گفتگو کنید

12 نظر

  1. سوار بر بازوی قاصدگی رقصان
    تمام دشت را ورق می زنم؟
    ودامن بیشه را..از دستان آشفته ی باد می ستایم
    نگاه زیبایی دارید..وزیبا هم ثبت شده

  2. قاصدک ها را روزگاری دوست نداشتم … زیرا هرگاه که سر و کله شان پیدا می شد، یعنی آن که تابستان دارد تمام می شود و دوباره باید بروی مدرسه! اما حالا وضع فرق کرده است … حالا که از بلندای زمانی به ارتفاع سه دهه به آن روزگاران می اندیشم … فکر می کنم که چه دوران طلایی و سبکبالانه ای را زود گذراندم … درست مثل عمر کوتاه قاصدک ها …
    درود …

  3. چون تاج افتخار بر سر سبز دمن… پيامبر زندگي به وسعت زمين… قاصدكي از نور … كه سپيد، تمام رنگهاست و سبك … كه جدا از همه تعلقهاست… چون تاج افتخار.. خوشا آنگاه كه بر شانه اي نشيند و بر سري فرود آيد و بر انگشتي جاي گيرد… اين تاج افتخار لبريز مرواريد…

  4. هوش را آن ربوده است كه چنين طناز و دلارا به چشم دوربين تو چشمك زده است، ماندگار…
    دل و دين و عقل و هوشم / همه را به باد دادي…

  5. خواستم شعر ِ قاصدک ِ اخوان ثالث را بنویسم
    دیدم زیادی سیاه است برای این پیامبر ِ سپید چهره ی گریز پا !ا

نظر دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *