«شعور یک گیاه، در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمیآید؛ از بهاری میآید که فراخواهد رسید.»
جبران خلیل جبران – نامههای عاشقانه یک پیامبر
ديروز منصور واعظی، دبیر شورای فرهنگ عمومی اعلام کرد که در تقویم سال 1390 پنج مناسبت برای همیشه حذف خواهد شد که یکی از آنها 25 خرداد، روز ملي گل و گیاه بود و دیگری، همین ديروز (30 شهریور) بود! یعنی روز گفت و گوی تمدنها …
این خبر را که شنیدم، دلم گرفت … با خود گفتم چه بر سر کشور گل و بلبل آمده که حتا تحمّل یک روز بیخاصیت در تقویمش را که بوی گل و گیاه يا صلح و گفتگو دهد را هم ندارد؟ این دیگر چه بدسلیقگی شگفتآوری است که باید از آُستین دبیر شورای فرهنگ عمومی ایرانزمین به درآید و به جهانیان اعلام کند:
آهای مردم دنیا! گل و گیاه و گفتگوی تمدنها در جایی که بیش از سه دهه است که آرمانشهر همهی مردمان طاغوتستیز جهان مینامیمش، دیگر جایی در تقویم رسمیاش ندارد!
آن هم در حالي كه همين ماه گذشته بود كه عاليترين مقام اجرايي كشور در همايش ايرانيان خارج از كشور گفته بود: ايرانيان اهل گفتگو هستند. دكتر احمدينژاد اين را هم اضافه كرد: هر جا انسانيت، فرهنگ، تمدن، عشق، عدالتخواهي و آزادگي هست، نام ايران با افتخار حضور دارد.
اينك مايلم بپرسم كه كجاي اين سخنان با حذف روز گفتگوي تمدنها از تقويم رسمي ايران سنخيت دارد؟!
دلم حتا برای مردم شریف محلات هم سوخت که هرساله با چه شور و شوقی این مراسم را برپا میداشتند و میکوشیدند تا نام ایران را به عنوان تنها کشور صادرکنندهی گل در خاورمیانه، جهانی کنند.
یادمان باشد:
بیش از یک هزار سال پیش، مردی از دیارتوس، شاهنامهاش را اینگونه آغازیدن کرد که:
خرد چشم جان است چون بنگری / تو بی چشم شادان جهان نسپری
و من امروز در شگفتم که چرا پس از گذشت این همه سال، هر چه دست را سایبان چشم میکنی، کمتر نشانی از خردمندی در زمانهای که امروز اسیرش شدهایم، میبینی و میبینم و میبینیم؟!
با این وجود، ایمان دارم آنها که امروز – در وسط زمستان! – تحمل گل و گیاه و گفتگو را در تقویمها ندارند، روزی که چندان دور نیست، خود به سرنوشت روز اسناد ملّی میافتند و در عطر بهاری که خواهد آمد، خفه خواهند شد. این را شعور همان گل و گیاه دارد به من و تو نوید میدهد! نمیدهد؟
بسیار متاثر شدم.بچه که بودیم یک روز از تعطیلات رو می رفتیم شوش دانیال .کنار تپه های باستانی شوش شهر مدفون شده می دویدیم تا جایی که لبه پرتگاهی می رسیدیم کمی دورتر شاوور می خروشید با دختر خاله هایم نفس عمیقی می کشیدیم بعد با تمام توان داد می زدیم و برای یک سال جدید خودمان را خالی می کردیم .
حالا دلم می خواست اونجا بودم و از ته دلم داد می زدم :
چرا؟؟!!
دلم می گیره..
پر از بغض می شوم
به کجا چنین شتابان!!!!؟
کاش
وای کاش جوابی بود .برای این سوالات
نمی دونم..چی بنویسم
فقط غمگینم..اون هم
…
جواب در چیست؟
🙁
🙁
آنچه كه بيشتر آدمي را غمگين مي سازد، مشاهده ي تسليم بي چون و چرا و بي تفاوتي بسياري از مردم است! انگار سرنوشت ما چنين بوده و كاريش نمي شه كرد!
اما آيا واقعاً هيچ كاري از دست ما براي اعتراض به چنين بدسليقگي هايي برنمي آيد؟
لذت بردی محمد جان؟ حالا گرفتی چرا من یک دایی جان ناپلئونم آنهم در یک دنیای سبز مجازی(البت از نوع محیط زیستی)؟
ولی برای اینکه دلم خیلی نسوزد آخرش از جناب واعظی تشکر ویژه کردم. نکردم؟
http://amirsar.blogfa.com/post-162.aspx
ارادتمند
تقصير خودته اميرجان كه ماه قبل به رغم تذكر من مراتب تشكر را به جا نياوردي و حالا كارت دوبل شد! نشد؟
آره محمد جان فکر نمی کردم یک ماه تشکر نکردن می تونه وظیفه مندی آدمو بالا ببره و کلی آدم مجبور بشن فعالیتهایشان را زیادکنند تا من از آنها تشکرکنم. کجایی مش قاسم؟
يادش گرامي باد پرويز فني زاده عزيز …
اگر اين روزها بود، چقدر سوژه داشت براي كار كردن! نه؟
البته محمد جان به نظر من اونها خیلی شانس آوردن که این زمان را نمی بینند برای اینکه شاید فرصت فیلم بازی کردن پیدا نمی کردند ولی حقیقتن آری کلی سوژه داشتند. یادش گرامی باد.
خيلي دوستش دارم پرويز را … خيلي …
.
ای ول کلی حال کردم. دم دستت همه چی پیدا میشه از جمله مش قاسم. دایی جان هم که در خدمتتونه! خدا رحمتش کنه.
درود بر دايي جان:
.
این دیگه آخرش بود. ارادتمندیم دربست. هم ارادتمند دایی جان بزرگ و هم درویش عزیز.
البته در این وسط نباید جناب پزشکزاد بزرگ را فراموش کرد.
گمونم وقتي كه حتي نام گل و گياه را در برگ تقويم نمي توان تحمل كرد !
در عوض تا دلتان بخواهد مناسبتهاي مختلف از خودشان مي سازند تا عوام بر سرشان بكوبند و بگريند و …
تماميت شادي و يا غرور و افتخارشان هم در شايعات و دروغ و فرافكني هايشان در زمينه هاي مختلف علمي و فرهنگي و … ميشود آنهم در جائيكه فقط عاقلان ميدانند چقدر به اين چيزها بها داده مي شود !!!
و همه ي اينها زمينه را براي چپاول بيشتر ديكتاتوران فراهم مي كند و دريغا كه سرنوشت همه ي آنهائي كه كمي بيشتر مي فهمند را همين عوام رقم مي زنند !!!
چقدر دردها مشتركند مهندس و باز هم دريغ و افسوس كه درمان نمي شود ، با وجود اينكه ما واقعاً مي خواهيم !
مجدداً درود و خوب باشين و ممنونم
به امير سررشته داري (دايي جان وبلاگستان سبز):
نه … هنوز اين آخرش نيست رفيق! آخرش سخنان رحيم مشايي در ديدار با ايرانيان خارج نشين بود كه با تحليل سخنان رييس جمهور آمريكا در سازمان ملل گفت: آمریکا خود را به مواضع، نگاه و پیامهای ملت ایران نزدیک میکند.
.
و البته پزشكزاد حرف ندارد!
.
.
.
به غزاله:
بله درد مشترك زياد داريم … شايد حتا بيشتر از زياد!
بايد بكوشيم تا شادي هاي مشترك مان را افزون كنيم.
درود ….
مگه شکی هم داری؟ منظورم به حزفهای رییس جمهور آینده است؟
بجاش روزهای سوگواریمان زیاد میکنند تا از غمگینی ما دلشان خوش شود.. ابلیس است دیگر .. چه می شود کرد..
به مهتا:
فزوني روزهاي غم و كين بر يادمانه هاي پايكوبي و شادماني، نشانه بيماري جامعه است.
.
.
به امير:
نه ندارم!
واقعا متاسفم اخه بودن روز گل و گیاه چه ضرری به جایی مزنه! باید به پدرم بگم که نصف دیوار اتاقش تقدیرنامه هاییه که تو نمایشگاههای گل و گیاه گرفته یا به عنوان شرکت کننده یا در مقام هیات ژوری متاسفم…
شما فكر مي كنيد كه چرا روز ولادت امام هشتم (ع) تعطيل رسمي نيست؛ اما روز شهادت ايشان هست؟!
.
اگر پاسخ اين سوال را داديد؛ فكر كنم پاسخ پرسش خود را هم دريابيد! نه؟
درود …
دلم می سوزد از باغی که می سوزد …
گاه سوختن يك باغ مي تواند نويد رويشي به مراتب مستحكم تر و سبزتر را دهد …
گاه با سوختن يك باغ، بسياري از آفت ها و موذي ها هم مي ميرند و عرصه پاك و منزه مي شود …
درود.
به امید آن روز ،
سبزی مان بدون ِ آفات !
اگر یک کم فقط یک مقدار روح حاکم بر این تصمیمات بویی از احساس و لبخند داشت …
کاش …
رنگی سیاه گرفته است و بر همه چیز می کشد . حتی بر تقویم
باید کوشید برای آن روز سبز … روزی که رنگ سیاه، رنگ قالب تقویم هامان نباشد …
درود بر شقایق و نیمای عزیز.
نمي دونستم روز تولد شناسنامه اي من روز گفت و گوي تمدنها بوده !.. چه جالب !.. شايد چون از گفت و گوي فقط اسمش رو داشتيم و تازه اون رو هم كه ميگيد حذفش كردن !.. من با 30 شهريور ياد فرداش مي افتادم كه جنگ شروع شد .. انگاري جنگ به تاريخ و تقويم كشور ما بيشتر مياد تا صلح و گفت و گو !.. متأسفم .. با حذف گفت و گو ، جنگ به دنيا مياد و مسلمن جنگجوهايي كه علاقه اي به ظلم و سياهي و دروغ و تباهي ندارند و وقتي كه مي بينند مخاطب علاقه اي به گفت و گو و تغيير رويه نداره مجبورند كه باهاش بجنگند .. عاقبت دودش به چشم خودشون ميره ..
تو حق داری که روز 30 شهریور را با روز بعدش بیاد آوری …
چه روز تلخی بود آن روز … نخستین روزی که به دبیرستان رفتم و داشتم به خاطر خرید یک موتورسیکلت بال درمی آوردم که همه چیز تغییر کرد و بوی مرگ همه جا را فراگرفت …
با این وجود چند تا از بهترین دوستانم را مدیون جنگ هستم! ساسان و بهمن و منوچهر؛ بچه های باحال آبادانی که به دلیل جنگ مهمان شهر ما شدند و روزگار خوشی را با آنها در دبیرستان سپری کردم …
درود.
هر چند منوچهر بعدها در جنگ مفقودالاثر شد و البته در تابستان سال 68 با یک دست به شهر برگشت و بر سر مزارش رفت …
من که زیاد از این مسائل سر در نمی آورم ولی گمان می کنم که چون گل و زن در زیبایی با یکدیگر مشترک هستند, جفای به چشم نوازی دامنگیر هر دو شده است و صد البته رگه هایی از زیبایی نیز در گفتگوی تمدن ها به چشم می خورد. حالا مشکل خانم ها با کمی کریه المنظر شدن حل می گردد ولی گل از پایه و اساس خود مورد دارد. باز هم جای شکرش باقی است که روز کودهای حیوانی و انسانی را جایگزین روز گل و گیاه نکرده اند.
پاسخ:
تو خیلی خوش بین هستی آرش جان! چون من فکر نکنم مشکل خانوم ها به همون راحتی که گفتی حل شود!!
درود …
می گما!
با صحبت های این گل نوشته ها اضافه کاری خوبی نصیب حاج آقا میشه ها!!
به به
حالا بین خودمون باشه خوب شد شما اسیر نشدی وگرنه ….!!!!
هومان خان و کاکو مجتبی هم در جنگ بودند؟
اگر جنگ را با هومان خان کنترات می کردند تا بغداد را می گرفت
اصلا چه احتیاجی به گل هایی طاغوتی مانند لاله و ارغوان و شقایق و نسترن داریم؟
چرا نباید گلی بنام بدری شله ، عصمت خالدار و اشرف چارچشم وجود نداشته باشد ؟
( یکی این حرفها شرم آوره مگه نه)
درویش خان در پست بعدی از خاطرات دوران جنگ خود بگویید و تصویر خودتان را در کنار اتوبوسی که می راندید بگذارید
ببینم درویش خان ظبط صوت را کجا قایم می کردید ؟
بگذریم
اصلا ما گل به چه کارمان می آید
صادرات گل می خواهیم چکار نفت و گاز می فروشین از طریق کشور دوست و واسطه امارات از هلند گل می آوریم .
یک درصد کوچولویی هم پول چایی بروبچ که قابلی ندارد ( منظور از بروبچ توله سگ های کله ژل زده هستند با یک لاخ ریش زیر لب )
حالا باز هم بین خودمون باشه ها ولی یک اسپندی دود کنید چون با روحیاتی که اکنون دارید جای تعجب است که در دهه پرتلاطم 60 کیو کیو بنگ بنگ نشدید
و یا شاید هم شده باشید ولی خبر ندارید!!!!
پاسخ:
به نظر می رسه خیلی تحت تأثیر شاه ماهی موزیک ایران قرار داری! نداری؟
من در این سریال از خواهر آسژیران غیاث آبادی خیلی خوشم میاد ؟
واییییییییییییی ماهه!
قدیم این سریالرا دیده بودم دوتا خانم تو دل برو داشت یک زن جناب سرهنگ که مادر پوری فشفشو بود و خیلی ترگل ورگل بود و یکی هم خانم بازیگر نقش خواهر آسپیران که پس از از دست رفتن یکی از پایه های ناموس آقا پوری برای انتحان کردن امده بود
وای!!
دیگه یک هنچین حانم های خوشگلی پیدا نمیشه
در سریال ایتالیا ایتالیا هم اون کلفته خیلی مامان و تودل برو و باب دل مردهای ایرانی بود
پاسخ:
وارد مقولات تخصصی شدی که فقط امیر باید نظر بده!
ولی تمام این حرفها دلیل نمیشه که علت ماست مالی بر روی نام روز گل وگیاه رو از یاد نبریم
…. بقول شاعر :
ماست ماست کنگر ماست
شمسی مال حاج آقاست !!!!
پاسخ:
اینجا را هم بخوان اشکار جان:
http://isdle.ir/news/index.php?news=3889
تاریخ مرگ و ماتم است: تقویم کهنه روی میز
هر برگ آنرا پاره کن، میان شعلهها بریز!
باید قلم گرفت به دست، تقویم تازهای نوشت،
باید که تن نداد و رفت، به جستجوی سرنوشت
هر برگ این تقویم درد، روز دروغ و شیون است
تاریخ ما، حضور ما… در دستِ تو، دست من است
بر ما هر آنچه که گذشت، تاریخ ما نبود و نیست
آغاز ما : عمر زمین، با خلقت دنیا یکیست
تا کی به فکر معجزه؟ در انتظار حادثه؟
سوار سرنوشت تویی… پشت غبار حادثه،
تا کی به ظلمت گم شدن؟ جادو شدن؟ زانو زدن؟
خدا ندارد احتیاج: به نذر تو ، نیاز من
تقویم درد و تفرقه، ما را به عصرِ سنگ برد
این قومِ در خود گم شده
از ذات خود، شکست خورد
این کهنه تقویم غریب، تکرار تاریخ عزاست
بی ابتدا و انتهاست… نگو که شرح حال ماست
باید جهان را تازه دید، رفت و به فرداها رسید،
برای یک آغاز نو، نباید انتظار کشید
به اعتماد دست هم، باید گرفت از نو، قلم،
دوباره خط زد و نوشت،
از ابتدا، قدم قدم
تاریخ مرگ و ماتم است
این کهنه تقویم غم است
بی ترس دوزخ یا بهشت
از زندگی باید نوشت
اردلان سرفراز
درود بر سهند عزیز …
با تو موافقم؛ باید جهان را تازه دید، رفت و به فرداها رسید …
سلام بر محمد درویش عزیز!
به قول اون بزرگ مرد شیرازی:
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست / عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت /کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش /از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد
اما هرچه این سیاهکاران جنگ طلب بر سر این خاک عزیز آورند بایستی گفت: اندکی صبر سحر نزدیک است.
به امید سرزمینی سبز و شاداب!
بسیار متاسفم
بانو مجتهده نجفی که خدمت شما میفرمودن باید از گیاهان مثمر استفاده کنیم یادتون رفته!
عزیز من گل کجاش مثمره؟ بجای گل میتونین درختان میوه بکارین و استفاده کنین. سدر و مورد بکارین.
تصمیم گیرندگان فرهنگی ما هم امسال ایشون با همون مغزهای فسیل شده هستن دیگه!
.
.
سالهای نوجوانی کتاب کنار تختم هشت کتاب سهراب بود، تا اینکه سالهای دبیرستان شعر “آب را گل نکنیم” رو تو کتاب ادبیات مون دیدم اما با یک قطعه ی حذف شده!!!
خیلی دوست دارم بدونم شما میتونین حدس بزنین کدوم قطعه حذف شده بود؟؟
…
…
زن زیبایی آمد لب رود
آب را گل نکنیم
روی زیبا دو برابر شده است!!
هیچ وقت نفهمیدم کجای این 3 خط مورد داشته!؟
زن زیبا؟!!
روی زیبا؟؟
یک قومی بدتر از مغول مثل سلولهای سرطانی چسبیده ن به فرهنگ و کلیه سلولهای فرهنگی جامعه ما، روح جامعه هم خوابه ، نمیدونم بلاخره در زمان مناسب میفهمه که سرطانی شده، یا وقتی میفهمه که کار از شیمی درمانی گذشته!!
خانم جان سروی برای زیارت به کربلا رفته اند
سفر خوش خانم جان!!!
…هیچ می دانستید کشور کویت 5درصد درآمد فروش نفت عراق را به عنوان غرامت می گیرد ؟؟!!
خیلی ما ملت ایران …. هستیم!
می گویید نه ؟!
ببینم ببم جان ها چند کشور مانند ما وجود دارد که نام نابود کنندگان فرهنگ خودشان را مانند اسکندر و چنگیز و هیمور و هولاکو را بر روی فرزندان خود می گذارند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1
البته صلاح مملکت خویش خسروان دانند!!
ایکاش خانم جان سروی سری هم به ایوان مدائن و موزه بغداد و باقیمانده های بابل کهن در نزدیکی بغداد بزنند.و در بغداد در کنار رود فرات در یک قهوه خانه عربی قهوه ای ناب بنوشند
در قهوه خانه های بغداد تخته نرد بسیار مرسوم است و در کنار طاس ریختن و رجز خواندن پکی به لوله بلند و چرنی قلیان می زنند
فلور بانو !
روی زیبا حالا چه مرد و یا چه زن اصلا چه معنی دارد ؟
حتی زن هم باید ریش و سبیل داشته باشد
خودتان که حتم دارم با موجودات مونث ریش و سبیل دار در بسیاری از سازمان ها دیدار کرده اید!!!
ای مرده شور ترکیبشان
ریش تنها ریش مهندس درویش که مانند ابرسن و حریر و خز و مینک لطیف است و انبرین بو و مشک فام
و سبیل های شاغلام قیطونی و مشتی
و ابروهای هومان خان مردانه و ستبر
با اجازه آقای درویش
جناب آشکار کلی تفریح کردیم از سخنان شما. همینطور از پست گهرباری که از مطالب شما در وبلاگ جناب سررشته داری نوشته شده بود.
راستش من خیلی نگران سروی هستم عراق در این روزگار کشوری نیست که بتونی هر جایی دوست داری رو با خیال راحت بری ببینی اون زمان “مرحوم” بود که پدران و مادران ما با ماشین شخصی میرفتن و کلی جاهای زیبا ودیدنی عراق رو میدیدن.
امیدوارم بازگشت سروی رو به سلامتی جشن بگیریم
ای بابا
فلور بانو !
الان شبگردی در کاباره های بغداد و تماشای رقص شکم بسیار دلچسبه
بغداد مقداری امن تر از حنوب عراقه
در بغداد شبها ماهی کباب شده سرو می کنند.
پرتقال و صدالبته خرمای عراق هم کیفیت عالی دارد
اما هرچه از کثیفی و ذباله های چند ده ساله کپه شده در حیابان ها و عالیجناب مگس ؟! که مدام بدور عراقی ها و دک و دهن آنها نی گردد ، بگوییم کم است !!
قربونه اون حرفاي عشق لاتي
قربونه اون مخلصتم فداتم
قربونه اون من خاك زير پاتم
قربونه اون حافظه روي تاقچه
قربونه حسن يوسف تو باغچه
قربونه مردمي كه مردم بودن
اهل صفا، اهل تبسم بودن
قربونه اون دوره ي پر دماغي
قربونه اون تصنيف كوچه باغي
قربونه دوره اي كه خوشبختي بود
تار سيبيلا چك تضميني بود
مرداي ناب و اهل دل نداره
شهري كه بوي كاه گل نداره
بوي خوش كباب و نون سنگك
عطر اقاقيا و ياس و پيچك
بوي خياره تازه توي ايوون
تو سفره اي پر از پنير و ريحوون
بوي خوش كتاب هاي كاهي
تو امتحان كتبي و شفاهي
قدم زدن تو مرز خواب و رويا
خدا، خدا، خدا، خدا،خدايا
حرفاي گريه دار نمي پسندين؟
مي خاين يه جك بگم كمي بخندين؟
خوشا به حال اونكه تو محلش
هواي عاشقي زده به كلش
كسي كه قلبش اتصالي داره
مي دونه عاشقي چه حالي داره
آخه یکی نبود بگه :
… خانم جای سروی مشهد به اون تمیزی ، شاه چراغ شیراز و شاه عبالعظیم و یا حج عمره که بود آخه خاخود جان عراق رفتی چیکار ؟
به جای اینکه از عراقی های گردن کلفت غرامت جنگی بگیرین دو دستی باید پول هم به اونها بدیم
تازه این دزدها و خائنین جدیدی که بجای صدام آورده اند می گویند قرار داد الجزایر یعنی چه ؟
خانم جان سروی فکر نمی کنی اگه بمبی چیزی اطراف شما منفجر بشه خاخور جان متین خودشو از غصه و گریه ناکار می کنه ؟!
حالا خوب شد زیاد حرف های خطرناک به خانم جان سروی در وبلاگش نگفتیم وگرنه !!!!!
خواننده : ناصر مسعودی
آهنگساز : سید محمد میرزمانی
چقد جنگلَ خوسی، ملت و َسی، خسته نُبُستی، میجان جانانا٬ تَرا گَمَه ميرزا کوچک خانا
چقدر در جنگل میخوابی به خاطر مردم؟ خسته نشوی ای جان جانانم، با توام، میرزا کوچک خان!
خدا دانه که من، نتانم خفتن، از ترس دشمن، می دل آويزانا٬ ترا گمه ميرزا کوچک خانا
خدا میداند که از ترس دشمن خواب نمیتوانم، دل آویزان و نگرانم، با توام، میرزا کوچک خان!
چِر ِه زوتر نايی، تندتر نايی، تنها بنايی، گيلان ويرانا٬ ترا گمه ميرزا کوچک خانا
چرا زودتر نمیآیی؟ تندتر نمیآیی؟ گیلان ویران را تنها گذاشتهای، با توام میرزا کوچک خان!
بيا ای روح روان، تیريشا قربان، بهم نوانان، تی کاس چومانا٬ ترا گمه ميرزا کوچک خانا
بیا ای روح و روانم، قربان ریشت، آن چشمان روشن را روی هم نگذار، با توام میرزا کوچک خان!
اَمه رشتی جَغَلان، ايسيم تی فرمان، کُنيم اَمه جان، تی پا جير قربانا٬ ترا گمه ميرزا کوچک خانا
ما بچههای رشت، به فرمان تو ایم، جانمان را به پایت قربان میکنیم، با توام میرزا کوچک خان!
به ساسان تاری:
آن بزرگ مرد شیرازی را بسیار دوست دارم و ممنون که از او یاد کردی.
.
.
به فلورا:
بله شاید گل و گیاه باید حذف می شد؛ چون مثمر نبودند! وای برما …
و آن تکه ای که حذف شعر سهراب گفتی، دلم را به درد آورد … من نگران کودکان این سرزمین هستند که دارند با سانسور “روی زیبا” بزرگ می شوند … من بسیار نگرانم … نگران …
.
.
به اشکار:
من هم در شگفتم که چگونه یک ایرانی می تواند نام فرزند خود را چنگیز به نهد؟ و از آن شگفت آورتر آن که چگونه مأمورین ثبت احوال در برابر این نامگذاری خاموش می مانند؟!
.
.
درود …
به !درویش خان از چه چیزهایی در شگفت هستید ؟
وقتی یونانیان و ترکان و مغولان به ایران حمله می کردند بر خلاف اکثر کشورها ، بزرگان ایران به بهانه حفظ منافع خودشان دست یاری و نوکری به مهاجمان می دادند .
شما هیچ می دانستید که در کشورهای عربی از خواجه نصیرالدین طوسی وزیر هلاکو خان مغول به دلیل ترغیب او به فتح بغداد متنفرند و ایشان جزو معدود دانشورانی هستند که اعراب به هیچ وجه او را جزو نوابغ خود نمی خواهند منصوب نمایند !!
جالب است حتی رازی و بوعلی را هم عرب محسوب می فرمایند.
نه نمی دانستم! کاش از بقیه دانشمندان و شعرای ما هم متنفر بودند تا مال خود نمی کردن شان!
سلام درویش جان
منظورت از کودکان کدام کودکان است. ما که دیگر به پیری رسیدم عزیز جان
سانسور از زمان بچگی ما بوده و هست
مگر کتابهای رمان و پیشگفتارهای کتابها و شعرها و …. قبلا سانسور نشده بود
پیشگفتار شاملو بر دیوان حافظ را چند نفر از همسالان من خوانده اند؟
بعدهم عزیز جان همه چی باید به هم بخورد دیگر
ما با این همه غم و غصه و گرانی و ترافیک و هوای آلوده و زمین ناپاک و رودهای خشک شده و دریاچه های به گل نشسته چه به گل و گیاه!!!
خس و خاشاک !!! هم از سرمان زیاد است