دوستش دارم؛ انگار یه جورایی درختانش با آدم حرف میزنند! انگار میخواهند بگویند: آنقدر سریع از کنار ما عبور نکنید، تأمل کنید و دریابید رازی را که با تمام وجودمان اینجا در پاییندست بزرگترین دژ تاریخی ایران – قلعه رودخان – فریاد میزنیم … انگار آنها بهتر از هر کسی میدانند: آنچه بگذشت، نمیآید باز! میآید؟
دارم از جنگل فومن سخن میگویم، از جنگلی که بخش عمدهی آن در شمار جنگلهای کوهستانی و میان بند طبقهبندی میشود و دارای چشماندازی اهورایی و طبیعتی افسونگر است؛ طبیعتی که مجاورت آن با قلعهی ۵۰۰ سالهی رودخان، به آن اصالتی دوچندان و حال و هوایی استثنایی و رازآلود بخشیده است.
همزاد این اسوه های مقاومت را پیش تر در تنگه سماع لردگان و نیز در جنگل خیرود مازندران و هم در بافق یزد نشان تان داده بودم! یادتان هست؟
پس اگر روزی روزگاری تصمیم گرفتید تا آن پلههای بیپایان را پیموده و در ۲۰ کیلومتری جنوب باختری شهرستان فومن تا ارتفاع ۷۱۵ متری به آسمان آبی هیرکانی نزدیکتر شوید، یادتان باشد که آرایش این درختان و چیدمان آبراههها، سرخسها و خزهها را با دقت بیشتری بنگرید و بیشتر از هر زمان دیگری به آواز پرندگان خوشنشینش گوش فرا دهید … شاید آنها با شما پیامی خصوصی داشته باشند که فقط دوست داشته باشند به شما بگویند! به شمایی که برایشان حرمت قایل شده و درنگ کردهاید … شاید این بار آن بزنگاه جادویی را درک کرده و “خندهی لحظهی پنهان شده از چشمان” را کشف کنید! نه؟
پس خوب تماشا کنید و گوش جان بسپارید و به دیوار همین لحظه بیاویزید …
دنگ … دنگ …
لحظهها میگذرد
آنچه بگذشت، نمیآید باز
قصهای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز
مثل این است که یک پرسش بیپاسخ
بر لب سرد زمان ماسیده است
تند برمیخیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
رنگ لذت دارد، آویزم
آنچه میماند از این جهد به جای؛
خندهی لحظهی پنهان شده از چشمانم.
و آنچه بر پیکر او میماند:
نقش انگشتانم.
سهراب سپهری در نخستین کتابش (مرگ رنگ)
محشر است
هوش از سرم پرید آن هم وسط کلاس !
موسیقی بی نظیر آب ، رایحه گیاهان و نسیم خوش این عکس ها را حس می کنم !
به شما می گویند: یک دانشجوی فعال!
اجازه دهید برای نمره پایان ترم تان اندکی نگران شوم!!
درود …
ما که باور داریم . می گید نه ؟می تونید از شمشیرزن اردیبهشتی بپرسید که اتفاقا”داشت پیشنهاد سفر به آنسوها را می داد .
هوا چطور بود ؟ آیا امیدی هست که تا اواخر خرداد بشود نفسی در آن حوالی تازه کرد یا خیر ؟
می دانید که این روزها درگیر یک جنگ سرد هستم و درسرم چه بلواهایی که نیست .
شیطونه می گه وجدان کاری را بفرستم بره کشکشو بسابه و همون نافرمانی را که خیلی ها برای خسته کردن و از میدون به درکردن طرف مقابل بهم پیشنهاد می کنن درپیش بگیرم و بی خیال دنیا بزنم به دل جنگل . نظر شما چیه ؟
بعد از اون دانشجوی فعال ، چشمتون به جمال این کارمند فعالتر روشن .
به به! امروز همه ی دانشجویان و کارمندان فعال یکجا جمع شده اند!
البته خداییش من برای اون دانشجو بیشتر نگرانم تا این کارمند!
چون می دونم که کلی هم مرخصی نرفته طلبکاری از بس که بچه مثبت بودی تا حالا! نبودی؟
بنابراین دست همسر اردیبهشتی گرامی و آهو خانوم را گرفته و بروید تا ته دشت … ببخشید تا سر کوه … دم در قلعه رودخان
هوا هم اون بالاها خوب است … هرچند وقتی برسید به اون بالاها، چند کیلویی عرق کرده و خنک شده اید!!
.
.
راستی! وقتی کشکشو سابید، برایمان بگویید مزه اش چه گونه بود؟ … وجدان کاری را می گویم!
هر جهنمی با دانایی و همدلی به بهشت و هر بهشتی با جهل و بیدرایتی میتواند به جهنم تبدیل شود، نمیشود؟!
یعنی فکر می کنی این بهشت حاصل دانایی و همدلی مدیریت حاکم بر سامانه ی گردشگری کشور است رفیق؟!
جناب درویش عزیز سلام .
شما که با گذاشتن این تصاویر از سرزمین مادری بنده ما رو حسابی هوایی کردین . و فقط خدا میدونه وقتی که آدم از شهر و دیارش دوره با دیدن چنین تصاویری چه حس غریبی بهش دست میده .
عکسهایی که منتشر کردین برام تداعی کننده خاطرات زیادی هستن ، ممنون . . .
پاسخ:
نمی دانستم حامد جان از فومن رفته ای به قلب کویر …
آخر انگار کویر را هم بسیار دوست داری …
درود.
من عاشق قلعه رودخانم
دلم مدتیه هوای اونجا رو کرده.
این پستتون رو دوست دارم. چون جای واقعاً دوست داشتنیه. واقعاً لقب بهشت برازنده اونجاست.
پاسخ:
خوش به حالتون که نزدیک قلعه رودخان زندگی می کنید …
ممنون آقای درویش که به لطف این پستتون بازهم بوی بهشت رو حس کردم.بهشتی که کمتر از یک هفته پیش از بوی و هوای بی نظیرش مست شدم آن هم در هوای بارانی و رقص تناوران نقال تاریخش که هرکدام قصه ای دراز برایتان نقل می کنند.
شاد و خرسند باشید!
پاسخ:
درود بر ساسان عزیز …
خوشحالم که اینگونه به آن قطعه از بهشت می نگری …
نگران ِ آن دانشجوی فعال نباشید !
با دیدن ِ این صفحه ، چنان بهاری شده بود که می توانست کوه را تکان دهد چه برسد به درس را !
از من نخواهید که امروز نشانی ِ این صفحه ی خنک را برای تمام ِ آن هجده نفر منهای سه نفرستم !
درود بر دانشجوی بهاری و پرانرژی …
چشم از شما نمی خواهم! می خواهم؟
ای جان!@ اینجا چقده همه چی خوشگله و سبزززززز @
درست مثل روحیه و قلب با صفای خودت …
دکتر جان اینجا چه باحاله!یه تور بذاریم همه اتاق آبی ها بریم اینجا
پاسخ:
موافقم. پارسا جان … فردا راه بیافتیم؟
سلام جناب مهندس
من دوتا دعوتنامه رسمی برای ویزیت از سایت شما دارم و خوب شد که آمدم و دیدم همه هم اینجاهستند!و اینجا هم چه همه چیز تمام است!
عکس پایانی خیلی سبز و ایده آلیستی است .ممنون
پاسخ:
درود بر شما و ممنون از این که دعوتنامه ها را رد نکردید!
خوشحالم که در کلبه مجازی درویش به آقا عماد خوش گذشته است.
حال کردم ……
پاسخ:
چقدر خوبه که آدم بتونه بدون دیدن آدم، آدم را سرحال بیاره …
از خوندن “حال کردم” شما، حال کردم جناب سعیدی عزیز.
این پستتون خیلی خیلی به دلم نشست …
این همه درخت ، آدم رو هوایی می کنه …
هی شما از استان سرسبز من بنویسید ، هی ته دل من قند آب بشه …
ممنون آقای درویش عزیز،
با این عکس هه ، روزم رو ساختید ،
خدا روزگارتون رو بسازه رفیق…
منظورم عکس ها بود …
پاسخ:
یعنی می خواهید اعتراف کنید که تا حالا رودخان نرفته اید؟!
عکس ها بسیار دلربا هستند جناب مهندس درویش
موفق و پاینده باشید.
پیشنهاد پارسا خان را عملی کنید!
پاسخ:
به چشم … کی وقت آزاد دارید؟ فردا خوبه را بیافتیم؟
قبل از اینکه با اینجا آشنا شویم آدرس پست قبلتان را در شرکتمون دیده بودیم.خوشحالم که ایران هنوز هم بزرگمردانی مثل شما دارد
خیلی قشنگن این عکسها
پاسخ:
ممنون امید جان … البته من بزرگمرد نیستم! وای به حال کشوری که بزرگمردانش امثال درویش باشند.
مونترا رو به روزهای بردید با مسعود وجب به وجب این جنگل رو لمس می کرد و سبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــز می شد…
ممنون به خاطر حس خوب این پست و این عکس ها.
شاد زی.
فکرشو بکن وقتی دوباره این تجربه رو تکرار می کنی، می تونه چقدر لذتبخش تر باشه! نه؟
یادت باشه که اون موقع، حتمن به رقص درختها و خزه ها و سرخس ها با آواز جویبارها گوش تر دهی و دهید …
دکتر جان ما که پایه ایم اسیدی
درود بر رفیقی که هرگز نیمه راه، رفیقشو جا نمی ذاره!
من بااینکه گیلانیم یه بار بیشتر قلعه رودخان نرفتم.تو سالهای دانشجویی با گروه دانشجوها رفته بودم خیلی صفا داشت امیدوارم اون مسیر همچنان بکر باشه!
آخه دیلمان جاده لونک رو یه جورایی آماده سازی کردن برای پذیرایی از گردشگران و دیگه صفای سابق رو نداره حالا ملت از لونک میگذرن میرن اسپیلی چندسال دیگه اونجا هم به همین وضع دچار میشه! کاش برنامه هایی برای فرهنگسازی گردشگری ساخته بشه نه اینکه مناطق توریستی آماده وفضا سازی بشه برای جذب توریست!
همین طوره دیگه! شنیدم برخی مشهدی ها هم خیلی به پابوس نمی روند! چون می گویند: دم دسته!
اما به نظرم شما باید دست کم سالی یک بار آن مسیر جادویی را بپیمایید و تغییراتش را به وسیله عکاسی ثبت کنید.
درود …
درویش جان در روز شاید به وبلاگ های زیادی از دوستان سر بزنم .
لینک های زیادی رو بر حسب علاقه خود مرور کنم
خوشحالم که اینجا و این مکان حس آرامش رو به من منتقل می کنه
نمی خوام تعریف الکی کنم
دیدید میان نظری می گذارند و بی جهت تعریف می کنند و می روند
آرامش طبیعت و روح لطیف شما
تلفیقی است زیبا
شاد باشی درویش عزیز
درود بر یار باوفای دل نوشته های درویش …
خوشحالم که خوانندگان عزیز این کلبه مجازی می توانند چنین حسی را در اینجا تجربه کنند.
زنده باشی …
حق باشماست اما من حتما ماهی یکی ۲ بار با بابا کوه میرم ولی کوههای نزدیکتر به خونمون که اصلا احتیاج نیست با ماشین بریم,ازخونه پیاده میریم. با کوههای مسیر تله کابین هم قهریم چون منظره هاش دیگه بکر نیست و ممکنه وسط خورشید در حال طلوع سیم تله کابین دیده بشه! بنظر من زیباترین لحظه آفرینش اون لحظه ایه که رو قله ای و بدنیا اومدن خورشید رو اون پایین میبینی! اون “آن” ی که هوا از تاریکی و گرگ ومیش بودن درمیاد خیلی شاهکاره. اما من بیشتر دوست دارم لحظه ها و تصاویر رو تو ذهنم جاودانه کنم و اعتراف میکنم که آشنایی با وبلاگ شما باعث شده اخیرا تو طبیعت هم دوربین دست میگیرم.اما دوربینم حرفه ای نیست.
نه که خودم خیلی حرفه ای هستم?!
موافقم … یکی از لحظه های جادویی که هرگز آدم از دیدنش سیر نمی شود، تماشای سلام خورشید به زمین از بلندترین نقطه ی کوهستان است.
درود بر ورزشکار طبیعت دوست نیمه حرفه ای دوربین به دست!
آقای دکتر این کشور بزرگمرد معاصر کم ندارد، و شما هم هستید
ما که باور داریم جای جای کشورمان بهشت است از دشتها و کویر گرفته تا کوهها و دریاها و البته جنگلها با درختان تنومند و سر به فلک کشیده شان که حرفها می زنند و درد دلها می شنوند !
از این هم حسن انتخاب ممنون مهندس جان
از قلعه رودخان زیبا هم در ۲ سال گذشته دیدن کردیم به همراه خانواده عزیزم و بخصوص پانیذ جیگر خاله که اولین سفری بوده که ما را همراهی میکرد ، بنابراین خاطره اش را بخوبی در ذهن دارم ، ماسوله ، فومن ، رشت ، اردبیل و سرعین و آستارا و … در نهایت قائم شهر زیبا با جنگلهای زیبای شیرگاه 🙂
درود و شادباشید
یه فایل صوتی امروز تو سایت ورگ گوش دادم که اسمش پاکدست رادیو گیلک بود. گیلانی ها گوش بده. خالی از لطف نیست. اینم لینکش
http://www.varg.ir/archives/2010/05/podcast8.php
ممنون از شما …
درود
اقا هیچ جای جهان ایران نمی شه و هیچ جای ایران گرگان نمیشه !
شاید بپرسید چرا ؟
با افتخار عرض می کنم که مکجای کره خاک را میشناسید با شعاع حدود ۵۰ کیلومتر و حدود نیم ساعت به هر انجایی که بخواهید بروید ؟
بله گرگان رو در یک نگاه می توان دید
گرگان مرکز استان گلستان که گلستان را گنجینه اکوتوریسم ایران ، بلکه جهان لقب داده اند.
شما کجا پیدا خواهید کرد که با این فاصله و تایم زمانی به کوه . دشت. دریا.کویر.جزیره.چاه نفت.جنگل. ابشارهای زیبا.در یک روز می توانید چند نوع اب و هوا را در گرگان مشاهده کنید.در تیرماه با ۴۵ دقیقه وقت به برف می رسید.
چشمه های اب گرم.جلگه.تالابهای بین المللی.با چیزی حدود ۴۰ دقیقه وقت از مرز ترکمنستان سر در میاورید.خاویار .حیات وحش
و
و
و
…
شما رو به دیدن گرگان دعوت می کنم.
جناب اقای درویش برنامه یک سفر را به همراه علاقمندان چیده و تشریف بیارید و درخدمت باشیم
چه تعاریف جالبی از گرگان کرده ای رفیق!
راستی حال پدر صبا چطور است؟
قبول دارم گرگان هم تکه ای از بهشت است باز هم مانند مازندران و گیلان و …. 🙂
من هم تبلیغ کردما 🙂
درود و روزمان هم پیشاپیش فرخنده باد !
و تمامی بهشت ارزانی وجود نازنین و مبارک مادر !!!
درود بر شما و روزتان مبارک …
خدا رو شکر سلامتین.
آقای درویش غیبتتون ۲۴ ساعت طول کشید نگرانتون شدم.
جی میل هم کار نمیکرد که براتون پیامی بفرستم.
واقعن به خیر گذشت!!
۲۴ ساعت غیبت! مگه ممکنه؟!!!!!!!!
منظورم ازدیروز عصره تا امروز عصر که مطلب جدید و یا گپ و گفتی نداشتین؛ تو این روزهایی که … خودتون میدونین چه خبره! اونم برای کسی که چراغ اتاق آبیش بیشتر از ۲-۳ ساعت خاموش نمیمونه…
خوب حق بدین دیگه…
راستی ماجرای اون یه قلاده شیر واقعی بود من از طریق روزنامه شرق با خبر شدم… اصلا اهل تلوزیون نگاه کردن نیستم!
من حق می دهم!
و به داشتن چنین خوانندگان پیگیر و دلسوز و علاقه مندی افتخار کرده و می بالم.
درود …
.
.
در ضمن ماجرای آن شیر را پیگیری می کنم شاید بفهمم که قضیه چه بوده است؟