«شعور یک گیاه، در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمیآید؛ از بهاری میآید که فراخواهد رسید.»
جبران خلیل جبران – نامههای عاشقانه یک پیامبر
ديروز منصور واعظی، دبیر شورای فرهنگ عمومی اعلام کرد که در تقویم سال 1390 پنج مناسبت برای همیشه حذف خواهد شد که یکی از آنها 25 خرداد، روز ملي گل و گیاه بود و دیگری، همین ديروز (30 شهریور) بود! یعنی روز گفت و گوی تمدنها …
این خبر را که شنیدم، دلم گرفت … با خود گفتم چه بر سر کشور گل و بلبل آمده که حتا تحمّل یک روز بیخاصیت در تقویمش را که بوی گل و گیاه يا صلح و گفتگو دهد را هم ندارد؟ این دیگر چه بدسلیقگی شگفتآوری است که باید از آُستین دبیر شورای فرهنگ عمومی ایرانزمین به درآید و به جهانیان اعلام کند:
آهای مردم دنیا! گل و گیاه و گفتگوی تمدنها در جایی که بیش از سه دهه است که آرمانشهر همهی مردمان طاغوتستیز جهان مینامیمش، دیگر جایی در تقویم رسمیاش ندارد!
آن هم در حالي كه همين ماه گذشته بود كه عاليترين مقام اجرايي كشور در همايش ايرانيان خارج از كشور گفته بود: ايرانيان اهل گفتگو هستند. دكتر احمدينژاد اين را هم اضافه كرد: هر جا انسانيت، فرهنگ، تمدن، عشق، عدالتخواهي و آزادگي هست، نام ايران با افتخار حضور دارد.
اينك مايلم بپرسم كه كجاي اين سخنان با حذف روز گفتگوي تمدنها از تقويم رسمي ايران سنخيت دارد؟!
دلم حتا برای مردم شریف محلات هم سوخت که هرساله با چه شور و شوقی این مراسم را برپا میداشتند و میکوشیدند تا نام ایران را به عنوان تنها کشور صادرکنندهی گل در خاورمیانه، جهانی کنند.
یادمان باشد:
بیش از یک هزار سال پیش، مردی از دیارتوس، شاهنامهاش را اینگونه آغازیدن کرد که:
خرد چشم جان است چون بنگری / تو بی چشم شادان جهان نسپری
و من امروز در شگفتم که چرا پس از گذشت این همه سال، هر چه دست را سایبان چشم میکنی، کمتر نشانی از خردمندی در زمانهای که امروز اسیرش شدهایم، میبینی و میبینم و میبینیم؟!
با این وجود، ایمان دارم آنها که امروز – در وسط زمستان! – تحمل گل و گیاه و گفتگو را در تقویمها ندارند، روزی که چندان دور نیست، خود به سرنوشت روز اسناد ملّی میافتند و در عطر بهاری که خواهد آمد، خفه خواهند شد. این را شعور همان گل و گیاه دارد به من و تو نوید میدهد! نمیدهد؟
دیدگاه شما منتظر تایید مدیر می باشد.
…. به به سایه محرم علی خان اینجا هم افتاده است !!!!
شهرزاد عزیز چه کامنت زیبایی گذاشتن!
بقول دوستان باید لایک داد!
به غزاله:
او این کار را کرد تا زلزله ایجاد کند، اما فکر کنم در حد یک پس لرزه بیشتر نبود! بود؟
.
.
به همسایه:
تعبیرت از آن قطره اشک چسبناک بود …
.
.
به شهرزاد:
من امیدوارم هر آیینه شاهد افزایش آدم هایی باشیم که در سمت و سوی شکفتن و روییدن گل ها هستند و از این همه تنگ نظری، کینه و نابخردی نفس کم نمی آورند و راه را همچنان امیدوارانه ادامه می دهند.
.
.
به اشکار:
نمی دانم چرا وردپرس گاه به تو و تمامت تنهایی گیر سه پیچ می دهد؟!
.
.
به فلورا:
موافقم.
.
.
شب خوش.
سلام درویش
الوعده وفا اینم شعر پاییز :
حسی می جنبد
به تکاپو,به سختی
می آیند تا تجربه کنند :
زمزمه های جانبخش را
نوازش های سرد و گرم را
***
حجم می گیرند و رنگ
دویدن رگ های هستی در وجودشان
تا بلوغ
حس می پذیرند و زیبا می شوند
آغوش گشاده در هوا
در انتظار نوازشی
همنوا با زمزمه ها
رقصی زیبا در آغوش باد
و کمال منیت به قیمت مرگ
پاییز پایان وابستگی برگ هاست
***
با احترام ن.دستگاهی
درود …
زیبا بود و دلنشین …
به خصوص آن آخرین منزل که پاییز را به پایان وابستگی برگ ها تشبیه کرده بودی …
گمان برم یکی از رموز شادزیستن، همین کسب توانایی برای کاهش وابستگی ها در عین غلظت دلبستگی ها باشد! نه؟
روزتان خوش …
سلام مجدد
واقعا چرا دوریش جان ؟
حالا منکه به اندازه اشکار جان بامزه نیستم و مطالب جالب و فرح بخش نمی نویسم و بعضی وقتها سایه افسردگیم توی نوشته ها پیداست.
پاسخ:
من منظورتان را نمي فهم! چي چرا؟
جناب تمامت تنهایی:
گریه شمع ازبرای پروانه نیست
صبح نزدیک است ، فکر شب تار خود است
بفکر درویش حان و من نیستید به فکر فرشته مهربون این وبلاگ حاج آقا مرد همیشه در صحنه باشید که مجبوره هر روز این نوشته ها رو چک کنی که کسی حرف های بد بد نزنه
خوب حرج آقا هم یکی مثل منو شما
اونم دل داره
اضافه کارو دوست داره
از سهمیه 6 ماهه مرغ و برنج و روغن مایه ادارشون حوشش میاد
حالا هی یه چیزهایی بنویسید که حاجی خمیازه بکشه
بابا جان یکم پیاز داغشو زیاد کنید !
اصلا حاجی جون چه اهنگ هایی دوست داری برات بذاریم ؟
ها !
یاد رادیو کویت و ایران حقیقت منش بخیر
لنگ ظهر و وقت ناهار آهنگ های بند تنبانی و در پیتی را بخواست خوانندگان محترم از قبیل عبدل بندری و غلام سیاه برای عشقاشون و نشمه هاشوم پخش می کرد .
دم به ساعت هم در خبرها می خواند :
… والاحضرت انیر خط تولید کارخانه یخ سازی را افتتاخ فرمودند !!!
حاجی جوم تورو به اون غبعبت قسم اون زمونها توهم حال می کردی از رادیو کویت
اشکار جان:
“گریه شمع ازبرای پروانه نیست
صبح نزدیک است ، فکر شب تار خود است ”
می دانم نسل ما نسل مهمانی بالماسکه است. همه مان اینطوری هستیم
شاید انکار کنیم ولی به هزار دلیل که اولینش تفاوت عمیق فرهنگ مدرسه با خانه است ماسک به صورت داریم .
کمتر کسی را سراغ دارم که خود واقعی اش را با ماسک مخفی نکرده باشد . بعد فکرش را بکن در یک مهمانی پر زرق و برق یک نفر به قول بعضی ها “مثل املها” ماسک نداشته باشد . چقدر وصله ناجوری می شود برای این مهمانی و شاید تاتر. نه ؟
حالا کاری نداریم که گاهی ماسکها مهربانند و خود واقعی وحشتناک و گاهی ماسکها وحشتناکند و خود واقعی مهربان و یا هردو مهربان و یا هردو وحشتناک
http://forme.bloghaa.com/2010/09/%d9%86%d9%82%d8%a7%d8%a8/
http://forme.bloghaa.com/files/2010/09/neghab.jpg
بله ایرانیان از چند صد سال در یک مجلس بالماسکه شرکت می کنند و.
نه!
هزاران سال است در عهد ساسانی مانوی و مزدکی بودیم ولی محض گل روی موبدان فلان حرف را می زدیم تا…… تا این تای لعنتی کی به اتمام می رسد .
بابا جان حرفی ، چیزی ما و درویش را بی خیال شوید اگر باز هم از این خرف ها بزنید حاجی عصبانی می شود ها؟!
بجای این موارد ….. امروز نهار چی پختید ؟
ترشی و شوری و مربا چی بلد هستید ؟
دیزی بهتر درست می کنید و یا استامبولی پلو
از دل و جیگر بیشتر خوشتان می آید و یا پیتزا پپرونی
اگر باز هم ازآن حرف های مربوط بزنید ، بجرم اینکه حرف نا مربوط نمی زنید!! کاری دست این صفحه می دهند .
این فلورا بانو پیدایش نیست کجاست ؟
چی چکونی فلوورا بانو نهار ؟
كامنت تمامت تنهايي عزيز مرا برد به حال و هواي ترانه ي نقاب:
.
.
اي ﺑـﺎزﻳـﮕﺮ! ﮔـﺮﻳـﻪ ﻧـﻜـﻦ، ﻣـﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﻮن ﻣـﺜﻞ ﻫـﻤﻴﻢ
ﺻﺒﺤﻬﺎ ﻛﻪ از ﺧﻮاب ﭘﺎ ﻣﻴﺸﻴﻢ ﻧﻘﺎب ﺑﻪ ﺻﻮرت ﻣﻲزﻧﻴﻢ
ﻳﻜﻲ ﻣﻌﻠﻢ ﻣﻴـﺸﻪ و ﻳﻜﻲ ﻣﻴﺸﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺪوش
ﻳﻜﻲ ﺗﺮاﻧﻪﺳﺎز ﻣﻴﺸﻪ ﻳﻜﻲ ﻣﻴﺸﻪ ﻏﺰل ﻓﺮوش
ﻛﻬﻨﻪ ﻧﻘﺎب زﻧﺪﮔﻲ ﺗﺎ ﺷﺐ رو ﺻﻮرﺗﻬﺎي ﻣﺎﺳﺖ
ﮔﺮﻳﻪﻫﺎي ﭘـﺸﺖ ﻧﻘﺎب ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻲ ﺻﺪاﺳﺖ
ﻫﺮ ﻛﺴﻲ ﻫﺴﺘﻲ ﻳﻪ دﻓﻌﻪ ﻗـﺪ ﺑـﻜﺶ از ﭘﺸﺖ ﻧﻘﺎب
از رو ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺣﺮف ﻧـﺰن، رﻫﺎ ﺷﻮ از ﺣﻴﻠﻪي ﺧﻮاب
ﻧـﻘﺶ ﻳـﻚ درﻳـﭽـﻪ رو رو ﻣـﻴﻠـﻪ ﻗﻔﺲ ﺑﻜﺶ
ﺑﺮاي ﻳﻚ ﺑﺎر ﻛﻪ ﺷﺪه ﺟﺎي ﺧﻮدت ﻧﻔﺲ ﺑﻜﺶ
ﻛﺎﺷﻜﻲ ﻣﻴﺸﺪ ﺗﻮ زﻧﺪﮔﻲ، ﻣﺎ ﺧﻮدﻣﻮن ﺑﺎﺷﻴﻢ و ﺑﺲ
ﺗـﻨـﻬﺎ ﺑـﺮاي ﻳـﻚ ﻧـﮕـﺎه، ﺣـﺘﻲ ﺑـﺮاي ﻳـﻚ ﻧﻔﺲ
ﺗﺎ ﻛﻲ ﺑﻪ ﺟﺎي ﺧﻮدِ ﻣﺎ ﻧﻘﺎبِ ﻣﺎ ﺣﺮف ﺑﺰﻧﻪ؟
ﺗﺎ ﻛﻲ ﺳﻜـﻮﺗـﻮ رج زدن ﻧﻘﺶﻧﻤﺎﻳﺶ ﻣﻨﻪ؟
ﻫﺮ ﻛﺴﻲ ﻫﺴﺘﻲ ﻳﻪ دﻓﻌﻪ ﻗـﺪ ﺑـﻜﺶ از ﭘﺸﺖ ﻧﻘﺎب
از رو ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺣﺮف ﻧـﺰن، رﻫﺎ ﺷﻮ از ﺣﻴﻠﻪي ﺧﻮاب
ﻧـﻘﺶ ﻳـﻚ درﻳـﭽـﻪ رو رو ﻣـﻴﻠـﻪ ﻗﻔﺲ ﺑﻜﺶ
ﺑﺮاي ﻳﻚ ﺑﺎر ﻛﻪ ﺷﺪه ﺟﺎي ﺧﻮدت ﻧﻔﺲ ﺑﻜﺶ
ﻣﻲﺧﻮام ﻫﻤﻴﻦ ﺗﺮاﻧﻪ رو، رو ﺻﺤﻨﻪ ﻓﺮﻳﺎد ﺑﺰﻧﻢ
ﻧـﻘـﺎﺑـﻤﻮ ﭘـﺎره ﻛـﻨـﻢ، ﺟـﺎي ﺧـﻮدم داد ﺑﺰﻧﻢ
” ﻣﻲﺧﻮام ﻫﻤﻴﻦ ﺗﺮاﻧﻪ رو، رو ﺻﺤﻨﻪ ﻓﺮﻳﺎد ﺑﺰﻧﻢ
ﻧـﻘـﺎﺑـﻤﻮ ﭘـﺎره ﻛـﻨـﻢ، ﺟـﺎی ﺧـﻮدم داد ﺑﺰﻧﻢ ”
ای کاش می شد . فریاد را می گویم
ای کاش می شد . پرتاب صورتک پاره شده را می گویم
چقدر دلم خلوتی می خواهد و وسعت بی انتهایی برای یک لحظه فریاد کشیدن
اینجا که می رسم یاد علی می افتم و چاهش و فریادهایی که ته چاه می زد.
کاش روزی برسد این بغض خفه شده برای همیشه از گلوی آدمیان حذف می شود.
کاش کودکانمان هیچوقت نه نقاب داشته باشند و نه فریاد خفه شده و تحملی طاق شده!!!!!!!!
ممنون درویش عزیز
با آرزوي زيبايت همراه هستم … يكي از دل نگراني هاي بزرگ من همين است كه مي بينم دل بندان نونهال و معصوم ما دارند نقاب زدن را؛ زودتر از هر فضيلت ديگري ياد مي گيرند!
سرفراز باشيد ..
الان گفتن که خواهرم کلیه اش مشکل دارد و دکترها هنوز تشخیص ندادند که مشکل چیست و فردا باید از کلیه اش نمونه برداری کنند.
می شود خواهش کنم برایش دعا کنید که مشکلش خطرناک نباشد؟
دیگر تحمل مصیبتی دیگر را ندارم
ممنونم
پاسخ:
به دعا كردن … به خواستن … به طلب كردن بسيار باور دارم. ايمان دارم كه هر چه را كه بخواهيم – اگر واقعاً نشان دهيم كه مي خواهيم – بدست خواهيم آورد.
براي همين است كه امروز هم مثل آن روزي كه از همه خواستم تا براي چشمان مونتراي عزيز دعا كنند، از خوانندگان دل نوشته هايم مي خواهم تا نداي تمامت تنهايي را لبيك گفته و براي سلامتي خواهر عزيزش دعا كنند …
به گمونم در حد همون پس لرزه هم نبود ولی متاسفانه شاید همین لرزه های کوچک هم در زندگی مردم اثرات بزرگی بگذارد !
البته امیدوارم که نگذاره ولی نگران تحریمهای بیشتر و بیشتر باید بود 🙁
درود روز دوشنبه
به فلورا:
ممنون فلورا جان، بدون اين كه اينجا را خوانده باشم و پيش از اين كه به دلنوشتهها بيايم، به تمام نوشتهها و پيامهاي دوست داشتنيات در پرواز پروانه لايك دادم! چقدر خوب كه اين قدر خوب و مهربان حضور داري.
با درود و سپاس از هم نام گرامي
به غزاله:
سلام روز دوشنبه به غزاله عزيز …
من هم آرزو مي كنم كه نگذارد!
.
.
به شهرزاد درويش:
اين لايك دادن چيز خوبي است، كاش يك كامپيوتر من يا وومن! شيرپاك خورده اي پيدا مي شد و كد آيكونش را مي ساخت و برايم مي فرستاد.
.
.
درود …
;-, Like
;- , Like
;-, ;-,
چرا نشون نمی ده نمی دونم
http://www.netlingo.com/smileys.php
من هم نمي دانم!
ولي فكر كنم اگر بشود چنين آيكون هايي را در پاي هر پست نشاند تا خوانندگان بر حسب علايق خويش به محتوايش لايك دهند، نتيجه جالب شود:
.
.
.
مثلاً فكر كنم آرش پورنعيم (يك وبگرد) يا پارساي عزيز بتوانند به من كمك كنند در اين خصوص.
خودم چاکرتونم
ممنون رفيق.
مي دونستم مي تونم روت حساب كنم. يك لايك براي تو!
عاشقتونم استاد جان
بهم هشدار دادن با اسم مستعار قربون صدقتون نرم 😀
كي هشدار داده؟!
علیا حضرت شیرین
خيلي به ايشان سلام برسان.
اتفاقاً حسين – يكي از خوانندگان وبلاگم – هم فكر مي كرد كه شما خانوم هستيد!!
نه بابااااااااااااااااااا!؟
😀
بابا من مردم به مولا
مدارکشم موجوده
بگم … بگم؟!!!
😀
نه بابا!چیو بگین ؟؟؟؟؟؟اینجا نوامیس مردم رد میشن @خوبیت نداره @@
روز و شب خوبي را در كنار شيرين بانو برايت آرزو دارم پسر!
مخلصیم استاد جان
چقدر به بخشي از كامنتا خنديدم عمو…
😉
درود بر آنیموسی عزیز …
اصولاً وقتی ردپای آرش هر جا پیدا می شه، فضا طنزناک می شه! نمی شه؟
مواظب خودت باش برادرزاده عزیز من.
کد آمادش هستش دکتر جان
مدارک آرش مث مدرک دکترای کردان تقلبیه!جدی نگیرینش 😀
درود یک روز خوب دیگه به شما و همه ی خوانندگان خوبتان جناب مهندس .
روز خوبی داشته باشید ؛ البته روز بسیار خوبی در انتظارتان هست ، شک نکنید . پیشگو نیستم ولی سعی میکنم گاهی خوش بین تر باشم ، بنظرم تو جامعه ی ما خیلی بهش نیاز هست 🙂
اگه بی خیال ترافیکهای سرسام آور این روزها باشیم ، همه چی آرومه و …
به پارسا:
عجب! پس كد آماده اش هست؟ واقعاً؟!
.
.
به غزاله:
همين نگاه مثبت شما سبب شد تا امروز احساس كنم كه روز متفاوتي را شروع كرده ام.
سپاس.
اميد كه براي شما هم اين سه شنبه متفاوت و بيادماندني و لذت بخش باشد.
با توجه به شب بسیار لطیف و قشنگ گذشته امروز حال اکثر پایتخت نشینها باید بهتر باشه ، درسته مهندس ؟
بنابراین امروز بهتر از دیروز .
درود ، خوب باشین و آخر هفته ی خوبی هم داشته باشید .
سلام
عجب بارش آسمانی لطیفی بود.اول بویش آمد بوی خاک نم خورده .بعد یه بارون حسابی .
آقا شست همه چی رو .چقدر دلم می خواست می رفتم زیرش و خیس می شدم دل گرفته ی ما رو هم می شست
درود بر دوستان گرامي:
پاييز خيس بر شما گوارا باد …
.
بارون میاد جرجر
گم شده راه بندر
ساحل شب چه دوره
آب اش سیا و شوره
اي خدا کشتی بفرست
آتیش بهشتی بفرست
جاده ي کهکشون کو
زهره ي آسمون کو
چراغ زهره سرده
تو سیاهیا می گرده
اي خدا روشن اش کن
فانوس راه من اش کن
گم شده راه بندر
بارون میاد جرجر
قبلا پشت خونه هاجر نمی بارید!؟ یا هاجر اینا از اونجا رفتن!
اصلاً شايد “راه بندري” از آغاز وجود نداشته كه حالا بخواهد گُم شود تمامت تنهايي عزيز!
هيچ از اين زاويه به موضوع نگاه كرده اي؟
.
چقدر بايد به دنبال راهي بگرديم كه افسانه است!
.
بارون و مه مي آيند تا ما – از قضا – بيشتر راه را گم كنيم و به جاي ايستادن در مقصدي كاذب و ايستا؛ پويايي خود را حفظ كرده و لحظه اي از حركت نايستيم و بو كنيم اطلسي هاي تازه ي دور و برمان را …
.
در ضمن فكر كنم هاجر اينا از اونجا رفتند! نرفتند؟