مجویید آزار همسایگان
به ویژه بزرگان و پرمایه گان
به پاکی گرائید و نیکی کنید
دل و پشت خواهندگان مشکنید
فردوسی
در سیزدهمین قسمت از برنامه گفتگوی داغ سبز که از قضا در سیزدهمین روز آبان به روی آنتن خواهد رفت، میخواهیم از مسئولین سازمان بنادر و کشتیرانی نوشهر بپرسیم که چرا همسایگان سراپاسبزتان را در باغ اکولوژی نوشهر آزار میدهید؟!
بله … ساعت 15 امروز – 13 آبان 1389 – سیزدهمین بخش از گفتگوی داغ سبز در شبکهی جهانی اینترنت به صورت زنده پخش خواهد شد. دستاندرکاران ایران صدا کوشیدهاند تا در این برنامه به پنجمین موج سبز وبلاگستان پرداخته و با دعوت از مخالفان و موافقان احداث جاده کمربندی بندرگاه نوشهر از درون محوطهی باغ گیاهشناسی، به بررسی همهجانبهتر موضوع به مدت 60 دقیقه بپردازند.
به همین مناسبت، دکتر احمد رحمانی، عضو هیأت علمی و معاون بخش تحقیقات جنگل در مؤسسه تحقیقات جنگلها و مراتع کشور مهمان برنامهی ما خواهند بود. ایشان که رییس انجمن اعضای هیأت علمی مؤسسه تحقیقات جنگلها و مراتع نیز هستند، اخیراً طی یک بیانیه صریح خواهان مجازات متجاوزان به حریم 35 هکتاری باغ اکولوژی نوشهر شدند. از سوی دیگر، همکاران من در تلاش هستند تا نمایندهای از فرمانداری نوشهر یا بندرگاه و یا استانداری مازندران را به پشت خط آورده و از ایشان بخواهند تا به دفاع از عملکرد خویش بپردازند. بیشک در این مناظره، مردم بهترین قاضی خواهند بود.
هرچند تا این لحظه، انگار تلفن عزیزان جملگی خاموش است!!
در ضمن شماره پیامک 300001386 را فراموش نکرده و با برنامه خودتان در ارتباط باشید.
هرچند تا این لحظه، انگار تلفن عزیزان جملگی خاموش است!!
در ضمن شماره پیامک 300001386 را فراموش نکرده و با برنامه خودتان در ارتباط باشید.
مؤخره:
پخش زنده برنامه را از ساعت 13 الی 16 می توانید در این نشانی ببینید و بشنوید.
و پس از آن، فایل شنیداری برنامه از روز شنبه بر روی تارنمای گفتگوی داغ سبز قرار می گیرد.
http://www.iranseda.com/liveplayer/?g=800924
درود بر مسعود عزیز …
درویش خان
…. این قدر اخبار بد شنیدیم که دیگر از زندگی سیر گشتیم…. اینجا مدیری چون هومان خان می خواهد … نه هومان خان هم نه … تنها شخصست خالو هومانی هومان خان است که می تواند مدیری باشد که توان نه گفتن و مقابله را داشته باشد
…. نوشتار زیر را به افتخار خالو هومان می گذارم و از بابت ارتباط نداشتن با موضوع و طولانی بودن پوزش می خواهم
اسد خان شیرکش
بهداروند یا بختیاروند یکی از شاخه های مهم هفت لنگ بختیاری است.بسیاری از مورخان این طایفه را بازماندگان همان طایفه ای میدانند که حمداله مستوفی از آن با نام «مختاری» یاد می کند که از جبل السماق سوریه به سرزمین لر بزرگ مهاجرت کردند. شاید هم در بختیاری ساکن بودند و مستوفی به اشتباه از آمدن آنها از حبل السماق خبرداده باشد. این طایفه چنان از موقعیت و جایگاه والایی برخوردار گردید که به تدریج نام آن « بختیاری» بر نام طوایف همجوار نیز اطلاق گردید و بسیاری وجه تسمیه بختیاری را همین موضوع می دانند. برخی از روایتهای شفاهی نیز گویای این مطلب است که نیای طایفه بهداروند ، شخصی به نام « بهدار» که در اصل « بختار » یا « بختیار» و یا « بخت دار» بوده است. چون حرف «خ» در گویش بختیاری به «ح – ه » تبدیل می شود ، بختدار یا بختیار نیز به بهدار تبدیل گردید و سبب نامگذاری طایفه بهداروند نیز همین موضوع می باشد.
از خوانین گذشته بختیاروند ، اطلاعات زیادی در دست نیست. در تاریخ معاصر چندتن از این خوانین شناخته شده هستند که به معرفی آنها پرداخته می شود.
اسدخان بهداروند که در شجاعت ، دلاوری و مردمداری در بین بختیاری ها چهره ای محبوب بود به واسطه کشتن شیرهای زیادی ، به اسد خان شیرکش شهرت پیدا کرد ،احتمالاً در اواخر دوران زندیه به دنیا آمد. برخی سال تولد وی را در حدود سال 1185 قمری ذکر کرده اند. خاندان وی یکی از کهن ترین خاندان های بختیاری است که از حدود اواخر قرن پنجم هجری سابقه تاریخی سکونت در بختیاری را داشته ودارند. اجداد او از حشم داران بزرگ بختیاری بودند، پدرش حیدر خان وپدر بزرگش شا همراد خان از روسای برجسته طوایف بختیاری بودند، که گله های بزرگی از احشام داشتند و تا زمان اسد خان و فرزندش جعفرقلیخان زندگی عشایری و کوچ نشینی داشتند. وی تابستانها در دامنه های زردکوه و زمستانها در دژ اسد خان یا دژملکان در نزدیکی لالی همچنین جلکان ، سهرکان ، اندیکا و لالی زندگی می کرد. دژ اسدخان دژ بسیار مستحکم و کهنی است که تسخیر آن ممکن نیست. بر باور عده ای از مردم ، این دژ متعلق به فرشتگان و ملائکه بود و به همین دلیل آن را دژ «ملکان» خوانند. احتمالاً در دورانی که خوانین استرکی اداره ایل بختیاری را بر عهده داشتند ، این دژ در تصرف آنها بود. وقتی در اواخر دوران صفویه امیران استرکی از قدرت برکنار شدند ، با گسترش نفوذ و قدرت خوانین چهارلنگ ، این دژ در اختیار خوانین خواجه موگویی قرار گرفت. پس از شکست چهارلنگها از هفت لنگها و تصرف بخش وسیعی از قلمرو گرمسیری آنان از جمله اندیکا و مناطق اطراف آن ، این دژ بدست خوانین بختیاروند افتاد.
در باره چگونگی آشنایی فتحعلی شاه با اسدخان که در آن زمان نوجوان چهارده ساله ای بوده و هنوز حیدرخان پدرش درقید حیات بود در کتاب « تاریخ قاجار» یا «حقایق الاخبار ناصری» آمده است : در سال 1199 هجری قمری فتحعلیخان پسر حسینقلیخان قاجارمعروف به باباخان ( شاه بابا بعدی) برادر زاده و ولیعهد آغا محمد خان قاجارکه ملقب به جهانبانی بود ، به حکومت عراق وفارس که بختیاری نیز جزء آن بود ، منصوب گردید.ولیعهد قاجار فتحعلیخان تا شب شنبه بیست ویکم ذیحجه سال 1211هجری که آغامحمد خان کشته میشود،در این سمت بود. در این زمان اسدخان 25 ساله و پس از مرگ پدرش رئیس ایل بود.
والی یا فتحعلیشاه آینده ، علاوه بر اطلاعاتی که توسط عوامل خود از بزرگان و نخبگان ولایت خود داشت ، به مناسبت های مختلف خود نیز با خانواده اسدخان آشنا می شد، به گفته مرحوم « آقربانعلی » نوه اسد خان : خواهر بزرگ اسدخان « بی بی پری» ( کسی که بعدها از سر دلسوزی اسدخان را با زهر میکشد.) در زمان حیات حیدرخان همسر محمدعلیخان قشقائی بود، در جشنی فتحعلیخان والی ، خواهر یا خاله اسد خان بنام زینب بیگم مادرآینده محمد تقی میرزا حسام السلطنه را دیده و او را خواستگاری میکند. بدین ترتیب با ای وصلت ، رابطه والی با بختیاری ها بسیار حسنه گردید. بعدها ولیعهد به اعتبار همین وابستگی سببی بخوبی از نیروهای رزمی بختیاری و قشقائی در رسیدن به قدرت استفاده کرد. شواهدی حکایت از آن دارد، که پس از این وصلت ایلخانی بختیاری یا حداقل طایفه هفت لنگ را به حیدر خان و پس از او به اسد خان داده است و خان قشقائی را هم ایلخانی قشقائی کرده است. فتحعلیشاه ، والی فارس و ولیعهد، پس از کشته شدن آغا محمد خان قاجار از شیراز با جنگجویان بختیاری و قشقائی به تهران آمد، به مجرد ورود و تسلط بر دارالسلطنه تهران به کمک سپاهیان همراه خود به کور کردن وقتل عام مدعیان سلطنت خود که بیشتر اقوام و نزدیکان او بودند پرداخت. بدلیل اینکه سرکوبی مخالفین سالیانی زیادی طول کشید ، سپاهیان بختیاری و قشقائی نیز مدت مدیدی در تهران ماندگار شدند و مورد اعتماد شاه قاجار بودند.ولی بعداز قدرت گرفتن شاه قاجار، نیاز شاه قاجار به این سپاهیان و روسای آنها، تبدیل به وحشت از قدرت گرفتن روسای این سپاهیان یعنی اسدخان بختیاری ومحمدعلیخان قشقائی شد.
به این ترتیب اسد خان بختیاری بطور قطع مدت مدیدی مورد حمایت شاه قاجار وخواهر زاده یا خاله زاده خود ، محمد تقی میرزا حسام السلطنه بوده است و بنظر میرسد، عنوان 25 سال ایلخانی بودن اسدخان بختیار وند در ایل بختیاری در دوره سلطنت فتحعلیشاه قاجارچندان هم دور از واقعیت نیست.
اما به تدریج میانه شاه و خان بختیاری به هم خورد و روابط تیره گشت. اسد خان نیز که در جنگاور و شجاعت زبان زد بود بخش زیادی از عمر خود را به عنوان یاغی و متمرد سپری کرد و کمتر حاضر بود تابع دولت مرکزی باشد. این جنگاور بی باک بود تا پشت دروازه های تهران را ناامن کرده بود و نامش لرزه بر تن افراد می انداخت. اسدخان مخالف سرسخت دولت وقت و پادشاه آن زمان فتحعلی شاه و سالها یاغی دولت بود و با اقتدار در بختیاری حکمرانی می کرد به گونه ای که به او «شاه اسد» می گفتند.
نیروهای قاجار که مدتها در تعقیب و کمین اسد خان بودند ، گویا موفق شدند به هنگام شکار اسدخان را دستگیر کنند و شکار با ارزش خود را به تهران روانه کردند. فتحعلی شاه دستور داد او را زنده به گور کنند و در مقابل چشمانش قبرش را بکنند. ماموران اجرای حکم در مقابل چشمان اسدخان مشغول کندن گور شدند ، گورکن خسته شده بود و به سستی بیل می زد. اسدخان با شهامت و در نهایت خونسردی بیل را گرفت و شروع به کندن قبر کرد و قبر را به سرعت آماده کرد. اینکار اسدخان باعث حیرت و شگفتی همگان گردید. رشادت اسدخان به گوش فتحعلی شاه رسید ، شاه نیز از این کار اسدخان خوشش آمد ، وی را بخش ید اما دستور داد تا زنده است در تهران بماند.
اسدخان در تهران بسر می برد تا اینکه ژنرال «گاردان» در راس هئیتی فرانسوی برای برقراری روابط با ایران به دربار فتحعلی شاه آمد. با توافق بعمل آمده فرانسویها تعهد کردند قشون ایران را به سلاحهای روز تجهیز کنند. افسران فرانسوی برای عملی ساختن تعهدات خود در ساخت توپخانه و مهمات به ذغال نیاز داشتند. فتحعلی شاه به دوخان بختیاری یعنی حبیب الله خان دورکی و اسدخان بختیاروند که هر دو در تهران بودند ، دستور داد به بختیاری بروند و در ازاء آزادی شان ،ذغال مورد نیاز را تامین کنند. خوانین راهی بختیاری شدند. وقتی به بختیاری رسیدند اسدخان از فرمان شاه تمرد کرد. حبیب الله خان موضوع سرپیچی اسدخان را به شاه گزارش کرد. از طرف شاه حاکم اصفهان مامور سرکوبی اسدخان شد.قشون ایران با همراهی افسران فرانسوی و با کمک دورکیها به فرماندهی الیاس خان فرزند فرج الله خان به جنگ اسدخان رفتند. این جنگ به نوعی جنگ بین بهداروندها و دورکی ها نیز بود ، زیرا حبیب الله خان دورکی و اسدخان بهداروند هر دو مدعی ریاست بر هفت لنگ بودند و زیر بار ریاست یکدیگر نمی رفتند. پیروزی یکی از این دو خان می توانست ریاست وی را بر هفت لنگ تضمین کند. اردوی نظامی دولت در سال 1227 قمری در دامنه های زردکوه ، اسدخان و طایفه بهداروند را به محاصره در آوردند آنها را تا دامنه کوه در نزدیگی تنگه ای که معروف به «کلن چین» بود عقب راندند. اسدخان که خود را در میان کوه و دشمن در محاصره دید تصمیم گرفت برای نجات خود و طایفه اش از راهی سخت و بسیار دشوار عبور کند . این راه تنگه کلن چین بود با صخره ای به ارتفاع ده متر که فقط با طناب از آن می شد عبور کرد. اسد خان دستور داد صد راس اسب ، الاغ ، گاو و گوسفند کشتند و در پای صخره انداختند تا راهی برای عبور زنان و کوکان ایجاد گردد. ایل بهداروند در حالیکه به شدت نگران سلامت اسدخان بود ، در میان گلوله باران شدید دشمن با تحمل تلفات سنگین توانست از این مسیر خود را نجات دهد و خود را به گرمسیر رسانده در دژ اسدخان یا دژ ملکان پناه گیرد. در این جنگ که به جنگ « کلن چین» معروف شده است ، دهها نفر کشته و صدها راس دام تلف گردید.
الیاس خون چادر کشید به مرغ فارسون مردیل گورستون جون گشته واسون
کلن چین به زر خرم به سنگ فروشم چرشت ایل و تبار ایا به گوشم
کول به کول ، کول خدنگ ، کول کلن چین صحران سوار گرهد ، دورم تفنگچین
کول به کول ، کول خدنگ ، کول کلن چین فرنگی واتش توپ ، نسل مون ورچید
کول به کول ، گول خدنگ ، کول کلنگچی ریش دراز حیثه سوار تخمونه ورچی
کول به کول ، کول خدنگ پیوست به زرده ریش دراز حیثه سوار ، کفن بگرده
کلنگچی وا بید خراو تر بس نبسته صد هزار میش و بزو و گا ورسته
الیاس خون چادر کشید بسر سنگر چی شاهین جنگ ای کنن چار شیر اکبر
الیاس خون حیف از خودت حیف از کمالت زنگل واپس بده غارت حلالت
رحمالی اسب بیار به بال گوراو الیاس خون چادر زید ، به مرغ سوراو
رحمالی اسبی بردی بنه زیر تفنگم چار و هفت و دینارون اوین به جنگم
رحمالی اسبم بکش به سر گور او زره چار آئینه در گرد به سور او
فرنگی گراز خوره ، هی توپ ایریزه کی گده شاه اسدم ذغال بویزه
با اینکار ، اسدخان به شدت مغضوب دولت واقع گردید. در سال 1231 قمری حکومت بختیاری به شاهزاده محمدتقی میرزا واگذار گردید. وی دو نفر از نزدیکان خود به نامهای میرزا علی گرایلی و آقا قاسم را نزد اسدخان فرستاد و به وی پیام داد که دست از یاغی گری برداشته و اطاعت خود را از دولت اعلام دارد. اسدخان ضمن رد دستور شاهزاده ، دو فرستاده وی را زندانی کرد.(سردار اسعد ، 1383 : 409)
مدتی بعد فتحعلی شاه ، فرزند دیگر خود محمدعلی میرزا دولت شاه را مامور دستگیری اسدخان کرد. دولت شاه به تنهایی رهسپار دز اسدخان شد و اطراف دز گشت و گذاری کرد و متوجه شد که امکان یورش و نفوذ به دز وجود ندارد. اسد خان که در خارج از دز مشغول امورات خود بود ، چشمش به شاهزاده افتاد ، وی را شناخت ، نزد او رفت و پرسید کیستی و اینجا چکار داری؟ شاهزاده گفت: یکی از سپاهیان شاهزاده هستم برای تماشای دز آمده ام. اسدخان نیز پاسخ داد من هم یکی از نوکرهای اسدخان هستم ، رسم بختیاری و ایلات چنین است که وقتی مهمانی وارد خانه ما می شود باید از وی پذیرائی کنیم ، بفرمایید ناهار میل کنید بعد مراجعت نمایید. شاهزاده نیز که اسدخان را می شناخت ، بی پروا دعوت اسد خان را پذیرفت و همراه وی به سوی دز حرکت کردند. وقتی به ورودی دز رسیدند، اسدخان اسبش را گرفت و گفت: بنده اسدخان و شما هم شاهزاده محمدعلی میررای دولت شاه هستید. شاهزاده او را در بغل گرفت و بوسید ، اسدخان نیز مراتب تعظیم و تکریم را بجای آورد. هر دو شیفته و مجذوب هم شدند. شاهزاده به اسدخان گفت: به بالای دز برو و با خانواده ات خداحافظی کن و همراه من به اردوگاه برویم. اسدخان گفت: اگر به دز بروم ، حال و هوای دز مرا پشیمان می کند ، هم اکنون هر کجا که بخواهی بروی ، در رکاب تو خواهم بود. خانواده اسد خان از تصمیم وی به شدت آشفته شدند و اصرار کردند که از کار خود منصرف شود اما بی فایده بود. نزد شاهزاده رفتند و سفارش اسدخان را کردند. شاهزاده خانواده اسدخان را دلداری داد و یک کیسه اشرافی به آنها داد و همراه اسدخان عازم تهران شدند.از این پس خان در رکاب شاهزاده بود.
در کتاب «تاریخ بختیاری » روایت دیگری شده است و آنکه شاهزاده وزیر خود میرزا محمد لواسانی را با پیامهای گرمی نزد اسدخان فرستاد تا وی را تشویق کند که خود را تسلیم نماید. میرزا محمد در پایان دیدار خطاب به اسدخان گفت: مصلحت آن است که از دز فرود آیی و شاهزاده را دیدار نمائی ، اگر مقصود را در کنار دیدی جانب آشتی پیش گیر و الاّ بار دیگر به قلعه خود بازگرد و کسی هم مانع تو نخواهد شد. اسدخان که در شجاعت کم نظیر بود ، قبول کرد و از دژ خارج گردید و به دیدار شاهزاده رفت. شاهزاده به گرمی با وی سخن گفت و مشغول صحبت شدند که سواران شاهزاده ، اسدخان را محاصره کردند و هدف گرفتند. در نهایت اسدخان قبول کرد که در رکاب شاهزاده به تهران برود. وی پس از خداحافظی با خانواده اش همراه شاهزاده به تهران رفت و به دستور شاهزاده در اصطبل سلطنتی پناهنده شد.شاهزاده نزد پادشاه رفت و خبر داد که هم اکنون اسدخان حاضر است. شاه دستور داد تا میرغضب سر وی را از بدن جدا کند. با وساطت شاهزاده ، شاه از گناه اسدخان گذشت و پناهنده را بخشید به شرط آنکه همیشه همراه شاهزاده باشد.(سردار اسعد، 1383: 411 ، 41 ، 409)
اسد خان بختیاری که در معیت شاهزاده محمدعلی میرزا دولت شاه بسر می برد در سال 1237 هجری قمری سرداری سپاهیان بختیاری را در جنگ با دولت عثمانی بر عهده داشت. هنگامیکه دولتشاه در بغداد با سپاهیان عثمانی نبرد میکرد، اشدخان به همراه جنگجویان بختیاری بصره را فتح کرد، هرچند سال بعد شاه قاجار آنرا به عثمانی بازگرداند. اسدخان که انس شدیدی به شاهزاده دولت شاه پیدا کرده بود و بارها وفاداری خود را به وی نشان داده بود ، با مرگ شاهزاده ، شبانه اردوی دولت را ترک و به موطن خود بازگشت. داستان چنین است وقتی شاهزاده که در این زمان حاکم کرمانشاه بود و اسدخان نیز همیشه همراهش بود ، بیمار گردید و حدس زد که مرگش فرا رسیده است. اسدخان و حسن خان فیلی که تحت حمایت وی بودند و می دانست بعد از مرگش در امان نخواهند بود ، احضار کرد و خطاب به آنان گفت : که به میان ایل خود بازگردند. این دو نفر نیز به نصیحت شاهزاده عمل کرده و به مناطق خود بازگشتند.
اسدخان به دلیل شجاعتش مورد احترام ایلات بود و با طوایف و ایلات مختلف مناسبات گرمی داشت. به همین دلیل دختر خود را به مرتضی قلی خان قشقایی فرزند جانی خان داد. وی صاحب فرزند پسری شد که به احترام پدر بزرگش ، نامش را اسدخان گذاشتند و بعدها فرمانده فوج قشقایی شد.
در پایان عمر اسدخان گرفتار جنگ و نزاع در درون طایفه خود شد. روزی که از دز خارج شده بود ، پسر عمویش داود خان با خدعه وارد دز شد و آن را تصرف و از ورود اسدخان به دز جلوگیری کرد. اسد خان که نمی خواست در دوران پیری وارد جنگ و خون ریزی شود ، به میان ایل قشقایی رفت و تا هنگام مرگ نزد دخترش بود. اسدخان در سال 1243 قمری فوت کرد(سردار ظفر،1365 :11) همچنین نقل می کنند ، اسدخان سالها تلاش میکند، تا داودخان را حتی با پرداخت مال راضی به ترک دژ کند.
آ دوید ز دز درو بیو به هواری صد تومن پیل بت دُم وا اسب والی
ولی تلاش دراز مدت اسد خان برای جلب رضایت داود خان و پیش گیری از برادر کشی بی نتیجه بود، و این رفتار لجوجانه داودخان که در پناه دژ، اسد خان را به بازی گرفته ، و اعتبار او را خدشه دارکرده بود، سبب شد، اسد خان شبی به تنهائی بطور مخفیانه وارد دژ شود، در خواب بر بالین داود خان می آید. داود خان از اسدخان وحشت داشت، وشاید بدلیل ترس از مجازات جرات ترک دژ را نداشت. اسد خان قدی رشید داشت و چهار شانه بود، او سبیل های بلندی داشت، که دو سر آنها را از پست سر به هم گره میزد. هنگامیکه بر بالین داود خان رسید، سر را خم کرد، و به آرامی داود خان را به نام صداکرد. در همین حال گره سبیلهای اسدخان باز شد، و سبیلهای بلند اسدخان روی داودخان افتاد، داودخان که بیدار شده بود، از ترس دچار لکنت زبان شد، هرچه اسدخان کوشش کرد، او را آرام کند، بی فایده بود و او سکته کرد، مرد . اسدخان برای پیشگیری از برادر کشی اقوام ساکن دژ را خبر کرد، به آنها گفت، برای مذاکره با آقا داود به دژ آمده بود ولی آقا داود سکته کرد، او هیچ نقشی در مرگ او ندارد. پس از این ماجرا او با نزدیکان و محافظان و خدمه خود برای اجتناب از برادر کشی بسوی شیرازرفت.
سردز سیل ِ زنم دروازه دز واز شا اسد وا تیله شیر رهدن سی شیراز
سردز سیل ایزنم دروازه دز واز همه تون واسر زنین شیر رهد به شیراز
سردز سیل ایزنم نیا دی بنگی همه تون واسر زنید سی شیر جنگی
سردزنه فرش کنین زگل هف رنگ چی تو مر پیدا ندا به ایل هف لنگ
سر دزنه گل بنین سی سر دراری چی تو مر پیدا ایبو به بختیاری
حرکت اسد خان با جمع کثیری از همراهان بسوی شیراز، این تصور را در شاه قاجار ایجادکرد، که اسد خان قصد تصرف شیراز را دارد، لذا فتحعلیشاه قاجارسال 1248 هجری قمری با سپاه بسیار برای مقابله با اسدخان از طریق اصفهان عازم شیراز شد، هنگامیکه او به اصفهان میرسد.خبر لشکر کشی شاه به شیراز میرسید، خواهر اسدخان « بی بی پری» که به گفته « آقربانعلی » از او با نفرین بختیاری « پل بریده» یاد میشود، ازسر دلسوزی که اسد خان در دست شاه سفاک قاجارگرفتار و زجرکش نشود ، برادر خود رادر همین سال با سم کشت. ولی شاه قاجار با وجود شنیدن خبر مرگ اسد خان از میزبان او محمدعلیخان قشقائی هم نگذشت ، دستور داد، او را سیاست کنند، ولی خان قشقائی پس از شکست در جنگ از فرستادگان شاه ، بسوی کرمان گریخت و تاریخ قاجار دیگر از او سخنی نمی گوید. فتتحعلیشاه قاجار نیز سال 1250هجری قمری دوسال پس از مرگ اسدخان بختیاروند درگذشت.(سردار ظفر سال فوت اسدخان را 1243 قمری ذکر می کند به نظر این تاریخ درست تر باشد. مسموم شدن اسدخان توسط خواهرش نیز به نطر صحیح نباشد.)
اسکندر خان عکاشه در کتاب « تاریخ بختیاری» به عمارت ، اصطبل و میدان چوگان بازی که متعلق به اسدخان بود اشاره می کند که نشان از قدرت و شکوه اسدخان دارد. وی می نویسد:« هفت لنگ و چارلنگ هریک بفرا خور شئونات خویش عمارت و اصطبل داشته. اکنون معمرین بختیاری موافق قانون آنچه ازقدما شنیده اند، ودیده اند. آن عماران ویورت هرکس را از روسا نشان میدهند. فی الجمله عمارت و اصطبل اسدالله وتابعین نیز مشهود است . در سالی که واقعه جنگ دز شهی واقع شد. این فانی نیز هنگام رجعت از راه بنه وار عبور کردم و یورت وعمارت اسدالله خان را بفانی نشان دادند. اصطبل به همان آبادانی سابق بود. ولی عمارت بکلی مخروبه شده است، و درآن حوالی میدان گو بازی [چوگان بازی] داشته اند. که روسا و همه وقت مشغول سواری و گوبازی بوده اند. و دو عدد میل سنگی حجاری شده در دو طرف میدان نصب کرده اند.» ( عکاشه ، 1362)
اگر شیر مردی چون جهانگیر خان شیرگیر رئیس نظمیه نوشهر بود مگر کسی جرات دست درازی به باغ را داشت ؟!
اسد خان قدی رشید داشت و چهار شانه بود، او سبیل های بلندی داشت، که دو سر آنها را از پست سر به هم گره میزد. هنگامیکه بر بالین داود خان رسید، سر را خم کرد، و به آرامی داود خان را به نام صداکرد. در همین حال گره سبیلهای اسدخان باز شد، و سبیلهای بلند اسدخان روی داودخان افتاد، داودخان که بیدار شده بود، از ترس دچار لکنت زبان شد، هرچه اسدخان کوشش کرد، او را آرام کند، بی فایده بود و او سکته کرد، مرد
درود…
یه چیزایی درباره دریاچه ارومیه شنیدم اما نمی دونم صحت داره یا نه!!
میگن زیر دریاچه ارومیه یه معدن اورانیم وجود داره که به همین دلیل دارن خشکش می کنن( زیر همون قسمتی که الان خشک شده!!)
می خاستم ببینم این مطالب چقد صحت داره؟
رسول جان:
فکر کنم این شایعه را درآورده اند تا بتوانند نامدیریتی شگفت انگیزشان را در حفظ و حراست از دریاچه ارومیه بپوشانند!
اشکار جان
از طرف دیده بان شفیق طبیعت بختیاری از تو قدردانی می کنم!
درود …
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آی ادمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره ، جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شمارا
آی ادمها
او می زند فریاد و امید کمک دارد
“نیما یوشیچ”
جناب درویش,واقعا تــاسف بار است!باید حتما اقدامی انجام دهیم.
درود بر شما … به نظرم بايد تا تنبيه متجاوزين مطالبات خويش را پيگيري كنيم.