در ستایش پدری که حالا کلیه ندارد ؛ اما همچنان صبا را دارد …

نمی‌دانم چند نفر از شما قصه‌ی پرغصه‌ی صبا کوچولو را خوانده‌اید؛ کودکی که تاکنون بارها به تیغ جراحی سپرده شده و به گفته تیم پزشکی معالجش قرار نبوده که تابستان ۱۳۸۷ را هم درک کند، اما به همت پدر و مادر فداکارش هنوز به زندگی خود – به صورت نباتی – ادامه می‌دهد …
اما پدر صبا دو هفته است که برای تأمین هزینه‌های گران ادامه‌ی زندگی فرزندش، مجبور به اهدای کلیه شده و اینک تنها با آرمان خود – بازگرداندن حیات به صبا – زندگی را به پیش می‌راند …
دلم می‌خواهد همه‌ی آنهایی که این سطور را می‌خوانند از رفیق آسمونی‌شان بخواهند تا برای این پدر و برای صبا معجزه کند …
دلم می‌خواهد همه‌ی انرژی مثبت‌تان را نثار خانواده عزیز صبا کوچولو کنید …
آنها باید بدانند که هنوز مهربانی در این دیار نمرده است …
دوستان عزیزی که مایل به کمک در روند درمان و تأمین هزینه‌های صبا هستند، می‌توانند از حساب‌های زیر استفاده کنند:

شیراز – بانک ملت شعبه جماران کد :۳۹۲۹۷ به شماره حساب: ۱۴۰۵۳۸۶۸۱۵   بنام صبا فروزنده
شماره کارت عابر بانک ملت ۶۱۰۴۳۳۷۱۹۱۲۸۱۵۵۷

همچنین می توانید مستقیماً با پدر صبا به گفتگو بنشینید …

۰۹۱۷۸۸۷۹۱۹۹


71 فکر می‌کنند “در ستایش پدری که حالا کلیه ندارد ؛ اما همچنان صبا را دارد …

  1. کالیراد

    زندگی خندیدن است
    سبدی پر سیب ترش
    زندگی رقصیدن است
    اشک ها بر گونه ها
    زندگی تاریخ یک روز قشنگ
    روز پیوند سکوت و غصه هاست
    زندگی تنهایی مادربزرگ قصه هاست
    بوم های زندگی است تا تو تصویرش کنی
    کسرها را در توان بودنت مجذور کن
    جمع ها را با همه همسایگان تقسیم کن
    کودکی با سرخوشی لحظه ی خندیدن روی تو را ترسیم کرد
    نقش بوم کودکی یادش به خیر
    عطر یاس و نسترن یادش به خیر

    درود بی پایان نثار همه ی آنان که ستون های استوار همراهی و همدلی هستند

  2. Montra

    سلام،
    آخی… 🙁
    خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا جون، تو که دوسش داری. دوس شون داری. پس…
    اما یه چیز خوب هم وجود داره و اون اینه که: کسی مثل آقای درویش داره حمایت می کنه. جای نیگرانی نیست. اون آسمونی خودش می خواد که آقای درویش همیشه واسطه ی خوبی ها باشه برای دیگران…

  3. محمد درویش نویسنده

    سپاسگزار همه دوستان هستم. بی نهایت مرا شرمنده کردید …
    تا اینجا و بر اساس اطلاعاتی که به من رسیده، مبلغ ۹۰۰ هزار تومان تاکنون به حساب صبا کوچولو از طریق این وبلاگ واریز شده است.
    البته برخی دوستان هم حاضر نشدند حتا به من اعلام کنند که چه مقدار کمک کرده اند و می خواهند کاملن مخفی بمانند …
    فقط خواستم بگویم: افتخار می کنم که هموطن چنین انسان های دریادلی هستم.
    درود بر شما …

  4. یک وبگرد

    بنده شرمندم که زودتر اینجا رو ندیدم.
    اونور دلمون تنگید اومدیم اینور و خوب شد که اومدیم

  5. پارسا لیلاز

    دکتر جان یه نفر که نخواست نامش فاش شود! به بچه های روابط عمومی یه نوتیفای داده که روی بورد اداره بزنن، که زدن .فک کنم داریم خوب پیش میریم.
    بچه های خوب اینجا زیاد هستن…

  6. شقایق

    متاسفانه نمی شود آمار دقیق اعلام کرد ؛
    ولی خبرهایی که در این زمینه شنیدیم دال بر استقبال خیلی خوبی داشت.
    که اگر مشکلات ِ اقتصادی این روزهای اینجا نبود ؛ مسلمن بهتر هم می شد.

    زنده باشید و
    سپاس از به اشتراک نهادن ِ این مطلب.

  7. ali

    http://fars.isna.ir/mainnews.php?ID=News-19904

    خبرگزاری دانشجویان ایران – فارس

    گزارش از خبرنگار ایسنا / علی محمد پشوتن

    صبا تمام بهانه زندگی مان است، هر روز و شب نفس با نفس او در کنار بسترش، خدا را نزدیک و نزدیک‌تر حس کرده‌ام، با هر ضربان نبضی که زیر انگشتانم، حس بودن، حس حیات را از قلب پاره تنم به من انتقال می‌دهد و با هر ضربان دنیایی حرف را برایم بازگو می‌کند.

    به گزارش خبرنگار ایسنا از شیراز، این بخشی از صحبت های پدر و مادر صبا است، دختری که در فاصله‌ای کوتاه، از حیاتی طبیعی به مرحله‌ای سخت از زندگی پا گذاشت تا آزمایش سخت خانواده‌اش آغاز شود، آزمایشی برای خدایی شدن.

    زیبا‌ست، با آن چشم‌هایی که دیگر فروغی ندارد، لبخندهای کودکانه زیباترش هم می‌کند، چه سخت است برای مادری که دیروز در لباس مدرسه شانه بر موهای دلبندش می‌زد و امروز بر تخت بیماری، موهایش را گیس می‌کند.

    مادر صبا، دختر نباتی، می‌گوید: آرزوها داشتیم برای تنها فرزندمان، حالا دخترکان را که می‌بینم، وقتی از مدرسه باز می‌گردند یا به مدرسه می‌روند، دلم می‌گیرد و به خدا پناه می‌برم، به دعا، به نیایش، به نماز و نگاهش می‌کنم و از خود می‌پرسم، به چه گناهی!!

    او می‌گوید: اگر بیمار نشده بود، حالا باید قبولی کلاس دوم دبستان را برایش جشن می‌گرفتیم باید صدای زیبایش را وقتی گنجشکک اشی مشی می‌خواند در میان دیوارهای خانه می‌شنیدیم، اما امروز صدای دیوانه کننده مکش دستگاه ساکشن و صدای ریز تنفس‌های خش‌دارش را می‌شنویم.

    می‌گوید: دوسال است آرزوی شنیدن کلمه مادر را از زبان دخترکم دارم، دو سال است چشم به چشمان بی‌فروغش می‌دوزم و از خدا می‌پرسم، فقط جای دختر من در میان این جهان به این بزرگی کم بود،‌او جایی را تنگ کرده بود؟ و باز به‌خودم نهیب می‌زنم که ناشکر نباش، لااقل حالا هست، دستانش را حس می‌کنی، وگرمای تنش را، تر و خشکش می‌کنی، گمان کن نوزاد است، بی‌پناه و نیازمند به پرستاری تو.

    به گزارش خبرنگار ایسنا، وقتی نامه دوستش را می‌خوانم، سخت می‌شود نگه‌داشتن اشک‌ها، وقتی مادرش را نگاه می‌کنم که چه صبور کنارش می‌نشیند و آرام به او می‌رسد، دلتنگ حقوق کودکان،‌ حقوق بیماران، حقوق بشر می‌شوم.

    پدر صبا می‌گوید: به همه جا رفته‌ام، وزرای بهداشت و رفاه، معاونانشان، رئیس دانشگاه پزشکی شیراز و رئیس بیمارستان نمازی، سازمان نظام پزشکی و … اما هیچ کس نمی‌شنود، همه به‌ظاهر هم‌دردی می‌کنند، اما در عمل، هیچ، دریغ از یک عذرخواهی.

    می‌گوید: مگر می‌شود، کودک من تا ساعت شش صبح که مادرش کنارش بود، آرام به حرف‌های او گوش می‌داد اما بعد از آنکه گاز زیر تراکش تعویض شد ناآرام می‌شود و بعد هم مادرش را به دلیل اعتراض از اتاق مراقبت‌های ویژه بیرون می‌کنند و ساعتی بعد هم، جسم ناتوان دخترم را که اینگونه معصوم بی‌پناه نیازمند دست لطف دیگران شده است، به‌ما تحویل دادند، واگذارشان به خدایی که همه چیز را می‌داند.

    پدر صبا در حالیکه دستش را روی پهلوی چپش گذاشته می‌گوید: دیگر چیزی برای فروش نداشتیم، همه زندگیمان را برای صبا هزینه کرده‌ایم، مجبور شدم کلیه‌ام را بفروشم تا شاید بخش بسیار کوچکی از هزینه‌ها را تامین کنم.

    او کلیه‌اش را به چهارمیلیون تومان فروخته و با رضایت می‌گوید: اگر لازم باشد همه اندامم را خواهم فروخت اما هزینه‌های صبا را تازنده‌ام تامین خواهم کرد، مطمئنا گدایی پول نکرده و نمی‌کنم، اما من و صبا ایرانی هستیم و در این مملکت حقوقی داریم.

    می‌گوید: اگر نتوانم حقوق خود را ثابت کرده و بگیرم، به مراجع بین‌المللی عارض خواهم شد، ما دیگر بعد از صبا چیزی برای از دست دادن نداریم، همه داشته‌هایمان همین دختر بود،‌که امروز ….

    بغض امانش نمی‌دهد، راه را بر حرف‌ها می‌بندد تا در سکوت با چشم‌هایی که هنوز بعد از دوسال می‌بارد، براین زخم، حرف‌ها را می‌زند.

    مادر صبا می‌گوید: قصد نداریم زحمت‌های هیچ فرد و گروهی را زیر سووال ببریم،‌به حتم بیمارستان نمازی یکی از بهترین بیمارستان‌ها و کادر آن از بهترین‌ها هستند، اما کسانیکه در بخش … کار می‌کنند، خدا خیرشان بدهد، آنها را با وجدانشان به محضر خدا می‌خوانم، باید جواب بدهند و به‌درستی آنجا حق هیچ کس پایمال نخواهد شد.

    قصه صبا، قصه واقعی خانواده ای است که در این دیار، در گوشه ای از این شهر، با تقدیر شومی مقابله می کنند، تقدیری که یک آن بی احتیاطی و بی دقتی گروهی از پرستاران و پزشکان در معروف ترین بیمارستان جنوب کشور برایشان رقم زد، بی آنکه کسی خود را ذره ای مقصر بداند و حقی برای آنان قائل باشد.

    پله های تند و تیز ورودی خانه استیجاری صبا را بالا می روم، آرام و شمرده، خانه ای خالی از هر وسیله ای، تنها فرش ماشینی را قسطی خریده اند، همین چند روزه و تنها مبل خانه هدیه ای است تا گوشه ای را برای نشستن میهمانانی که به عیادت دخترک می آیند، پر کند.
    وقتی در ذهن کودک و کودکی‌های یک کودک را مرور می‌کنیم، بیشتر عروسک و بازی، خنده و شادی، مدرسه و نقاشی و ضبط و ثبت تجربه‌ها را به‌خاطر می‌آوریم.
    دختر یا پسری که با شادی و بی هیچ خیالی از سرسره زندگی سر می‌خورد، توپ غم‌های پدر و مادر را با شکلک‌‌ها و نازکردن‌هایش شوت می‌کند و با خیال مادر و رویاهای پدر گرگم به هوا بازی می‌کند، همه تصویر و تصور ما از کودکی است، اما تمام کودکی صبا این نبود، از آن زمستان به قول پدرش، نحس که سرش درد گرفت تا تابستانی که دیگر نخندید، حرف‌نزد،‌نخوابید، گریه نکرد، زمان زیادی نبود، ماه‌هایی که همه خاطرات آنهایی که صبا را می‌شناختند تلخ شد.
    صبا به‌واسطه یک تشخیص اشتباه زمانی را از دست داد تا پزشکان متوجه تومورش شدند و کسب تجربه گروهی پزشک جوان در نبود استادشان مثل بسیاری وقت‌ها که ما خبر نمی‌شویم، زمینه اتفاقی رنج‌بار را فراهم کرد، آغاز غصه‌های این قصه به تعبیری از شانتی بود که به اشتباه در سر قرار گرفت و از عفونت بیمارستانی که آرام آرام در تن صبا دخترک قصه‌ما نشست و چینی زندگیش را شکست هرچند تن بند خورده و رنجورش در میان بستر آرامیده اما در دل او چه می‌گذرد؟
    صبا با قریب به ۲۰ بار تجربه اتاق عمل شاید یکی از رکورد داران دوران باشد! رکورد داری که هر بار با رفتن به اتاق عمل بخشی از جانش فسرد و در نهایت برای آنکه اعصاب دیگرانی که نامشان را آرام جان گذاشته و جایگاه‌شان را تا مرتبه زینبی بالا برده‌ایم، می‌خواست آسوده باشد، برای همیشه به زندگی دیگری پیوند خورد.
    امروز صبا در گوشه خانه خوابیده، در جایی که دیگر پرستاران و رزیدنت‌های بخش مغز و اعصاب بیمارستان نمازی در آن شش ماه، از زمستان سرد ۸۶ تا تابستان گرم ۸۷، دیگر او را نمی‌بینند، تا یادشان باشد که می‌شد این اتفاق نیفتد، می‌شد با صدای آلارم دستگاه‌های اتاق مراقبت‌های ویژه هم در استیشن پرستاری ماند، می‌شد به‌جای برگزاری امتحان از همه رزیدنت‌ها در یک روز و یک ساعت و سپردن تمام بخش‌ها به یک نفر، امتحان را از گروه‌های کوچکتر گرفت تا هیچکدام در پیشگاه وجدان و در امتحان زندگیشان بازنده نباشند.
    بی‌شک صبا فردا در جایی باریک‌تر از مو بار دیگر در مقابل کسانی قرار می‌گیرد که هوشیاریشان می‌توانست زندگی او و خانواده‌اش را از نابودی برهاند، اشتباهی که اگرچه به عمد نبود، اما عوامل زمینه‌ساز آن همه عوامل تعمدی بودند.

    دل های مادر و پدر صبا اما خالی نیست، پر است، پر از غصه تنهایی هایشان، غصه تنها ماندشان در میان این ازدحام که مدام فریاد عدالت خواهی سر می دهند، قصه غصه های دخترکی است که قرار بود امید دل خانواده اش باشد، قد بکشد و بزرگ شود و زندگی کند، دخترکی که حالا زندگی اش به چند لوله پلاستیکی و مهربانی های مادرانه و پدرانه گره خورده است.

    میان طبقه های تخت صبا قرص و دارو و دستگاه های کمکی برای تنفس غذا خوردن، جای عروسک و کتاب های قصه را اشغال کرده است تا اسباب بازی ها به امید روزی که دستان کوچک صبا باز در آغوششان بگیرد، میان گنجه مخفی بمانند، مبادا چشم های مادر با دیدنشان، باز نمناک شود.

    صبا سلامم را با لبخندی کودکانه و چرخاندن سرش پاسخ می گوید، دست تکان می دهم، اما پدرش می گوید: او نمی بیند، بینایی اش را از دست داده است، تنها واکنشش به صداها است اما دکترها این راهم قبول ندارند، همانطور که اشتباهاتشان را قبول نمی کنند.

    فروزنده ادامه می دهد: دوسال است که همه زندگی و وقت ما به صبا رسیده است، و حالا تنها دارایی مان دلهای دردمندی است که در حسرت یک معذرت خواهی ساده مانده است.

    مادر کنار تخت موهای دخترک را می بافد و زیر لب آرام قصه می گوید: یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود، یه دختر ناز و خوشگل بود که صداش می زدن صبا، صبای مامان، اما یه روز یه غول سیاه اومد تو خواب صبا، خوابش و آشفته کرد، صبا رو دزدید و برد….

    گریه هایشان هم آرام است و صبورانه، تا مبادا صبا افسرده و دل تنگ شود، صبایی که با هر نوازش مادر لبخند می زند و ناز می کند.

    مادر صبا می گوید: نفسم به او بسته است، با وجودیکه دوسال گذشته حتی برای انجام کارهای خودم از خانه خارج نشده ام، تنها یکبار به پابوس آقا امام رضا رفته ایم و چندباری صبا را به خیابان گردی برده ایم، تمام وقت کنار صبا هستم، نفس هایمان به هم گره خورده و از خدا خواسته ام توان مضاعفی بدهد تا کنار دخترم بمانم.

    بغض راه حرف هایش را می گیرد، آرام می شود، کمی تامل می کند و با زحمت اشک هایش را نگه می دارد انگار باز خاطره روز آخری که صبا با زندگی عادی خداحافظی کرد را در ذهن مرور می کند.

    خاطره آن صبح هیچ وقت از ذهنم نمی‌رود، لحظات کوتاهی که گاه خوابم می‌برد، کابوس آن روز را می‌بینم، روزی‌که یک سهل‌انگاری کوچک یک بی‌اعتنایی، یک خودخواهی، دخترم را اینطور به تخت گره زد، طناب زندگیش را پاره کرد و اینطور زندگیمان را تلخ!

    مادر صبا با بغض می گوید: هیچ وقت نگاه های پر از خواهش صبا را وقتی از اتاق مراقبت های ویژه بیرونم می کردند فراموش نمی کنم، این نگاه همیشه با من است و حالا چشم های بی فروغ دخترم هنوز آن نگاه را با خود دارد.

    انگار پژواک صدایی میان دیوارهای خانه می پیچد، به کدامین گناه باید صبا تا پایان عمر اسیر تخت باشد، سکوت سنگینی تمام فضا را پر کرده است، تمام حرف های دنیا اینجا روی این تخت دراز کشیده، با معصومیتی که بر دل چنگ می زند.

    مادر چه با حزن می‌خواند؛
    بخواب ای کودک نازم،
    به‌روی سینه بازم،
    بخواب آرام جان صبای نازم،
    بخواب ای همه عشق و صفای دل،
    صبا جان،
    صبای مادر نالان،
    بخوابه کودک نازم … و آرام‌تر اشک می‌ریزد مبادا هق‌هق‌هایش رنجشی به دخترک برساند.

    با خود به حرف های پدر صبا فکر می کنم، وقتی از دکتری می گفت که به آنان پیشنهاد داده بود دخترشان را در اختیار علم و پیشرفت علم قرار دهند!! و بلافاصله سوگندنامه پزشکان از خاطرم می گذرد.

    پدر صبا می‌گوید: اکنون دو سال است که ماهیانه نزدیک به یک و نیم میلیون تومان صرف نگهداری صبا می‌شود، غیر از هزینه سنگین ۱۸ بار عمل جراحی و بیمارستان و فیزیوتراپی و … و این جدای از هزینه‌های جاری یک خانواده است که دیگر لبخند زدن را فراموش کرده است.

    او می‌گوید: نمی‌دانم تصور اینکه دوسال چنین وضعیتی را تحمل کرده و شبانه‌روز مراقب باشی مبادا اتفاقی بیفتد، و به‌گونه‌ای عمل کنی که همه بگویند، بهترین شکل بوده است، سخت است، سخت، سخت.

    پدر صبا می‌گوید: هیچ وقت راضی نیستم این اتفاق برای دشمنم هم بیفتد، اما آقایان که جواب سربالا به ما داده‌اند، آیا اگر فرزند خودشان در چنین وضعیتی گرفتار بود، همین‌گونه عمل می‌کردند. خدا در مورد همه ما به عدالت رفتار خواهد کرد و این اعتقاد قلبی من و مادر صبا است.
    به‌یاد نامه نیوشا دوست دبستانی صبا می‌افتم، نامه‌ای که با صمیمت از زبان یک کودک برای صبا دعا شده است، نیوشا در نامه‌اش نوشته بود:
    سلام دوست مهربونم صبای عزیز حالت چطوره؟ چند روزیه که ازت بی خبرم آخه صبا جون خونه نیستم پیش مامان و بابا نیستم رفتم پیش دخترخاله‌ام کیمیا.
    میدونی که مدرسه ها هم تموم شده و من کارنامه‌ام را گرفتم نمیدونم بهت گفتم یا نه معدلم ٢٠ شد راستی کیمیا هم دیروز کارنامه‌ گرفت اون کلاس پنجمه اونم معدلش ٢٠ شد.
    خیلی دوست دارم که یه روزی توهم مثل ما بری مدرسه کارنامه بگیری بعدش هم به من یا کیمیا زنگ بزنی بگی معدلم ٢٠ شده . من با کیمیا همین الان که داریم این نامه رو واست میفرستیم از خدای مهربون خواستیم هرچه زودتر تورو از رختخواب بیماری بلند کنه بتونی بازی کنی و مهمتر از همه اول مهر بتونی بری مدرسه .
    ما امروز موقع ظهر واست نماز خوندیم از خدای مهربون خواستیم هرچه زودتر حالت خوب شه کیمیا میگه به صبا بگو از راه دور میبوسیمت واست دست تکون میدیم اون میگه نیوشا من میدونم وقتی بابای مهربون صبا یا مامان جونش واسش این نامه هارو بخونن حتما خوشحال می‌شه.
    ما هرروز و هرشب به فکر توهستیم و برات دعا میکنیم .
    ای خدا خداجون کمک کن به صبای عزیز کمک کن ما صبارو از تو میخواهیم .
    به گزارش ایسنا، دوساعت دیدار با خانواده صبا چه سخت گذشت، واگویه دردها، سخت‌تر خواندن نامه‌های دوست و همکلاسی دخترک بود، نامه‌هایی که از صمیم قلب نوشته شده و آنقدر ساده همه احساساتش را نوشته، که قلب هر خواننده‌ای منقلب می‌شود.

    کاش مسوولان برای یک‌بار تمام تعصب‌ها را کنار بگذارند و باور کنند که بیمارستان‌ها دست‌به گریبان مشکلاتی عدیده‌اند، مشکلاتی که نیش زهر آلودش تن خسته و دردآلود بیماران را نشانه‌رفته و آنان را برای همیشه مجروح می‌کند.

    بی‌تردید هستند دردمندانی که زخم‌هایی این‌چنین برتن و دل دارند، اما یکی از این میان آستین همت بالا زده و با تمام وجود پیگیر موضوع شده است، یک‌نفر قصد دارد که از هر مرجعی این مسئله را به‌نتیجه واقعی برساند.

    زمان خداحافظی از صبا رسیده، دخترکی که دو سال است نخوابیده، گریه نکرده، نخندیده، حرف نزده و …. دخترکی که مادرش آرزو می‌کند باردیگر عروسک بازی‌اش را ببیند، لبخندهایش را حس کند، فریادهای کودکانه‌اش را بشنود و تا مدرسه همراهیش کند، امیدوارانه به انتظار روزی است که دلهره‌های بزرگ شدن دخترش را آنگونه که مادران دیگر تحمل می‌کنند، تجربه کند.

    کاش می‌شد حرفی زد، کلامی که تمام احساس انسان‌دوستانه تو را نثار آنان کند،‌ خانواده‌ای که با این همه، هنوز مصمم ایستاده‌است.

    گفتنی است تمام اسناد و مدارک این گزارش در خبرگزاری موجود بوده و نام‌ گروه پزشکی و پرستاری، بخش و زمان انجام جراحی‌های مختلف، اسناد پزشکی و …. به‌عنوان آرشیو نگهداری می‌شود.
    گزارش از خبرنگار ایسنا / علی محمد پشوتن

    انتهای پیام

  8. ع

    امروز(۲۷/۳/۱۳۸۹) جوابیه ای از طرف دانشگاه علوم پزشکی شیراز برای خبرگزاری ایلنا فرستاده شده و بنده را متهم به جلب افکار عمومی نموه اند که بنده نیز جوابیه ای را برای این خبر گزاری ارسال نمودم و در خواست نمودم عین جوابیه اینجانب و عکس صبا را بعد از ایست قلبی در آی سی یو برای قضاوت توسط افکار عمومی و همو طنان عزیز در سایت این خبر گزاری قراردهند
    توضیح دانشگاه علوم پزشکی شیراز در مورد یک گزارش

    مدیر روابط‌عمومی دانشگاه علوم‌پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی‏ استان فارس در مورد گزارش «فقط پنج دقیقه غفلت «صبا» را خاموش کرد» که در تاریخ ۹خردادماه سال جاری منتشر شده بود، توضیحی را ارسال کرده است.

    ایلنا: مدیر روابط‌عمومی دانشگاه علوم‌پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی‏ استان فارس در مورد گزارش «فقط پنج دقیقه غفلت «صبا» را خاموش کرد» که در تاریخ ۹خردادماه سال جاری منتشر شده بود، توضیحی ارسال کرده که در زیر می‌آید‏.
    لازم به توضیح است که، خبرگزاری ایلنا‏ نام بیمارستان محل درمان این کودک را از گزارش حذف کرده بود، اما مدیر روابط‌عمومی در توضیحات خود نام بیمارستان را اعلام کرده، این خبرگزاری هم متن ارسالی را بدون تغییر،منتشر می‌کند:
    با توجه به درج مطلبی تحت عنوان «تنها پنج دقیقه غفلت صبا را خاموش کرد» در آن رسانه مطالب زیر به استحضار می‌رساند خواهشمند است طبق قانون نسبت به درج جوابیه اقلام فرمائید.
    همان‌گونه که قبلا نیز به مطالب مشابه مندرج در برخی سایت‌ها و وبلاگ‌ها پاسخ داده شده بیمار «صبا فروزنده» در تاریخ ۱۲/۱۱/۸۶ به دلیل ابتلاء به تومور بدخیم مغزی در بیمارستان‌ نمازی شیراز بستری شده و مورد درمان و عمل جراحی قرار گرفته است و با توجه به چسبندگی تومور به ساقه مغز امکان جداسازی و برداشتن کامل تومور به دلیل خطرات جانی امکان‌پذیر نبوده است و پس از آن نیز بیمار تحت درمان‌های شیمی درمانی و اشعه درمانی قرار گرفته است. وی مجددا در چندین نوبت با توجه به اختلال در عملکرد مغزی در بیمارستان یاد شده بستری و مورد مداوا قرار گرفته و در تاریخ ۲۰/۴/۸۷ نیز در زمان بستری در بخش در ساعت ۷:۳۵ دقیقه دچار کاهش ضربات قلب شده که بلافاصله اقدامات لازم و فوری توسط پرستاران مربوطه و پزشکان صورت گرفته و با تعویض لوله راه هوائی برای اطمینان از عدم وجود ترشحات، سطح هوشیاری بیمار حدود ساعت ۱۰ صبح افزایش یافته است. بر اساس گزارش پزشکان و پرستاران شاغل در بخش و بررسی پرونده موجود هیچ‌گونه کوتاهی در این زمینه صورت نگرفته است لکن والدین ایشان بر اساس احساسات عاطفی و به منظور جلب توجه افکار عمومی و برخورداری از مساعدت‌های مالی مردم خیراندیش و نوع دوست کشورمان و سازمان‌های ذی‌ربط اقدام به انتشار مطالب غیرواقع و برداشت‌های شخصی خود از این جریان نموده‌اند که با شکایت پدر وی پرونده ایشان در سازمان نظام پزشکی، پزشکی قانونی و سایر مراجع ذی‌صلاح مطرح شده و کلیه مراجع اعلام نموده‌اند که در روند درمان و بستری بودن بیمار هیچ‌گونه کوتاهی و اشکال از طرف بیمارستان و پزشکان و کارکنان مربوطه اثبات نشده است با توجه به اینکه بیماری وی از نوع تومور بدخیم مغزی می‌باشد به مرور زمان و با پیشرفت بیماری یکسری عوارض و اختلال در عملکرد اندام‌ها و دستگاه‌های مختلف بدن اتفاق خواهد افتاد. پیگیری‌های مکرر پدر نامبرده و مراجعه ایشان به افراد، گروه‌ها و ادارات و سازمان‌های مختلف و انتشار مطلب توسط وی و برخی سایت‌ها و خبرگزاری‌ها باعث پیگیری مجدد و درخواست کمیسیون پزشکی قانونی تهران بر اساس تقاضای شخصی وی شده است که باز این درخواست کمیسیون پزشکی از بیمارستان را به غلط دلیلی بر قانونی بودن گفته‌ها و مدارک خود دانسته است.
    یادآوری این نکته ضروی به نظر می‌رسد که داشتن فرزندی در این وضعیت فشار مضاعفی را از نظر عاطفی و مالی بر خانواده تحمیل می‌کند و کمک‌های مردمی و انسان‌دوستانه مردهمی بر این زخم خواهد بود.
    امید است آن خبرگزاری محترم با توجه به رسالت رسانه‌ای و به منظور تنویر افکار عمومی و پرهیز از هر گونه اقدامی که منجر به دلسردی خدمتگزاران نظام سلامت و پزشکان و پرستاران سخت‌کوش کشورمان گردد نسبت به اطلاع‌رسانی و رفع شبهات موجود اقدام نماید.
    پایان پیام جوابیه اینجانب به توضیح این دانشگاه

    مسئول محترم خبر گزاری ایلنا:با سلام خدمت شما و همکاران محترم و هموطنان عزیز در پاسخ به جوابیه دانشگاه علوم پزشکی شیراز اینجانب علیرضا فروزنده پدر صبالازم میدانم مطالبی را جهت استحضار افکار عمومی به خدمتتان ارسال نمایم تا تو سط شما به اطلاع همه هموطنان برسد ۱:هیچ گاه نه من و نه خانواده ام نخواسته ایم از افکار عمو می جهت جلب حمایت مالی استفاده نمائیم زیرا اگر چنین بود بنده اقدام به فروش یکی از کلیه هایم در مورخ ۲۱/۲/۱۳۸۹ در تهران نمی نمودم و تمام تلاشم را در جهت جلب افکار عمومی طبق جوابیه این دانشگاه مینمودم تا کمکهای بیشتری جلب نمایم نه اینکه یک عمر با یک کلیه زندگی کنم:۲: مطالبی که کلا در مورد روند درمان فرزندمان گفته ایم کلا بر اساس واقعیت و مشاهداتمان بوده است و همانگونه که قبلا نیز گفته ایم اگر فرزند ما دچار ایست قلبی شده آیا طبق عکس موجود که در سایت فرزندمان http://www.sabayepedar.com گذاشته ا یم و ساعاتی پس از ایست میباشد باید چنین دچار تورم و کبودی باشدو اینچنین دچار ضایعات شدید مغزی شود که به او ۹۴% معلولیت ذهنی جسمی حرکتی بدهند:۳: دانشگاه علوم پزشکی شیراز به جای متهم نمودن ما ابتدا باید بررسی نمایند که آیا رزیدنت سال اول اجازه تراکستومی صبا را داشته است چون طبق تائید بسیاری از پزشکان عمل تراکستومی باید تو سط رزیدنتهای سال بالاتر انجام میشد:۴: چرا زمانی که در خرداد سال ۱۳۸۷ که فرزندم دچار دل درد بود و دلیل آن توسط رزیدنتها مشخص نمیگردید و حدودا ۷ بار دیگر این کودک روانه اتاق عمل شد و باعث گردید دچار مننژیت شود این مو ضوع را از ما پنهان نمودن زیرا که اطلاع داشتن از و ضعیت بیمار جزء حقوق بیمار میباشد واین عدم اطلاع رسانی توسط رزیدنتها باعث شد شانس این کودک جهت انتقال به بیمارسانی بهتر جهت درمان از دست برود:۵:در صبح ۲۰/۴/۱۳۸۷ که این اتفاق پس از ۱۲ بار عمل جراحی برای صبا پیش آمد هیچ کدام از رزیدنتهای نوروسرجری بدلیل شرکت در امتحان ارتقاء سطح سالیانه حضور نداشتند و به گفته پرستاران آنان هر کاری مینمودن نتوانسته اند کا رخاصی انجام دهند من در اینجا این اختصار مطالب را جهت اطلاع افکار عمومی به عرض رساندم و جوابیه کامل را ارسال مینمایم و فقط صحبت ما از ابتدا این بوده که نگذارید به دلیل سهل انگاری برخی از افراد بی مسئو لیت صبا های دیگر تحویل جامعه شودو مطالب دیگری نیز بوده که تماما به مقامات مسئول جهت بررسی گفته ام و در آخر این را میگوئم که آقایان ما را میتوانند متهم به همه چیز نمایند ولی در آخر خدایی میماند و محکمه عدل الهی که هیچ کس از آن فراری نمی تواند باشد و حقایق را انکار نمایدو مسئو لین دانشگاه علوم پزشکی شیراز شایسته بود تا قبل از ارسال جوابیه تماسی با ما بر قرار مینمودند و صحبتهای ما را میشنیدن زیرا که بنده مکاتبات زیادی با دفتر ریاست دانشگاه علوم پزشکی شیراز چه از طریق ایمیل و فاکس در آذر ۱۳۸۸نمودم و اعلام نمودم که حاظر به حضور در دفتر ایشان و توضیح کامل میباشم ولی جوابیه ای به بنده ندادند و در آخر یاداور میشوم که فراموش ننمائید صبا در آی سی یو بزرگسالان این بیمارستان دچار افت ضربان قلب گردید پس اگر به فرزندم سریعا رسیدگی شده چرا دچار چنین ضایعات شدید مغزی شده؟؟؟؟ (طبق سی تی اسکن موجو د)ودر مورد ساعت این اتفاق باید بگویم طبق نتهای موجود هر کس ساعتی را اعلام نموده به عنوان مثال پزشک اتندینگ اعلام داشته ساعت این اتفاق ۷٫۳۰ دقیقه بوده وایشان ساعت ۷٫۳۵ دقیقه بر بالین صبا آمده و همه هم میدانیم در موارد این چنینی دقایق مهم هستند پس لطفا قبل از ارسال جوابیه و زدن تهمت سوء استفاده از افکار عمومی مدارک موجود را کا ملا بررسی نمائید(همانگونه که تاریخ بستری صبا را دقیقا نمیدانید)و در آخر نه من ونه خانواده ام منکر زحمات خیلی از پرسنل زحمتکش و مدیریت محترم این بیمارستان نیستیم زیرا اگر چنین بود در ابتدای بیماری فرزندمان و پس از انجام مراحل رادیوتراپی که ام آر آی انجام شد و خبر های خوبی برایمان داشت در روزنامه خبر جنوب در ابتدای سال ۱۳۸۷ از پرسنل زحمتکش مربوط به آن دوره درمان تشکر نمی نمودیم ولی صحبت اصلی ما به اتفاقات پیش آمده از خرداد ۱۳۸۷ به بعد میباشد که ما فرزندمان را بدلیل دل دردی که داشت و رزیدنتها دلیلش را تشخیص نمیدادن و پزشک مربوطه نیز خارج از کشور بود به بیمارستان نمازی آوردیم و رزیدنت مربوطه بدون توجه به وضعیت صبا و بر طرف شدن مشکل دل درد او را در حضور شهودی که داریم مرخص نمود ولی باز شب همان روز به فاصله چند ساعت بدلیل مشکل قبلی صبا او را به همان بیمارستان بردیم و توسط رزیدنت سال بالاتر سریعا بستری شدو با افرادی خاص از کادر درمان فرزندمان که خودشان به واقع نمتوانند درپیش وجدانشان خود را بفریبندمیباشد و ما در همه حال سر تعظیم در برابر پرستاران زحمتکش و با وجدان فرو میاوریم در ضمن کلیه مدارک موجود و جوابیه کامل را در صورت نیاز برایتان ارسال مینمائیم….. با تشکر

    مطلب مهم اینکه صبا در مورخ ۸/۱۱/۱۳۸۶ ساعت ۱۱ صبح در بیمارستان نمازی بستری گردید نه ۱۲/۱۱/۱۳۸۶ صبا در فردای ایست قلبی افزایش هوشیاری داشت نه در روز ایست قلبی …مدیر محترم روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی شیراز آیا تا به حال دیده بودید که مریضی آن هم کودک در کمتر از ۳۰ روز در آی سی یو بزرگسالان دچار زخم بستر و له کردگی شدید در ناحیه رانها شود ؟؟؟ولی صبای ما اینچنین شده بود و آثار آن را هنوز بر بدن دارد !!!!!!آیا شما را در جریان گذاشته اند که قبل از وقوع این مسائل در ابتدای خرداد ۱۳۸۷ روزی که داشتند دستگاه سی تی اسکن جدید را کار میگذاشتند یکی از رزیدنتهای محترمتان در حضور چند تن از اعضا فامیل به من گفت واقع بین باشم و بیایم رضایتی بدهم تا صبا (به صرف داشتن توموری که طبق مدارک دیگر رشدی نداشته) تحت اختیار علم قرار گیرد تا بر رویش کار و تحقیق شود آیا این است اخلاق پزشکی؟؟؟؟؟؟حتما تلفنهای که از سوی برخی نیز بما بواسطه شکایت شد و عنوان میکردن چرا شکایت نموده اید را منکر میشوند خوب اگر چنین شد پرینت تلفن منزلم را بگیرید و دلیل تماسها را بعد از گذشت چند ماه از ترخیص فرزندم از بیمارستان را توسط آن اشخاص تماس گیرنده مشخص نمائید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟آیا این اتفاق اگر برای عزیزان خودتان نیز بوجود آمده بود باز هم اینچنین جوابیه میدادید واگذار آنان که جو سازی میکنند و مسببان این اتفاق که برای کودکمان افتاده با خداوندزیرا که خاطره ودرد زخمهای که بر پیکر فرزندمان و خانواده ما وارد شده هیچ گاه از ذهنمان پاک نمی شود ……امان از آه مظلوم شما خود نیز خانواده دارید

  9. هومن

    سلام برهمچین پدران ومادران فداکاری که ازجان ودل مایه میگذارند انشاالله کهخداونددل پدرومادرصباراخوشحال کنداگرامکانشاست ادرس خانه ی صبارامیخواستم متشکرم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *