امير سررشتهداري عزيز، به خواهش صاحب تارنماي مهار بيابانزايي كه من باشم! نظرسنجي جيغي را در تارنمايش كليد زده است تا بلكه با چراغ خاموش هم ديده شود و البته پسنديده شود!
ميدانم … تاريخ طنز و طنزپردازي و طنزنويسي در اين مملكت، برخلاف ماهيت خوشمزهاي كه براي اغلب مخاطبان و خوانندگانش دارد؛ سببساز ِ فرجامهايي دردناك و غمانگيز هم براي آفرينندگان طنزها شده است!
از همين رو، وقتي كه عبداللطيف عبادي، بعد از كمتر از يكماه تصميم به تعطيلي شبانههاي طنازانهاش گرفت، او را درك كردم؛ هر چند گمان نميبردم بازتابهاي آن شيانهها اين گونه ممكن است برايش سخت و جانفرسا باشد! به خصوص كه ما در محيطي به نام وبلاگستان سبز قلم ميزنيم! نميزنيم؟
از اين رو، براي روشن شدن ذهن خود و لطيف و ديگر دوستان فكر ميكنم بد نباشد تا همه در اين نظرسنجي شركت كرده و امير عزيز هم نتايج آن را آن لاين در اختيار همهي بينندگان قرار دهد تا هم دوستان، بيشتر تشويق به شركت شوند و هم دوستان ِ بيشتري، شركت كنند!
محمد نازنين ممنون از لينكت. در عين حال با اينكه دو سه جا از لطيف عزيز كسب اجازه كردم كه نتايج را آنلاين باز بگذارم هيچ جوابي به من نداده است. شايد بالاخره از اين طريق ما به جوابي برسيم. نمي رسيم؟!
چرا مي رسبم!
.
.
.
لطيف كجايي پس؟!
همگن عزيز
خدا قوت
پر بيراه به پسرت نگفتم كه بابات ما رو از كار وزندگي انداخته ومهمتر اينكه فقط يه دفتر كار بايد نوشته هاي شما را بخواند وكامنت گذاري كند.
به امير خان
سلام وبلاگ پست جالب بود مخصوصا دستخط خودش وترجمه شما.ببخشيد عجله داشتم برم بيرون همه را اينجا نوشتم.
پاسخ:
آقا شرمنده …
پست نه پسرتون
به درويش عزيز: پس منتظريم.
به مهرداد: خواهش مي كنم. سعي مي كنم به نوعي با كيبرد آشنايش كنم. جالبه بدانيد كه صدرا علي رغم سن كمش خودش به ياد من مي اندازد كه بايد وبلاگش را آپ كنم.
آقا آمار رو اعلام کنین. اما اگه نتیجهء این نظر سنجی اونجوری که ما دلمون میخواد نباشه از همین حالا اعلام میکنیم تقلب شده! . یعنی باید حداقل شونصد نفر رای داده باشن که ما عالی بودیم . غیر از این باشه میرزیم شهر رو شلوغ میکنیم! فردا نگین نگفتی . ناسلامتی هر چی باشه سبز اوریجینال که میگن ماییم!
حالا نمي شه لطيف جان فقط “كافه” رو به هم بريزي و به شهر كاري ماري نداشته باشي؟!
درود …
آقا طبق دستور نتايج نظر سنجي باز شد. لطفا لذت ببريد. با تشكر از از جناب لطيف به دليل تذكرات و پيش شرطهاي تعيين كننده شان!
درود بر سرعت عمل امير سررشته داري عزيز …
سلام بر شما
این نظر را برای وبلاگ جناب سررشته داری گذاشته ام. اینجا هم باشد بد نیست :
مطلبی بود که مدتی بود می خواستم در مورد آن طنز نوشته ها بگویم و حالا اینجا بهانه ای شد برای نوشتن. شخصا طنز را بسیار دوست دارم و در این حال و احوال بسیار کاربردی می دانم .
متاسفانه من بسیار اصولگرا هستم و حتی اگر به ضررم هم باشه بر سر اصول هستم و حرفم را رک می زنم. بسیاری از وبلاگنویسان گرین بلاگی در آرشیو نظرات وبلاگشان ، نظراتی نامحترمانه با بهتر بگویم توهین آمیز از آقای عبادی به یادگار دارند! هنوز زمان زیادی از آن روزها نمی گذرد و خاطره هتاکی ها و بی حرمتی ها هنوز زنده است .
من تا بحال پست یا نوشته ای که نشانی از عذرخواهی داشته باشد از ایشان ندیده ام و بر اساس همان ” خیلی اصولگرا ” بودنم فکر می کنم بهتر است اول مشکلات قبلی حل شود و سپس نوبت به طنز و این حرفها برسد، اینطوری بی شک دیگر نظرات آن وبلاگ محدود به چند عزیز نخواهد شد.
اینها را از این جهت گفتم تا دیگر شاهد چنین اتفاقاتی نباشیم که هرکس از راه برسد و زمین و زمان وبلاگستان سبز را فحش باران کند و سپس پسرخاله شود.
ایام به کام
درود بر سپهر عزیز …
گابریل گارسیا مارکز چند سال پیش در وصیت نامه مشهورش برای همه طرفدارانش نوشت:
اگر یکبار دیگر به دنیا می آمدم، نفرتم را روی یخ می نوشتم.
ما که خود را محیط زیستی و طرفدار حقوق حیوانات می دانیم؛ باید بیشتر از همه ثابت کنیم که اینگونه می اندیشیم و عمل می کنیم.
مگر سهراب نمی گوید:
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن؟
لطیف چندی پیش و در پاسخ به فردی که همین سخن شما را از منظری دیگر مطرح کرده بود و متعجب شده بود که چرا لطیف دیروز، دوست امروز درویش شده است؛ کوشید تا همین مضمون را ارایه دهد …
سپهر جان!
ما طرفداران محیط زیست در ایران مگر چند نفر هستیم که بخواهیم خودمان هم با هم به نزاع و عداوت برخیزیم؟
پشت سر باد نمی آید
پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است
به آینده بنگر و بگذار همه با هم دست در دست یکدیگر در برابر طبیعت ستیزان صف آرایی کنیم.
درود …
درود بر شما
اصلا نفرتی در کار نیست ، اگر عذرخواهی صورت می گرفت و باز کسی بر موضعش می ماند آنوقت می شد آنرا نفرت گذاشت.
آنچه در مورد زیست محیطی ها گفتید درست است اما مهمتر و واجب تر از آن اینست که کسی که سبز بیاندیشید هیچوقت به خود اجازه نمی دهد به دیگران به راحتی آب خوردن توهین کند و آن الفاظ و مطالب شرم آور را بکار ببرد. اگر کسی چنین کرد سبز نیست …
اتفاقاً چون جمعمان محدود است معتقدم باید چهار نه ، هشت چشمی باید مراقب خودمان باشیم و مراقب و مواظب دوستانمان باشیم . توهین کردن یک عیب است ولی توهین کردن و بدون عذرخواهی کردن ، خودمانی شدن عیب مضاعفی است .
من هم خوزستانی هستم و حرفم را رک می زنم . شاید دیگر دوستان نخواهند در این زمینه اظهار نظر کنند ولی اگر نظر سنجی مخفی صورت می گرفت آنوقت با من هم عقیده می شدید.
و در آخر اینکه هدف من از بیان این بحث ، آشتی و دوستی بوده است اما از راه درستش . گفتم که اصولگرا هستم و ادب و احترام به دیگران اصلی است که باید روی سنگ خارا نوشت نه روی یخ.
ارادتمندم قربان
خوشحالم که هدفت آشتی و دوستی بوده است و با شناختی که از لطیف دارم، مطمئن هستم که شما می توانید دوستان خوبی برای هم باشید و حتمن هم همینطور خواهد شد.
همه ی ما باید آنقدر شهامت و صداقت و البته عطوفت داشته باشیم که یه چیزایی را نبینیم و نشنویم یا فراموش کنیم و ببخشیم. از قضا اغلب از درون کدورتها و دشمنی های اولیه، دوستی های ماندگار و استوار پدید آمده است.
خوشحالم که نظرت را صریح بیان کردی و در دلت انباشته نساختی. امیدوارم همینجا لطیف بیاید و با کلام خاص خود، اندک کدورتهای باقیمانده را برای همیشه محو سازد. ما برای دفاع از طبیعت وطن، نیاز به حمایت یکدیگر داریم.
درود …
سپهر عزیز
من خیلی از این گذشته های خاک گرفته وبلاگستان سبز نمی دانم ولی آنچه را که اکنون می بینم سراسر زیبایی و لطافت در لطیف است. همان زیبایی ها و مثبت اندیشی هایی که در این مدت کوتاه آشنایی از شما دیده ام،
حتا بر فرض هم که در گذشته آن چنان که شما می گوئید بوده است رفتار سخاوتنمندانه لطیف که اینگونه اراده کرده است رایگان و بی منت اندوخته های گرانبهایش را در اختیار دوستان نادیده اش بگذارد کفایت بر خواسته های شما دوست عزیز خواهد کرد.
باز هم ممنون دار مهار بیابان زایی هستیم که فرصت آشنایی با لطیف را نصیب مان کرد.
پاسخ:
همه ی ما که اینجا هستیم … و یکدیگر را به جا می آوریم، باید قبل از همه این آشنایی ها را مدیون بیل گیتس و شرکا یا رقبا بدانیم! نه؟
قابل توجه جناب سپهر عزيز و درويش گرامي در پاسخ به به سپهر عزيز ناچار پستي مكتوب كردم و به قول درويش رفتم به رم! ارادتمند همگي.http://amirsar.blogfa.com/post-62.aspx
درود بر امیر عزیز که با مه شکن … چهار نعل در وبلاگستان سبز می تازد؛ آن هم شبانه!! فکر کنم صدرا خوابیده باشه! نه؟
كاملا. واي كه اين گونه انسانها چه ارج و قربي در آخرت خواهند داشت؟ اينطور نيست؟
پاسخ:
خداوند یک در دنیا و صد در آخرت برای بیل گیتس ها و امید کردستانی های زمان بگذارد کنار!
شك نكن كه خوابيده، مخصوصا كه امشب به همراه دوستش رسما مرا از زندگي ساقط كردند و الان آرام خوابيده است.
ولی انگار زیاد هم ساقط نکرده! وگرنه نمی توانستی امشب رو دست مهار بیابان زایی بزنی! نه؟
عمرا، شكسته نفسي مي فرمايي. واگويه هاي نانوشته ناله هايي است از دل سوخته اي كه دلش مي خواهد همه خاكستري فكر كنند. ناله ها كجا و فريادهاي مهار بيابانزايي كجا.
از قضا ما نیز زیاد با “فریاد” میانه ای نداریم! نجواهای آهنگین آمادئوس را در عروسی فیگارو ترجیح می دهیم رفیق!
ضمن قدر دانی و تشکر از دوستانی که در جوابهایشان به اقای سپهر سلیمی از بنده ذکر خیر کردند ، نکاتی را لازم است به عرض برسانم :
یک – از اینکه سپهر سلیمی – حالا یا به دلیل طاق شدن طاقتش و یا به دلیل از دست دادن کنترلش – تصمیم گرفته است خشم و نفرتش نسبت به بنده را از کامنتها و پیغامهای خصوصی اش به این و آن و گوشه و کنایه ها و متلکهای پی در پی اش ، به فضای علنی گرین بلاگ بکشاند، خوشحالم . و از اینکه طنز نوشته های من بهانهء این کار شده نیز خوشحالترم! امیدوارم آن سه چهار دوست باقی مانده ای که در این مدت یکی دو ماه اخیر همچنان به این فن شریف مشغول بوده اند نیز همچون سپهر سلیمی از قالب کارها و صحبتهای غیر علنی و غیر مستقیم خود دربارهء بنده بیرون بیایند و هر چه در دل دارند را صادقانه بیان کنند .
دو – سپهر سلیمی در کامنتهایش خیلی اصرار دارد که بگوید یک اصول گرا هست و اصولی دارد و این اصولش باعث شده اند که چنین کند یا چنان نکند . اینها همه درست و احترام ایشان و اصولش هم بر ما واجب . اما اینجا یک سئوال بدون جواب باقی می ماند که سپهر سلیمی دارد دربارهء چه اصولی حرف میزند؟ سئوال من این است که : آقای سلیمی شما اصلا” به چه اصولی اعتقاد دارید؟
سه – سپهر سلیمی کامنتهایش دربارهء بنده را از موضع بالا به پایین نوشته است و احتمالا” واقعا” یک چنین حسی دارد که همچون معلمی جدی و سخت گیر ، خط کش به دست در مقابل دانش آموزی بی ادب ( که من باشم!) و شخص بزرگواری ( که محمد درویش باشد ) ایستاده است و خطاب به آن بزرگوار (که قصد شفاعت بنده را دارد) شرایطی را برای بخشش و گذشتن از سر تقصیرات بنده بر می شمارد . و بعد هم از همان موضع و با لحنی حق به جانب می گوید ” اینها را از این جهت گفتم تا دیگر شاهد چنین اتفاقاتی نباشیم که هرکس از راه برسد و زمین و زمان وبلاگستان سبز را فحش باران کند و سپس پسرخاله شود. ” . سپهر سلیمی خیلی شانس آورده است که این قبیل فرمایشات را بعد از رفتن ” فرمان ” به مکه و توبه کردنش از دست به کارد شدن ، بیان کرده است . وگرنه فرمان در وبلاگ خود جناب سلیمی با ایشان همان می کرد که قیصر با کریم آبمنگل در حمام کرد! ( یاد بازی ناصر ملک مطیعی و بهروز وثوقی و فیلم قیصر بخیر . بقول درویش : نه بخیر؟! )
چهار – سپهر سلیمی گفته است ” شاید دیگر دوستان نخواهند در این زمینه ( یعنی دربارهء بنده عبداللطیف عبادی باشم ) اظهار نظر کنند ولی اگر نظر سنجی مخفی صورت می گرفت آنوقت با من هم عقیده می شدید ” . اتفاقا” نظر شخصی مخفی صورت گرفته است . وقتی دوستان ایشان ( که البته تعدادشان از سه یا چهار نفر هم فراتر نمی رود ) روزی چهار پنج کامنت مخفی و خصوصی مملو از دشنام و فحشهای رکیک چارواداری برای بنده مینویسند و در پاسخ به کامنتهایی که خودشان برای یکدیگر می گذارند با گوشه کنایه به بنده اشاره می کنند و سایر اموری که در اینجا نمی شود ذکر کرد ، در واقع نظر خودشان را نسبت به بنده بیان کرده اند و نقطهء مبهمی باقی نمانده است . اینها جدای از کامنتهایی بوده است که ایشان و آن سه چهار دوست محترمشان در لوای اسامی مستعار و در همینجا علیهم نوشته اند . سپهر سلیمی و آن دوستانی که ( احتمالا” ) سپهر را تشویق به مطرح کردن و پیش کشیدن چنین موضوعاتی کرده اند همهء خشمشان از این است که چرا برخلاف تمام تصوراتشان و حساب و کتابهایی که کرده بودند ، عبداللطیف عبادی نسبت به کامنتهای تحریک آمیزشان نه تنها واکنش خشمگینانه ای نشان نمی دهد بلکه با شوخی و خنده از آنها عبور می کند؟ اساسا” همین خشم تلنبار بوده که به این شکل منفجر شده و در کامنتهای سپهر سلیمی خودش را نشان داده است .
پنج – از اینکه سپهر سلمی گفته است قصدش از نوشتن این کامنتها آشتی و دوستی بوده است ، خوشحالم . منتها ایشان لازم است به این نکته هم توجه بفرمایند که مطرح کردن یشنهاد دوستی و آشتی با درخواست تسلیم شدن طرف مقابل یک مقدار فرق دارد . سپهر سلیمی که ظاهرا” علاقمند به دوستی با من شده است ، از بنده میخواهد که در حالی که دستهایم را بالا برده ام ، یک کلاه بوقی سفید را هم به علامت تسلیم روی سرم بگذارم و در حالی که مانند توبه کنندگان کربلا گل به سر مالیده ام ، گریه کنان به سمت ایشان و آن سه چهار دوست شگفت انگیزشان بروم و با فریاد العفو! العفو! از آنها بخواهم که این حقیر نادم و گناهکار تواب را به بزرگی وبلاگشان! ببخشند .
معلوم نیست که اگر بنده در هنگام نوشتن این جوابیه نمی خندیدم یا خدای نکرده فرمایشات سپهر سلیمی و نیز کامنتهای خصوصی آن سه چهار دوست مخفی شده اش به خودم را جدی می گرفتم ، آخر و عاقبت بیل گیتس و ویندوز چه میشد!
یاد فیلم قیصر بخیر . نه بخیر؟!
—————-
بهرحال جدای از آن جدیت ها و این شوخی ها ، بنده مخلص همهء دوستان گرین بلاگی هستم و با کسی هم دعوایی ندارم و همانگونه که همه ملاحظه می کنند ، هیچ کاری هم به کار کسی ندارم . اگر هم با کسی اختلاف نظری دارم این اختلاف نظرها علمی و اجتماعی و تاریخی و گاه سیاسی هستند . چنین اختلاف نظرهایی نشاندهندهء شعور علمی و بالا بودن سطح فکری و استقلال رای دوستان هست و تغییری در روابط دوستانهء بنده با سایر رفقای گرین بلاگی ایجاد نمی کند . سهر و آن سه چهار دوست باقی مانده هم اگر بخواهند به جمع مجازی ما بیایند ، قدمشان بر تخم چشم بنده . من برای دوستی و آشتی و مهربانی با کسی هیچ پیش شرطی تعیین نمی کنم . سپهر و سایرین بیایند با همانی که بودند و همینی که هستند . دل ما از سنگ خارا نیست و در مقابل مهر تابان دوستان از یخ هم آبتریم .
مهندس درویش و جناب خاکپور عزیز و گرامی
خدا را شکر شما عزیزان در فضای مجازی و حقیقی مرا می شناسید و می دانید هدفم از بیان این مساله چه بوده. در وبلاگ جناب سررشته داری هم نوشتم که بجای این همه نظر و قصه تنها یک کلمه اظهار پشیمانی از گذشته کفایت می کند . همین و فقط همین. کجای دنیا می گویند وقتی کسی بی ادبی و فحاشی کرده نباید یک کلمه اظهار ندامت کند؟!
اما جوابی مختصر برای نوشته های آقای عبادی:
– اصلی ترین اصل اصولی که گفتم ، ادب و احترام به دیگران است.
– متاسفانه همچنان رگه هایی ازهمان ادبیات عصر جاهلیت دیده می شود. یعنی تهمت زدن و توهم مخالف انگاری! آی پی بنده مشخص است . اگر پیش از این حتی یک بار و تنها یک بار با این نشانی در وبلاگی کامنتی خصوصی و عمومی درباره آقای عبادی بود برای همیشه وبلاگ نخواهم نوشت . خدا را شکر هیچوقت اهل رفتارهای خاله زنک بازی نبوده ام و همیشه مثل این بار حرفم را رک زده ام.
– من به مکه نرفته ام و گذشته خجالت آوری ندارم که توبه کنم ولی ظاهرا شما چندین بار به مکه رفته اید … اتفاقاً یادم می آید یک بار کامنتی با مضمون اینکه می آیم در اصفهان چنین و چنانت می کنم با همان ادبیات آبگوشتی در وبلاگم از شما داشتم.
– به جای نظری چنین بلند بالا ، تنها یک ابراز پشیمانی از گذشته و عذرخواهی از تمام کسانی که مورد بی ادبی قرار گرفته بودند کفایت می کرد و می کند.
سخنی با دوستان :
خدائیش طنز ماجرا آنجاست که لطیف عبادی در پایان سخنش من و آن سه چهار نفر آدم ساخته خیالش را به جمع وبلاگستان سبز دعوت می کند و می گوید : چنین اختلاف نظرهایی نشاندهندهء شعور علمی و بالا بودن سطح فکری و استقلال رای دوستان هست و تغییری در روابط دوستانهء بنده با سایر رفقای گرین بلاگی ایجاد نمی کند . سهر و آن سه چهار دوست باقی مانده هم اگر بخواهند به جمع مجازی ما بیایند ، قدمشان بر تخم چشم بنده . … در هر حال از اینکه جناب عبادی بنده را به جمع وبلاگستان سبز دعوت کردند بسی مشعوف شدم:)
سپهر سلمی تا ساعت سه بامداد به وقت ایران پای مونیتور کامپیوترش بیدار نشسته و منتظر است تا بنده جلوی دوربین تلوزیون گرین بلاگ ظاهر شوم و در حالی که اشک از چشمانم فوران می کند بگویم ” سپهر جون منو ببخش! ” و بعد هم با صدای بلند بزنم زیر گریه و اوهو .. اوهو . اوهو …! تازه هیچ تضمینی هم نیست که سپهرجان ما را ببخشد . مگر ابطحی و عطریانفر و سایر سبزها این کار را نکردند؟ ولی آخرش چی شد؟ دادگاه انقلاب نامردی کرد و به همه شان از دم یکی شیش سال حبس داد!
—————
بهرصورت و جدای از این شوخی ها ، بنده مایل هستم سپهر سلیمی هم در جمع دوستان فعال ما باشد و این کار را هم به نفع طرفداران محیط زیست در ایران می دانم . ( هر چی باشه ایشون ناسلامتی بنیانگزار جایزهء خروس سفید هست )
گفتاری دربارهء خروس شناسی
————————-
جانور مود علاقهء من خر هست و پرندهء مورد علاقه ام نیز خروس . من اصولا” با خرها و خروس ها همنشینی و معاشرت زیادی داشته ام . در باغ بسیار وسیع و بزرگی که داشتیم می نشستم و ساعتها به رفتار مرغ و خروسهای مادرم زل میزدم . وقتی هم که برای دیدن اقوام و اشنایانمان به ده می رفتیم بیشتر وقت من خرهای روستا می گذشت و عکسهای زیادی را هم با آن درازگوشان عزیز گرفته بودم . چهارده سال پیش وقتی سربازان گمام امام زمان ریختند به خانهء ما و آلبومهای عکسم را نیز به عنوان غنیمت جنگی با خودشان بردند ، ماجرای جالبی پیش آمد . به این ترتیب که نصف عکسهای آلبوم شخصی من عکسهایی بودند که با نویسندگان ، فلاسفه ، شاعران ، فرماندهان ارتش و سپاه و نیز شاعران و نخبگان کشورمان گرفته بودم و نصف دیگرشان هم عکسهایی بودن که با خرها و اردکها و مرغ و خروسها به یادگاری گرفته بودم! در نتیجه بازجویان و کارشناسان وزارت “اسمش رو نیار! ” هاج و واج مانده بودند که جریان چی هست؟!
————————
خروس وقتی یک غذای خوب و خوشمزه یا مشتی دانهء گندم را می بیند خودش آنها را نمی خورد بلکه یک سر و صدای مخصوصی راه می اندازد تا عیالهایش بیایند و آنها را بخورند! ( خاک بر سر زن ذلیلش کنند. بقول درویش : نکنند؟ ) . بعد خودش یک گوشه ای می ایستد و با غرور و ابهت خاصی غذا خوردن مرغها را تماشا می کند . ولی بعد از اینکه خانمهایش غذایشان را میل کردند ، آقا خروسها شروع به انجام کارهایی می کند که بقول ملا عبدالرئوف (وزیر فرهنگ دولت طالبان در افغانستان ) دیدنش باعث مفسدهء زنها میشود و من هم از ذکر جزئیات اعمال خلاف عفت خروس خودداری می کنم . همین شیوهء رفتاری خروسها و تعارف کردن غذایشان به عیالاتشان و سپس انجام عملیاتهای تکمیلی بعد از آن ، باعث میشود تا خروسها همیشه لاغر باقی بمانند .
————————-
راه حل لری
اما لرهای بختیاری ( که علاقهء خاصی به گوشت خرس دارند ) در این زمینه چه اقداماتی را انجام می دهند؟ لرها خروسها را در همان عنوان جوانی می گیرند و آقا محمدخان فاجار می کنند! . یعنی اینکه به یک شیوهء بسیار بی رحمانه ای یک جای خروس بیچاره را اندکی با تیغ باز می کنند و دو عدد عضو نرینه اش را بیرون می کشند. زخم مربوطه بعد از چند روز خوب میشود و این جناب خروس دیگر محل سگ به مرغها نمی گذارد! یعنی هر چه پیدا می کند را خودش می خورد و دیگر هیچ علاقه ای هم به ارتباط زناشویی با فمینیستها ( ببخشید ، ) با مرغها ندارد . بهترین و خوشمزه ترین! خروسهای مستعد برای تبدیل شدن به آغا محمدخان قاجار نیز همین خروسهای سفید هستند . خروسهای سفید و نامرد شده! بسیار تپل ، محترم ، باشخصیت ، باوقار ، سر به زیر ، و البته خوشمزه هستند و قیمتشان هم از سایر خروسها بیشتر است . این بود درس خروس شناسی امروز ما . اگر عمری باقی بود ، در آینده دروس خرشناسی ام را نیز تقدیم دوستان خواهم کرد .
پاسخ:
درود بر لطيف عزيز …
مانند هميشه از خواندن ماجراي رفتارشناسي خروس ها در سانفرانسيسكو و حوالي آن لذت بردم!
هرچند بايد يادمان باشد كه “خروس سفيد” در فرهنگ ايرانيان باستان از حرمتي كم نظير برخوردار است و به همين دليل، روز 17 فروردين را به نام روز خروس گرامي مي داشته اند.
اصلاح هطلی تایپی ” لرهای بختیاری علاقهء خاصی به گوشت خروس دارند” . ( لرهای بدبخت کی گوشت خرس خوردند؟)
سلام
گرین بلاگ را فقط به خاطر نوشته های جالب و متنوع آقای عبادی میخوانم و گرنه همه میدانیم نوشته های سایرین عمدتا چندان بار علمی ندارد.
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری.
پاسخ:
با لفظ “فقط” مشكل دارم … اصولن از قيد هاي تماميت خواهانه خاطره خوشي ندارم. به نظرم حتا اينگونه دفاع كردن از جناب عبادي، بيشتر از آن كه جاذبه ايجاد كند، دلخوري ايجاد مي كند برادر يا خواهر عزيز دوستدار محيط زيست!
شرط “محيط زيست دوست داشتن” آن است كه فعالين اين حوزه را حمايت كنيم و قدر بدانيم، نه آن كه با بلند كردن يكي، بقيه را از دم تيغ بگذرانيم يا دلسرد سازيم.
درود بر شما.
به دوستدار طبیعت
از لطف شما خیلی ممنونم ، ولی اگر مطالب و پستهای متنوع دوستان – از جمله همین وبلاگی که در آن هستیم – نبود که بنده هم کامنتی نمی نوشتم .
ضمنا” روی اسمتان که کلیک کردم سر از وبسایت خبرگزاری ایسنا در آوردم. باز خدا را شکر که ما را به سایت دادگاه انقلاب نفرستادی !
من سپهر را از نزديك مي شناسم و مي دانم تا چه اندازه دلش با طبيعت است. اتفاقن در آن دسته طرفداران محيط زيست هم قرار نمي گيرد كه فقط حرف بزنند و از دور دستي بر آتش داشته باشند؛ او يك اكتيويست واقعي در حوزه محيط زيست و ميراث فرهنگي است. از قضا با توجه به نوشته هاي اخير لطيف؛ تقريبن ايمان دارم كه او از سپهر دلگير كه نيست، هيچ؛ دوست دارد كه گذشته نيز فراموش شود. وگرنه در شبانه هايش او را نمي نواخت! دقت كنيد كه لطيف فقط آن هايي را نواخته است كه فكر مي كند در اين حوزه صاحب انديشه و اثر هستند و مي توانند به محيط زيست كمك كنند.
من اميدوارم كه بعد از اين گله گزاري ها، آرام آرام به يكديگر نزديك شده و نشان دهيم كه عشق به محيط زيست در ما چنان بزرگ و عميق است كه حاضريم براي قدرتمندتر شدن تفكرات و جبهه محيط زيستي خودمان در برابر طبيعت ستيزان از منافع و يا ملاحظات شخصي بگذريم.
از هر دو طرف ممنون كه حرمت ها را همچنان حفظ كرده و همه درها را نمي بندند.
بچه ها! بياييد به همديگر فرصت دهيم تا عشق هامان را ثابت كنيم؛ نه آين كه كاري كنيم تا نفرتها غليان يابد …
براي همين است كه
من مي توانم روزي را ببينم كه سپهر و لطيف و درويش و هومان در سياه سرد بروجن – در بام ايران – دارند چاي مي نوشند و به گذشته ها مي خندند! نمي خندند؟
درود …
نوشته آخري درويش ختم كلام بود و بسيار دلنشين.ارادتمند
مخلصيم امير جان …
دکتر شريعتي : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت هيکلي در ته کلاس ما مي نشست
که براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود ،آن هم به سه دليل ؛ اول آنکه
کچل بود، دوم اينکه سيگار مي کشيد و سوم – که از همه تهوع آور بود- اينکه
در آن سن و سال، زن داشت. !…
چند سالي گذشت يک روز که با همسرم از
خيابان مي گذشتيم ،آن پسر قوي هيکل ته کلاس را ديدم در حاليکه خودم زن
داشتم ،سيگار مي کشيدم و کچل شده بودم!
زندگي همين است امير جان! نه؟
من می دانستم که 12 فروردین روز جمهوری اسلامی هست اما واقعا” نمی دانستم که 17 فرردین هم روز خروس سفید است . البته خروس سفید در خیلی از جاهای ایران محترم است . از جمله اینکه ” مردم قمصر کاشان معتقدند خروس سفید نگهبان حضرت حجّت(عج) است و گویند حضرت حجّت در یک چاه نورانی پنهان است و دشمنان او در بالای چاه منتظر هستند تا هوا روشن شود و داخل چاه شوند و آن حضرت را به قتل رسانند. هنگام سحر فرشتگان از خواب بیدار میشوند و خروس سفید را خبر میکند و خروس مشغول خواندن میشود. با شنیدن صدای خروس دشمنان آن حضرت پا به فرار میگذارند ” ( منبع در پاورقی )
————–
یک ترانهء بسیار پر معنایی هست که اینگونه آغاز میشود ” من زن ملا نمیشم! ” بعد مستعمین جواب می دهند ” چرا نمی شی؟ چرا نمی شی؟! ” و خواننده در ادامه دلایلش را به طرز مبسوطی شرح می دهد . حالا از بخت بد ما این سپهر – که اقرار کرده است همولایتی ما هم هست – ناگهان وسط جمع پریده و دو پایش را در یک کفش کرده و قاطعانه می فرماید که ” ما با لطیف آشتی نمی کنیم! ” . که البته شرایط صلح و دوستی اش را هم نوشته است . منتها من هنوز متوجه نشده ام که اولا” کدام شیرپاک خورده ای به ایشان گفته است لطیف دربه در به دنبال آشتی با شما می گردد ، و ثانیا” آخرش هم متوجه نشدم که این ” دوستان ” ی که ایشان از طرفشان اظهار نظر می کنند و به نمایندگی شان برای صلح با بنده وارد مذاکره شده اند کی هستند؟!
البته دانستن اینها هم توفیری در معامله ایجاد نمی کند چون بنده اصولا” نه از کسی دلخور هستم که بخواهم رفع دلخوری کنم و نه مثل سپهر سلیمی گذشته ها را با خط میخی روی سنگ خارا نوشته ام و با خودم حمل و جابجا می کنم . ضمنا” سپهر ظاهرا” در کار اکتویست بودنشان خیلی هم رومانتیک هستند چون در وبلاگشان عکسی از ایشان را دیدم که به شکل خیلی عاشقانه ای یک درخت را چنان در بغل گرفته بود که اینجانب را بیاد آخرین عکس یادگاری ام با نامزد سابقم انداخت .
به لحاظ اینکه این پست در وادی طنز هست ، من – با اجازهء محمد درویش – همچنان مطالب مطرح شده در کامنتهای آن را به دیدهء طنز می نگرم و جوابهایم را نیز به همین زبان می دهم . با امید به نشست محیط زیستی سیاه سرد بروجن ، چای نوشان جهان متحد شوید!
————-
منبع :
http://tiny.cc/SNPLJ
درویش جان ، بگذارید این دوستدار طبیعت هم در کمال راحتی و آرامش حرفش را بزند و ” سعی اش ” را بکند و به من بگوید که ” تو فخر هر دو عالمی و عالمیان دگر هیچ اند! ” . با یک چنین اظهار نظرهایی نه عبداللطیف عبادی آخر عمری اش و در سنین کهولتش ذوق زده میشود و تصور می کند واقعا” خبری هست ، و نه سایر رفقای گرین بلاگی احساس پوچی کرده و خودشان را از بالای برج میلاد پرت می کنند پایین .
پاسخ:
لطيف جان! اگر فكر خودت را نمي كني، فكر درويش را بكن كه چند پيراهني بيشتر از تو پاره كرده و اصلن هم تصور نمي كند كه در “آخر عمرش” قرار دارد!
چرا هي مي گويي و مي نويسي “آخر عمري“؟ جوان عزيز و فرزانه وبلاگستان!
اگر لطيف در 38 سالگي در آخر عمر قرار دارد، آنگاه درويش در 45 سالگي كجا قرار گرفته؟ و عمو محسن (محسن زوارزاده در 62 سالگي) چي؟!!
با سلام مجدد
به سوگند خوردن که زر مغربی است چه حاجت ؟ که محک خود بگوید که چیست.
ممکن است که حقایق فوق طاقت عده ای باشد و شما با کلمه فقط مشکل داشته باشید لیکن من نظرم را خیلی ساده و لری بیان کردم.
یکی مرد جنگی به از صد هزار.
نوشنه آقای عبادی صحیح است وگرنه بجای کلمه عمدا کلمه تماما مینوشتم.
ظاهراً توبه گرگ ، مرگ است و جنس آدمها را نمی شود عوض کرد، حتی اگر تلاش کنند چند روزی پوستین گوسفندی را به عاریه بگیرند.
اصلاً و ابداً آقای عبادی برای من مهم نبوده و نیستند و در آن دو نوشته هم عرض کردم باید از محیط وبلاگستان سبز عذرخواهی کنند و گرنه سهم من از فحاشی های ایشان یک هزارم آقای درویش ، خانم جمشیدی و دیگر دوستان نبوده است. اگر بر خلاف توهمشان ، ایشان برای من اهمیتی داشتند ، پیش از این در این مورد حرف می زدم و یا در مورد آن طنزی که نوشتند اظهار نظر می کردم و یا اینکه اصلاً درخواست دوستی شان در فیسبوک را می پذیرفتم.
عجیب است که به دروغ گفته اند سه چهار نفر در حمایت از من اینجا و آنجا می نویسند و حتی می گویند من از آنها خط می گیرم ولی در همین صفحه آدمهای ناشناس به کمک ایشان آمده اند ! شاید بهتر است داستانی هم درباره ” دم خروس” بنویسند.
آقای عبادی اگر قبول داری اشتباه کرده ای پس گفتن یک جمله برای اظهار ندامت آسانتر از این همه داستان است و اگر قبول نداری که آن فحاشی ها و هتاکی ها اشتباه نبوده و یا قبول داری که اشتباه بوده ولی عذرخواهی نمی کنی ، آن بحث دیگری است و متاسفانه تا کنون چنین بوده.
به خدا قسم به جای این همه تیاتر و داستان نویسی تنها گفتن یک جمله کفایت می کند. شاید بلد نباشی ، برای همین من می نویسم و می توانی آنرا کپی پیست کنی :
وبلاگ نویسان زیست محیطی ، اینجانب لطیف عبادی به خاطر فحاشی ها ، بی حرمتی ها ، تهمت زدن ها و بی ادبی هایی که در گذشته ای نه چندان دور نسبت به شما داشته ام عذرخواهی می کنم.
همین یک جمله کفایت می کند.
جناب درویش عزیز ، خودتان می دانید چقدر خدمتتان ارادت دارم ولی باور کنید عرض بنده ، خواسته زیاده یا نامعقولی نیست . به هر حال از اینکه پس از تمام شدن هتاکی ها و فحاشی های آقای عبادی کامنتدونی وبلاگتان باز شده خوشحالم .
و کلام آخر آنکه :
با توجه به حرف جناب سررشته داری و به احترام صحبت ایشان و جناب درویش ، دیگر در این خصوص چیزی نخواهم گفت زیرا اگر قرار است فایده ای داشته باشد همین قدر کفایت می کند و گرنه می شود یاسین خواندن در گوش حیوان مورد علاقه آقای عبادی !
چالش كردن، به گونه اي جنگيدن و مبارزه و اعتراض هميشه راههايي هستند كه پويايي را در ذات انساني نگه مي دارند. تغيير در كنار آگاهي به دست مي آيد. بودن يا نبودن ما دست خودمان است. روزي با وبلاگي ديگر عضو پنلاگ شدم. آن موقع مي سياسي تر مي نوشتم (جوون بوديم ديگه). سردمدار آنجا نويسنده وبلاگي بود به نام خسن آقا كه اگر وبلاگش را بخوانيد هزاران دعا بر جان لطيف مي كنيد. مدتي را در آنجا نوشتم ولي از نگارش وي در گروه به ستوه آمدم. به وي و به اصطلاح توهينهايش اعتراض كردم ولي چون او هم در اعتقاداتش آدمي اصولگرا بود و كوتاه نمي آمد و من هم هنوز تجربيات اين زمان را نداشتم بريدم و بيرون آمدم. ولي اشتباه كردم. چون از هم او هم مي توانستم خيلي چيزها ياد بگيرم و در آن جمع هم مي توانستم آرامش راداشته باشم. آرامشي كه تعبير من از ماندن بود. در واگويه ها هم عرض كردم اصلا قصد ندارم در كسي تغيير ايجاد كنم كه انسان خود بايد تغيير را بپذيرد ولي من شخصا مبارزه بزرگي راآغاز كرده ام تا فوبياهايي را كه در ذهن دارم با عرفان عملي پر كنم. همراه هم مي پذيريم و چه كسي بهتر از شما عزيران. عزت زياد و موفق باشيد.(اين كامنت را براي صمد عزيز هم در واگويه ها گذاشتم)
بابا یکی بیاد منو از دست این سپهر سلیمی نجات بده!
عجب بدبختی گرفتار شدیم ها! آقا اگه ما نخوایم با این بزرگوار دعوا کنیم باید کیو ببینیم؟
درویش عزیز به فریاد هل من ناصر ینصرنی لطیف لبیک بگو؛
لطیف کجا درخواست کمک داده که من ندیدم؟ اصولن لطیف و کمک با هم جور درنمی آیند! می آیند؟
من معتقدم اين لطيف نيست كه كمك مي خواهد بلكه اين اصولگرايي است كه ذله شده است و كمك مي خواهد. به قول درويش نمي خواهد؟
به دوست عزیز و نا دیده ام جناب محمد درویش
قربانت گردم ، سپهر سلیمی و آن یکی دوستش که طرف دو سه روز اخیر با نامهایی مانند صمدآقا و ماندانا و امثال اینها در وبلاگ شما و امیر سررشته داری مشغول لجنپراکنی علیه من شده اند – و قطعا” قند در دل یکی دو نفر دیگر از همپالکی هایشان آب کرده اند – بی گدار به آب نزده اند . من با این توجیه که سپهر سلیمی بچه هست ، یا از سر نادانی این مهملات را نوشته است ، یا اشخاصی دیگر تحریک به این کارش کرده اند و یا نباید دهن به دهن هر بی سر و پایی گذاشت ، موافق نیستم . سپهر سلیمی و آن یکی دوستش که هر دو با ادبیاتی مشابه و لحنی مشابه و جملاتی مشابه – اما نامهای جعلی و مختلف – و به گونه ای کاملا” همزمان و هماهنگ کامنت دانی وبلاگ شما و وبلاگ امیررسته داری را قرق کردند و هر چه دلشلن خواست درباره ام نوشته اند ، کارشان خیلی هم بی حساب و کتاب نبود .
در این مدتی که من در وبلاگ شما و یکی دو جای دیگر کامنت می نوشتم – و بعضی دوستان به راه مهربانی ، گاهی درباره ام جملاتی تفقد آمیز می نوشتند – جناب سپهر سلیمی و آن یکی دو دوست محترمش (که خودشان تشریف ندارند و آی دی های جعلی شان را به نمایندگی از سوی خود به اینجا و آنجا فرستاده اند ) مثل مار زخمی به خود می پیچیدند. تا اینکه بالاخره طاقت سپهر سلیمی و آن دو دوست گرامی اش طاق شد و نفرتشان به شکل کامنتهایی که می بینید در وبلاگ شما و وبلاگ امیر سرشته داری فوران کرد .
سپهر سلیمی و آن یکی دو دوستش ( که برخلاف این یکی دوستشان هنوز جرات بیرون خزیدن از پشت اسامی مستعارشان را ندارند و با آی دی های جعلی مشغول به کار شده اند ) نه به قصد رفع کدورتهای سابق و بقول خودشان صلح و دوستی و اشتی آمدند و نه اصلا” تصور می کنم انبار کینه ای که در دل دارند اجازه می دهد که دمی فارغ از نفرت و حسادت شوند و چشمهایشان را بشورند و دنیا را جور دیگری ببینند . تاکتیک و شیوه ای که سپهر سلیمی و آن یکی دوستش ( که الحمدالله هر چند دقیقه مرد میشود و دوباره زن میشود! و درباره ام کامنت مینویسد ) تازه یاد گرفته اند و اجرایش کردند شاید برای خودشان و برخی دیگر بسیار مدرن و خیره کننده به چشم بیاید اما بقول انگلیسی ها ” برای ما تکنولوژی جنگ جهانی دوم محسوب میشود ” . سپهر سلیمی و آن دوست شگفت انگیزش (صمدآقا ، ماندانا خانم ) زور خودشان را زدند تا به خیال خودشان به گرین بلاگی ها بگویند ” این عبداللطیف عبادی را که می بینید و بعضا” دارید قربان صدقه اش می روید ، اینجوری اش را نبینید! این بابا یک لات و فحاش و لمپن و بی سر و پاست ، و یک عمر کثیف ترین و زشت ترین فحاشی ها را به گرین بلاگی ها و از جمله همین درویش کرده و جند نفر از بچه های ما را هم کشته و حالا آمده است دستهای خون آلودش را شسته و با وقاحت وسط ما نشسته و دارد از بی اطلاعی شما سوء استفاده می کند و … خلاصه این شخصی که مثبت جلوه می کند آدم نادرستی هست ” . پس ملاحظه می کنید که اصل هدف و کار و حرف و سعی سپهر سلیمی و یکی دو نفر دیگر این بود . طبق همین تاکتیک ، قرارشان هم این بود که بطور همزمان این جملات را آنقدر تکرار کنند تا بقول گوبلز ( وزیر تبلیغات هیتلر ) اذهان نا آشنا به موضوع از فرط شنیدنش ، آنها را به عنوان یک واقعیت بپذیرند .
جناب درویش عزیز
پس ملاحظه می کنید که سپهر سلیمی تشریف آورد و با خیال راحت هر چه را که خواست گفت و وقتی کارش – و احتمالا” ماموریتش – را بطور تمام و کمال انجام داد ، از حضورتان رخصت گرفت و با دلی خنک شده ، به وبلاگش برگشت .
بنده با دیدن نحرکات و تقلاهای این جوان عزیز و آن یکی دوستان جوان و – انشاءالله آینده دارش – نه دلخور میشوم و نه خشمگین . بنده در طول عمرم هرگز به دنبال کسب جمعیت نبودم و هیچگاه هیچ علاقه ای هم به شنیدن به به و چه چه این و آن نداشتم و ندارم و اصلا” اینها در ذات من نیست . در سایت فیس بوک عموم کاربران دلشان به این خوش است که چند نفر بیشتر برایشان درخواست دوستی بفرستند بلکه تعداد رفقایشان مثلا” به صد نفر برسد ، اما بنده همین هفتهء گذشته زدم و بیش از یکهزار و هفتصد و پنجاه نفر را یکجا از ادلیستم حذف کردم. علتش هم این بود که احساس کردم بیش از حد آدم دورم جمع شده است و این با روحیهء انزواطلبانه ام سازگاری نداشت . اگر به گرین بلاگ هم برگشتم ، بنا به امر شما بود وگرنه منی که وبلاگ نداشتم را چه کار به جمع گرین بلاگی ها؟ شما فرمودید که در این روزهای سختی که برای محیط زیست وطنمان پیش آمده است عده ای که قاعدتا” می بایست بیشتر از دیگران احساس مسئولیت می کردند ، سکوت کرده اند و جمع سبز نویس ها پریشان شده است و همه در خوابی عمیق فرو رفته اند (نقل به مضمون ) بعد هم دو یا سه بار اسم بنده را بردید و بقول عربها بصراحه خطابم کردید و باز بقول عربها ، ما هم عرض کردیم سمعا” و طاعتا” و گفتیم چشم و خدمت رسیدیم . بنابراین نه برای ماندن آمده بودیم و نه برای کسب جمعیتی که قبلا” درباره شان عرض کردم . در چنین حالتی قاعدتا” جای کسی را تنگ نکرده بودیم . بنابراین سپهر سلیمی و آن یکی دو دوستش – که کامنتهایشان و اسامی و آی دی های ساختگی شان به وفور هستند اما خودشان مطلقا” نیستند – نباید به این شدت از حضورم در کامنت دانی وبلاگ محمد درویش نگران و برآشفته میشدند .
شما تشریف ببرید و ببینید که این عزیزان با نظر سنجی امیر سررشته داری – که بنده از انجامش بی خبر بودم – چه کردند. اینها به محض اینکه متوجه شدند سیستم وبگذر ( که آن نظر سنجی در محیطش انجام شده بود ) سیستم ثبت آی پی ندارد و اشخاص می توانند به دفعات از آن وبلاگ خارج شده و مجددا” وارد شوند و رای بدهند ، کار را به شدت لوث کردند و همان یکی دو نفر بالغ بر سی چهل رای ” بد ” داد . ما اگر به این تعداد سی چهل نفره آدم داشتیم که دیگر غمی نداشتیم. کاشکی روزی برسد که گرین بلاگ نه سی تا بلکه سی هزار وبلاگنویس سبز داشته باشد تا بیایند به نوشته های من منفی بدهند . من که از خدایم هست .
احمد شاملو در یکی از سخنرانی هایش اشاراتی به فردوسی داشت که متاسفانه یک مقدار بد برداشت شد و خیلی ها آن را تعبیر به اهانت به فردوسی کردند . بهرحال جو بدی پیش آمد و شاملو هم یک مقدار کوتاه نیامد و نتیجه این شد که در افواه گفته شد شاملو به فردوسی دشنام داده است . شخص بزرگواری شعر بسیار زیبایی در وزن ابیات شاهنامه سرود که داستان و مضمون جالبی داشت . آن شخص در شعرش می گفت روزی که خبر بدگویی شاملو از فردوسی را شنیدم از شدت ناراحتی تا دیروقت بیدار ماندم . وقتی که بخواب رفتم ، فردوسی را در خواب دیدم که از من می پرسید چرا اینقدر ناراحتی؟ گفتم چون امروز شنیدم به تو دشنام دادند . فردوسی پرسید به چه زبانی به من دشنام دادند؟ گفتم به فارسی . فردوسی لبخندی زد و گفت بگذار تا صدای سخن گفتن به فارسی در ایران بپیچد و روح من از شنیدنش شاد شود ، ولو آنکه دشنام به من باشد .
ایکاش روزی فرا برسد که سپهر سلیمی در عالم واقعی هزار نفر شود و آن سی نفر ، سیصد هزار نفر شوند و لشگری از دوستداران محیط زیست ایران براه افتند و در دفاع از محیط زیستی که دارد در مقابل چشممان از دست می رود ، فریاد بزنند . ولو آنکه فریادشان دشنام به من باشد .
من تصور می کنم در این مدت بسیار بیشتر از آنچه در توانم بود – چه به لحاظ جسمی و مشکلم در تایپ و نگارش و چه از نظر روحی – در خدمت شما بودم . از همهء محبتهایتان تشکر می کنم و به امید روزی هستم که ببینم سپهر سلیمی خطاب به فوجی از دوستداران محیط زیست ایران سخن بگوید و من در لابلای جمعیت – از فرط ازدحام – حتی صدای بلندگویش را هم نشنوم ولو آنکه سخنانش همه در افشای چهرهء پلید و واقعی من باشد .
زنده باشید
گفته بودم دیگر نخواهم نوشت ! اما شنیدن حرف ارزان ، برایم گران تمام شد.
اعتراف می کنم تا بحال در عمرم کسی مانند آقای عبادی ندیده ام . ایشان سنگ پای قزوین را از رو برده اند، در مطالب گذشته تنها و تنها گفته ام که ایشان باید بابت بی ادبی ها ، توهین ها و فحاشی هایش به خانواده وبلاگستان سبز عذرخواهی کند و تنها گفتن یک جمله برای نشان دادن ابراز ندامت کفایت می کند اما اصرار ایشان بر عدم عذرخواهی از گذشته شرم آورشان برایم غیر قابل تصور است .
متاسفانه مانند گذشته برای خودشان دشمن سازی می کنند و افرادی را که من نمی شناسم را به من نسبت می زنند و در لابلای حرفهایشان به رسم گذشته به افراد تهمت می زنند و توهین می کنند وطوری وانمود می کنند که من و عده ای برای ایشان لشکر کشی کرده ایم و صبح تا شب در آن نظر سنجی ( که گویا برای ایشان حکم مرگ و زندگی دارد) رای می دهیم. غافل از اینکه وقتی برای این کارها ندارم . البته کافر همه را به کیش خود می پندارد و تصور می کنند مانند خودشان بقیه هم صبح تا شب در وبلاگستان و فیس بوک می چرخند و اظهار وجود می کنند ! به خاطر دارم در آن روزهایی که فحش را مانند نقل و نبات در وبلاگستان سبز و بالاترین پخش می کردند ، دوستان گرین بلاگی بیش از آنکه از الفاظ بی ادبانه ایشان تعجب کنند همگی از زیاده وقت داشتن ایشان تعجب می کردند و می گفتند او چگونه به کارهای شخصی اش می رسد !! حتماً یادتان می آید شما.
اصلاً بی خیال عذر خواهی! ایشان یک کلمه بگوید که رفتارش در گذشته را تائید می کند یا نه ؟؟ این بار دیگر نیازی به گفتن یک جمله نیست و یک آره یا نه کفایت می کند.
لطیف عبادی دربخشی از آخرین کامنتش گفته : …. زور خودشان را زدند تا به خیال خودشان به گرین بلاگی ها بگویند ” این عبداللطیف عبادی را که می بینید و بعضا” دارید قربان صدقه اش می روید ، اینجوری اش را نبینید! این بابا یک لات و فحاش و لمپن و بی سر و پاست ، و یک عمر کثیف ترین و زشت ترین فحاشی ها را به گرین بلاگی ها و از جمله همین درویش کرده ….
آقای عبادی مگر عملکرد گذشته شما در وبلاگستان سبز چیزی غیر از این است ؟! مگر آنهایی که گفته اید چه کاری بیش از آن چیزی که شما کرده اید ، می توانستند در فضای مجازی انجام دهند ؟! … اگر آن نیستی ، پس یک کلام بگو من آن نیستم و شرمنده ام. والسلام
سخنی با دوستان دیگر :
به خاطر دارم چند سال پیش آقای درویش در جواب یکی از دوستان که ایشان را استاد درویش خطاب کرده بود ، بزرگوارانه و از سر تواضع فرمودند که من را استاد خطاب نکنید چون مقام استادی برازنده افرادی چون آهنگ کوثر و … است( نقل به مضمون) . هر چند که بنده صادقانه ایشان را استاد خود می دانم ( و در این سه چهار سال گذشته در برخی از مطالب وبلاگم به نقش پررنگ و اثرگذار ایشان اشاره کرده ام ) ولی پاسخ ایشان را همیشه در خاطر دارم و از آن آموختم که هر کسی را باید متناسب با جایگاهش دید، نه کمتر و نه بالاتر .
آقای عبادی جز گذشته ای سراسر فحاشی و بی ادبی به وبلاگستان سبز ، در کجای کار قرار دارد ؟ جز عمری فحش دادن و چند هفته ای کامنت گذاشتن در برخی وبلاگهای سبز چه فعالیت عملی و مجازی مثبتی انجام داده اند؟!
متاسفانه نظرات برخی از دوستان و سروان عزیزم به شکلی است که لطیف عبادی را در کنار دیگران قرار می دهند! آشتی و صلح خوب است اما نه به هر قیمتی … دوستی خاله خرسه آخر و عاقبتی ندارد . امیدوارم آرام کردن یک نفر یه قیمت بی توجهی به گذشته و عملکرد افراد و بی اهمیت کردن فحاشی و بی ادبی در فضای وبلاگستان سبز تمام نشود. اگر اینگونه شود و بی ادبان و هتاکان بدون عذرخواهی و ابراز ندامت عزیز شوند آنوقت دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود. تمام اصرار من برای عذرخواهی به همین خاطر است و دوستان می دانند در این سالها همواره دلبسته و دلسوز فضای وبلاگستان سبز بوده ام و در این مسیر از هیچ کوششی کوتاهی نکرده ام… نه با کسی جنگ دارم و نه به دنبال دوست می گردم ، تنها و تنها حرفم این است که لطیف عبادی باید برای تمام آن بی ادبی ها و فحاشی ها از وبلاگ نویسان سبز عذرخواهی کند. اصلاً بگوید از همه عذر می خواهم الا سپهر سلیمی فلان فلان شده . فقط همین
من هیچ عرضی ندارم که در برابرانبوه گستاخی ها و بی شرمی های این این موجود بدهم . البته اگر جناب درویش به این سادگی و به این راحتی اجازه نمی داد تا چنین فردی خودش را مکررا” سخنگوی محمد درویش ” معرفی کند و وبلاگ مهار بیابانزایی را تبدیل به تابلوی اعلانات خود نماید و نیز اگر جناب درویش بعد از خواندن فرمایشات ایشان در باب بنده ، بجای ستایش از این شخص اندکی وی را دعوت به شرم و حجب و حیا می کرد ، گستاخی های این جوان به اینجا نمی رسید که چنین مطالبی را مشروحا” و آزادانه و پی در پی و با فراغ بال بنویسد . بنده تصور می کنم نشان دادن واکنشی بیشتر از این به چنان شخصی صرفا” موجب وقیح تر شدن وی و طبیعتا” تبدیل هر چه بیشتر کامنتهای وی به فحاشی های زشت تر بی شرمانه تر خواهد شد . در نتیجه ترجیح می دهم تمام این دشنامها را همچنان با صبوری بشنوم و بی آنکه اکنشی متقابل نشان دهم ، حکایتی را تعریف کنم و از جناب درویش و سایر دوستانی که افتخار مصاحبت دورادور با آنها را در این وبلاگ داشتم خداحافظی نمایم .
تا همین چهل پنجاه سال پیش در بازارهای شهرهای بزرگی مانند تهران و اصفهان و شیراز دکانها و حجره های اجناس و امتعه بسیار چندان پراکنده نبود و اغلب در بازارهای سنتی و متمرکز بودند . تجار و حجره داران آنروز نیز برخلاف بسیاری از تجار امروز نوکیسه و تازه به دوران رسیده نبودند بلکه غالبا” به خانواده های اصیل و نجیب و مومن شهرشان تعلق داشتند . پررونقترین حجره های بازار نیز متعلق به درستکارترین و خوش رفتارین و با انصافترین ترین تجار بود. گاهی بنا به عللی وضع بازار رو به کسادی می گذاشت و فروشندگان و دکان داران کوچک و پراکندهء سطح شهر می دیدند که بسیاری از مشتریانشان جذب حجره ای یا حجره های خاصی از بازار شهر شده اند و دخلشان رو به نقصان می گذاشت . اینجا بود که دسیسهء کاسبان خرد و کوچک علیه تجار بزرگ شروع میشد . قدیمی ها دسیسه های پیشه وران و دکانداران زیرگذرها و نبش کوچه ها علیه تجار شهر را بخوبی بیاد دارند که غالبا” هر دو سه سال یکبار اتفاق می افتاد . شیوه هم به اینگونه بود که مثلا” چند عطار خرده پا مبلغی روی هم می گذاشتند – و بلانسبت شما – به زنی فاحشه می دادند تا به به در حجرهء فلان تاجر معتبر ادویه جات برود و بدنامش کند . زن مذکور هم مبلغ را می گرفت و به در حجرهء تاجر نگونبخت می رفت و همینکه آن مرد شریف را می دید ، در حضور سایر تجار و مشتریان و اهل محل ، بنای داد و قال را می گذاشت و فریاد می زد که ” ای مسلمانها! این مرد بی شرف مرا مخفیانه صیغهء خود کرده و برای مدت مدیدی هر بلایی که خواسته را بر سرم آورده و هر شب تا صبح در منزلم عرق خوری و بدمستی کرده ، خرجی ام را هم نداده و الان رفته است دختر دیگری را صیغهء خودش کرده و من بیچاره را آوارهء کوی برزن نموده است .. ” . ناگفته پیداست که آن تاجر آبرومند در چه مخمصه ای گرفتار میشد . اهل محل برای آرام کردن زنی که ادعا می کرد تاجر بیچاره به وی تعدی کرده وارد عمل میشدند اما مگر آن زن فاحشه ول می کرد؟ مگر کوتاه می آمد؟ خیلی ها از روی صداقت و صفای باطن سعی می کردند مشکل میان آن زن مدعی و تاجر محترم را حل کنند . اما مگر مسئله حل میشد؟ اصلا” مگر آن زن فاحشه واقعا” با تاجر شریفی که کاسب یا کاسبانی خرد و کوچک علیهش دسیسه کرده بودند مشکلی داشت که بخواهد حل شود؟ همه چیز طبق یک نقشه و برنامهء از قبل طراحی شده انجام می شد و آن زن فاحشه در قبال گرفتن مبلغی از عطارهای زیرگذر و نبش کوچه و محل ، نقش زنی صیغه ای که به وی ظلم شده بود را ایفا می کرد . این جریان هم یک روز و دو روز نبود و گاه تا ده روز طول می کشید و هر روز درست در وقت نماز مغرب و عشا همینکه آن تاجر قصد داشت به مسجد برود ، تکرار میشد . بهرحال آن تاجر آبرومند که نمی توانست چنین وضعیتی را تحمل کند . آن موقع که دادگاه و پاسگاه نبود. اگر هم بود ماجرا مسئله ای نبود که کسی بتواند به راحتی در آن دخالت کند و سماجت آن زن فاحشه نیز بقدری بود که سایرین واقعا” کم کم باورشان میشد که لابد مسئله ای بوده است که آن زن به این شدت پاچهء تاجر بیچاره را گرفته است و ول نمی کند . در نتیجه خودشان را بتدریج از ماجرا کنار می کشیدند . نهایت این میشد که تاجر نگونبخت مجبور میشد برای حفظ آبرویش هم مبلغ بسیار کلانی را به عنوان باج به آن زن فاحشه بدهد تا دست از سرش بردارد و هم از شدت احساس شرم از کسبه و اهل محل و حتی اهل منزلش ، درب حجره اش را لااقل برای دو سه ماه می بست تا شر و فتنه ای که آن زن فاحشه و عطاران و کاسبان خرد و حقیر شهر علیهش برپا کرده بودند بخوابد . و البته رفتن آن تاجر نیز مساوی میشد با رونق گرفتن بازار و کاسبی دکانداران حقیر و زبون .
نهایت اینکه بنده تسلیم سپهر سلیمی می شوم و بخاطر همهء بدی هایی که درگذشته در حق ایشان کرده ام عذرخواهی می کنم و با اجازهء دوست محترم و عزیز و شریف نادیده ام جناب محمد درویش ، و نیز ناصر کرمی بزرگوار ، درب حجرهء کامنت نویسی ام در وبلاگهای سبز را می بندم و از همان راهی که آمده بودم برمی گردم . امیدوارم که با این عذرخواهی علنی ، سپهر سلیمی به آنچه می خواست برسد و سایر کاسبان و عطاران خرده پایی که مشوقش بودند نیز در پشت همان آی دی های جعلی و پستوهای وبلاگهای بی مشتری شان باقی بمانند و انشاءالله با رفتن ما ایام به کامشان شود و روزگارشان رونق بازار بگیرد . آمین
درود بر لطیف و سپهر عزیز
هرگز تصور نمیکردم عمق کدورتها با گذشت این همه زمان از آن، هنوز تا این حد داغ و تازه مانده باشد. چه کسی در وبلاگستان سبز وجود دارد که بتواند بگوید میزان انتقادات و ناهنجاریهای پیش آمده بین او و لطیف بیشتر از درویش و لطیف بوده باشد؟ با این وجود ؛ افتخار می کنم که امروز لطیف یکی از دوستان خردمند من است. در حالی که یادم نمی آید مجبور شده باشیم هیچ یک از ما از یکدیگر بابت همه ی آن کدورتها عذرخواهی رسمی کرده باشیم!
راستش شاید یکی از مشکلات من (چون من مشکل و عیب زیاد دارم)، این است که همواره همه ی رخدادها و پژواکها را با خود می سنجم.
من اگر جای سپهر بودم؛ هرگز چنین درخواستی از لطیف نمی کردم … زیرا به باورم آنچه که بیشتر از ظاهر داستان اهمیت دارد؛ همواره محتوا بوده و هست. عبداالطیف عبادی، همان فردی که نزدیک به سه سال پیش و بعد از مشاهده سکوت اعتراضی ام نسبت به آبگیری سد سیوند و همراهی بسیاری از دوستان با نگارنده، با توپی پر وارد دنیای سبز وبلاگستان شده و آشکارا اعلام کرد: شما سکوت نکرده اید؛ حرفی برای گفتن ندارید. و سپس مجبور به مواجهه با بسیاری از وبلاگنویسان سبزنویس شد و به روند انتقادی خود نسبت به عملکرد سبزنویسها ادامه داد … همان عبداللطیف عبادی امروز است که بیشتر از هر وبلاگنویس سبزی دارد با تولید محتوا و حضور مؤثر در گرین بلاگ به روشنگری و حمایت از دغدغه های سبزنویسان وطن پرداخته و با تمام وجود و به رغم بیماری و درد دست از آنها حمایت می کند. سپهر عزیز! مگر ما چه می خواهیم؟ ما به دنبال انسانهای متخصص و عاشق طبیعتی هستیم که بتوانند مرد و مردانه از ملاحظات محیط زیستی وطن دفاع کنند. و لطیف الان دارد همین کار را انجام می دهد. نمی دهد؟ چرا باید خود را اینگونه به کوچه ی بن بست رانده و همه ی راه ها را به رُم ختم کنیم. درویش اگر راست می گوید و دلش برای محیط زیست وطن می سوزد، باید نشان دهد که برای همان محیط زیست حاضر است از منافع و پرستیژ و غرورش بگذرد. درویش که باشد که بخواهد در هیبت مدعی العموم ظاهر شده و شرط پذیرش سبزنویسی افراد را درخواست بخشش از عملکردهای گذشته بداند؟ ما باید نشان دهیم که برای مان تحقق آرمان مشترک – ارتقای پایداری محیط زیست وطن – چنان اهمیت دارد که هیچ مورد جزیی یا بزرگ حاشیه ای نخواهد توانست این اتحاد و هم افزایی را از بین ببرد. یادت هست آن شب در کنار 33 پل و در حضور شاهین سپنتا و هومان عزیز چه سوگندی خوردم؟ گفتم: حاضرم اگر لازم باشد جانم را بدهم تا طبیعت وطن دوباره جان گیرد …
چرا باید خود را در گذشته ها شناور کرده و راکد نگه داریم، وقتی آبها در حرکت هستند و هر لحظه دارند زلال تر می شوند؟ جناب عبادی – دست کم – نزدیک به یکسال است که دیگر با هیچیک از وبلاگنویسان سبز وارد بگو مگو و پرخاشگری تندی شبیه به قبل از آن نشده و تقریبن بعد از درگذشت پدرم در شهریورماه گذشته … به عنوان یکی از حامیان جدی سبزنویسی، حضوری حمایت گر و مثبت داشته است. چرا اینها را فراموش می کنیم و با عینک بدبینی حاضر نیستیم چنین فرد با مطالعه و عاشقی را در جمع خود پذیرا شویم؟
من از همه دوستان محیط زیستی ام بیش از این انتظار دارم. ما باید نشان دهیم که یک محیط زیستی واقعی حاضر است دشمنان و توهین کنندگان به خود را ببخشد؛ اما دشمنان و متعرضان به طبیعت وطن را هرگز!
خودم هم چنین رویه ای را داشته ام. کم نیستند کامنتهایی در وبلاگم که سراسر توهین و بی ادبی و فحاشی به من باشد؛ اما هرگز آنها را حذف نکرده ام؛ مگر آن که در آن کامنتها به شخص سومی هم از سوی یک فرد نامعلوم و مجعول توهین شده باشد. برای همین توهین و فحاشی به افراد دیگر را تا آنجا که یادم بوده حذف کرده ام.
اما سخنی با لطیف عزیز:
تو برای چه می نویسی رفیق من؟ برای خوشی دل درویش و ناصر کرمی و خاکپور و سررشته داری و … یا برای کمک به اعتلای محیط زیست وطن؟ چرا باید خداحافظی کنی، وقتی که از سوی یک فرد حقیقی و نه مجعول مورد انتقاد قرار می گیری (به درست یا غلط بودنش فعلن کاری ندارم) ؟ خودت بارها گفته ای که حاضری پاسخ افرادی را که با شخصیت واقعی خود، تو را به چالش می کشند، بدهی و از آن استقبال می کنی. سپهر سلیمی را همه ما می شناسیم و ایمان داریم که حضور دارد و خودت هم می دانی که دلش برای محیط زیست و میراث فرهنگی کشورش می سوزد؛ چرا نباید او را با خود همراه سازیم برای نزدیک شدن به هدف بزرگ مان که اعتلای طبیعت وطن است؟ چرا باید با پیش کشیدن ماجراهایی چون خروس سفید، بر التهاب این زخم بیافزاییم و نیشتر زنیم؟
برای همین است که من اگر جای لطیف هم بودم، اینگونه با سپهر برخورد نکرده و آبها را متلاطم تر نمی کردم. و این البته شاید همان عیب من هم باشد! من هرگز برای خودم نجنگیده ام و نخواهم هم جنگید؛ اما برای دفاع از آرمان ها و پایداری زیست بومم خواهم جنگید و در برابر طبیعت ستیزان کوتاه نخواهم آمد.
بار دیگر از لطیف و سپهر عزیز می خواهم تا چند روز به خود آتش بس داده و بعد از به دست آوردن خونسردی خویش دوباره تاریخ را از نو بسازند و بدانند که آنهایی که از بالا دارند ما را می نگرند و هر لحظه چشم انتظار فروپاشی اتحادمان هستند؛ برای چنین کدورتها و لکنتهایی که بین سبزنویسان بوجود می آید؛ هورا کشیده و می کشند. تا بتوانند راحت تر جاده ها و سدها و کارخانه های تخریب کننده ی خود را بکشند و اتومبیل های آلوده کننده خود را تولید کنند.
من همچنان ایمان داریم که روزی آن چایی معروف را در سیاه سرد و در کنار هومان خواهیم نوشید و چه بسا که تعدادمان از 4 نفر هم فزونی گیرد! نه؟
درود …
اصلا نمي توانم تصور كنم كه چگونه هر دو بزرگوار (لطيف عزيز و سپهر گرامي) اينگونه بر هم هجمه مي برند. اصلا نمي توانم تصور اين همه انرژي براي چه؟ آيا پس از اين همه نوشتن و اين همه بر عليه عبادي عزيز گفتن براي من نوعي و تفكراتم تأثيري داشته است.اگر نظرات عبادي براي ما مي آيد آيا به صرف نوشتار عبادي مي خوانيمش و يا بر اساس آنچه كه نوشته شده است. نويشنده بسيار مهم است. تفكراتش از آن مهمتر ولي خيلي از مواقع انسان مي تواند حرفهاي بسيار زيبايي از افرادي بسيار معمولي بشنود و از آن استفاده كند. وقتي من مي توانم حرفهاي عبادي را، تفكراتش را و اعتقاداتش را در بسياري از جنبه ها براي حمايت از يك محيط زيست يالم و يا حتي در زندگي از آن استفاده كنم چرا به فرض يه خاطر تند نوشتنش سراغش نروم. وقتي من مي توانم از تفكرات بر طبق اخلاص گذاشته شده سپهر در عرصه مجازي استفاه كنم چرا بايد به اصولگرا بودن وي ايراد بگيرم و بگويم چون او اصولگراست من را با او كاري نيست. هدف جاي ديگريست. ماخودمان را مي بينيم. كمي از جايگاهي كه هستيم پايينتر بياييم. بحث آشتي به هر قيمتي نيست بحث اين است كه اصلا چيزي براي جنگ وجود ندارد و اين ما هستيم كه كمي مسير را وارونه مي بينيم. در يك تشكل اهداف كاملا مشخصند همه در آن تشكل يك شخصيت حقوقي دارند و اگر براي خود شخصيتي دارند خارج از ا» تشكل و به صورت كاملا شخصي است. واقعا تأسف بار است براي من كه در جمع سبزهاي محيط زيستي خودمان هم بايد ساختار شكني كنيم و عرف و سنت را همچون استيلاي تشيع صفوي بر دين و گوشت و پوست خودمان ببينيم. كمي بيشتر بيانديشيم. من خود اوج ناآگاهان عالمم. براي آگاهيمان بكوشيم. شخصيت انسان به آگاهي اوست و آگاهي در گرو دانايي و دانايي در گرو اطلاعات و اطلاعات در گرو داده است. در اين وسط اخلاق نه اينكه جايي ندارد بلكه زير ساختار اصلي حركت است. جناب عبادي عزيز من همه را جدي ميگيرم چون همه را دوست دارم. اگر بر من مسجل شود كه دوستي چاقوي دروغ و نفاق را به سويم به جاي دست دوستي دراز كرده است شك نكن بدون كوچكترين مشكلي فراموشش مي كنم. اميدوارم باز هم شمارا و سپهر را واقع بينانه تر اين كه هستيد ببينيم و از آگاهيهاي شما استفاده كنيم. ارادتمند
با نهایت ادب و احترام ،
سپهر سلیمی را شما می شناسید . من این جوان را نمی شناسم و صرفا” به دلیل جایزهء خروسش و مطالبی که گاهی دربارهء کج شدن مسیر متروی اصفهان و یا مباحث سالیانه ای مانند ماهی گلی و سفرهء هفت سین می نویسد گاهی اسمش بیادم می آید . واقعا” بجز اینها چیزی دیگری از این آقا در ذهن من نیست و قسم میخورم که هیچوقت حتی یکی از مطالبش را نخوانده ام و هر مطلبی از او دیده ام در حد همان تیتر و توضیح مختصری بوده که از مطالبش در صفحهء اول گرین بلاگ ظاهر شده است . این که حالا خودش را چندین بار پرت کرده است جلوی پای من یا شیرجه زده است و با دو دستش مج پای بنده را محکم چسبیده و داد و فریاد راه انداخته است که ” یالا بیا از من مغذرت خواهی کن! ” دلیل بر این نمی شود که من این فرد را به عنوان شخص مقابل خودم بشناسم. هیچ برخوردی هم با این جوان نداشته ام. من سر جای خودم نشسته ام و این آقا دارد خودش را به دست و پای من می کوبد . اینکه یکنفر دائما” خودش را به دیوار بکوبد که اسمش نمی شود برخورد فلانی و دیوار ، بلکه میشود برخورد فلانی با دیوار . دیوار هم که بیچاره سر جای خودش ایستاده و با کسی مشکلی ندارد .
القای این موضوع که ” عبداللطیف عبادی با وبلاگنویسان محیط زیستی یک دعوای یک طرفه ای داشته است و الان آدم خوبی شده است و بهتر است که حالا آنها هم به بزرگی خودشان این نادم پشیمان را ببخشند ” را هم منصفانه نمی دانم . اول اینکه آن وبلاگنویسان سبزی که با من درگیر بودند و سه وبلاگ در بلاگفا و دو وبلاگ در پرشین بلاگ و یک وبلاگ در میهن بلاگ و دو وبلاگ در اسکای بلاگ و نیز شانزده آی دی مختلف در بالاترین درست کرده بودند و شبانه روز مشغول به حمله و تحقیر و توهین و فحاشی به بنده بودند ، مردند! وبلاگهایشان به دلیل داشتن محتویات خلاف اخلاق و تصاویر مستهجنی که بعضا” اسم بنده را هم زیرشان می نوشتند ، بسته شدند و تمام سبزنویسانی که در سایت بالاترین بنده را مورد هجوم قرار می دادند جملگی یک نفر از آب درآمدند و تمام آن حسابها بسته شد و همهء آن اشخاص اینترنتی دود شدند و به آسمانها رفتند . دو سه آقا و خانمی نیز که در عالم واقعی حضور و وجود خارجی داشتند و گاهی با بنده درگیر میشدند نیز سالهاست که وبلاگنویسی را رها کرده اند و به دنبال زندگی شخصی بی دغدغهء غیر محیط زیستی شان رفته اند . بنابراین بجز خودتان که جناب محمد درویش هستید از سبزنویسهایی که درباره شان صحبت می کنیم کسی باقی نمانده است . این جمعی که شرحشان را عرض کردم، قومی بودند که نسلشان منقرض شد و تنها نامی از آنها در یادها باقی مانده است . حالا من بروم از چه کسی عذرخواهی کنم ؟ از آی دی هایی که وجود خارجی نداشتند و بیش از یکسال و نیم بنده را زیر ضرب توهین و فحاشی و تحقیر کشیده بودند؟ از نویسندگان وبلاگهایی که خودشان نیز همراه با وبلاگهای رنگارنگ محیط زیستی شان به آسمانها رفتند ؟ جمعی که من با آنها درگیر بودم اشباحی بودند که محو شدند . سپهر سلیمی در مهملاتی که نوشته است اسم شما – که جناب درویش باشید – و مژگان جمشیدی و خودش را به عنوان کسایی که بنده باید از آنها عذرخواهی کنم ، فهرست کرده است . شاید در نظرش این سه نام تنها بازماندگان تمدن وبلاگنویسان سبز هستند . شما که درویش باشید ، که به حمدالله دیگر مشکلی با من ندارید . بنده هم که شما را روی سر می گذارم . با مژگان جمشیدی هم که هیچگاه هیج مشکلی شخصی نداشته ام . بنده – با معیارهایی که برای خودم دارم – ایشان را و کلا” گروهی که در وبسایت سبزپرس هستند را محترم ، اما به دور از تفکر و ذهنیت نگرش سبز نمی دانم . سبز ندانستن مژگان جمشیدی هم نه کفر محسوب میشود و نه اهانت به مقدسات . با احوال شخصیهء ایشان هم که هیچگاه هیچ کاری نداشته ام . تازه اگر اینها هم می بود ، باز هم این موضوع مسئله ای میشد بین من و مژگان و ربطی به این جوان فضول و هیچکارهء میدان نداشت . مگر این آقا وکیل تسخیری خانمهای وبلاگنویس است یا داروغهء شهر است ؟ یا خانم جمشیدی خودش نمی تواند جوابم را بدهد که گشته است و در کرهء ارضیه این بابا را پیدا کرده است که از طرفش بیاید خودش را به دست و پایم بکوبد؟ قبلا” عرض کردم ، الان هم عرض می کنم . من این جوان را در حد همان مطالبی که گهگاهی دربارهء جایزهء خروس سفید یا کج شدن مسیر متروی اصفهان می نویسد می شناسم . یک چیزهایی هم راجع به نظراتش دربارهء ماهی گلی و سفرهء هفت سین به یادم مانده بود که البته چند روز پیش متوجه شدم ایشان از موافقین گذاشتن ماهی گلی در سفرهء هفت سین است نه مخالفین آن . بیشتر از این چیزی از این جوان نمی دانم . حالا چرا اینهمه سماجت بخرج می دهد و دارد خودش را به پای من می کوبد ، واقعا” برایم جای سئوال ست . و دیگر اینکه دوستانی مثل شما هم که بنده را دعوت به آرامش و خویشتنداری می کنید هم برایم عجیب است . یک بابایی آمده است و دارد خودش را به بنده می کوبد و داد و فریاد راه انداخته یالا بیا از من معذرت خواهی کن . بنده هم که این جوان نگونبخت را نمی شناسم . حالا تقع دارم کسانی که این جوان – بنام سپهر سلیمی ، ظاهرا” ساکن اصفهان – را می شناسند بیایند ورش دارند ببرندش .
خب لطيف جان معذرت خواهي نكن. از كنارش بگذر همانگونه كه قبلاهم به گونه اي كرده اي. مگر كسي مي تواند براي كس ديگر تعيين تكليف كاري را بكند (البته غير از قوه قضايه كه مي تواند). واضح صحبت كردم؟ بحث بحث خداحافشي شماست. نه بحث معذرت خواهي شما. من از مكتوب درويش هم لزوم معذرت خواهي شما را نديدم.ارادتمند
ببخشيد اصلاح مي كنم (خداحافشي) همان خداحافظي است.
خدا را شکر که این مطالب مکتوب می شود و گرنه تصور می کنم داستان چیزی خلاف این می شد .
واقعاً جیگر آدم کباب می شود . واقعاً ببخشید از این همه ظلمی که در حقت روا داشتم.
می گوید من خودم را به او چسبانده ام یا به تعبیرش خودم را به پای او بسته ام و می گویم از من عذرخواهی کن!! کسانی که این بحث را خوانده اند می دانند که اصلاً و ابدا از اینکه بحث شخصی شود اجتناب کرده ام و هیچوقت نگفتم از من عذرخواهی کن و تنها گفته ام از وبلاگستان سبز باید بابت آن همه فحاشی ها عذرخواهی کند. می گوید من او را نمی شناسم و وبلاگش را نخوانده ام و او مرا به خودش چسبانده !! عجبا از دروغگویی در روز روشن ! اگر مطالبم را نخوانده ای و وبلاگم را ندیده ای پس چرا نادانسته مطالب را به همان چند موضوع مشخص محدود کرده ای و اگر می شناسی و از روی دانایی این حرف را می زنی ، پس چرا دروغ می گویی که وبلاگم را نخوانده ای؟! این تناقض آشکار صداقت یا عدم صداقت شما را آشکار می کند.
ضمن اینکه در مطلبی که در مورد وبلاگم در شبانه ها نوشته ای ، کاملاً مشخص است که حتی یک بار هم وبلاگم را نخوانده ای! البته راست می گویی ، یک بار نه ، بلکه چندین بار خوانده ای !
شکر خدا عملکردم در آرشیو وبلاگم که بیش از 77 ماه از عمر آن می گذرد مشخص است . کل مطالبی که در مورد جایزه خروس سپید ( که مربوط به انجمن حمایت از حیوانات اصفهان است و مساله ای شخصی نیست) نوشته ام ” دو ” مطلب است! عجبا که لطیف عبادی سعی دارد به شیوه ای مطالب را سخره بگیرد و همش از خروس سپید و کج شدن مترو و ماهی گلی! می گوید !! تصور می کند با نوع بیانش می تواند این مسائل را بی اهمیت جلوه دهد! تنها کافیست به بخش تگ های صفحه اول پرشین بلاگ نگاهی بیندازی تا کمی آگاه شوی.
نیازی نیست بگویی کم آورده ای ! از لحن صحبتت کاملا مشخص است ! مخصوصاً آنجا که چندین و چند بار مرا با عنوان بچه و جوان خطاب کرده ای نشان می دهد که تنها و تنها به آن چند سال سن اضافه ات می نازی و چیزی در چنته برای بیان کردن نداری !
من وکیل کسی نبوده و نیستم اما یادم می آید سال گذشته و در اوج فحاشی ها ، هتاکی ها و بی ادبی های آقای عبادی و آن روزها که هیچکس ایشان را نمی شناخت ، ایشان در وبلاگشان ” زیستا” را لینک کرده بودند و این باعث شده بود که از بخت بد من ، دوستان فکر کنند که بنده با ایشان رابطه و دوستی دارم و به همین جهت عده ای از دوستان وبلاگستان سبز به من پیغام داده بودم که ایشان را به رعایت ادب دعوت کنم! حتی می گفتند اگر او در گرین بلاگ باشد ما دیگر نخواهیم نوشت و نخواهیم بود که پس از صحبتی که با آقای اشراقی داشتیم ایشان گفتند که آقای عبادی قول داده اند دیگر حرمت شکنی نکنند …
من تنها گفته ام که ایشان باید در مورد گذشته اش اظهار نظر کند و بگوید که رفتارش را تائید می کند یا خیر و همانطور که گفتم اصلا و ابدا برایم اهمیتی نداشته اند ، چون اگر اهمیت داشتند در مورد آن طنزها نظر می دادم و یا در فیس بوک درخواست دوستی شان را می پذیرفتم…
جناب سررشته داری گرامی:
خدا شاهد است که مشکلاتی که گهگاه با افراد یا افرادی دارم هیچگاه شخصی نبوده و نیست و همانطور که دیدید بر خلاف آنکه آقای عبادی سعی دارد بحث را دو طرفه کند و از عکس پروفایل بنده تا جزئی ترین مطالب وبلاگم به دنبال بهانه ای برای شخصی کردن بحث است ولی من از این مساله فرار کرده ام . اصولاً اسفندی ها هیچوقت فردگرا نبوده و نیستند. جناب درویش شما بگوئید :)
جناب درویش دوست داشتنی :
جای شما و هومان خان گرامی خالی ، آن چایی را امروز در کنار دریاچه سد چغاخور و در منطقه گیلگرد خوردم و حسابی یادتان کردم :)
سپهر جان تو هم مثل من اسفندي هستي؟ زهي سعادت. پس به هم خيلي نزديك هستيم؟ به قول درويش نيستيم؟ درويش پيداش نيست هر چي مي خواهيم مي نويسيما! ارادتمند تمام دوستاني كه چاي داغ را در كنار طبيعت مي خورند و لذت مي برند. خداييش يه جايي قلم خاتمه را بكشيد يا بهتر بگويم كيبرد را در جهت خاتمه بفشاريد. لطفا. من كه كم آوردم.