نميدانم چند نفر از مخاطبين «مهار بيابانزايي» آنقدر بدشانس بودهاند كه روز پنجشنبهي گذشته، گذرشان به لينكي داغ در تارنماي پربينندهي بالاترين افتاده و از آن طريق به سايتي روسي (احتمالاً) هدايت شدهاند كه در آن بيش از 30 تصوير از مراحل وحشيانهي صيد ماهي در كشتيهاي بزرگ صيادي در معرض ديد كاربران نگونبخت دنياي مجازي قرار گرفته است!
در اينجا – البته – قصد برخوردي فرا آرماني با پديدهي صيد ماهي را ندارم، بلكه حيرت و افسوسم از اين است كه چگونه ما آدمها ميتوانيم تا اين درجه افراط گر، بيملاحظه و سنگدل بوده و در مهار آزمندي جنونآميز خويش ناتوان و عاجز نشان دهيم كه هيچ؛ عكس يادگاري نيز در قتلگاه ماهيها گرفته و چنان به آفرينش درياي خون غره باشيم كه در برابر دوربين، چون فاتحان كليمانجارو لبخند بزنيم؟!
ميخواهم با باوري راسخ بگويم: شكارچيان يا صياداني كه اينگونه فاجعهبار و شنيع به كشتار جانداران ميپردازند، بسيار بسيار بيشتر از آناني مستعد تشديد بيعدالتي و ناامني و رواج خونريزي در جهان هستند تا آن مردماني كه هنوز نجوايشان اين است كه: «سبزهاي را بكنم، خواهم مُرد … هم آناني كه هنوز باورشان اين است كه نبايد آب را گل كرد، شايد در فرودست كفتري ميخورد آب …»
مايلم دوباره از شاملو مدد بگيرم، او كه در آخرين مقطع از عمر دراز خويش و پس از خواندن شعري كوتاه از يك دختربچهي كودكستاني به نام «Genevieve Gerst» چنان منقلب ميشود كه ميگويد: «من يقين دارم دستهاي اين كودك در هيچ شرايطي به خون آغشته نخواهد شد، چون حرمت و فضيلت زيبايي را درك كرده است.»
آن دختر آمريكايي در وصف گل ميگويد:
شاملو در جاي ديگري نيز به صراحت بر پندارينهي سهراب سپهري عزيز – كه زماني منتقد وي بود – مهر تأييد زده و مينويسد: «آن كه خنده و (گل) ياس را ميشناسد، چه طور ممكن است به سخافت فرمان بركندن اهالي شهر پي نبرد يا از بر پا كردن كلهي منار بر سر راهي كه از آن گذشته شرم نكند؟»
با اين وجود، راست آن است كه شوربختانه هر چه در زمان بيشتر پيش ميرويم و در جهان بيشتر مينگريم، بيشتر با جلوههايي نااميدكننده و خودخواهانه از زندگي آدم زمينيها روبرو ميشويم و بيشتر با سهراب همآوا ميشويم كه:
مانده تا برف زمين آب شود …
يك اعتراف!
وقتي براي لحظهاي … فقط لحظهاي در جاي آن آبزيان اسير و درمانده خود را متصور ميشوم، چقدر با نهنگهايي كه گزينهي خودكشي را براي خود برميگزينند، احساس همراهي و همدلي ميكنم.
پيوست:
اگر آن خونآشامان نام خود را صياد و ماهيگير مينهند، اين هموطن عزيز را بايد چه ناميد (با سپاس از مهدي جعفران)؟
بازتاب: مهار بیابان زایی » بایگانی » عكس گرفتن در كنار لاشهي شكار به چه معني است؟!
تقصیر این یا اون نیست.سیرمون غلط شده.
سیر فقط پول و دیگر هیچ رو پولدارا درست نکردن منو تویی درست کردیم که به هر کسی که غنی باشه فارغ از پیشینه و سابقش احترام میذاریم و عکسشم متاسفانه صادقه.
خوب توی این وضعیت طبیعیه که هر کسی بخواد داراتر و تواناتر بشه و اخلاقیات رو فقط باید توی شعر سهراب و شاملو جستجو کرد که:
من در این تارکی پی یک بره روشن هستم که بیاید علف خستگیم را بچرد.
راستی لینکت کردم
آيا شاملو ضد محيط زيست بود ؟( پاسخي به محمد درويش
درمقالهیی خواندم که گویا شاملوی عزیز ضد محيط زيست بوده است.
فرشاد کامیارجوابی نوشتهاند که شاملو ضد محيط زيست نبوده است. فرصت را غنیمت دانستم در این دوره که صحبت از محيط زيست داغ شده شعرزمین را دوباره با هم بخوانیم(هر چند ایشان به شعر زمین که یک شاهکار است اشاره نکردهاند). http://www.shamlou.org/index.php?option=com_content&task=view&id=368&Itemid=41
چقدر دردناکه آنچه اشرف مخلوقات با طبیعت انجانم میده
بازتاب: دل نوشته ها » برای ماهیهایی که حوضشان همچنان بیآب است … بیشتر از روزگار سهراب!
ممنونم از اینکه هنوز آنقدر انگیزه برایتان باقی است تا سعی کنید این دلهای بی مهر را با زیبایی آشنا کنید و بذر آفتاب را در دلها بکارید. سپاس.
من هم خوشحالم که شما این حس و همدلی را با همراهی تان تقویت می کنید …
با سلام،
متاسفانه باید عرض کنم که توجهی به عاقبت کار نمی کنند چون که فهم و شعورش را ندارند، اگر داشتند، این کار را نمی کردند! با افتخار در استخری خونین از خود عکس می گیرند!!؟؟ براستی این کجایش افتخارآمیز است؟؟ بهتر است بگوییم: خاک عالم بر سرشان!!! به قدری که در زمین تجزیه شوید تا دیگر اثری از آن ترکیب وحشتناک احمق گونه تان نباشد!
زنده باشی آقا مرتضی عزیز … امید که دیدن چنین صحنه هایی کم و کم و کم تر شود …
بازتاب: مهار بیابان زایی » بایگانی » عکس گرفتن در کنار لاشهی شکار به چه معنی است؟!
فکر میکردم همه احساس مرده
یعنی امیدی هست؟؟
معلومه که هست … چرا نباشد؟
بازتاب: مهار بیابان زایی » بایگانی » برای نهنگهایی که راه را گم میکنند!
سلام من نسرینم دنبال یه روش خوب خودکشی ام مثل سیانور پول خوبی هم بابتش میدم اینم شمارمه …
هرگز فکر نمی کردم نوشتن این یادداشت بعد از چند سال، مرا با چنین کامنتی آشنا کند!!
من آدم های زیادی را می شناسم که با پول زیاد تو ممکن است دوباره به زندگی لبخند بزنند … چرا آن کار را نمی کنید نسرین خانوم؟
درود …
آنقدر این حرکت برایم زشت و غیر قابل تحمل است که بعید میدانم اگر آنجا بودم درگیر نمیشدم
اینها (صیاد و شکارچی) کثیف ترین موجوداتی هستند که کم میشناسم
اعتراف می کنم که هرچند از درگیری هرگز استقبال نکرده و توصیه نمیکنم. اما اگر من هم آنجا بودم، بی شک به تو میپیوستم!
درود …