در برنامه عمراني پنجم كشور (1356- 1352 ) كه نخستين برنامه حفاظت محيط زيست كشور نيزدرآن مشاهده مي گردد ، فصل نخست به موضوع آلودگي هوا اختصاص يافته است (سازمان حفاظت محيط زيست ، برنامه حفاظت محيط زيست ، در دوران برنامه عمراني پنجم كشور). در اين برنامه بعد از ذكر كلياتي درباره آلودگي هوا و اثرات آن بر انسان و ساير زيستمندان ، وضعيت آلودگي هواي شهر تهران به صورت كمي بيان و منابع آلاينده هوامعرفي گرديده اند. در نهايت نيز اهداف و نيازهاي نيروي انساني ، مالي و تجهيزاتي برنامه اعلام شده اند. طبق اين برنامه «هدفهاي تعيين شده جهت حفظ محيط زيست از لحاظ آلودگي هوا » به شرح زير هستند:
1- بررسي كامل منابع آلودگي هوا ،
2- تعيين استانداردهاي كيفيت هوا،
3- حفاظت محيط زيست از لحاظ آلودگي هوا با همكاري سازمان هاي ذيصلاح،
4- تربيت پرسنل فني مورد احتياج در داخل و خارج كشور ،
5- استخدام كارشناسان خارجي ،
6- كنترل و جلوگيري از منابعي كه سلامتي هوا را تهديد مي كنند ،
7- آموزش اجتماعي ،
8- همكاري با كشورهاي پيشرفته در مورد مسائل آلودگي هوا.
در اين مرحله از بحث مي توان به يك جمع بست مقدماتي رسيد:
در دهه پنجاه خورشيدي شناخت درباره آلودگي هواي تهران و همچنين متناسب با دانش روز برنامه اي نيز جهت مقابله با آن وجود داشته است . از اين رو به نظر مي رسد ، عدم موفقيت در اين زمينه ، نه ناشي از عدم شناخت ، ضعف دانش فني و فقدان برنامه ، كه بيشتر حاصل فقدان اعتقاد راسخ به ضرورت مقابله با اين مسئله در بين مسئولين اجرايي و در نتيجه عدم اقدام جدي در جهت مقابله با آلودگي هوا و در نهايت عقيم ماندن كليه برنامه ها بوده است .
در نخستين برنامه پنجساله جمهوري اسلامي ايران 1366 – 1362 ( برنامه غير مصوب ) مجددا” موضوع آلودگي هوا به صورت گسترده و در سطح 24 استان كشور مطرح گرديده است (سازمان حفاظت محيط زيست : برنامه پنجساله اول جمهوري اسلامي ايران ” 1366 – 1362 ” ، بخش محيط زيست ، صص 164 – 154 ).
در برنامه اول مصوب (72 – 1368 ) به طور كاملا” خلاصه – برخلاف برنامه اول غير مصوب – دو سر فصل در ارتباط با آلودگي هوا وجود دارد :
1- تهيه ضوابط و استانداردهاي مختلف زيست محيطي ،
2- بررسي اثر آلاينده هاي مختلف هوا در رابطه با منابع مختلف صنعتي و ترافيك شهري چهار استان
كشور (سازمان برنامه و بودجه : پيوست قانون برنامه اول توسعه اقتصادي ، اجتماعي و فرهنگي جمهوري اسلامي ايران ( 1372- 1368 ) ، صص 5-9 تا 5-10 ).
در سند انتشار يافته توسط سازمان برنامه و بودجه توضيح بيشتري در اين زمينه ارائه نگرديده ، ليكن در سند اوليه برنامه كه توسط سازمان حفاظت محيط زيست تدوين يافته ، به موارد زير اشاره شده است :
– بررسي آلاينده هاي هواي ناشي از منابع آلوده كننده ثابت و سيار دراستان هاي تهران ، اصفهان و تبريز ،
– تعيين مقدار سرب و اثرات پاتولوژيك آن در ارتباط با ترافيك شهر تهران ،
– ايجاد مركز تحقيقات و مركز كنترل گازهاي خروجي از اگزوز وسايل نقليه از طريق استفاده از خدمات مهندسين مشاور و تهيه نقشههاي فاز اول و دوم ، اجراي عمليات ساختماني و انجام مطالعات جهت كاهش آلودگي وسايل نقليه موتوري (سازمان حفاظت محيط زيست : خلاصه برنامه پنجساله اول بخش محيط زيست ، 1372 – 1368 ، ص ص 21 – 22).
برنامه دوم ( 77 – 1373 ) كه سخت تحت تاثير فضاي ايجاد شده توسط كنفرانس ريو قرار دارد، داراي ساختاري كاملا” بين بخشي بوده ، بدون آنكه با ديگر بخش هاي برنامه هماهنگي لازم در اين زمينه صورت گرفته باشد. در اين برنامه اهداف كنترل آلودگي هواي شهر تهران به صورت كمي بيان شده و درسر فصلي جداگانه « كاهش ميزان آلودگي هواي شهر هاي تبريز ، اهواز ، اراك ، شيراز واصفهان در حد استاندارد سازمان بهداشت جهاني» به عنوان يكي ديگر از اهداف برنامه محيط زيست در بخش آلودگي هوا مطرح شده است (سازمان برنامه و بودجه : پيوست لايه برنامه دوم توسعه اقتصادي ، اجتماعي و فرهنگي جمهوري اسلامي ايران ” 1377 – 1373 ” ، صص 19 – 2 تا 20 – 2 ).
گفتنی آن که در خصوص نحوه برخورد برنامه سوم با موضوع آلودگي هوا اطلاعاتي در اختيار نیست .
ادامه دارد …
در همین باره:
آلودگی هوای پنج کلان شهر ایران ؛ پرونده ای که هنوز روی میز مانده است!
من رفتم در بحر تاريخ اين برنامه ها.
ميرحسين در زمان نخست وزيري ش عليرغم همه ي كمبودها عليرغم جنگ، عليرغم همه ي كارشكني ها، عليرغم عدم تجربه ي مملكت داري و دولتمرد نبودن، ولي هميشه برنامه داشته، هرچند برنامه اي غير مصوب!
نه دلم شاد شد، شادي حضور چنين فردي كه اميد ما شده بود و چقدر تلخ زهرمون شد!
نوشته بودم “ته دلم شاد شد”،حالا مي بينم كه تايپ كردم “نه دلم شاد شد”!!
با اجازه از درویش خان و پوزش خواستن از جناب بهرام شلطانی گفتگویی با خانم فرانه بهزادی موسس و سردبیر دو هفته نامه دانستنیها را پیدا کردم که حیفم امد الباقی خوانندگان محترم از آن بی بهره بمانند…..
از درویش خان و جناب بهرام سلطانی مجدد پوزش می خواهم
… مصاحبه با فرانه بهزادی؛ مدیر مجله دانستنیها – ۲۱ آذر ۸۷ + ماهنامه «دانستنی ها» بخشی از نوستالژی همهء ما در ۳ دههء گذشته است. در مصاحبهء زیر، مدیر این نشریه از چگونگی تاسیس و خاطرات آن می گوید/ پرونده روزنامهنگاری در ایران، ماهنامه «نسیم هراز»
تمام آرزوهای یک زن در دنیای مطبوعات
ایرج + روی جلد دو شمارهء آخر دانستنی هاباباحاجی- سرنوشت برای او با یک تلفن از تهران رقم خورد. در سال 1358 در آن شبانه همیشه مهآلود لندن، شاگرد اول رشته ادبیات دانشگاه ملی تهران با بورسیهای از دانشگاه برکلی برای اخذ مدرک دکترا عازم آمریکا بود. تلفن از سوی پدر در تهران و دعوت برای کار مطبوعاتی و انتشار مجله «دانستنیها» بود. تردید و دودلی برای سرنوشت رهایش نمیکرد. دکترای ادبیات بهتر است یا مدیرمسئول و صاحب امتیاز یک مجله بودن؟ در همین کش و قوس، شبانه چمدانها را بست و به تهران برگشت. او میخواست اولین زنی باشد که به عنوان صاحب امتیاز یک نشریه نامش را در تاریخ مطبوعات حرفهای ایران ثبت می کند. «فرانه بهزادی» اولین زنی است که به عنوان مدیرمسئول مجله دانستنیها نامش تا به امروز آمده و تمام نوجوانان و جوانان دهه شصت و هفتاد با مجله او خاطراتی نوستالژیک دارند.
***
داستان دانستنیها از کجا شروع شد؟
– ماجرا از سال 1358 شروع شد. در آن زمان من ایران نبودم و برای تحصیل در مقطع دکترا با بورسیهای از دانشگاه برکلی آمریکا عازم آن کشور و در انگلستان بودم. زمانی که انقلاب شد شرایط سنی «صرفاً 30 سال» برای صدور مجوز نشریه برداشته شد و حداقل لیسانس مورد قبول بود. من همیشه عشق به روزنامهنگاری داشتم و پدرم هم با مجله «سپیدوسیاه» یکی از روزنامهنگاران معروف بود. او با توجه به علاقه من به روزنامهنگاری زنگ زد و گفت: شما الان میتوانید بیایید و امتیاز یک مجله را بگیرید. بعد از این تماس در تردید برکلی و مجله افتادم؛ هر دو تا را دوست داشتم. ولی خب عشق به وطن پررنگتر بود. برگشتم و با کمک پدرم امتیاز مجله دانستنیها را در 24 سالگی گرفتم.
آیا الگو و تصوری برای این مجله داشتید؟
– بله. پدرم در همان تیرماه 1358 همراه با مجلهاش یک مجله ماهانه هم منتشر میکرد که «دانستنیها برای نوجوانان» نام داشت و این مجله را تا سه شماره منتشر کرد که من هم از همان الگو گرفتم و دانستنیها را منتشر کردم (دکتر «علی بهزادی» که هنگام گفتوگو حضور داشت توضیح میدهد: «آن زمان قانون و روال این بود که مجلات هفتگی میتوانند یک مجله ماهانه هم منتشر کنند. من آن ماهانه را با عنوان دانستنیها و لوگوی سپیدوسیاه منتشر کردم که سه شماره بیشتر نبود.»)
از سابقه مطبوعاتی خود تا قبل از دانستنیها بگویید؟
– خب پدر من که استاد من هم هست، یک روزنامهنگار بود و مجله سپیدوسیاه را از سال 1332 منتشر کرده بود. تمام روزهای کودکی و نوجوانی من به همراه او در دفتر مجله گذشت. یادم است آن زمان همراه او به دفترش میرفتم و یک میز برای خودم داشتم. در همان عوالم عاشق بوی مرکب و دوات بودم و فضای چاپخانه را دوست داشتم. در همان خیالات و رویاهای بچهگانه، مجلهای برای خودم درست میکردم و مطالب آن را مینوشتم. بعدها در دوره دانشگاه بیشتر مطبوعات را میخواندم و علاوه بر مجلات اجتماعی و ادبی به مجلات سینمایی هم علاقهمند بودم. لازم به یادآوری است که خیلی دوست داشتم به دانشگاه روزنامهنگاری بروم اما چون پدرم در آنجا تدریس میکرد شانس حضور در آن دانشکده را از دست دادم. نمیخواستم بشنوم که به خاطر پدرم نمره میگیرم و لیسانس گرفتهام. به دانشکده ادبیات دانشگاه ملی (شهید بهشتی امروز) رفتم و با معدل الف از آنجا فارغالتحصیل شدم. یادم است زمانی که در لندن بودم یک مصاحبه با یک مقام افغانستانی گرفتم و برای مجله سپیدوسیاه فرستادم که پدرم آن را چاپ کرد. با همین سوابق و علاقه، با پیشنهاد پدرم برگشتم و کار مجله دانستنیها را شروع کردم.
اولین شماره دانستنیها در چه تاریخی منتشر شد؟
– مهرماه 1358 اولین شماره مجله دانستنیها را با کمک پدرم منتشر کردم. درست یک سال با پدرم کار کردم و بدون او نمیتوانستم و احساس تنهایی میکردم. بعد از یک سال پدرم به خاطر یکسری مسائل مجبور به مسافرت شد و من تنها ماندم. یادم است در آن روزهای تنهایی برای کار مطبوعاتی احساس میکردم به وسط یک اقیانوس پرت شدهام و باید شنا کنم. همیشه میگویم کار مطبوعاتی را مثل شنا کردن در اقیانوس یاد گرفتم.
به عنوان یک زن در آن سالها چه مشکلاتی داشتید؟
– هیچ وقت از مشکلات جا نزدم. حرفهای را انتخاب کرده بودم که با تمام سختیها و مشکلات آن آشنا بودم و از همین رو هیچ وقت جا نخوردم و کارم را با علاقه دنبال کردم.
لوگوی مجله و شکل آن از کجا آمد؟
– از همان سه شماره دانستنیهای مجله پدرم الگو گرفتم و بدون هیچ تغییری با همان لوگو و فرم و محتوا ادامه دادم. از شماره یک تا آخر همان فرم است و فقط از لحاظ مطالب در هر سال به مسائل علمی آن زمان اشاره میکردیم و بهروز بودیم. ضمن اینکه اولین مجله تمامرنگی ایران بودیم. مجله را در چاپخانه افست که بهترین چاپخانه آن زمان بود چاپ میکردیم.
کار را با چه امکاناتی و چند نفر نویسنده شروع کردید؟
– خیلی زیاد، یادم است که آن موقع هیاتتحریریه ما خیلی شلوغ بود و نویسندههای زیادی آنجا بودند. اساتید معروفی چون: ابوالقاسم حالت، باستانی پاریزی و نویسندگانی چون: ذبیحالله منصوری، مرعشی و پارساخو و آقای توکل و مقبل و برزگر و… که در اکثر دورههای دانستنیها حضور داشتند. یک تیم تحقیقاتی هم داشتیم که بهترین گزارشهای مجله را تهیه میکردند و یکسری عکاس که طی مصاحبه نام آن ها یادم میآید و اشاره میکنم.
با چه مطالبی شروع کردید و بیشتر دنبال چه سوژههایی بودید؟
– هدف ما در اول انتشار یک مجله علمی به زبان ساده بود. شمارههای اول را ببینید، نوشتهایم برای نوجوانان و دنبال یک رده سنی بودیم که مطالب علمی را با عکس و تصویر برای آن ها منتشر کنیم. تلفنی از خوانندهای داشتیم که درخواست کرد: آیا بهتر نیست این مجله برای تمام ردههای سنی باشد؟ و سر همین تلفن به فکر تمام اقشار افتادیم و دانستنیها را با شعار «برای همه» به تمام ردههای سنی اختصاص دادیم تا در زمینه مطالب علمی دلخواه همه شود.
چقدر طول کشید تا مجله معروف شد؟
– از شماره 30 بود. آن روز را هیچ وقت فراموش نمیکنم. آن زمان دوران جنگ بود و در دشواری تحریریه، تصمیم گرفتیم هواپیمای میگ را معرفی کنیم و عکس میگ روی جلد مجله رفت و اطلاعاتی راجع به این هواپیما چاپ کردیم. باور کنید وقتی مجله روی میز دکههای مطبوعاتی رفت از تهران روزنامهفروشها و از شهرستانها نمایندگان مجله زنگ میزدند و درخواست سهمیه بیشتری را داشتند. مردم تهران از هر گوشهای خود را به دفتر میرساندند و مجله را میخواستند. تیراژ را بالا بردیم و آن شماره چند بار چاپ شد و فروش رفت. از همان سوژه دریچه جدیدی باز شد و تصمیم گرفتم مسایل جنگی و کلیه هواپیماها را در هر شماره معرفی کنیم. یکی از همکاران جوان ما در آن زمان «سرگرد ستاری» بود که بعدها هنگام فرماندهی نیروی هوایی شهید شد. ایشان همکار دانستنیها بود و در زمینه این گونه مطالب ما را کمک میکرد و مطلب مینوشت. به هرحال اطلاعات و معرفی ادوات جنگی را با انواع هواپیماها و تانکها ادامه دادیم و با کمک مجلات خارجی و کتابهای تخصصی این ها را معرفی کردیم. این تغییر باعث انتقاد بعضی از همکاران شد که چقدر هواپیما معرفی میکنید و عکس آن روی جلد است. در جواب آن ها میگفتم: من برای خواننده کار میکنم و علاقهمندان مجله این مطالب را دوست دارند و دنبال میکنند. به هر حال انتقادی از خوانندهها نشنیدم و بیشتر انتقاد همکاران بود.
از شهید ستاری خاطرهای هم داشتید؟
– ایشان یکی از همکاران شریف و متین ما در مجله دانستنیها بود. وقتی تیمسار ستاری به عنوان فرمانده نیروی هوایی برگزیده شد واقعاً خوشحال شدیم و از طرف مجله تبریک گفتیم. آخرین بار به خاطر مشکلات مجله زنگ زدیم که ایشان را ببینیم. عازم ماموریت و سفر بودند. یک وقت خوب برای بعد از سفر دادند که متاسفانه این سفر هیچ وقت تمام نشد و هیچ وقت ایشان برنگشت. سر شهادت ایشان شوکه شدم و نمیتوانستم باور کنم. خیلی متاثر شدم. او انسان درست و باایمانی بود و خیلی هم قابل احترام. روحش شاد.+ لوگوی دوست داشتنی مجله دانستنی ها
به غیر از این سوژههای نظامی چه مطالب دیگری چاپ میشد؟
– ستون «سخن بزرگان» را داشتیم که شادروان ابوالقاسم حالت آن را مینوشت. سخنان حضرت علی(ع) را چاپ میکردیم که به زبان شعر به فارسی بود و انگلیسی هم ترجمه میشد. بعد از آن سخنان حضرت محمد(ص) را دنبال کردیم. این ستون طرفداران زیادی داشت. ذبیحالله منصوری هم پاورقیهای علمی مینوشت. داستانهایی با عنوان ابن سینا، ماژلان، امام صادق مغز متفکر جهان شیعه که در مجله چاپ شد. اطلاعات علمی مجلات و نشریات و کتابهای علمی خارجی را دنبال میکردم و بعد از ترجمهء آن ها، در مجله چاپ میکردم. در تمام زمینههای تکنولوژی، حیوانات و شرایط اقلیمی مقالههای زیادی داشتم و در مجله چاپ میکردم.
با چه تیراژی شروع کردید و به کجا رسیدید؟
– دانستنیها را با شعار علمی و تمام رنگی در تیراژ پنجاه هزارتا شروع کردیم و به تیراژ صد و شصت هزارتا رسیدیم که با توجه به انتشار پانزدهروز یکبار و دو بار در ماه، روی هم سیصد و بیست هزارتا تیراژ داشتیم. چاپخانه «افست» در آن زمان بهترین چاپخانه خاورمیانه بود و مجله دانستنیها را با امکانات آنجا به صورت تمامرنگی چاپ میکردیم. در ضمن قیمت مجله هم در آغاز شش تومان و ده تومان بود و در نهایت به پانزده تومان رسید.
با چه مشکلاتی در این مسیر روبرو شدید؟
– تمام مشکلات ما از سال 1365 و با بمباران کارخانه کاغذ هفتتپه شروع شد که کاغذ سهمیهبندی شد؛ مشکلی که از آن روز تا به امروز آمد. تا قبل از این اتفاق من همیشه کاغذ یک سال مجله را به صورت ذخیره داشتم و مثل امروز نبود که برای هر شماره دنبال کاغذ برویم. وقتی هفتتپه را زدند من برای دو شماره دیگر مجله ذخیره داشتم و تمام میشد. من دو شماره را ادامه دادم و بعد از آن به وزارت ارشاد رفتم تا از سهمیه کاغذ باخبر شوم. این سهمیهها در اختیار چاپخانهها بود و ما به همراه مجلات دیگری چون مجله «فیلم» و «صنعت حمل و نقل» و چند نشریه بخش خصوصی به چاپخانه «ایرانچاپ» موسسه اطلاعات معرفی شدیم. به علت مشکل کاغذ قطع مجله کوچک شد و کاغذ مجله به صورت کاهی درآمد و از صفحات رنگی کاسته شد. این مشکل کاغذ باعث ضررهای بسیاری شد.
این تغییرات و افت کیفیت باعث اعتراض خوانندگان نشد؟
– چرا، اعتراض شد. من در سرمقاله مجله توضیح کامل دادم و نوشتم که من میتوانستم مجله را تعطیل کنم و با همان سبک و سیاق در خاطرهها بمانم، ولی ترجیح دادم که ادامه بدهم؛ چون بودن بهتر از نبودن است، هرچند که کامل نیستم. به هرحال به روشناییهایی در آینده امیدوار بودم و سعی میکردم کمبودهای مجله را جبران کنم. خوانندهها هم پذیرفتند و همراه همیشگی بودند.
در آن زمان به عنوان یک زن در دنیای مطبوعات با چه واکنشهایی در این حرفه روبرو بودید؟
– الان خیلی وضع فرق کرده و خیلی خوشحالم وقتی میبینم خانمها در این حرفه راحت هستند. من دوران خیلی سختی را گذراندم. یک چاپخانهای رفتم که خواهش کردند دیگر من نروم، چون یک زن نباید وارد چاپخانه میشد! در حالی که تا قبل از آن خیلی راحت در چاپخانه اطلاعات و افست وارد میشدم و فرمهای مجله را میدیدم. یک بار هم به همراه آقایان شبیری (مجله ماشین) و اصفهانی (مجله جدول) ارشاد ما را خواست و زمانی که مراجعه کردم مسوول مربوطه از من خواست بیرون باشم و نمیتوانم در آن جلسه با آقایان حضور داشته باشم. حالت بدی داشتم و با ناراحتی تمام از آنجا بیرون آمدم. ایراد زیاد بود. به روی جلد گیر میدادند و میگفتند نباید روی جلد زیبا باشد. یک بار سر همین حرفها به جای عکس از طبیعت و پرندگان زیبا عکس یک عنکبوت را چاپ کردم و گفتم من از این زشتتر پیدا نکردم در حالی که این هم زیبایی خودش را دارد. یک بار هم سر جنگ اول عراق و آمریکا، عکس زنان کماندوی عراقی را در مجله چاپ کردیم. اخطار دادند موهای این خانمها خیلی ناجور است. جواب دادم: این زنان برای کشته شدن میروند و من از این دید نگاه میکنم.
در میان حرفهایتان به یک گروه تحقیق و گزارشهای آن ها برای مجله اشاره کردید. در این باره توضیح میدهید؟
– در همان دهه شصت تصمیم گرفتیم یک گروه تحقیق درست کنیم که در میان آن ها بهترین عکاس مطبوعات آن زمان آقای «قلمسیاه» حضور داشت. این گروه تحقیق با مراجعه به افراد متخصص بومی ساکن مناطق، گزارشهایی درباره کویر و حیوانات و دیگر شرایط اقلیمی تهیه میکردند. مقالهای درباره تمساح در جنوب کشور داشتیم. یا یک بار همین گروه را به دنبال ببر مازندران فرستادیم که آخرش هم موفق نشدند عکسی از این ببر بگیرند و من خیلی ناراحت شدم. از جای پای او عکس آوردند ولی دریغ از خود ببر که در مدت حضور آن ها در منطقه ظاهر نشده بود. این گروه تحقیق هم سر مساله کاغذ و بحران آن به هم خورد.
این گروه تحقیق گزارشی درباره تمام مساجد ایران داشت. دوست داشتم با این گزارشهای گروه تحقیق، تبدیل به مجله «نشنالجغرافی ایران» شویم. در آن زمان شاید این مجله دو تا گزارش علمی داشت. من دوست داشتم دانستنیها پر از گزارشهای این شکلی باشد؛ گزارشهایی که استقبال بینظیری از آن ها میشد. همیشه دوست داشتم بهتر از آن ها باشم. یادم است نشنالجغرافی یک گزارش از دلفین با CD صدای این حیوان داشت، ولی در زمان ما امکانات CD و اینجور چیزها وجود نداشت.
با توجه به استقبال و تیراژ مجله، آیا رقیب داخلی هم داشتید؟
– رقیب که نه، ولی متاسفانه این عادت کپیکاری از کارهای موفق در هر زمانی وجود دارد. یک بار با یک مجله در فرم و شکل مجله خودم روبه رو شدم؛ طوری که آن را با دانستنیها اشتباه گرفتم! این کارها یک مدت بود و دیگر ادامه نیافت.
بحث تعطیلی مجله از کجا شروع شد؟
– مشکلات کاغذ همواره مثل سایه روی مجله سنگینی میکرد. ارشاد بعد از سه سال از سهمیهبندی کاغذ، تصمیم گرفت که کاغذ را مستقیماً به خود مجلات بدهد. ما مجبور بودیم کاغذ کاهی سهمیه را با کاغذ سفید در بازار سیاه عوض کنیم. بازار سیاهی که از همان سال 65 همزمان با بمباران کاغذ هفتتپه به وجود آمد. کاغذ کاهی را با کاغذ سفید عوض میکردم تا کیفیت مجله به هم نخورد و ضررها از همان جا شروع شد. چاهویلی که تمام زندگیام را بلعید. همه چیز زندگیام را فروختم. خانه و ماشین و وسایل رفاهیام خرج مجله شد. از سال 1376 مشکلات خیلی زیاد شد و به اوج رسید؛ به حدی که از نظر مالی نتوانستم ادامه بدهم. بدهیها بالا رفت. حکم جلبم در دست طلبکاران بود. نمیتوانستم وارد دفتر مجله شوم. الان که فکر میکنم می بینم اشتباهات زیادی داشتم. باید قیمت مجله را تغییر میدادم، به وضع آگهیها میرسیدم. در آن سالها مثل حالا این همه آگهی نبود. فکر میکردم تیراژ این مشکلات را حل میکند که اشتباه بود. به هرحال سرمایهام از دست رفت و مجله تعطیل شد. چیزی در حدود یک سال تعطیل کردیم تا اینکه آن سه شماره متفاوت (از نظر فرم و شکل و محتوا) را درآوردیم و توقیف شدیم.
ماجرای آن سه شماره که ظاهراً مطالب سیاسی هم داشت چه بود؟
– در زمان تعطیلی بود که از ارشاد اخطار آمد: اگر تا تیرماه مجله را منتشر نکنید، بعد از یک سال تعطیلی لغو امتیاز میشوید. وحشت کردم. زندگیام بود و مجله. به این در و آن در زدم تا سرمایهای پیدا کنم، که بحث شراکت پیش آمد. با عدهای روزنامهنویس مشورت کردم و متوجه شدم به تنهایی از عهده انتشار مجله بر نمیآیم. پیشنهاد شراکت دادم و با هم سه شماره درآوردیم که بعد هم توقیف شد. در تمام مطالب سه شماره آگاه بودم و میدانستم صفحات سفید مجله با چه مطالبی پر میشود. در آن زمان آن مطالب ایجاب میکرد و آن خبرها و گزارشها خواننده داشت. در کنار آن، مطالب علمی را هم دنبال کردیم. یادم است پدرم وقتی شماره اول را دید گفت این مجله به سه شماره نمیرسد، که همان طور هم شد! سر همین شماره سوم که درآمد، از طرف قوه قضائیه به دادسرای کارکنان دولت احضار شدم و بعد از آن هم دادگاه و محاکمه و در آخر مجله به مدت دو سال و نیم توقیف شد. شدیداً افسرده شدم. مریض شدم. کارم را از دست داده بودم.
با این همه فشار و سختی طی این سالها به فکر نیفتادید که از مطبوعات کناره بگیرید و دنبال یک زندگی آرام باشید؟
– نه، هیچ وقت این فکر را نکردم. ببینید من آدم حسودی نیستم و این را تمام خانوادهام میدانند. به هیچ چیز حسادت نمیکنم اما در مورد نشریات و مطبوعات با تمام شدت حساس هستم و با دیدن هر مجله خوبی میگویم ای کاش مجله من هم این طوری شود. هیچ وقت این فکر را نکردم که مجله را رها کنم. من آرزو دارم این مجله تبدیل به نشنالجغرافی شود و یکی از منابع کشور به حساب بیاید. در آن زمان دانشجویان به عنوان یک مرجع به مجله مراجعه میکردند و دوست دارم که این مجله ابزار دست یک گروه محقق شود.
بعد از رفع توقیف دوباره به فکر احیای آن افتادید؟
– بله. دوباره دنبال سرمایه افتادم و چند شماره درآوردم که استقبال خوب بود. اگرچه کاغذ گلاسه بود و مجله گران درآمد. من پول یک شماره را داشتم. میخواستم موجودیت مجله را اعلام کنم.
با توجه به دنیای امروز و بحث دهکده جهانی و تکنولوژی روز مانند اینترنت و ماهواره و رسانههای جدید، آیا دانستنیها موفق میشد؟
– آیا این اتفاق در اروپا و آمریکا نیفتاده و این تکنولوژی و ابزارها در آنجا نیست؟ آیا روزنامهها و مجلات در آنجا تعطیل شده؟ به هرحال همه این حرف شما را میزدند و یادآوری میکردند. من میخواستم اول باشم بعد در مورد مطالب و متفاوت بودن تصمیم میگرفتم. به هرحال آن بار هم نشد و به خاطر مسائل مادی تعطیل کردم که قرار است به همین زودی دوباره با سرمایهگذار جدیدی شروع کنم. من همیشه دوران سخت دانستنیها را به یاد دارم و با همان تجارب تا آنجا که بتوانم کار میکنم و مجله را به همان حدی که دوست دارم و آرزو دارم میرسانم.
دنیای امروز مطبوعات را چگونه میبینید؟
– وقتی امروز روی دکهها این همه مجله میبینم خیلی خوشحال میشوم. در تمام زمینهها مجله داریم. مجله دکوراسیون، مجله خانواده، مجله شکار و طبیعت، مجلههای مختلف که با دیدن این همه مجله و زمینههای مختلف میبینم که آن زمان در یک تهران سه میلیونی دانستنیها تمام این مسائل را پوشش میداد و امروز باید بگردم ببینم جای چه چیزی خالی است و من دنبال آن بروم
ایکاش خوانندگان نیز همواره بیاد دانستنیها در دهه شصت باشند…در ان زمان به جرات می توان گفت یکی از معدود راه های ارتباط با دانش جهان دهه 1980 این دو هفته نامه بود بوی جلد آن به هنگام خرید هنوز در خاطرم است..چه خوب می شود شما نیز خاطراتی را که از دانستنیها و مجله دانشمند دارید در این لینک بیاورید
درود بر اشکار عزیز …
من هم خاطرات خوبی با سه مجله دهه شصت دارم: دانستنی ها، دانشمند و ماهنامه فیلم.
واقعاً موهبتی بودند …
استاد درویش
در کتابی جمله خواندم با این مفهوم که” تاریخ گذشته انسان است که می تواند چراغی باشد برای روشنگری آینده” این خاطرات استاد بهرام سلطانی بنده به سی و پنج سال پیش بر می گرداند که در زمان در روستا بدون هیچ دلهره و اضطرابی از هر جویبار و نهری آب می نوشیدم حتا اگر آب چند روز در جویبار مانده و راکد بود ولی همی امسال در روستاها وقتی کشاورزان می خواهند برای فعالیت کشاورزی به صحرا بروند اگر زمین کشاورزی نزدیک موتور آب نباشد (همان چاه های عمیق بدون پروانه که در حال نابود سفره های زیر زمینی می باشند) حتمن با خودشان آب آشامیدنی از منزل بر می دارند چون دیگر هیچ آبی در جویبار و نهر حتی در روستادور دست قابل آشامیدن نیست و آلوده می باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
چه خوب بود در باره آلرژی زایی بیشتر درختان سنجد نسبت به چنار ها
و پخش گازهای سمی توسط کاج ها و نیز
آلرژی زایی چنار ها و عرعر ها و چمن ها هم بحث به میان می امد تا حداقل خیال ما راحت می شد که این درختان هوای تهران را بیشتر آلوده نمی کند
همان مطالب که از مجله طبیعت نقل کرده بودم
خلاصه من موندم از طرفی جناب اقای خوشنویس و جناب آقای درویش مطالب این مجله را در باره پخش گازهای سمی از کاج ها نا درست خواندند
ولی از طرفی آقای دکتر شریفی در باره این مجله نوشته اند:
“….مجله علمي طبيعت که معتبرترين مجله علمي جهاني مي باشد مي توانيد بررسي کنيد”
ای کاش صحت مطالب این مجله در باره آلوده کننده بودن کاج و کمک به تولید باران اسیدی بررسی می شد
و همچنین صحت حرف پزشکان متخصص ریه که عامل اصلی آلرژی تهرانی ها را درختان چنار دانسته اند
تا بالاخره بدانیم این مطالب حقیقت دارند و می توانیم از آنها استفاده کنیم یا نه
من هم در کودکی علاقه فراوانی به خواندن مجله دانستنی ها داشتم و حتی تکه هایش را نگه می داشتم
تاریخچه ی جالب و قابل تاملی است …
درود بر شما …
//پیغام خصوصی//
سلام مهندس جان/ به کمکمت احتیاج دارم/ دارم بک مقاله که نه بک بیوپرافی از دکتر بسکی می نویسم برای معرفی به خوانندگان وبلاگ دوستم.. جایی نتونستم عنوان مقالات یا جوایز این بزرگوار رو پیدا کنم/ ممنون میشم راهنماییک کنی: [email protected]
با تشکز مجدد
درود بر شما
من هم اطلاع دقیقی ندارم. شاید این لینکها بتوانند کمک تان کنند:
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%BA%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A8%D8%B3%DA%A9%DB%8C
http://www.phce.org/1389-02-27-13-27-53.html
http://www.ahmad-lak.blogfa.com/post-42.aspx
ممنون از پاسخ سریع
پاینده باشید
خواهش می کنم. سرفراز باشید.
بازتاب: خرید وی پی ان|خرید vpn|خرید کریو|خرید kerio|خرید ساکس