سالهاي سال پيش (در نيمه نخست قرن نوزدهم ميلادي)، آفرينندهي بزرگ «بينوايان»، آرزوهاي دلپذيري براي همنوعان خود كرده بود … او بر اين باور بود كه اگر حتا بخشي از اين آرزوها محقق شود، تاريخ جهان به گونهاي ديگر رقم خواهد خورد و بيشك مردمان ِ جهان ويكتور هوگو، كمتر نام جنگ، نام نسلكشي، نام خيانت، نام دروغ و نام جنايت را خواهند شنيد … در بخشي از آرزوهاي ويكتور هوگو براي من و تو ميخوانيم:
امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرندهای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبايی خواهی یافت، به رایگان.
امیدوارم که دانهای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد …
اين آرزوهاي كوچك، امّا شيرين را كه خواندم، بي اختيار ياد سهراب خودمان افتادم كه ميگفت: ميدانم، سبزهاي را بكنم خواهم مرد … و ميگفت: آب را گل نكنيم، شايد اين آب روان ميرود پاي سپيداري …
ياد اين فرزانگان در شرق و غرب عالم گرامي باد؛ فرزانگاني كه يادمان مياندازند: حفظ حرمت طبيعت و مهرباني با زيستمندان آن تا چه اندازه ميتواند اوقاتي خوش و حالي بهشتي برايمان بيافريند.
و شايد تنها آرزو براي من آن باشد كه نسلي را بتوانيم درك كنيم كه بيشتر و بيشتر به تحقق آرزوهاي هوگو و سهراب و مانند آنها همت گمارد …
متن كاملتري از آرزوهاي ويكتور هوگو براي شما را ميتوانيد اينجا بخوانيد.
با سلام
جناب درویش
مدتهاست بطور پیوسته از مطالب وبلاگ شما استفاده می کنم
اخیرا در پست جدیدم مطلبی نوشته ام که جسارتا به وبلاگت شما لینک داده ام. خوشحال می شوم ببینید
پاینده باشید.
بازتاب: مهار بیابان زایی » بایگانی » چرا هنوز میتوان مصادیقی از حیوانآزاری را در ایران دید؟!