درختی که به من و تو درس سبزماندن می دهد! نمی دهد؟
در کنار تالاب بین المللی قوری گل
محور تبریز به میانه – 11 مرداد
1389
قصه آدمهاي پردرد خندان هم همينه… يعني براي من تداعي همين معنا شد…هر كه بيشتر سوخته و درد كشيده عميق تر و واقعي تر مي خنده… چه دلي داره اين درخت!چه دلي داره… دستهاي سترگش را بوسه كرنش مي زنم….
اغلب توصیف هایی که از نگاره هایم می کنی، شاهکار است.
سپاس.
نگاه شاهكارانه شما به طبيعت مرا به اوج پرتاب مي كند… به لحظه كرنش… لحظه ناب آفرينش…
نه! شکسته نفسی نفرمایید … آدم باید خودش هم یه چیزهایی داشته باشد تا دیدن این تصاویر بتواند به اوج پرتابش کند.
درود …
این عکس محشر است
چیزی در دلم لرزید
فکر می کنم..انسان وارونه ایست که ایستاده..نگاهش به زمین است وپاهایش رو به بالا !!؟
نگاه زیبایی یست
به شقايق:
كاش آن لرزيدن دل در دل هموطنان عزيزم تكثير يابد تا بدين ترتيب بتوان براي آينده هم به داشتن طبيعت هوش رباي وطن اميدوار ماند.
.
.
به فرشته:
البته در مورد مردها اشكالي نداره! منتها در مورد خانم ها شك دارم! نه؟
با سلام
هميشه دلم براي در ختان و گياهان مي سوزد.چون حيوانات به هنگام حمله دشمن مي توانند حالت تهاجمي به خودشان
بگيرندو يا فرار كنند.اما درختان ايستاده مي ميرند. دوستشان دارم.
زنده باد مه لقا کاشفی عزیز که چه زیبا و در عین حال ساده از ارادت خود به درختان می نویسد …
برای همین است که برادرم درخت است!
درود
چقدر سخت برای بودن تلاش می کند
چقدر سخت و نفس گیر
دوست دارم بدانم با آن دست های سبز ِ رو به آسمان و دل سوخته اش ، دارد چه دعایی می کند ؟
شاید می گوید:
خدایا کاری کن که من آخرین درختی باشم که مجبور است دعا کند تا آدم ها، آدم شوند ….
درود
دیدگاهتان را بنویسید