در یادداشت پیشینم از دوستان سبزاندیش خواستم تا تلنگر ناصر کرمی را جدی بگیرند و در این بحث مشارکت کنند. ناصر با زبان بی زبانی دارد میگوید: کدام تنوع زیستی و کدام طبیعت و محیط زیستی؟ که حالا بخواهیم به نکوداشتش در سال 2010 اقدام کنیم. بهتر است امسال را سیاه بپوشیم و نوحه سردهیم و گوشهای از درگاه مجازی خود را با روبانی تیره بیاراییم …
آیا سخنی از این زنهاردهندهتر هم سراغ دارید؟
میدانید؟ راست این است که حقیقت را همان عبداللطیف عبادی عزیز دو سال پیش گفت و ما باور نکردیم و به خیلیها – از جمله خودم برخورد – او گفت: کدام سکوت؟ شما حرفی برای گفتن ندارید!
و من امروز باید به تلخی اعتراف کنم که او راست میگفت. ما جماعت اندک محیط زیستی مثلاً فعال در وبلاگستان واقعاً حرفی برای گفتن نداریم؛ ما حوصله مطالعه نداریم؛ ما حتا گاه حوصلهی خودمان را هم نداریم! برای همین است که بهانه میآوریم شرایط زمان و مکان را و نمینویسیم یا قهر میکنیم یا خودکشی وبلاگی میکنیم!
هیچ از خود پرسیدهاید که اگر رمقی برایمان باقی نمانده و روزگار با سبزباوران سر ناسازگاری گذاشته، پس چرا در همین ایام رستورانها و کافیشاپهای شهر را فراموش نکردهایم؟ کردهایم؟ چرا به ورزشگاه و سینما و تئاتر میرویم؟ چرا کنسرتها با بلیطهای نجومی پر میشوند؟ چرا همچنان در روزهای آخر هفته جاده چالوس قیامت است؟ چرا تنپوشهایمان را نو میکنیم؟ چرا مهمانیهای شبانه برقرار است؟ چرا …
نه دوستان من! بیایید با خود دستکم روراست باشید و کمکاری خویش را در حوزه محیط زیست به حساب هر چیزی جز خودتان نگذارید. عشق شما به محیط زیست در حد یک ژست است؛ ژستی که حاضر نیستید برایش هیچ هزینهای بپردازید و من واقعاً دلم برای این طبیعت ناهمتا میسوزد که عاشقترین هوادارانش اینگونه سهلانگارانه به آن مینگرند و به راحتی در پای بهانههایی آبکی فراموشش میکنند.
لطفاً اگر حوصلهاش را ندارید تا از محیط زیست بنویسید، ادعای محیط زیستی بودن را هم پس بگیرید و شجاعانه از گرین بلاگ خارج شوید … آن سیاهی لشکر چه دردی از طبیعت وطن دوا میکند؟
دیگر چگونه میتوانیم از دلاور نجفی انتظار داشته باشیم که در ادعاهای خود صادق باشد و عشقش به محیط زیست در گرو صندلی ریاستش در سازمان حفاظت محیط زیست نباشد؟ دیگر چگونه میتوانیم به صفار هرندی بتازیم که تو به چه حقی طرفداران محیط زیست را به سخره میگیری؟ دیگر چگونه باید گله کنیم از مهندس حجتی که چرا مسئولیت سازهای طبیعتستیز را برعهده میگیری؟ و دیگر چگونه میتوانیم به پایش محمدیزاده و خلیلیان و … بپردازیم؟
نه ما حق نداریم از بیگانگان بنالیم. حق داریم؟
دریغ بر ملتی که دَم برنمیآورد، مگر هنگامی که در تشییع جنازه گام برمیدارد؛
خود را نمیستاید، مگر در میان ویرانههایش؛
و عصیان نمیکند، مگر هنگامی که گردنش در میان تبر قرار دارد…
پاسخ:
درود بر جبران خلیل جبران …
چه غم انگیز است که آن ملت ما باشیم… .
پاسخ:
و شاید چه شرم آور …
سلام دیدم خیلی از ورود من به وبلاگستان سبز خوشحال شدید نه نشدید ؟
پاسخ:
نه! شدم!!
سلام
كاملاً موافقم – دلايل عدم كم كاري خودمان را با بهانه هايي پوشش دهيم!!
اميدوارم كه رفرشي در اين زمينه نمائيم.
بدرود.
پاسخ:
من هم امیدوارم.
درويش من، ظاهرا داري بعضي از حقايق (نه واقعيات!) را مي پذيري! البته در تفكرت پذيرفته بودي ولي اينگونه شكوه نمي كردي. مي داني چرا اين موارد را حقيقت مي دانم ولي واقعيت نمي شناسم؟ براي اينكه هيچ وقت خودمان را زير سوال نمي بريم و تا آخرين لحظه از خود نمي گذريم. در آخرين پست هم اين موضوع را در مورد خودخواهي خودمان به گونه اي ديگر نوشتم. درويش عزيز رك و پوست كنده بگم منم از مردم فلات ايرانم. منم نخبه كشم. منم پرمدعا و متكبرم. منم آنچه خودم مي كنم بيشتر قبول دارم و همه چيز را براي خودم مي خواهم. من داشتن كلاس را پرستيژي براي خودم مي دانم. اصولي فكر نمي كنم و قدرت تفكر صحيح را در قالب تعصبات گوناگون و افكار فجيع سنتي بر گرفته از تاريخ دست خورده به منصه ظهور مي رسانم و عملا تفكر نمي كنم. محيط زيست را به عنوان محلي كه در آن زندگي مي كنم و چند سالي را با آن هستم تا فضولات و باقيمانده هاي خود را در آن بريزم مي بينم و از محصولات آن براي لذت خودم استفاده مي كنم. اگر گاهي براي آن دل مي سوزانم به خاطر آن است كه ببينم الان حرف روز چيست تا در وبلاگم بنويسم و گاهي هم در جمع ديگران از آن صحبت كنم. شايد هم در آخر يك حس بدهكاري دارم به خاطر رشته تحصيليم كه نكند مردم مسخره ام كنند كه مهندس كشاورزي را نكاه كن خود تخريب كننده منابع طبيعي است. آري اين واقعياتي است كه كه آن را نمي بينيم و جرأت گفتنش را نداريم ولبي براي ديگراني كه مي فهمند حقيقتي است كه شايد هنوز به واقعيت نپيوسته است و شايد اميد دارند كه به حقيقت نپيوندد.
ارادتمند
پاسخ:
اگر قرار بر اصلاح است … گمان برم یکی از دالان هایش همین باشد که تو نیز به درستی آن را شکافته ای. ما قبل از آن که شهامت نقد دیگرا را داشته باشیم، باید نشان دهیم که آنقدر شجاعت داریم تا نخست خود را نقد کنیم و اشتباهات خویش را بپذیریم. چیزی که امشب در مناظره کواکبیان و شریعتمدار در برنامه رو به فردا دیده نشد! شد؟
زنده باشی امیر جان.
سلام
آیا ما می توانیم برای 15 اسفند یک روزشمار درست کنیم و به پیشواز روز درخت کاری برویم؟ البته با توجه به تنوع زیستی.
من فکر می کنم، ما می توانیم با کاشت درخت و پاسداشت روز درخت کاری، به ویژه گونه های در حال انقراض ایران، «تنوع زیستی» ایرن را حمایت کنیم. همین که بتوانیم روز درخت کاری خودمان را جدی بگیریم، یک قدم خیلی خوب است.
گُل + گُل + گُل + :)
پاسخ:
چه ایده ی جالبی … خوشحالم کردید.
سلام.من در 7 سناريو دلايلم را نوشتم…و نگرانم از نوشتن و ننوشتن هردو….با احترام
پاسخ:
جهان بینی جالبی است. آدم را یاد صبوری در سپهر لاجوردی می اندازد … آنجا هم هیوبرت ریوز می گفت: هر گاه که یأس و غم و ناامیدی وجودم را فرامی گیرد، عروسی فیگارو موتسارت را گوش می دهم تا یادم بیافتد که آدم خوشبختی هستم! چون می توانم موتسارت را درک کنم!! موهبتی که آدمهای 19 قرن قبل از من نداشتند! داشتند؟
می دانی دکتر جان! به نظرم مهم نیست که چه می کنیم؛ مهم این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم و به آن عشق به ورزیم.
درود …
سلام جناب درويش
اين مشكليه كه خيلي وقته منو درگير خودش كرده؛حرفهايي بدون پشتوانه ي تفكر عمل،حرف حرف حرف چيزي كه امروزه زياد ميبينيم
چند سال پيش به يكي از دوستانم گفتم من منتظر امام زمان نيستم؛تعجب كرد(با توجه به شناختي كه از من داشت)گفتم:منتظر،خصو صياتي دارد كه ساده ترين ان اين است كه مدام به فكر كسي است كه انتظارش را ميكشد و ايا من هر شب پنجشنبه با خود ميگويم فردا كه از خواب بيدار شوم او امده؟مسلما نه؛ پس صرفا اعتقاد دارم كه امام هست و روزي خواهد امد.
گفته هاي شما مرا به ياد افرادي انداخت كه صرفا ميدانند و معتقدند،اما جز اين كاري نميتوانند بكنند
من اطلاعاتم را زياد ميكنم و مطمئنا به كار ميبندم و منتقلشان ميكنم
اما ميدانم ناراحت ترين افراد در زمينه تخريب و نابودي محيط زيست كساني اند كه از ان اسيب ديده اند، انهم به طور مستقيم
در شهر من هم الودگي هوا وذرات غبار به خصوص در تابستان از حد ميگذرد،من چه كرده ام؟هيچ…و از اين بابت خود را مقصر ميدانم و معتقدم تا زماني كه خواست اصلي مردمم ومن حفظ و نگه داري از محيطم نباشد عكس العملي از سوي انها كه بايد، نميبينم.
من منفعل بودن خودم را به سوگ مينشينم.
من شروع كرده ام و به راهنماييهاي بزرگواراني مثل شما نيازمندم كه فقط حرف نزنم،عمل كنم
راستي من مامور رسانيدن سلام گرم خانم بابازاده به شما هستم،مواظب باشيد نسوزيد چون خيلي تنوريه
شاد و اميدوار باشيد
پاسخ:
چه عبارت هوش ربا و در عین حال خردمندانه ای: من منفعل بودن خود را به سوگ می نشینم.
اینجاست که به سوگ نشستن حرمت دارد و می ارزد. چون به آدم تلنگر می زند و نشان از نقدپذیری دارد. آن مردم و جامعه و حکومتی که این توان نقدپذیری از خویشتن را دارند، مسلماً هرگز دچار آشوب های ناگزیر و غیرقابل پیش بینی بیرونی نخواهند شد.
راستی! از کجا می دانستی که من هر چیز تنوری را بسیار دوست دارم؟
سلام بر دوستان سبز اندیش بویژه جناب درویش؛
من از خوانندگان وبلاگ خوب شما هستم. دیروز در اداره ارباب رجوعی داشتیم، که در مدتی که منتظر انجام کارش بود،از صحبتهایش فهمیدیم که اهل کوه و شکار(هم قانونی و هم قاچاق) است. بحث را درباره شکار در این موقع از سال بویژه در مناطق اطراف ما(منطقه ای که اخیرا دهها هزار درخت را در کوههای آن قطع کرده اند)با ایشان باز کردیم. صحبتهایش تکان دهنده بود. گریه ام گرفت به حال مملکتی که بستگان نزدیک مدیر محیط زیستش با فروش گوشت حیوانات کوهی به صورت قاچاق گذران می کنند و سودهای خوبی می برند. نهایتا از روی استیصال با خود و دوستانمان به این نتیجه رسیدیم که بگذار آنقدر بزنند تا کاملا ریشه کن شده و خیالمان راحت شود.
پاسخ:
جناب صالحی عزیز … لطفاً اطلاعات بیشتری را از این جنایت برای بفرستید. نباید بی تفاوت گذشت.
http://tehrooz.com/1388/10/22/TehranEmrooz/245/Page/20/?NewsID=24673
طنزی تلخ در آخرین شماره ی تهران امروز
پاسخ:
آفرین بر محمود فرجامی عزیز.
دوست عزیزم درویش عزیز و دلسوز
من با حرفت موافق نیستم . چرامی خواهی کسی را که حداقل خود دوستدار طبیعت می داند دک کنی ؟چرا باید یا سیاه ببینی یا سفید . خب چه ایرادی دارد که اون کسی که تو ازش اسم م یبریکه تن پوش نو م یکنه و مهمانی شبانه م یره 5% از ذهنش رو هم طبیعت اشغال کرده باشه و خدش رو طبیعت دوست بدونه .
چه بسا باعث بشه که همین 5% تبدیل بشه به 10 و 20 30% . مهم این نیست که الان چی هستیم . مهم اینه که در چه راهی دارمی قدم می زنیم . حالا تو بیا و اینا رو بنداز بیرون . طبیعت ایران سرسبزتر میشه ؟
این یکی رو کامل نه ولی تا حدودی هم بلی ….
طبیعت ایران برای ماندگاری خویش نیاز به سلحشورانی بی ادعا و خردمند دارد؛ طبیعت ایران نیاز به حامیانی یک رنگ دارد که حرف و عمل شان یکی باشد؛ طبیعت ایران آدمهایی را به عنوان طرفدار می خواهد که حاضر باشند برایش هزینه بپردازند؛ رگبار عزیز من: تن مجروحی که در خیابان رها شده، نیاز به عابرین سانتی مانتالی که برایش از دور اشک بریزند، ندارد؛ نیاز به یک راننده خوش غیرت دارد که دست کم بتواند او را به نزدیک ترین بیمارستان برساند! مشکل من با آدم های 5 درصد و 10 درصد نیست! مشکل من با آن مدعیان دروغگویی است که برای دعای باران به دامنه ها می روند؛ اما با خود چتر نمی برند!
همین.
سلام به بادهای بیابان که نفس های گرم و موثر شما رو هنوز حس میکنه.درود به زندگی با چاله های دست ساز .
شاید یک تبعیدی به شهر هستم و دوستدار هر ذره.رد پای من در بیابان به رهبری شما بدون کلنگ افتتاحیه و احداث… ،شاید سوسمارها سایه بان بیشتری پیدا کنند و این رویا نیست.
زنده باشی حسین جان …
آرامش بخش و همدلانه بود …
درود
چقدر تلخ!
پاسخ:
تلخي مغز بادام ترجيح دارد به شيريني و طرب ناكي بوته خشخاش! ندارد؟
اول این که از پست امروزت که همین که دیدم بر خود لرزیدیم چه برسد به این که بلمسیمش (؟!) بیت: شنیدن کی بود مانند دیدن ؟!
دوم این که ببین من که مخالف این نیستم که در حال حاضر کسی می تواند گره از کاری بگشاید که مرد عمل باشد و در میانه میدان بخرامد (بر منکرش لعنت ) اما من صحبت دیگری کردم که به زبان مثلا مذهبی اش این است که اگر مثلا می بینیم که فردی تمام ظواهر دین و شرع را رعایت نمیکند او را به کل خارج از دین ندانیم و طردش نکنیم .دستش بگیریم و کمکش کنیم که گام به گام به حقیقت نزدیک تر شود .
این مورد طبعت مردی هم همین گونه است . فکر کن فقط طرف الان اشکی بریزد و برود . این بهتر است و این فرد آماده تر برای تغییر خوب است یا کسی که از ا،حادثه که تو برای مثال ذکر کردی بی اعتنا بگذرد و لگدی بهم در باسن مبارک مجروح ما بزند .
این اولی 5% به فکر تو نزدیک است و دومی منفی 20% دور است .خب تو دست اون اولی رو بگیر و نذار تبدیل بشه به اون دومی .
درست نمی گویم محمد عزیز؟
خوشم مي آد ازت كه همچي بيخ كار را مي گيري و رها نمي كني تا به هدفت برسي.
ببين رگبار جان! ما همين را هم نداريم! الان من يك حرفي زده ام و گفته ام كه آقا برويد تعطيلش كنيد! حتا مثل تو كه ادعاي داشتن وبلاگ سبز هم نداري نمي آيند مخالفت كنند!
كاملاً بي تفاوت و خاموش … انگار كه در اين فضا زندگي نمي كنند يا برايشان اين چيزها مهم نيست!
اين بي تفاوتي دارد پدر اين مملكت را در مي آورد! نمي آورد؟
شور آفرین محیط زیست
بگذار با همان سن 7 سالگی برایت بگویم
کما بیش میدانی که بشکلی و به نوعی با مفاهیم محیط زیست گره خورده ام
اما همچون ” شما ” یان لایه های علمی محیط زیست را به شناخت ننشسته ام.
درویش عزیز,
تو قبل از ورود به این دنیای مجازی انگیخته محیط زیست شده بودی و آرام آرام با حضورت در این فضای مجازی انگیخته و انگیخته تر شدی.میدانی چرا ؟
زیرا در این ارتباط برداشت “انسان” ها ی روبروی تو در پرداختن های بعدی تو می نشست .
اما در این فضای مجازی خودت هم به آن سئوال همیشگی و کوتاه من تا حال پاسخ نداده ای.داده ای؟
” محیط زیست ” با آن محیط بانان دلاور و سخت کوشش.
” برق و مکانبک” با آن مهندسان نو آور و خلاقش
“ادبیات ” با آن شاعران نوازشگر روحش
” هوا فضا ” با آن مسافران جسور و دانایش
هر یک یا تمامی این ها.
چه حجمی از نیاز های “انسان” زیر مجموعه زندگی را سامان داده اند ؟؟
اصلن نگاهی عمیق بر مبنای زندگی ” انسان ” داشته اند؟
یا واژه ” انسان” ی را یدک میکشند که توجیهی باشد برای پروژه های مطالعاتی و کاربری ………..
میدانی ” غمی غمناک ” در ذهنم نشست با تاکیدی که داشتید.
تاکید بر به سوک نشستن
یا بهره گیری از روبان سیاه !!!!!!
من همیشه در این انتظارم که در هنگام ورود به دنیای مجازی شما محیط زیستیان شمعدانی های صورتی مادر بزرک در ذهنم بنشیند. سبزینه گیاهان روبان های سبز تان را سبز تر کند.
بگذار از این زاویه ببینم .
بشکلی کاملن ذهنی تصورم این است که ” شما ” محیط زیستیان به ژیتزا فروشی نمی روید که بعد از لذت خوردن بیانیه صادر کنید . و در همین راستا به نمایشگاه یا سفر آخر هفته شمال؟ میروید؟
اما.
اما.
بشکلی محیط زیست را جدای از زندگی مطالعه میکنید.
تصور من یا این ذهن آویخته به سندان و چکش و باز و اسید و در پایان دارو آن است که :
پیتزا, نمایشگاه, سفر شمال همه مجموعه هائی پر از رنگ هستند و هر یک بشکلی لذت هائی را در پی دارند اگرچه گاه اندکی کاذب , یا اندکی نابخردانه ,یا اندکی کم دوام آما رنگ هایشان از جنس زندگی زرد و زیبا است .
اما تحقیقات , مقالات , پژوهشها , بیانیه ها و ….. شما محیط زیستیان هم همینگونه است ؟؟
تبلور زندگی زیبای ” انسان ” ی را میتوان در خروجی شما محیط زیستیان یافت ؟؟
شاید درویش عزیز و ناصر کرمی که عزیز می خوانیش بر این باورید که میباید:
محیط زیستی با حداکثر تنوع زیستی
محیط زیستی با پایداری تضمین شده و خدمات پس از فروش
بدون هر هرزعاملی بشما پیشکش میکردند تا شاید آز آن واژه های سیاه بی محتوا و بینش خاکستری که مرا بیاد تاریخ می اندازد لذت میبردید و بیانیه های کادر دار صادر میکردید.
پشت سر نیست فضائی زنده,
پشت سر مرغ نمی خواند ,
پشت سر خستگی تاریخ است.
هیچ نگاهی انداخته ای به مجموع بازدیدکنندگان دنیای مجازی ” مهار بیابان زائی”.
هیچ نگاهی انداخته ای به امار باز دید کنندگان مجموعه فضای های مجازی در زمینه محیط زیست ؟
آمارشان روبه زایش دارد یا کاهش؟؟
اصلن
یکبار دیگر به خود آئید و ببینید نگاهتان به کدامین سو است.
درویش عزیز ,
به سوک نشستن ,
نق زدن ,
کار عجوزه هاست . نیست ؟
با این ذهن های هوشمند و توانا این چه بستری است که بر گزیده اید؟
شما پیش راهان چگونه میخواهید راه را نشانمان دهید ؟
به پا خیزید ,
سبز ها را سبز تر کنید,
سیاهشان نکنید .
میدانی چرا آنگاه که در لابلای عکس های مهدی مصباحی
برای تفسیر مانده بودی ” اروند ” گره گشا شد؟ نشد .
چون ذهن شفاف و بلورین اروند با آن مهرورزی خالصانه به تمامی محیط زندگی اش بدور از آداب و راهکارهای بی روح حرفه ای تنها بر صندتی خودش مینشیند .
سبز ها را سبز سبز میبیند,
برای ماندگاریشان هم ,
جوی های پر از آب آبی میکشد ,
تا شاید ما,
تور در آب بیندازیم و بگیریم طراوت را از آب.
بعد
به نقاشی های او که مینگری
به ذهنت مینشیند که :
” من چه سبزم امروز ”
اما انگار ,
دنیای مجازی شما آرام آرام میرود که غباری سیاه بر ذهن و عینک خاکستری بر روی چشمها یمان بچسباند .
در کنونه ای که با شرایط موجود بند تمرکز ذهن در مرز پارگی است اندیشه های سبز تان را بر ” ما ” جاری کنید.
سیاهی کدام است,
بی رمقی کدام پندار است ,
سهل انگاری کدام خرافه است ,
بگذار ژست بگیرند. کجای تاریخ نگرفته اند ؟
بگذار ساده اندیشانه سهل انگاری کنند . کجای تاریخ نکرده اند ؟
محمد درویش برخاسته بود تا در دنیای مجازی بدون ژست ره پو باشد و ننشیند و اگر نشست بر صندلی خود بنشیند .
بستری برای زندگی که عجیب زیبا و پر طراوت است نشان مان دهد,
نکند آرام آرام محتوای مقالاتتان بسیار زبر تر از ملاحت بیش از حد طبعت و زندگی گردد .
نکند سیاه و سفید دیدنهایتان این همه رنگ زیبا رادر زندگی به پوشاند,
در این جهان ,
چرا جهان , اصلن در این زنگی ,
برای دست یافتن به لطافت ها و لذت های عمیقن ” انسان” ی زندگی ,
بدون تلاش و هوشمندی و مبارزه چه بدست خواه آمد ؟
اما ,
اندیشیدن, تفکر و خرد ورزی تلاش میخواهد.
عشق ورزیدن به همه چیز , همه کس , همه جاجسارت میخواهد.
پس با تلاش و جسارت
روبان هایتان را سبز سبز کنید
با آوازی پر طراوت از سوک بدر آئید
به پا خیزید
و بستر رسیدن به فضائی را نشان دهید,
” که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بام ها جای کبوتر هائی است
که به فواره هوش بشری می نگرند ”
ما را هوشیارانه راهنما گردید,
ما را هوشمندانه به تلاش آرید.
اما در پایان:
” من منفعل بودن خود را بسوک مینشینم ”
برای درویش عزیز بهانه ای شد که حرمت نهادن به ” سوک ” راتوجیح کند .
درویش عزیز
بدور از تمای جملات کلیشه ای در تعریف نقد آن هم در کنونه ما . واژه نقد در ذهن من بدین معنا است :
بروز اندیشه , تفکر و خردورزی برای
نو تر دیدن
راهگشا ترشدن
و
کاربردی تر بودن
میدانی یعنی چه؟
یعنی
سبز سبز اندیشیدن برای بروز نیاز های عمیقن ” انسان” ی همه ما
پس بعد از اینهمه خط و نشان که کشیده اید ,
خطی هم عمود بر آنها بکشید ,
آنگاه این نماد را میبینید +
اینگونه بیاندیشید
پاسخ:
درود بر محسن عزيز … به خودم مي بالم كه اينگونه خوانده مي شوم … كاش همه هفت ساله ها اينگونه بودند! من هم طرفدار صورتي زندگي هستم. اما مي داني چرا صورتي و زرد و قرمز و سبز و پرتقالي و … اين همه طرفدار دارند؟ براي اين كه ترس از سياه و خاكستري هم وجود دارد.
من خواستم آن ترس را زنده كنم رفيق. همين!
دوريش عزيز
حرف بايد حساب باشد. سياه كردن كاغذ يا صفحه وب فرقي نمي كند اگر حرف حسابي نباشد چه فايده دارد…شما هم عجله مي كنيد شايد. درباره هر دو موضوع يكي ريزش وبلاگستان سبز و ديگري سال تنوع زيستي مطالبي دارم در ذهن اما هنوز فرصت پيدا نكرده ام بنويسمشان…
در ضمن آن آمار سال 76 كه بسيار قديمي است و آمار سال 84 كه درآن يادداشت اشاره شده نيز. آمار جديد لازم است.
گرچه همه ميدانيم وضع بهتر نيست اما با آمار جديد سخن گفتن به نظرم معتبر تر است نيست؟
پاسخ:
مثل ما، مثل شرکت کنندگان دو ماراتن است! مسابقه ای که سوت شروع آن زده شده است و ما اگر باز هم تعلل کنیم تا همه چیزمان ست باشد، دیگر هرگز به خط پایان نمی رسیم! می رسیم؟
اضافه كنم با شما سر موضوع ژست بي نهايت موافقم!
و اضافه كنم برخي جز ژست دنبال چيز ديگري بودند كه يا به دست نياوردند يا به دست آوردند و رفتند!!
کلاً ما اشتراک هامان بیشتر از افتراق هامان است! نه؟
درویش عزیز
می دانیم که در کنونه “ما” امواج طیف سیاه با تمام توان میکوشد که در لابلای لایه های زندگی مان جای گیرد .
میدانم که گاه با آن ذهن رنگین خود میگوئی:
“خوشا بحال گیاهان که عاشق نورند،
ودست منبسط نور روی شانه آنهاست.”
اما ” ما ” در انتظار امواج سبز شما هستیم . ما بشکلی اهلی محیط زیسط تان شده ایم . نشده ایم ؟
اما محیط زیست تان تلاش هوشمندانه ای دارد که ” ما ” را اهلی خودش کند ؟؟
یادمان باشد :
” همیشه با نفس تازه راه باید رفت “
برای من افتخاری است که اندیشمندانی چون محسن زوارزاده ها اهلی یادداشتهایم شده باشند … تو خودت می دانی که اگر هستم و می مانم و با عشق و شور می کوشم تا بنویسم؛ شاید مهمترین دلیلش همین موج های دلگرم کننده ای است که گاه با تمام وجود ضرباهنگ مخملی شان را بر گونه هایم حس می کنم … درود.
یک نکته تلنگر کار ساز نیست وقتی علاقمندان محیط زیست دنبال پایگاهی هستند برای گردهمایی …مثل کافه یا قهوه خانه و رستوران انتهای خط معلوم است …نیست؟ معلوم است هر کس دنبال چیست. نیست؟
البته که باید مظالعه کرد. آدم یک وقت مطلب کم می آورد و خالی می شود! به هر حال هر وقت که ننویسیم خود بخود از وبلاگ گرین بلاگ حذف می شویم. من اگرچه مثل کرم شب تاب سوسو می زنم! باز هم می مانم!
خوشحالم که می مانی و پاپس نمی کشی کیارش عزیز …