امروز – ۱۴ خرداد ۸۶- قبل از ظهر داشتم یه کارتونی از تلویزیون نیگاه میکردم که در بارهی زندگی امام خمینی (ره) بود و بلاهایی که سر طرفداراش میاومد و سربازا مردم رو گلوله میزدند … خیلی ناراحت شدم؛ چون که تازهگیها هر چی فیلم و سریال و کارتون میبینم، آخرش توش همه به جون هم میافتند و شروع میکنند با همدیگه دعوا کردن و جنگیدن … اینه که از مامانی – که تو آشپزخونه مشغول پخت و پز بود – پرسیدم: چرا آدمها با هم میجنگند و میرن سرباز میشن و از این جنگیدن خسته هم نمیشن؟! پدر که صدای پرسش منو شنیده بود، منو صدا کرد و در حالی که معلوم بود از این سؤال پسرش خیلی حال کرده! شروع کرد به دادن یه سری جوابای بیسرو ته!! که من چیز زیادی ازش نفهمیدم. البته یه جوری رفتار کردم که طفلکی متوجه نشه و تو ذوقش نخوره!!
خلاصه گفتم از شما بپرسم؛ شاید جواب بهتری برای پرسش من داشته باشید.
عزیز دلم سلام
خوبی؟
ببین به بابا مامانت بگو که هر چیزی که خودت میگی برات بنویسند تو وبلاگ به خدا قشنگ تره!