مسیر درکه به پلنگ چال
ظهر 5 تیر
1389
مسیر درکه به پلنگ چال
ظهر 5 تیر
1389
درها ” روی” آب اند، این است که این چنین در تلاطم اند
اما ایکاش
دل ها ” رو به ” آب بودند
آن وقت بود که تلالو دل ات را در زلالی آب جاری زندگی میدیدی
دل من سالهاست که تلالویی ندارد …
خیلی دلم می خوا در مورد این عکس یه مطلب بنویسم
کامنتتون چقدر غمگین بود
غمگین نبود! غمگین هست!
به قول حضرت حافظ:
جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت
کوچه های خاطره انگیز…
آی گفتی …
1-خانه مادربزرگ در پيوه ژن … از وسط حيات رود آبي رد مي شد يعني كل حياط روي آب بود و در قسمتي از آن هم حوضچه اي بود كه صبحگاهان صورتمانرا در آن مي شستيم… روي بهارخواب كه مي آمدي روي حوضي بزرگتر بودي كه به آن تلخ آب مي گويند… آب ..آب…آب.. خانه مادربزگ هميشه زنده بود و زندگي…
2-تلالو نداشتن دلتان من را هم غمگين كرد… البته فهميدنش سخت نبود… سالهاست كه از ژرفاي وجود مي فهمم و لمس مي كنم آنكه زندگي را مي فهمد… پرشور نغمه سرايي مي كند .. آ»كه همه او را شاد مي بينند و مي دانند .. دلي دارد پر از…
دیدگاهتان را بنویسید