تصویری از نوروز که به دل می‌نشیند …

«مگر هر کسی احساس نمی‌کند که نخستین روز بهار، گویی نخستین روز آفرینش است؟ اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است؛ مسلماً آن روز، این نوروز بوده است. مسلماً بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است. هرگز خدا جهان را و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است. مسلماً اولین روز بهار، سبزه‌ها روییدن آغاز کرده‌اند و رودها رفتن و شکوفه‌ها سر زدن و جوانه‌ها شکفتن. بی شک، روح در این فصل زاده است و عشق در این روز سر زده است و نخستین بار، آفتاب در نخستین روز طلوع کرده است و زمان با وی آغاز شده است …»

دکتر علی شریعتی

    این تصویر را همکار عزیزم، دکتر غلامرضا رهبر، از پژوهشگران زحمت‌کش مرکز تحقیقات کشاورزی و منابع طبیعی استان فارس برایم ارسال کرده است و دریغم آمد تا در لذت دیداری‌اش، خوانندگان ایران‌دوست این کلبه‌ی مجازی را شریک نسازم.
    این تصویرها را که می‌بینم، به آینده‌ی وطن، به هم‌افزایی بیشتر ایرانیان و نفسی که در این خاک مقدس می‌کشم، بیشتر افتخار می‌کنم.
    درود بر آن نیم میلیون  نفری که در نوروز 1389، کوروش بزرگ را تنها نگذاشتند و بدون هیچ امکاناتی خود را به آرامگاهش رساندند تا بگویند که ایرانی می‌تواند با حفظ حرمت گذشته‌ها، آینده‌ی درخشان خویش را بسازد.

33 فکر می‌کنند “تصویری از نوروز که به دل می‌نشیند …

  1. امير سررشته داري

    محمد جان در مورد دو خط آخري كه نوشته اي اطمينان داري؟ مخصوصا بحث حفظ حرمتها و اين قبيل چيزها؟ ببين اينارو مي نويسي كه من هر چي مي خوام براي “مهار بيابانزايي” بنويسم، به مشكل مي خورم.

  2. مارال

    سلام . سال نو مبارک . عکس قشنگی گذاشته بودین . من بقیه عکسها رو هم دیدم و بسیار زیاد بهش افتخار کردم . برای کار اصلی شما یعنی مهار بیابان زایی هم از صمیم قلب آرزوی موفقیت میکنم .

  3. اشکار

    وای خدای من!
    نکنه یک بی خرد (همان احمق) در میراث فرهنگی برای خودشیرینی در سال بعد کل بنای آرامگاه را سبزه بکارد !!!!
    از این مهندس های بی سواد هیچکاری بعید نیست
    صحبت از خشک شدن بیشتر سروهای کهن سال باغ فین کاشان است بهانه آن را آن آلودگی هوا عنوان کرده اند ولی در حقیقت می گویند سیمان کردن یقه درخت علت اصلی است
    … چنار امام زاده صالح تجریش …چگونه ظرف چند سال خشکت کردند!

  4. اشکار

    این آقایی که از ایشان نقل قول درباب بهار کردید مگر همراه با رفقای انترناسیونال خودشان بخون ایران و ایرانی و فرهنگ ایرانی تشنه نبودند؟

  5. اشکار

    باورم نمی شود هرگز (هرگز کلمه مناسبی نیست ولی دراین مورد هرگز ) یادتان است چقدر رفقا براحتی منابع طبیعی و میراث فرهنگی ما را کمک کردند که به مفت بتاراج برود و خودشان دمخت های یک وجبی و عینک های دسته کائوچویی می زدند و افاضات می فرمودند!!!!
    هیچگاه به این قبیل……….ها اعتماد نداشته ام که ……….

  6. اشکار

    تخم مذموم بودن نوروز و ایرانی بودن( حالا چه خوب و چه بد را) همین رفقای انترناسیونال قبا سه چاک کاشتند

  7. محمد درویش نویسنده

    دلیل بی اعتمادی ات قابل درک است. هر چند همیشه این رویه جواب نمی دهد.

    این هم متن کامل نظر دکتر شریعتی در باره نوروز:

    “نوروز یک جشن ملی است، جشن ملی را همه می شناسند که چیست نوروز هر ساله برپا می شود و هر ساله از آن سخن می رود. بسیار گفته اند و بسیار شنیده اید پس به تکرار نیازی نیست؟ چرا هست. مگر نوروز را خود مکرر نمی کنید؟ پس سخن از نوروز را نیز مکرر بشنوید. در علم و و ادب تکرار ملال آور است و بیهوده «عقل» تکرار را نمی پسندد: اما «احساس» تکرار را دوست دارد، طبیعت تکرار را دوست دارد، جامعه به تکرار نیازمند است و طبیعت را از تکرار ساخته اند: جامعه با تکرار نیرومند می شود، احساس با تکرار جان می گیرد و نوروز داستان زیبایی است که در آن طبیعت، احساس، و جامعه هر سه دست اندرکارند. نوروز که قرن های دراز است بر همه جشن های جهان فخر می فروشد، از آن رو هست که این قرارداد مصنوعی اجتماعی و یا بک جشن تحمیلی سیاسی نیست. جشن جهان است و روز شادمانی زمین و آسمان و آفتاب و جشن شکفتن ها و شور زادن ها و سرشار از هیجان هر «آغاز». جشن های دیگران غالباً انسان را از کارگاه ها، مزرعه ها، دشت و صحرا، کوچه و بازار، باغها و کشتزارها، در میان اتاق ها و زیر سقف ها و پشت درهای بسته جمع می کند: کافه ها، کاباره ها، زیر زمین ها، سالن ها، خانه ها … در فضایی گرم از نفت، روشن از چراغ، لرزان از دود، زیبا از رنگ و آراسته از گل های کاغذی، مقوایی، مومی، بوی کندر و عطر و … اما نوروز دست مردم را می گیرد و از زیر سقف ها و درهای بسته فضاهای خفه لای دیوارهای بلند و نزدیک شهرها و خانه ها، به دامن آزاد و بیکرانه طبیعت می کشاند: گرم از بهار، روشن از آفتاب لرزان از هیجان آفرینش و آفریدن، زیبا از هنرمندی باد و باران، آراسته با شکوفه، جوانه، سبزه و معطر از بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه های شسته، باران خورده پاک و … نوروز تجدید خاطره بزرگی است:
    خاطره خویشاوندی انسان با طبیعت. هر سال آن فرزند فراموشکار که، سرگرم کارهای مصنوعی و ساخته های پیچیده خود، مادر خویش را از یاد می برد، با یادآوری وسوسه آمیز نوروز به دامن وی باز می گردد و با او، این بازگشت و تجدید دیدار را جشن می گیرد. فرزند در دامن مادر، خود را باز می یابد و مادر، در کنار فرزند و چهره اش از شادی می شکفد اشک شوق می بارد فریادهای شادی می کشد، جوان می شود، حیات دوباره می گیرد. با دیدار یوسفش بینا و بیدار می شود. تمدن مصنوعی ما هر چه پیچیده تر و سنگین تر می گردد، نیاز به بازگشت و باز شناخت طبیعت را در انسان حیاتی تر می کند و بدین گونه است که نوروز بر خلاف سنت ها که پیر می شوند فرسوده و گاه بیهوده رو به توانایی می رود و در هر حال آینده ای جوان تر و درخشان تر دارد، چه نوروز را ه سومی است که جنگ دیرینه ای را که از روزگار لائوتسه و کنفوسیوس تا زمان روسو و ولتر درگیر است به آشتی می کشاند. نوروز تنها فرصتی برای آسایش، تفریح و خوشگذرانی نیست: نیاز ضروری جامعه، خوراک حیاتی یک ملت نیز هست. دنیایی که بر تغییر، تحول، گسیختن، زایل شدن، در هم ریختن و از دست رفتن بنا شده است، جایی که در آن آنچه ثابت است و همواره لایتغیر و همیشه پایدار، تنها تغییر است و ناپایداری، چه چیز میتواند ملتی را، جامعه ای را، در برابر ارابه بی رحم زمان – که بر همه چیز می گذرد و له می کند و می رود هر پایه ای را می شکند و هر شیرازه ای را می گسلد – از زوال مصون دارد؟ هیچ ملتی یا یک نسل و دو نسل شکل نمی گیرد: ملت، مجموعه پیوسته نسل های متوالی بسیار است، اما زمان این تیع بیرحم، پیوند نسل ها را قطع می کند، میان ما و گذشتگانمان، آنها که روح جامعه ما و ملت ما را ساخته اند، دره هولناک تاریخ حفر شده است قرن های تهی ما را از آنان جدا ساخته اند : تنها سنت ها هستند که پنهان از چشم جلاد زمان، ما را از این دره هولناک گذر می دهند و با گذشتگانمان و با گذشته هایمان آشنا می سازند. در چهره مقدس این سنت هاست که ما حضور آنان را در زمان خویش، کنارخویش و در «خود خویش» احساس می کنیم حضور خود را در میان آنان می بینیم و جشن نوروز یکی از استوارترین و زیباترین سنت هاست. در آن هنگام که مراسم نوروز را به پا می داریم، گویی خود را در همه نورزهایی که هر ساله در این سرزمین بر پا می کرده اند، حاضر می یابیم و در این حال صحنه های تاریک و روشن و صفحات سیاه و سفید تاریخ ملت کهن ما در برابر دیدگانمان ورق می خورد، رژه می رود. ایمان به اینکه نوروز را ملت ما هر ساله در این سرزمین بر پا می داشته است، این اندیشه های پر هیجان را در مغز مان بیدار می کند که: آری هر ساله حتی همان سالی که اسکندر چهره این خاک را به خون ملت ما رنگین کرده بود، در کنار شعله های مهیبی که از تخت جمشید زبانه می کشید همانجا همان وقت، مردم مصیبت زده ما نوروز را جدی تر و با ایمان سرخ رنگ، خیمه بر افراشته بودند و مهلب خراسان را پیاپی قتل عام می کرد، در آرامش غمگین شهرهای مجروح و در کنار آتشکده های سرد و خاموش نوروز را گرم و پر شور جشن می گرفتند.
    تاریخ از مردی در سیستان خبر می دهد که در آن هنگام که عرب سراسر این سرزمین را در زیر شمشیر خلیفه جاهلی آرام کرده بود از قتل عام شهرها و ویرانی خانه ها و آوارگی سپاهیان می گفت و مردم را می گریاند و سپس چنگ خویش را بر می گرفت و می گفت: “اباتیمار : اندکی شادی باید ” نوروز در این سال ها و در همه سال های همانندش شادی یی این چنین بوده است عیاشی و «بی خودی» نبوده است. اعلام ماندن و ادامه داشتن و بودن این ملت بوده و نشانه پیوند با گذشته ای که زمان و حوادث ویران کننده زمان همواره در گسستن آن می کوشیده است. نوروز همه وقت عزیز بوده است؛ در چشم مغان در چشم موبدان، در چشم مسلمانان و در چشم شیعیان مسلمان. همه نوروز را عزیز شمرده اند و با زبان خویش از آن سخن گفته اند. حتی فیلسوفان و دانشمندان که گفته اند “نوروز روز نخستین آفرینش است که اورمزد دست به خلقت جهان زد و شش روز در این کار بود و ششمین روز ، خلقت جهان پایان گرفت و از این روست که نخستین روز فروردین را اهورمزد نام داده اند و ششمین روز را مقدس شمرده اند. چه افسانه زیبایی زیباتر از واقعیت راستی مگر هر کسی احساس نمی کند که نخستین روز بهار، گویی نخستین روز آفرینش است. اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است. مسلماً آن روز، این نوروز بوده است. مسلماً بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است. هرگز خدا جهان را و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است. مسلماً اولین روز بهار، سبزه ها روییدن آغاز کرده اند و رودها رفتن و شکوفه ها سر زدن و جوانه ها شکفتن، یعنی نوروز بی شک، روح در این فصل زاده است و عشق در این روز سر زده است و نخستین بار، آفتاب در نخستین روز طلوع کرده است و زمان با وی آغاز شده است. اسلام که همه رنگ های قومیت را زدود و سنت ها را دگرگون کرد، نوروز را جلال بیشتر داد، شیرازه بست و آن را با پشتوانه ای استوار از خطر زوال در دوران مسلمانی ایرانیان، مصون داشت. انتخاب علی به خلاف و نیز انتخاب علی به وصایت، در غدیر خم هر دو در این هنگام بوده است و چه تصادف شگفتی آن همه خلوص و ایمان و عشقی که ایرانیان در اسلام به علی و حکومت علی داشتند پشتوانه نوروز شد. نوروز که با جان ملیت زنده بود، روح مذهب نیز گرفت: سنت ملی و نژادی، با ایمان مذهبی و عشق نیرومند تازه ای که در دل های مردم این سرزمین بر پا شده بود پیوند خورد و محکم گشت، مقدس شد و در دوران صفویه، رسماً یک شعار شیعی گردید، مملو از اخلاص و ایمان و همراه با دعاها و اوراد ویژه خویش، آنچنان که یک سال نوروز و عاشورا در یک روز افتاد و پادشاه صفوی آن روز را عاشورا گرفت و روز بعد را نوروز. این پیری که غبار قرن های بسیار بر چهره اش نشسته است، در طول تاریخ کهن خویش، روزگاری در کنار مغان، اوراد مهر پرستان را خطاب به خویش می شنیده است پس از آن در کنار آتشکده های زردشتی، سرود مقدس موبدان و زمزمه اوستا و سروش اهورامزدا را به گوشش می خوانده اند از آن پس با آیات قرآن و زبان الله از او تجلیل می کرده اند و اکنون علاوه بر آن با نماز و دعای تشیع و عشق به حقیقت علی و حکومت علی او را جان می بخشند و در همه این چهره های گوناگونش این پیر روزگار آلود، که در همه قرن ها و با همه نسل ها و همه اجداد ما، از اکنون تا روزگار افسانه ای جمشید باستانی، زیسته است و با همه مان بوده است، رسالت بزرگ خویش را همه وقت با قدرت و عشق و وفاداری و صمیمیت انجام داده است و آن، زدودن رنگ پژمردگی و اندوه از سیمای این ملت نومید و مجروح است و در آمیختن روح مردم این سرزمین بلاخیز با روح شاد و جانبخش طبیعت و عظیم تر از همه پیوند دادن نسل های متوالی این قوم که بر سر چهار راه حوادث تاریخ نشسته و همواره تیغ جلادان و غارتگران و سازندگان کله منارها بند بندش را از هم می گسسته است و نیز پیمان یگانگی بستن میان همه دل های خویشاوندی که دیوار عبوس و بیگانه دوران ها در میانه شان حایل می گشته و دره عمیق فراموشی میانشان جدایی می افکنده است. و ما در این لحظه در این نخستین لحظات آغاز آفرینش نخستین روز خلقت، روز اورمزد، آتش اهورایی نوروز را باز بر می افروزیم و درعمق وجدان خویش، به پایمردی خیال، از صحراهای سیاه و مرگ زده قرون تهی می گذریم و در همه نوروزهایی که در زیر آسمان پاک و آفتاب روشن سرزمین ما بر پا می شده است با همه زنان و مردانی که خون آنان در رگ هایمان می دود و روح آنان در دل هایمان می زند شرکت می کنیم و بدین گونه، بودن خویش، را به عنوان یک ملت در تند باد ریشه برانداز زمان ها و آشوب گسیختن ها و دگرگون شدن ها خلود می بخشیم و در هجوم این قرن دشمنکامی که ما را با خود بیگانه ساخته و خالی از خوی برده رام و طعمه زدوده از شخصیت این غرب غارتگر کرده است، در این میعاد گاهی که همه نسل های تاریخ و اساطیر ملت ما حضور دارند با آنان پیمان وفا می بندیم امانت عشق را از آنان به ودیعه می گیریم که هرگز نمیریم و دوام راستین خویش را به نام ملتی که در این صحرای عظیم بشری ریشه، در عمق فرهنگی سرشار از غنی و قداست و جلال دارد و بر پایه اصالت خویش در رهگذر تاریخ ایستاده است بر صحیفه عالم ثبت کنیم.”

  8. جلگه

    با تشکر از حسن نظر و انتخاب شما می خواستم بگم من هم در روز نوروز برای اولین بار به پاسارگاد رفتم و دیدن مقبره کوروش برایم جالب بود. اما بوی نامطبوع گاوداری یا هرچیز دیگری (اصطبل) که در فاصله 200متری غرب مقبره آزار دهنده بود خصوصا اگر یک میهمان غریبه هم همراهت باشند واقعا باید چه جوابی بدهیم……

  9. مهتاب

    مرسی‌ آقای درویش. به دل ما هم چسبید. ولی‌ من بیشتر شرمسارم در مقابل کوروش.به جز به یاد آوردنش کار دیگه‌ای براش نکردیم.‌ای کاش به خودمون میگفتیم که به جز یه تاریخ دیگه چی‌ داریم، تا کی‌ فقط باید داستان بگیم و بخاطر گذشتمون به خودمون ببالیم. تکلیف الان و آیندمون چی‌ می‌شه. نمیدونم اگه کوروش زنده بود بهمان چی‌ میگفت و این ستایشها را چطوری استقبال میکرد.به امید ایرانی‌ آباد و آزاد.

  10. نیما

    مطلب کوتاه بود و عکس, ساده
    ولی حس خوبی رو منتقل کردی
    کاش با گذشته خود اشنا تر بودیم .
    کاش

  11. سروی

    نمی دونم چرا این عکس اینقدر احساس غربت و تنهایی رو به من منتقل کرد
    نمی دونم چرا دلم گرفت با دیدن این عکس

  12. محمد درویش نویسنده

    دل گرفتن هم داره … نسل پس از کوروش، نشان داده که هرگز استحقاق چنین رهبری را نداشته. رهبری که 1100 سال پیش از اسلام، درس برابری و برادری و احترام به فرهنگهای گوناگون را سرلوحه آموزه های خود قرار داده بود … و اینک ما در سرزمینی زندگی می کنیم که در طول 2000 سال پس از هخامنشی خونهای فراوانی بابت تعصب و جهل و آزمندی بر زمین ریخته شده و کماکان هم می ریزد.

  13. سروی

    شرمنده می شم وقتی این لقب ” نسل بعد از کوروش ” به ته ِ اسمم می چسبه

    شرمنده می شم از آبرویی که نمانده از این نسل ناخلف

  14. محمد درویش نویسنده

    هنوز می شود … هنوز فرصت هست …
    هنوز می توانیم نشان دهیم که فرزند خلف کوروش بزرگ هستیم و به حقوق همه انسانها – فارغ از رنگ و نژاد و مذهب احترام نهاده و منادی واقعی صلح و حرمت انسانی هستیم.

  15. محمد درویش نویسنده

    آن 500 هزار نفری که با کمترین رانت حکومتی خود را به پاسارگاد رساندند، نشان می دهند که هنوز امیدی هست …

  16. سروی

    به قول معروف :

    ” مدینه گفتی و کردی کبابم ”

    این “امید ” … “امید” … “امید” …

  17. محمد درویش نویسنده

    یادت باشد سروی عزیز:
    چشمانی که با درخشش نور شمع آشنایند، آنقدر قوی نیستند که به نور خورشید خیره شوند.
    ما چاره ای نداریم جز آن که بلندتر بیاندیشیم و بالاتر را نگاه کنیم.

  18. علی شفیعی

    درود بر درویش عزیز
    تقویم کنونی ( ماه ۳۰ روز ) به دستور داریوش پایه گذاری شد و او هیاتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی “دنی تون” بسیج کرده بود . بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای ۵ عید مذهبی و ۳۱ روز تعطیلی رسمی که یکی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است
    ای کاش فرهنگمان را باور و قدر می دانستیم
    نوروز 1389 بر شما مبارک و ایام به کام

  19. محمد درویش نویسنده

    زنده باشی جناب علی شفیعی عزیز.
    ممنون از نوری که به دلنوشته های درویش تاباندی …
    روشنگری هایت مستدام باد …

  20. شقایق

    وای عکس خیلی غرور آفرینه ،
    برای نسل ِ پس از کوروش اقتدار کوروشانه آرزو می کنم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *