چرا محيط زيست را جدي نمي‌گيريم؟ حتا من و تو!

مانده تا برف زمين آب شود …

      از ويكتور هوگو مى‌پرسند: كتاب «بينوايان» شما تا كى خواننده دارد؟ پاسخ مي‌دهد: «تا زمانى كه فقر در جهان هست.»
      بر همين بنياد، انتظار مي‌رود پرداختن به محيط زيست و دفاع از مواهب طبيعي زيست‌بوم نيز، همواره در شمار موضوعاتي قرار بگيرد كه در صف نخست دل‌مشغولي‌هاي اهالي زمين، فارغ از رنگ و مذهب و مليت جاي دارد. تجربه‌ي سه همايش بزرگ محيط زيست در سال‌هاي 1972 استكهلم، 1992 ريودوژانيرو و 2002 كيپ‌تاون و نيز كارناوال بي‌مانند زمين زنده در 7/7/7 نشان مي‌دهد كه اين ادعا يا انتظار گزافي نيست. با اين وجود، به مجرد گام‌نهادن در داخل مرزهاي ايران، ملاحظه مي‌كنيم: تنها موضوعي كه پرداختن به آن نه‌تنها از جاذبه‌اي درخور برخوردار نبوده، بلكه عموماً پرداختن خارج از معمول به آن، صاحب آن انديشه را نيز با اتهاماتي تازه مواجه مي‌كند! اتهاماتي كه در رأس آن اين است: طرف چه دل خوش و چه شكم سيري دارد كه هيچي براش مهم‌تر از مرگ درخت و آب و حيات وحش نيست!!
      اين درد بزرگي است، دردي كه دست‌كم نگارنده آن را از زمان سرودن اشعاري چون: «مي‌دانم، سبزه‌اي را بكنم، خواهم مرد …» در محافل روشنفكري هم شاهد بوده و هست.
      در حقيقت يكي از بيشترين و پرتكرارترين كامنت‌هايي كه در طول دو سه سال گذشته دريافت كرده‌ام، بخصوص وقتي كه به يك رخداد جنايت‌آميز يا نابخردانه در طبيعت پرداخته‌ام، ذكر همين ترجيع‌بند دلسوزانه!! است كه «اي بابا! وقتي كسي به انسان‌ها نمي‌انديشد و حرمت نمي‌نهد، تو هم دلت خوش است ها …»  
      ترجيع‌بند آزاردهنده‌اي كه به اشكال مختلف، مي‌توان آن را از زبان روشنفكر و فرهيخته و دانشگاهي شنيد تا بازاري و ريخته‌گر و مردم كوچه و بازار …
نتيجه هم همين مي‌شود كه مي‌بينيم: «مردمي سرگردان و اسير در چهارراه‌هاي پرشمار و تودرتوي زندگي كه اصلاً وقت نمي‌كنيم، اندكي سرمان را بالا گرفته و دريابيم كه مدتهاست داريم دور خود درجا مي‌زنيم؛ آن هم با چه سرعتي!»
      مي‌گويند: به دنبال گزارش‌هاي متعددي كه مبني بر كمبود نيروهاي نجات غريق در يكي از سواحل ناكجاآبادي منتشر شده بود، دولت مركزي گروهي از زبده‌ترين غواصان خود را با آخرين تجيهزات مدرن روز عازم منطقه مي‌كند؛ گروهي كه از همان لحظه‌ي نخست مجبورند خود را به آب زده و پي در پي مردم اسير در آب را از خطر غرق‌شدگي نجات دهند. با اين وجود و به رغم فشار بي‌اماني كه به خود مي‌آورند، كماكان آمار تلفات بالا و بالاتر مي‌رود و آن غواصان زبون بسته هم مجبور مي‌شوند تا كمتر و كمتر استراحت كنند تا بتوانند، بر شمار نجات يافتگان، بيافزايند. تا اين كه، روزي، عابري پياده و فارغ‌البال كه از آن منطقه مي‌گذشت و در كار ايشان دقت كرده بود، متوجه نكته ظريفي شد! او رو كرد به آن غواصان خسته و گفت: مشكل اصلي، پيچ خطرناكي است كه در بالادست اين جاده وجود دارد، اگر آن دشواري فني را برطرف كنيد، اتومبيل‌هاي كمتري دچار سانحه شده و سرنشينانش در آب افتاده و تلف مي‌شوند.» مي‌دانيد پاسخ آن غواصان خسته و انسان دوست چه بود؟! آنها در حالي كه عجله داشتند تا غريق ديگري را نجات دهند، گفتند: «اي بابا! تو هم دلت خوش است ها، نمي‌بيني ما چقدر كار داريم و اصلاً وقت برطرف كردن اشكالات فني جاده را نداريم!!»
                         ادامه دارد …

    پيوست
   – كمبود دانش، مشكل همه‌ي ما! – دكتر سيامك معطري

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تائید دیدگاه فعال است. دیدگاه شما ممکن است کمی طول بکشد تا ظاهر شود.