نام نویسنده: اروند

گردش در كنار رودخانه‌ي كرج

     بعدازظهر با ماماني و پدر رفتيم پارك شهيد چمران كرج كه امسال برخلاف سال‌هاي گذشته يه فرق اساسي داشت! اونم اين كه رودخونه‌اي كه از كنارش رد مي‌شد، هنوز پرآب بود، تازه چه آب زلال و يخي هم داشت! واسه همين هم خيلي از كرجي‌ها، به جاي اين كه در خيابان‌هاي پارك بچرخند، اومده […]

چرا آدم‌ها با هم مي‌جنگند؟!

     امروز – 14 خرداد 86- قبل از ظهر داشتم يه كارتوني از تلويزيون نيگاه مي‌كردم كه در باره‌ي زندگي امام خميني (ره) بود و بلاهايي كه سر طرفداراش مي‌اومد و سربازا مردم رو گلوله مي‌زدند … خيلي ناراحت شدم؛ چون كه تازه‌گي‌ها هر چي فيلم و سريال و كارتون مي‌بينم، آخرش توش همه به

تصويري كه اروند از چند تا آدم در ذهن خود دارد!

    اين آدم‌ها عبارتند از:    1- استاد نقاشي‌اش كه پيش‌تر معرف حضور شما بوده است؛      2- پدر، ماماني، مادرجون، بابابزرگ جمال و خود اروند در اين نقاشي مشخص هستند، شكم پدر كاملاً متمايز و نمايان است!!      3- امروز (دوشنبه، 8 خردادماه 86)، موضوع كلاس نقاشي ما، آدم‌هايي بود كه بايد به اون‌ها خون

اروند ؛ كوهنوردي كه جهان نظيرش را كمتر به خاطر مي‌آورد!

       همين طور كه تو اين عكس‌ها مي‌بينيد، من از يه جاهايي رفتم كارا كه به عقل جن هم نمي‌رسيد! چونكه بابابزرگ جمال، يه جاي دنج پيدا كرده بود كه فقط من و اون جاشو بلديم! تازه من حتا مي‌دونم بابابزرگ سيخ‌هاي كباب و بقيه‌ي وسايل پخت و پز كوهستاني‌شو كجا زير سنگها قايم

اسپند ؛ چيكار مي‌كنه آدم رو؟!

     ديروز از بسكه پسر خوبي بودم! خانوم فيروزمند (همسايه‌ي طبقه‌ي بالايي‌مون) زنگ زد به ماماني و بهش گفت: برا اين پسر گلت حتماً اسپند دود كن!    منم زودي رو كردم به ماماني و ازش پرسيدم: اسپند، آدم رو چيكار مي‌كنه؟    ماماني هم يه چيزايي در مورد قضا بلا گفت كه البته من

پايان نخستين دوره كلاس موسيقي اروند!

  دوشنبه‌اي كه گذشت (31 ارديبهشت ماه 86)، آخرين جلسه‌ي آموزش موسيقي من در رشته ضرب (تنبك) در آموزشگاه سارنگ كرج بود. خدائيش آقاي بالنده خيلي برامون زحمت كشيد و حالا من به راحتي مي‌تونم از روي نت، يه عالمه صداي كوك شده و استاندارد از تنبكم درآرم و ماماني و پدر را خوشحالشون كنم.

پیمایش به بالا