نامش آلبی – Albie – است، چندی پیش، یعنی در آگوست سال 2007، او یک اقدام انقلابی کرد؛ از همان نوعی که آن گاو دوستداشتنی اسپانیایی کرده بود؛ منتها با این تفاوت که آن گاو اینک در میان ما نیست، ولی این بز هنوز هست؛ هرچند که یک پایش را برای ماندگاری نامش در تاریخ هزینه کرد!
بله آلبی، یک بز است؛ بزی که میتوانست مثل میلیونها بزی باشد که ما آدمها برای رفع نیازهامان پروار میکنیم و بعد به کشتارگاه میفرستیم …
امّا آلبی تصمیم گرفت تا بر علیه این سرنوشت محتوم و تلخ خود، بپاخیزد و از من و ما بپرسد که چرا باید همواره آخر قصهی من و نسل من و نژاد من اینگونه با خون عجین شود؟!
در این راه البته زنی به نام دکتر جنی براون – Jenny Brown – هم به یاریاش شتافت، به ویژه زمانی که دامپزشکان چارهای جز قطع پای آلبی نداشته و در نتیجه احتمال کشتنش برای پایان دادن به رنجش افزایش یافته بود. اما جنی که خود در کودکی، در اثر ابتلا به نوعی از سرطان، مجبور شده بود تا پای راستش را از دست بدهد، به خوبی درد این بز را میفهمید و حتا نوعی آسایشگاه معلولین برای حیوانات را از سال 2004 در ایالت نیویورک آمریکا بنا نهاده بود که هماکنون در آن بیش از 150 حیوان معلول نگهداری میشوند.
و اینگونه شد که به نوشتهی لوسی لانگ – Lucy Laing – در شمارهی 27 نوامبر 2011 روزنامه دیلی میل، آلبی شاید خوششانسترین بزی باشد که دنیا تاکنون به خود دیده است!
میدانید دوستان! قصهی آلبی و جنی را که میخوانم … فکر میکنم که هنوز چقدر زیبایی کشف نشده، چقدر صداقت ناپیدا، چقدر مرام ناهمتا و چقدر انسانیت بی همتا در اطرافمان موج میزند؛ آنقدر که حق نداریم هرگز دنیای امروز را با دشنام، زخم زنیم و با عینکی به تفسیرش بپردازیم که در آن مجالی برای دیدن آلبیها و جنیها وجود ندارد …
نگاه کنید به این تصاویر و درود بفرستید به انسانهایی که اینگونه برای تداوم حیات این حیوانات هزینه کرده و میکنند …
سگی که هنوز به زندگی لبخند میزند؛ با وجود آن که دو پایش را از دست داده است …
اسبی که میتوانست اینک زنده نباشد …
و فیلی که هنوز هست …
بچهها! بیاییم همه به افتخار انسانیت، کلاه از سربرداریم …
یاد ِ فیلم ِ آن دلفینی افتام که برایش دم مصنوعی ساختند و سرنوشت ِ محتوم و تلخش را با عشق ِ آن پسرک و شکیبایی ، شیرین و خود ساخته کرد …
عکس جنی و آلبی ، بی نظیر است … اشک در چشم و شوق در نگاه می آورد
و چقدر آن فیلم را دوست دارم من شقایق … چقدر …
.
درود بر مسعود و چشمان بارانی اش …
بسيار زيباست
لذت بردم
پاسخ:
درود و خوشحالم.
درود
بسيار زيبا و هيجان انگيز بود.
براي انسانيت و شرافت اين انسان ها نيز بايد درود فرستاد اميدوارم هيچگاه فراموش نكنيم كه خداوند در نهاد همه انسان ها خوب بودن و انسانيت را قرار داده است و همه ما مي توانيم انسانيت خود را پرورش دهيم مهم اين است كه آيا خواسته ايم يا نه؟
بدرود.
پاسخ:
بله مهم این است که آیا خواسته ایم یا نه؟
درود بر هموطن بوشهری و نازنینم …
مثل همیشه در برابر این احساساتت کم می آورم. کار از غبطه می گذرد و به خود نهیب می زنم که چگونه می شود در این سرای پر از غل و غش در دنیای بزرگان نیز اینگونه دید.
درود.
پاسخ:
پاسخت ساده است امیر جان … در این سرای پر از غل و غش که تو تصویر کردهای و روزگاری نه چندان دور همهی اندوخته مالیام را بابتش دادم و رفت … من آن را همچنان بیشتر از آن که پر غل و غش ببینم؛ پر از ترنم و نوشخند و مهربانی و عشق میبینم و فکر میکنم که همهی عالم دست در دست هم دادهاند تا محمد درویش از زندگیاش، از اکنونش لذت ببرد … وگرنه چرا باید امیر و هومان و مجتبی و خیلی نازنینهای دیگر دوستانش باشند و چرا اروند، فرزندش؟ و چرا مهار بیابانزایی، پاتوق دوست داشتنی ترین هموطنانی که شاید هیچگاه بخت دیدن شان را نیابد، اما میشناسد شان و دوست شان خواهد داشت …
درود بر دایی جان دوست داشتنی وبلاگستان سبز …
زمین هر روز هزاران هزار گل زیبا به ما ارزانی می دارد اما کمتر کسی زمین را می بیند.ارد بزرگ
پاسخ:
خوشحالم که من و تو این جملهی حکیمانه را اینک به چالش کشاندهایم و با نقلش برای دوستانمان، بیشتر هم به چالش خواهیم کشاند! نخواهیم کشاند؟
ممنونم رفیق که سربزنگاه ها یادمان می آوری که هنوز هم چقدر زیبایی کشف نشده، چقدر صداقت ناپیدا، چقدر مرام ناهمتا و چقدر انسانیت بی همتا در اطرافمان موج میزند و یادآوری می کنی که فراموش نکنیم انسانیت و دوست داشتن را …
ممنون … ممنون … ممنون محمد عزیز
پاسخ:
و برای همین است که دوستت دارم هومان جان … برای این که میدانم بدون نیاز به تلنگرهای گاه و بی گاه درویش، دوست میداری آنچه بیشتر سزاوار دوست داشتن است و برای همین است که دیدهبان شدهای بام زیبای ایران را …
و اين رئوفت و مهرباني اين نا مسلمون ها رو بزاريم در مقابل اون قساوت قلب بعضي از ما به اصطلاح مسلمونا ك چ كرديم با توله خرس ها و باقي حيووناي بي زبون..
پاسخ:
این ها را می نویسم برای این که چنین رخدادهایی را در وطن کمتر شاهد باشیم سنا خانم.
درود …
یاد بچگی هامون افتادم. از سر نادانی و عدم اموزش یکی از تفریحات بعداظهرهای پسرها، زمانی که همه خواب بودند پرتاب کردن چاقو به سمت مارمولک های سبز شمال و بریدن دمشان بود! یا نخ بستن به گردن قورباغه های مادر مرده در زمینهای کشاورزی و لذت به اسارت در اوردنشان!بازی که همچنان در بعضی روستاها ادامه دارد.
درود بر دوچرخه سوارترین دختری که می شناسم … راستش را بگو مینا! خودت که اینکارها را با قورباغه ها نمی کردی! می کردی؟
.
.
درود به تمام انسانهایی که با محبت کردن به جانوران انسانیت خود را محک میزنند ،به حقوق حیوانات احترام میگذارند ومهربانی را با محبت کردن به این نشانه های خداوندی دو چندان بلکه صد چندان میکنند.دست همه این جور آدم هارا من بوسه میزنم.آقای درویش سالهاست من از تعدادی جانور حمایت میکنم که نمیتوانند در طبیعت زندگی کنند یا دستشان زیر ماشین رفته یا پا ویا نقص عضوی دارند بسیاری از روشنفکران به اصطلاح محیط زیستی به من میگن در طبیعت دست می بری ؟؟!!من با مهربانی به این زبون بسته ها خودمو محک میزنم و کلی کیف میکنم که با اینها توانستم ارتباط برقرار کنم شما چه فکر میکنید ؟؟
من میگویم: آب در کوزه و ما گرد جهان میگردیم! خانم نرگس روحانی عزیز: کار شما شایسته تقدیر است و من نمیدانم چرا برخی دوستان کم لطفی کردهاند. امیدوارم که خدای طبیعت، پاداشی درخور برای شما کنار گذاشته باشد …
وقتی که بچه بودم درک حیوانات برایم خیلی راحت تر از درک افراد بزرگ سال بود. لذت غذا و نیاز به خوابیدن و بازی کردن و حتی فرار از احساس درد و رنج و یا ترس از خورده شدن چیزهای مشترکی بین ما بود که برایم کاملا ملموس بود. ولی در آن زمان هیچ وقت نمی توانستم درک کنم که مثلا چرا یک آدم بزرگسال ساعت ها جلوی تلویزیون میخ می شود و در حالی که اخمهایش را به هم گره زده است و توی سیگار فوت می کند به گوینده کسل کننده اخبار زل می زند. شاید برای همین است که آدمهای بزرگسالی که هنوز کودک درونشان را سیاست نکرده اند می توانند آن مهر و محبت و درک حیوانات را با خود داشته باشند و گمان می کنم اگر کسی کودک درونش در زیر خروارها غبار زندگی مدفون شده باشد یک حیوان را فقط به چشم قطعه ای سنگ می بیند مگر اینکه برایش سودآور باشد. الآن نگاه ببو گلابی به من در زمانی که دارم تلویزیون نگاه می کنم دقیقا مثل همان نگاه زمان بچگی من به یک بزرگ سال است!
پاسخ:
پس طفلکی ببوگلابی چی می کشه از دست تو! نه؟
درود بر درویش نازنین
و پوزش از دیر کرد من در این پست . این روزها حسابی گرفتارم . ولی آمدن و خواندن و دیدن این تصاویر به انسان نیرو می بخشد و به آدم می فهماند که در دنیایی که سالهای سال برای ما آن را صاحب مردمانی بی عاطفه و احساس ترسیمش کرده بودند چه انسان های بزرگی وجود دارند . .
خدایا به ما توانایی درک این همه خوبی را بده
شاد باشید
پاسخ:
سلام و درود بر مرد دوست داشتنی دیار پریشان که می دانم این روزها با کاهش پریشانی پریشان، روزگار خودش هم بهتر و شادتر است! نیست؟
ارادت تام و تمام مرا بپذیر. واقعا اگر روزی بتوانم به این نکته که باید در حوضچه اکنون شنا کرد را یاد بگیرم آنوقت جشن خواهم گرفت.
درود بر تو آینه امید
پاسخ:
شنبه رفته بودم بهشت زهرا تا در مراسم خاکسپاری یکی از بزرگان فامیل شرکت کنم، دو هفته قبلش هم کامبیز را به خاک سپردم، در صورتی که چند روز قبل ترش، دستان گرمش را در دستانم می فشردم.
چه دلیلی از این بالاتر و ملموس تر رفیق نازنین من که:
زندگی، آب تنی کردن در حوضچه اکنون است.
.
.
خیلی لایک به واژه ی ابداعی آقای سررشته داری : آینه ی امید ! 🙂
پاسخ:
مسعود جان به نظرم تنبیه لازم داری ها! زیرا این واژه ابداعی را قبلاً چند یادداشت پایین تر ابداع کرده بود امیر خان! نکرده بود؟
ممنون که همیشه امید می دهید. واقعا تحسینشان می کنم. اینها شمع های کوچکی هستند که در این یخ بندان انسانیت هنوز روشنند. امیدوارم تعدادشان هر روز بیشتر شود تا بهار از راه برسد. و البته امیدوارم که علاوه بر حیوانات، دیگر مخلوقات را هم دریابند..
درود بر پانته آ اردانی عزیز … تو خودت یکی از آن انسان های عاشق طبیعتی هستی که وقتی ظلمی به طبیعت را می بینی، انگار نفست می گیرد.
من باورم این است که یک فعال محیط زیست واقعی که دلش برای آب خوردن یک کبوتر هم می سوزد؛ یک یار فدارکار برای همنوعانش هم هست.
همچنان موفق و پرامید باشی دختر …
آقای درویش عزیز. اون عکسی که گذاشتین من نیستم . اون دوست عزیزم شادی که تو سفر دیرگچین باهامون اومده بود! البته خیلی هم فرقی نمی کنه!
به خدا اذیتشون نمی کردم !
پاسخ:
می دانم که تو شادی نیستی! هرچند که شادی! نیستی؟
اصلن زیر عکس نوشته بودی … منتها به نظرم این عکس در وبلاگ زیبا و صمیمانه ات، بهتر حال و هوای صاحبش را انعکاس می دهد …
درست مثل این عکس که انگار یه جورایی سنگواره میناست! نیست؟
.
.
.
درضمن خوشحالم که اذیتشون نمی کردی … هر چند که اروند من هم هر گاه می خواد خالی ببنده، قسم می خوره!!
مثلاً چند روز پیش بود که وقتی رفتم دنبالش مدرسه، سریع گفت: پدر: به خدا من هیچ کاری نکردم!!
.
درود …
براي باور خورشيد بايد درخت بودن را آموخت؛ آنان كه درخت بودن را حس كرده اند،نيك مي دانند كه عظمت هستي در ريشه داشتن است…
…و آناني كه باورشان ديريست يخ زده است، روزي سزاي درخت نبودن را خواهند چشيد !
چه جمله زیبایی آرمان خان.
نویسنده اش کیست؟
استاد !؟ یعنی واقعا فکر می کنین من قبلا این عبارت ابداعی را نخوانده بودم !؟
کـــی ؟ من ؟
ولی خب لایکیدنی را باید لایکید !
پاسخ:
موافقم … کلن هر چیزی کیدنی را باید کیدید! نکیدید؟
جناب آقاي درويش؛
جمله اي كه مورد ستايش شما واقع شد، در حقيقت از درون قلب يك عاشق طبيعت بيرون جسته است؛ عاشقي كه سالهاست مي كوشد براي رهايي از سرماي زمانه فراموشي را تكرار نكند !
درود بر آرمان عظیمی عزیز …
جمله ات شاهکار است و خوشحالم از داشتن چنین خوانندگان فرهنمندی …
عمر عاشقی ات دراز باد رفیق … آنقدر که هرگز به فراموشی مجال تکرار ندهد …
زیباترین قسم سهراب:
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی…
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند…
لحظه ها عریانند،
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز!
درود بر درویش عزیز
ببخش اینحا می نویسم
قرار جلسه با اندیشگاه آب روز سه شنبه هفته آینده ساعت 10 تا 12 در سازمان مدیریت منابع آب کشور واقع در خیابان فلسطین شمالی تعیین شده ومنتظر حضور سبز شما هستم. اگر تغییری در برنامه ایجاد شد حتماً اطلاع خواهم داد. قبل از جلسه تلفنی یا حضوری مفصل مزاحم خواهم شد برای هماهنگی درترکاندن جلسه lol
ارادتمندم
نگران مباش حمیدرضا جان …
کسب و کار ما اصولاً ترکاندن است! نیست؟
عجب صبری خدا دارد…
صبر از چی قاسم خان؟
آقای محمد درویش صبر از بی رحمی ما نسانها ، بی رحمی به خودمان ، به دیگران ، به هم وطن ، هم نوع به عناوین مختلف از کلاه برداری و چرب زبانی برای یک جنس ساده گرفته تا بزرگتر هایش. بی رحمی به حیوانات ف به محیط زیست و حتی به نفس خودمان و در آخر به خدا هم رحم نمی کنیم و گاهی …. . البته چیزی که زیباست صبر خداوند در برابر همه ناملایمات ما بشر ی است که با یک تب دنیا به چشممان تیره و تار می شود.
از خداوند می خواهم دلهایمان را عاری از کینه و نفرت و سرشار به خودش و همه آفریده هایش کند.
اگر هر کدام از خود شروع کنیم می شود.
به امید آنروز
اصلاح:
از خداوند می خواهم دلهایمان را عاری از کینه و نفرت و سرشار از عشق به خودش و همه آفریده هایش کند.
خیلی خوبه که هنوز روی زمین کسایی هستن که فقط به فکر منافع خودشون نیستن و به دیگر موجودات هم فکر میکنن.ولی ای کاش همین دوستان به سیاستمدارانشون انسانیت رو یاد میدادن…
در عراق و افغانستان برای سربازاشون ارزش جان انسانها اندازه یه شوخی یا شرط بندی بچه گانست…
بیایید برا آدما هم از این کارا بکنیم
درود بر شرف پاکشان.
انسانیت!
انسانیت خیلی وقته که مرده
کرور کرور آدم داره جای جای دنیا کشته میشه
از اوکراین بگیر تا عراق
انسانها دارن زنده سوزانده میشن
بعد همین هایی که اسلحه هاشون و تجارتش دنیا رو به آتش کشیده میان برای بزها و سگها دل میسوزونن و با ژست انسانی عکس میگیرن
مشکل انسانیت با گیاهخاری حل میشه!؟