بله یکی از لذت بخش ترین لحظه های زندگی من، بعداز ظهر ها در پارک مجاور منزل رخ می دهد … جایی که پدر و پسر با دوستان هم قدشان پینگ پونگ بازی می کنند و به روزگار می خندند …
بگذارید…شما به روزگار بخندید..نه روزگار به شما
عنوان جالبی برای فتو بلاگ من گذاشته بودید؟
عکسهای رمزدار؟یا نه؟
درسته..بعضی از عکسهایم رمز داره..دوست دارم مخاطبم متوجه بشه..که جه چیزی رو با چه حسی به تصویر کشیده ام؟اما….!!همه ی چشما اون طوری که شما دنیا رو نگاه می کنید نیست؟
ولی بازم خوشحالم که چشمهایی هست برای دیدن..وگوش هایی برای شنیدن..حتی اندک
واز اینکه چون شمایی می بینید..خوشحالم
از قضا تنها هنگامی می توانی به روزگار به خندی که پیش تر، تلخی نیشخند روزگار را چشیده باشی …
افسوس که گاه آنقدر دیر از تجربه های تلخ درس می گیریم که حتا دیگر نای خندیدن هم نداریم! داریم؟
درود و ممنون از ابراز لطف و محبتتان
like !
چیه؟
نکنه تو هم حریفی مسعود خان؟
بزنیم تیغی؟!
من پایه ی هرگونه تیغی هستم !ا
خوبه …
سر “رفتاری” بزنیم؟
ورزش فرح بخشی است… فوق العاده است… و از آن فوق العاده تر، خندیدن است به سیاهیها.. تلخیها.. و … من باور دارم آنانکه درد کشیده باشند واقعی تر می خندند.. البته امیدوارم شما بدون درد کشیدن واقعی و عمیق بخندید … دنیا هم مثل همان میز پینگ پونگ است و زندگی، فعالیتی و حرکتی برای برقراری پیوند راکت و توپ… بخندی بزنی یه جوره..اخم کنی یه جور می زنی.. حس نداشته باش یه جور… عاشق باشی یه جور… و البته پدر سوخته هم باشی یه جور دیگه… خیلی جورواجور … شاد بودنش از همه اش با حال تر…
به نظر می رسه که شما هم در پینگ پونگ دستی بر آتش دارید! نه؟
اون وری امیرخان می باشند دیگه؟
کامنت نیره عزیز، چقدر تامل برانگیز و زیبا بود
درسته
دستی بر آتش…
شاید هم آتشی بر دست! نه؟
یادم رفت از مهر سروی مهربان سپاس گزاری کنم…
دوست داشتم زندگی را چون شعله ای فروزان در دستانم نگاه دارم و به چشمان پاک و خالص و آیینه ای تقدیم کنم… زندگی را … آتشی بر دست اگر بود…. شعله اش را فروزاننگاهمی داشتم وشعله کش.. با آتشش می رقصیدم و آواز عشق را سر می دادم.. آتشی بر دست اگر بود
بی ربط نوشتم؟!ببخشید… آتش و دست برام تداعی گر این معنا و احساس است..
یکی بیاد منو بکشه… که دیگه این جوری ننویسم
به نیره ی عزیز:
من ، روی ماهتون رو می بوسم تا قول بدید همیشه همین طور قشنگ و دلربا بنویسید
با سروی موافقم؛
من می آم تو را می کشم! البته اگه نخوای اینجوری بنویسی!! امید که همواره این مجال را بیابی تا با آتشش آواز عشق سردهی و برقصی …
کی بریم رفتاری ، استاد ؟
می بینم که پولت زیادی کرده!
امشب چطوره؟
پنج شنبه یا جمعه !ا
نه دیگه بهونه نیار …
یا امشب یا هر شبی که تو می گویی!!!
باشه! هر شبی که تو می گویی ! پرچم سفید !ا
درود بر مسعود عزیز که می داند چه موقع هایی باید از پرچم سفید استفاده ابزاری کند!
.
😀
بله دیگه …
شکلک درنیاری، می خوای چی دربیاری؟
ما ارادتنمندیم استاد !
هر دوشب اصلن ؛ مهمان من !ا
حالا چون اصرار می کنی، قبول!
۵ تا امتیاز هم بهت آوانس می دم.
من از الان باخت خودم را از همین تریبون اعلام می کنم
اصلن از اول بریم رفتاری استاد!ا
نه نمی شه!
باید حتمن بازی کنی تا حلال بشه!۰
باشه ! خودمو به خدا می سپرم قربه الی الله !!!ا
😀
یا علی … برو که رفتیم!۰
رقص زندگی.. آتش و دست و میز پینگ پونگ… سروی خوبم ! من هم تو رو می بوسم… آقای درویش و آدم کشی….
من هنوز رقص زندگیم اوج نگرفته…
امضا: مقتول آینده
خودت گفته بودی یکی بیاد منو بکشه! نگفته بودی؟
من هم داوطلب شدم!
منتها نه برای جلوگیری از نوشتن؛ بلکه برای ممانعت از ننوشتن! درود …۰
من هم بی ظرفیت.. تعارف بهم بکنید .. همه اش می شینم انشا می نویسم.. نمی نویسم؟!
خدا نکنه… نه؟!
من که لذت می برم …
فکر کنم طرفداران نظر من هم کم نباشند! نه؟
سرم را به زیر انداختم مرد کوه و جنگل! شرمنده شدم… تبریک به شما که در ساحت نگاهتان می توان اسب وحشی دل را رها کرد تا در ساحل موج خیز اندیشه.. تاخت کند و بی پروا برقصد… نه؟!
پس چرا همه اینگونه نیستند؟
نه بانو …
به خودت تبریک بگو که هنوز می توانی ضربان زمین را با نبض وجودت به هارمونی رسانی …
شب خوش
شبتان لبریز موسیقی باد و باران… و هماهنگی شبنم و مهر… ضربان دلتان ضرب همه شوق دلاراترین لحظه ناب زندگی…
شبتان پرستاره
لحظه ی شادی رو ثبت کرده اید
بله یکی از لذت بخش ترین لحظه های زندگی من، بعداز ظهر ها در پارک مجاور منزل رخ می دهد … جایی که پدر و پسر با دوستان هم قدشان پینگ پونگ بازی می کنند و به روزگار می خندند …
بگذارید…شما به روزگار بخندید..نه روزگار به شما
عنوان جالبی برای فتو بلاگ من گذاشته بودید؟
عکسهای رمزدار؟یا نه؟
درسته..بعضی از عکسهایم رمز داره..دوست دارم مخاطبم متوجه بشه..که جه چیزی رو با چه حسی به تصویر کشیده ام؟اما….!!همه ی چشما اون طوری که شما دنیا رو نگاه می کنید نیست؟
ولی بازم خوشحالم که چشمهایی هست برای دیدن..وگوش هایی برای شنیدن..حتی اندک
واز اینکه چون شمایی می بینید..خوشحالم
از قضا تنها هنگامی می توانی به روزگار به خندی که پیش تر، تلخی نیشخند روزگار را چشیده باشی …
افسوس که گاه آنقدر دیر از تجربه های تلخ درس می گیریم که حتا دیگر نای خندیدن هم نداریم! داریم؟
درود و ممنون از ابراز لطف و محبتتان
like !
چیه؟
نکنه تو هم حریفی مسعود خان؟
بزنیم تیغی؟!
من پایه ی هرگونه تیغی هستم !ا
خوبه …
سر “رفتاری” بزنیم؟
ورزش فرح بخشی است… فوق العاده است… و از آن فوق العاده تر، خندیدن است به سیاهیها.. تلخیها.. و … من باور دارم آنانکه درد کشیده باشند واقعی تر می خندند.. البته امیدوارم شما بدون درد کشیدن واقعی و عمیق بخندید … دنیا هم مثل همان میز پینگ پونگ است و زندگی، فعالیتی و حرکتی برای برقراری پیوند راکت و توپ… بخندی بزنی یه جوره..اخم کنی یه جور می زنی.. حس نداشته باش یه جور… عاشق باشی یه جور… و البته پدر سوخته هم باشی یه جور دیگه… خیلی جورواجور … شاد بودنش از همه اش با حال تر…
به نظر می رسه که شما هم در پینگ پونگ دستی بر آتش دارید! نه؟
اون وری امیرخان می باشند دیگه؟
کامنت نیره عزیز، چقدر تامل برانگیز و زیبا بود
درسته
دستی بر آتش…
شاید هم آتشی بر دست! نه؟
یادم رفت از مهر سروی مهربان سپاس گزاری کنم…
دوست داشتم زندگی را چون شعله ای فروزان در دستانم نگاه دارم و به چشمان پاک و خالص و آیینه ای تقدیم کنم… زندگی را … آتشی بر دست اگر بود…. شعله اش را فروزاننگاهمی داشتم وشعله کش.. با آتشش می رقصیدم و آواز عشق را سر می دادم.. آتشی بر دست اگر بود
بی ربط نوشتم؟!ببخشید… آتش و دست برام تداعی گر این معنا و احساس است..
یکی بیاد منو بکشه… که دیگه این جوری ننویسم
به نیره ی عزیز:
من ، روی ماهتون رو می بوسم تا قول بدید همیشه همین طور قشنگ و دلربا بنویسید
با سروی موافقم؛
من می آم تو را می کشم! البته اگه نخوای اینجوری بنویسی!! امید که همواره این مجال را بیابی تا با آتشش آواز عشق سردهی و برقصی …
کی بریم رفتاری ، استاد ؟
می بینم که پولت زیادی کرده!
امشب چطوره؟
پنج شنبه یا جمعه !ا
نه دیگه بهونه نیار …
یا امشب یا هر شبی که تو می گویی!!!
باشه! هر شبی که تو می گویی ! پرچم سفید !ا
درود بر مسعود عزیز که می داند چه موقع هایی باید از پرچم سفید استفاده ابزاری کند!
.
😀
بله دیگه …
شکلک درنیاری، می خوای چی دربیاری؟
ما ارادتنمندیم استاد !
هر دوشب اصلن ؛ مهمان من !ا
حالا چون اصرار می کنی، قبول!
۵ تا امتیاز هم بهت آوانس می دم.
من از الان باخت خودم را از همین تریبون اعلام می کنم
اصلن از اول بریم رفتاری استاد!ا
نه نمی شه!
باید حتمن بازی کنی تا حلال بشه!۰
باشه ! خودمو به خدا می سپرم قربه الی الله !!!ا
😀
یا علی … برو که رفتیم!۰
رقص زندگی.. آتش و دست و میز پینگ پونگ… سروی خوبم ! من هم تو رو می بوسم… آقای درویش و آدم کشی….
من هنوز رقص زندگیم اوج نگرفته…
امضا: مقتول آینده
خودت گفته بودی یکی بیاد منو بکشه! نگفته بودی؟
من هم داوطلب شدم!
منتها نه برای جلوگیری از نوشتن؛ بلکه برای ممانعت از ننوشتن! درود …۰
من هم بی ظرفیت.. تعارف بهم بکنید .. همه اش می شینم انشا می نویسم.. نمی نویسم؟!
خدا نکنه… نه؟!
من که لذت می برم …
فکر کنم طرفداران نظر من هم کم نباشند! نه؟
سرم را به زیر انداختم مرد کوه و جنگل! شرمنده شدم… تبریک به شما که در ساحت نگاهتان می توان اسب وحشی دل را رها کرد تا در ساحل موج خیز اندیشه.. تاخت کند و بی پروا برقصد… نه؟!
پس چرا همه اینگونه نیستند؟
نه بانو …
به خودت تبریک بگو که هنوز می توانی ضربان زمین را با نبض وجودت به هارمونی رسانی …
شب خوش
شبتان لبریز موسیقی باد و باران… و هماهنگی شبنم و مهر… ضربان دلتان ضرب همه شوق دلاراترین لحظه ناب زندگی…
شبتان پرستاره
ممنون از دعای قشنگتان …۰