کنم محبوبه خانم! درود …
نقطه نظر جالب و در عين حال درستي است !:)
بله معلومه منم اسمم عظیم بود از این حرفها می زدم !
🙂
خوشحالم که می بینم استدلال اروند خان من، طرفداران فراوانی هم دارد!
درود بر حمیرا و مسعود عزیز …
قدیما بچه ها برای بزرگترشون احترام بیشتری قائل بودن.
ما که جلو بابامون جرئت نمیکردیم پامون رو دراز کنیم چه برسه از این حرفام بزنیم.
دوره زمونه عوض شده!!!
الهی من قربون اروند برم عمو………. !!!! :d
ای خالی بند!
وقتی آدم بابای ماشاا.. خوب و فعال داشته باشه معلومه که چی میشه..! انشاا.. همیشه شاد باشین.
یک سوال جناب درویش در اینکه اروند نام بسیار زیبایی است شکی نیست اما دوست دارم علت نامگذاری این گل پسر عزیزتون رو به نام اروند بدونم اگه میشه لطفا؟