بهرام سلطانی در ششمین بخش از نوشتار سبزمحورانهی خویش، عالمانه از رابطهی انسان و طبیعت میگوید:
واژه يوناني physis يعني طبيعت معمولاً به دو صورت – كه به يك نتيجه واحد منتهي میشوند – مورد استفاده قرار میگيرد. نخست طبيعت به مجموعه پديدههاي موجود در زيستكره زمين اطلاق میشود كه به خودي خود به وجود آمده باشد؛ يعني انسان نقشي در تكوين و تكامل اين قبيل پديدهها بر عهده ندارد. در چشماندازشناسي علمي، در طبقهبندي چشماندازهاي طبيعي به اين قبيل چشماندازها، طبيعت ناب يا pure nature گفته میشود. بديهي است كه در روزگار ما و به ويژه در سرزميني به قدمت ايران زمين، به ندرت میتوان فضايي طبيعي را يافت كه عنوان طبيعت ناب برازندهی آن باشد. سرزمين كهن ما از نخستين روزهاي اولين انقلاب كشاورزي يا انقلاب نوسنگي – بين دوازده تا ده هزار سال پيش – تاكنون مورد انواع دخل و تصرفها قرار گرفته و بدين سبب شايد – با قيد احتياط – تنها لكههايي كوچك از طبيعت اوليه آن باقي مانده باشد. به همين سبب زماني كه از محيط طبيعي صحبت به ميان میآيد، نبايد اين سوء تفاهم رخ دهد كه ما از طبيعت ناب صحبت میكنيم. آنچه كه محيط طبيعي ناميده میشود، در طول تاريخ بلند اين سرزمين بارها و بارها مورد دستكاري و دخل و تصرف قرار گرفته و بعدها به هر دليلي به حال خود رها شدهاست. در چنين شرايطي، گاه طبيعت توانستهاست با تكيه بر توان خود تنظيمی self-regulating ، خود را ترميم کرده و به تطور خود ادامه دهد و گاه نيز – كه چشماندازهاي استپي، استپهاي نيمه بياباني، بيشه زارها و جنگلهاي مخروبه ايران مركزي شاهدي بر اين مدعا هستند – تواني براي خود بازسازي وجود نداشته و به همين سبب، يا در وضعيت موازنه بسيار حساس و شكننده اكولوژيك قرار گرفته و يا در مسيري قهقرايي به راه خود ادامه داده است.
اما معناي دوم طبيعت، گوياي وجود تضاد با مجموعه پديدههايي است كه انسان ساخت ناميده میشوند؛ مانند شهرها، روستاها و تمامی زير ساختهايي كه امكان زندگي در اين قبيل مراكز جمعيتي را ممكن میسازند. لذا اينكه در مواردي از فضاي سبز شهري – فعلاً موضوع كيفيت آن هم مطرح نيست – با عناويني مانند آوردن طبيعت در شهر، طبيعت شهري و غيره ياد میشود، ممكن است از نظر ادبي زيبا باشد، ولي از ديدگاه طبيعت شناسي اشتباه محض است. درست است كه در احداث فضاهاي سبز شهري از عناصر طبيعي يا مصالح ساختماني طبيعي استفاده میشود، ولي در هر صورت آنچه ساخته شده است، محصول فكر و دخالت انسان بوده و به همين سبب، انسانساخت محسوب میشود.
ولي اين همه بدان معنا نيست كه، انسان شهرنشين، به دليل سكونت در شهر، ديگر نيازي به طبيعت و عناصر طبيعي ندارد. حتا اگر از ديدگاهي كاملاً انسانمحورانه يا anthropocentric به موضوع نگاه شود، هنوز هوايي كه تنفس میكنيم، آبي كه به صور مختلف مورد استفاده و سوء استفاده قرار میدهيم، توليد مواد غذايي، مصالحي كه در بناهاي شهري بكار میگيريم، بنزيني كه توسط اتومبيلها سوزانده میشود، سوختي كه در نيروگاهها مورد استفاده قرار میگيرد، نيروي محرك نيروگاههاي هيدروالكتريكي، خورشيدي، زمين گرمايي، بادي و بسياري ديگر از اين دست، به طور مستقيم و غير مستقيم از طبيعت دريافت میگردد. از اين رو جدايي انسان از طبيعت افسانهاي بيش نيست و انسان همواره در ميان اين دو فضاي متضاد – فضاي طبيعي و فضاي انسان ساخت – به حيات خود ادامه میدهد.
اما پرسش اوليه عبارت است از اينكه آيا از هر طبيعتي میتوان هواي پاك، آب بهداشتي و غذاي سالم – چه محصولات توليد شده در خشكي و چه محصولات دريايي – استفاده كرد؟ پاسخ اين پرسش تا بدانجا روشن است كه نيازي به توضيح بيشتر ندارد.
شايد صورت مسأله زماني شكلي پيچيده تر به خود بگيرد كه به نيازهاي غير مادي يا در حقيقت نيازهاي معنوي انسان انديشيده شود.
گفته شد كه طبيعت و حتا آنچه كه امروزه روز “محيط طبيعي” ناميده شده و با طبيعت ناب فاصلهاي بسيار يافته است، به عنوان متضاد انسان ساخت يا محيطهاي ساخته فكر و دست انسان ادراك میشود. نكته اينجاست كه انسان براي آنكه بتواند در درون خود و با دنياي دروني خود به تعادل برسد، به اصل خويش و موطن واقعي خود برگردد، در خويشتن خويش فرو رود، فرصتي براي انديشه – و نه خيال پردازي – بيابد، به طبيعت به عنوان زادگاه و موطن اصلي خود نياز دارد؛ اين نياز میتواند ناخودآگاه باشد، ولي همواره وجود دارد. بگذاريم شهرسازان و مورخين شهرسازي تا زماني كه مايلند درباره نقطه آغاز شهرنشيني جدل كنند؛ ما در ايران از دوره پهلوي اول و شكل گيري شهرهاي شبه مدرني كه با الگوبرداري از شهرهاي اروپايي سازماندهي گرديدند، شهرنشين شدهايم. اكثريت ما يا حداقل والدين ما – البته اگر نخواهيم اصليت خود را انكار كنيم – يا از ميان عشاير و يا روستاها برخواستهايم. شهرهاي دوران قاجارها، به استثناي چند فضاي كوچك در تبريز، اصفهان، شيراز و تهران، در مقايسه با آنچه امروزه روز شهر ناميده میشود، اصولاً شهر نبودهاند، بلكه بيشتر فضاهايي بودهاند كه امروزه روستاشهر ناميده میشوند. نسل دهه بيست خورشيدي هنوز اين فرصت را داشت كه براي گشت و گذار و بازي پا از خانه بيرون گذارد و بعد از گذشتن از چند باغ و زمين زراعي، وارد آن چيزي شود كه امروز محيط طبيعي ناميده میشود. در آن دوران به دليل تعامل روزانه با طبيعت، هنوز اين عطش شديد و نياز به محيط طبيعي، در طبيعت بودن، با خود بودن و در زادگاه خود بودن، صداي طبيعت را شنيدن و اين همه را به تجربه در آوردن و در خود جذب كردن، به درستي حس و درك نمیشد. به همين سبب آبادي و آباداني و عمران مترادف تخريب طبيعت و گسترش شهرها معني شد. شهرنشيني به عنوان پديدهاي مدرن تفسير گرديد و در پي آن كوشش شد، با تكيه بر معيارهايي بي محتوا و فاقد هرگونه پشتوانه علمی (مانند تعداد جمعيت يا بود و نبود شهرداري)، تا جايي كه ميسر است، تعداد بيشتري از فضاهاي روستايي عنوان شهر به خود گرفته و از اين طريق هرچه سريع تر عصر روستا نشيني خاتمه يافته اعلام گردد. يعني براي مدرن جلوه كردن، گام نخست اسكان اجباري عشاير بود و گام بعدي، شهري كردن اجباري فضاها و جوامع روستايي.
در اين ميان متخصصين امر نيز كوتاه نيامدند و از طريق تحريف بي چون و چراي اصطلاح روستا شهر يا Agro police جان فريدمن، به روستاهايي كه عنوان شهر به خود میگرفتند، ولي در عين حال فاقد هرگونه سيما، كاركرد، ساختار و زيرساخت شهري بودند، عنوان روستاشهر اطلاق کردند.
ادامه دارد …
این روند ى تغییر روستا ها چقدر برایم خواندنی بود ؛
گاهی خواسته و ناخواسته چه کارهایی می کنیم!
و
عکس آخر بسیار تامل برانگیز است.
درود بر خواننده پیگیر مهار بیابان زایی.