چندي پيش، شهريار عيوضزاده عزيز، با ذكر خاطرهاي از ملاقاتش با لستر براون – يكي از مشهورترين بومشناسان امروز جهان – به يك حقيقت اغلب غفلتشده، امّا بسيار مهم اشاره كرد. او گفت: لستر براون به جای خشک کردن دستان خود با دستمال کاغذی، دستمالی پارچهای از جیب کتش درآورد و با آن دستانش را خشک کرد. او به واقع و در جزيیترین سطح به آنچه که میگفت اعتقاد داشت و عمل میکرد.
كافي است سري به نهادهاي زيستمحيطي و منابع طبيعي كشور بزنيد تا دريابيد كه كوچكترين تفاوتي در مصرف بين اين نهادها و مثلاً وزارت نفت يا راه و ترابري محسوس نيست! سلوك آدمهاي زيستمحيطي ما هم در كمترين تفاوت ممكن با ديگر اقشار مردم است؛ آنها هم اغلب از اتومبيل شخصي استفاده ميكنند، اغلب حساسيتي در جدا كردن زبالههاي كاغذي از غير آن نشان نميدهند و وسايل الكترونيكي منزلشان، حتا در نيمهشب در حالت استندباي قرار دارد و …
ديروز امّا با خواندن ماجراي نيلوفر مرداب، برق اميدي در دلم روشن شد، اينها شايد به ظاهر كارهاي كوچكي باشد، امّا ميتواند دستاوردهاي بزرگي به ارمغان آورد و حتا بسيار بيشتر از دهها صفحه گزارش و مقاله مؤثر واقع شود. كافي است تصور كنيد كه ال گور، اين سياستمدار حامي محيط زيست، گافهاي مشهورش را نميداد و در «يك حقيقت ناخوشايند» بيننده مجبور نبود تا در هر سكانس از فيلم، او را در تنپوشي فاخر ببيند و يا در اتومبيلي گرانقيمت كه به تنهايي و براي او حركت ميكند، به تماشا بنشيند. مقايسه كنيد اين صحنهها را با سكانسي كه خود چمدانش را حمل كرده و مانند شهروندان عادي از بازرسي امنيتي فرودگاه عبور ميكند. چقدر اين پارادوكسها آزاردهنده است. شنونده با خودش ميگويد: ال گور كه آن همه دم از جهانگرمايي و خطرات روزافزون آن ميزند، چرا كاري نكرد كه آمريكا در سال 1997 به پيمان كيوتو ملحق شود؟! آن زمان كه او معاون رئيس جمهور بود و كلينتون هم شخص اول مملكت!!
ال گور در يكي از سكانسهاي پاياني فيلم، صراحتاً مردم را مخاطب قرار داده و با اشاره به بحران افزايش جمعيت، از تك تك مردم ميخواهد كه تا آنجا كه ميتوانند، صرفهجويي كنند و در مصارف شخصي امساك به خرج دهند؛ كاري كه او خود انجام نميدهد و سبزهاي آمريكا، نشان دادند كه او چندين برابر ميانگين شهروندان آمريكايي (يعني پرمصرفترين شهروندان جهان) مصرف كرده و به شتاب انتشار دياكسيد كربن در نيوار ميافزايد.
براي همين است كه ميگويند: اگر ميخواهي حرف درستي را مردم نشوند يا باور نكنند، آن حرف درست و حقيقت مفيد را از زبان فردي بيان كن، كه آشكارا در تضاد با آن چيزي قرار دارد كه درصدد ارايهاش است!
در آن صورت، بايد خيلي آدم مستقل و منطقي و خردمند و صبوري باشي كه فقط به محتواي كلام بنگري و نه صاحب كلام!
به نظر من، اين هجمهي گزافي كه در مخالفت با فيلم ارزشمند «يك حقيقت ناخوشايند» به راه افتاده و تا برگزاري كنسرت «زمين زنده» هم ادامه يافت، از همين غفلت و كج سليقگي در انتخاب افراد حامي محيط زيست ناشي ميشود؛ افرادي كه قرار است مردم را به آشتي با طبيعت و گردننهادن به قوانين آن دعوت كنند، اما خود سوار بر جت شخصي، از اين سو به آن سوي كشور در حركتند و براي يك برنامه دو ساعته تا ده دست لباس عوض ميكنند!!
مؤخره:
لوگوي سابق وبلاگ ناصر كرمي عزيز را يادتان هست؟! او رو به دريا و بر بلنداي يك صخره، اما بر روي يك صندلي نشسته است و به افقهاي دور خيره مانده … آن عكس را مقايسه كنيد با لوگوي سيامك معطري كه بيواسطهتر به طبيعت تكيه داده است …
چقدر دوست داشتم ناصر كرمي هم روي يكي از همان صخرهها مينشست، بدون نگراني از خاكي شدن شلوارش! و البته خوشحالم كه آن لوگو ديگر نيست!
همين ويژگيهاي ريز است كه نشان ميدهد، حفظ محيط زيست تا چه اندازه براي ما جدي است … مثالهاي ديگري هم هست كه چون نميدانم مخاطبانش تا چه اندازه ظرفيت پذيرش انتقاد را دارند، از ذكر آنها صرفنظر ميكنم!
دوست دارم از من هم انتقاد کنید تا بدونم ، خیلی جدی اون هم در وبلاگتون نه در یک ایمیل شخصی ،
در ضمن این عکس آقای کرمی به نظرم رو به دریا نیست ، اینجا به دهکده ابر شاهرود یا دیلمان گیلان بیشتر شبیه است تا دریا ، ( البته جسارتا ببخشید )
با کلیت حرفتون موافقم. گاهی وقت ها سر کلاس هام دچار این تضاد میشم. چیزی رو به بچه ها آموزش میدم و میگم انجام بدین که خودم توش لنگ میزنم …
اما درباره قضیه این فیلم موضوع اینه که با تمام تناقض هاش میشه از همین جاش تقدیر کرد که یکی این کار رو شروع کرده و خوب شروع کرده. بعدش میشه وارد مراحل بعدی شد که دنبال کسانی بگردی که حرف و عملشون یکی باشه.
به چشم در پست بعدی بیشتر خواهم نوشت. اما در مورد اینکه ایشان رو به دریا یا ابر یا جنگل است، بحثی ندارم. به قول معروف اینکه قرمه سبزی را با ق بنویسیم یا با غ که نمی تواند بر مزه آن اثرگذار باشد! منظور من هم چشم انداز و افق دید ناصر خان کرمی نبوده و نیست، بلکه آن صندلی کوچولو است!!
می دانم! خیلی سخت می گیرم! اما طرف هم ناصر کرمی است که بیشتر از هر ژورنالیستي در این کشور در حوزه محیط زیست قلم زده است و می زند.
سلام آقای مهندس
خسته نباشید
ممنون از مطالبتون
یک نظرخواهی گذاشتیم توی وبلاگ
خوشحال می شم اگه نظرتون رو داشته باشم
معتقدم که هر منتقدی باید خودش هم منتقد داشته باشه. چقدر خوبه که شما مسئولیت نقد وبلاگ نویس های سبز رو عهده دار شدین. اینجوری وبلاگ ها همیشه مثل رودهای جاری باقی می مونند و تبدیل به مرداب نمی شن. حیفه این همه عشق و احساس وظیفه اونهاست که چکش کاری نشه. همیشه میکل آنژی لازمه تا فرشته ای رو از تکه ای مرمر زیبا بیرون بیاره و رها کنه. البته برداشت نشه که با مرداب به عنوان جزئی از طبیعت مشکل دارم. رود و مرداب رو با مفهومی که در ادبیات شناخته شده استفاده کردم. موفق باشید.
درود به جناب درویش
ما را هم از انتقادهای سازنده و بحق محروم نفرمایید
درود.
من فقط میگم روزیکه طبیعت نابود بشه و چیزی جز بیابون واسمون نمونه ما هم تموم هستیم. خوشحالم یکی هم به فکر نجات بشر است. اگه مایل به لینک بودین…..
مطالبتون بسیار خوب و مفید بود . با تشکر