بیاییم اعتراف‌های سبز خود را به اشتراک نهیم!

شهروندی سبزاندیش، دست به ابتکار جالبی زده و در قالب یک بازی وبلاگی از شهروندان جامعه‌ی مجازی مخاطب خویش خواسته تا هر یک به نوبه‌ی خویش از اعترافات سبز خود سخن بگویند و به ترتیب اهمیت از ۵ جفای بزرگی که در حق طبیعت روا داشته‌اند، رمزگشایی کنند! و آنگاه به ۵ خدمتی که برای محیط زیست انجام داده‌اند نیز اشاره نمایند.
به باور نگارنده، چنین حرکت‌های فرهنگی در فضای وبلاگستان فارسی می‌تواند به پراکنش هر چه بیشتر اندیشه‌ی سبز کمک کرده و بارشی مجازی از گرایه‌ها و ارزش‌های محیط زیستی را بر سر ساکنان فارسی‌زبان و پرشمار این دهکده‌ی وبلاگی پویا و با نشاط سرازیر کند.
اینک، ضمن قبول دعوت صاحب گرامی تارنمای شهر سالم، از خوانندگان عزیز این سطور، به ویژه از مینو صابری، نیک آهنگ کوثر، سید محمّد مجابی، ناصر کرمی، حمیدرضا عباسی، فرهاد خاکساریان و سپهر سلیمی عزیز می‌خواهم تا به این بازی بپیوندند و اعتراف‌های سبز خود را با اهالی وبلاگستان به اشتراک نهند.

و امّا ۵ اعتراف سبز محمّد درویش!
حقیقتش این است که شاید اولین اعترافی که باید بکنم، آن است که تعداد خطاهای محیط زیستی‌ام به مراتب بیشتر از «پنج» است! با این وجود، شاید مهمترین‌ها عبارت باشند از:

۱- تیرکمون مگسی! این وسیله – که البته فکر کنم سال‌هاست از حوزه‌ی اسباب‌بازی‌های کودکان این سرزمین رخت بربسته باشد – یکی از سرگرمی‌های دوران کودکی من و نسل من بود! برای ساختن آن هم، فقط مقداری سیم مسی نرم و ۱۰ سانتی‌متر کش نازک سفید‌رنگ لازم بود. کش را به مفتول مسی بسته و با تیرهای کوچکی به شکل نعل اسب – که آن هم از جنس مس یا آلومینیوم بود – وسیله‌ای به شدت آزاردهنده برای دشمن می‌ساختیم! یادم می‌آید یک پسر همسایه داشتیم به نام جعفر جنی که عجیب همچنان در ذهن من مانده و خاطراتش رسوب کرده است. آن روزها در فلکه‌ی دوّم نیروی هوایی (خیابان پیروزی کنونی) روزگار می‌گذراندیم و با هدف قرار دادن اشیاء مختلف (مثل جعبه چوب کبریت و نظایر آن) از فواصل مختلف، تبحر خویش را در استفاده از تیرکمون مگسی به رخ حریفان می‌کشیدیم و لواشک و آلوچه ۵ ریالی برنده می‌شدیم! اما یک روز جعفر جنی گفت: بچه‌ها! هدف قرار دادن اهداف ثابت که هنر نداره، اگر راست می‌گویید، بیایید به اهداف متحرک شلیک کنیم! و یکی از آن اهداف متحرک پرندگانی چون کلاغ و گنجشک بودند که آن روزها بسیار فراوان‌تر از این روزها می‌شد حضورشان را در کوچه پس کوچه‌های تهران احساس کرد … خلاصه باید اعتراف کنم که چند تا از مفتول‌های نازک مسی تیرکمون مگسی من به چند پرنده اصابت کرد و منجر به ترسیدن و فرارکردن آن زبون بسته‌ها شد! گناهی که بسیار کوشیده‌ام تا اروند را از آن منع کنم و البته هرگز برایش تا امروز اعتراف نکرده‌ام که پدرش در کودکی، خود چنین آزارهایی به پرندگان زبون بسته می‌رسانده است!

۲- یادمه یه روزی رفته بودیم به حوالی چشمه مرغاب در اطراف شهرستان داران اصفهان؛ یکی از مناطق بسیار زیبا و جذابی که در سال‌های نخستین دهه‌ی ۱۳۵۰ شمسی بسیاری از خانواده‌های اصفهانی از شهرهای همجوار به خصوص اصفهان و نجف‌آباد و تیران خود را به آنجا رسانده و روز تعطیل خود را در کنار خانواده سپری می‌کردند. ما نیز در یکی از این گردش‌های هفتگی به اتفاق خانواده یکی دیگر از دوستان‌مان به چشمه مرغاب رفته بودیم و یادم هست که پدر آن خانواده داشت با چه شور و حرارتی از ویژگی‌های خودرو سواری‌ای که تازه خریده بود سخن می‌گفت و اشاره می‌کرد که چون بر خلاف پیکان (ماشین ما) دیفرانسیلش در چرخ‌های جلو است، هرگز در گل گیر نکرده و درجا نمی‌زند! خلاصه همان لحظه یک فکر شیطانی از ذهنم گذشت و تصمیم گرفتم به هر ترتیبی که هست، ماشینش را در گل فرو کنم! بنابراین، بعداز ناهار وقتی که آدم‌بزرگ‌ها در حال چرت بودند، شروع کردم به آوردن آب از چشمه و ریختن اطرف چرخ جلوی ماشینش! اما دیدم با این روش تا شب هم موفق به اجرای نقشه‌ی خود نخواهم شد! این بود که تصمیم گرفتم یک انشعاب باریک از جوی آب زده و با ساخت نهری کوچک، آب را به زیر چرخ ماشین آ« بنده خدا هدایت کنم! خلاصه دردسرتان ندهم، چنان بلایی بر سر ماشینش آوردم که نه‌تنها نتوانست از گل درآید، بلکه با هول دادن هم بیشتر در باتلاق فرو رفت و در نهایت مجبور به بگسل کردن ماشین شدند! اما به خاطر کار من، آب بسیاری که باید به مصرف باغ‌های کشاورزی منطقه می‌رسید، هدر رفت و البته یک گوشمالی حسابی هم از طرف پدر به ارمغان بردم!

۳- دوران سربازی من (۱۳۶۴ تا ۱۳۶۶) به آخرین سال‌های جنگ خورده بود. یادم هست، هنگامی که در گروه ۱۱ توپخانه پادگان امام رضا (ع) – بین مراغه و بناب – مشغول انجام دوران آموزشی خود بودیم، یکی از ابتکاراتی که برای گریز از شستشوی ظروف غذا (معروف به یغلوی) به کار می‌بردیم، آن بود که ابتدا یغلوی‌ها را در درون یک کیسه فریزر کرده و سپس در آن غذا می‌خوردیم. پس از پایان ناهار یا شام نیز، کیسه زباله چرب و آغشته به ته مانده غذا را درآورده و معدوم می‌ساختیم و بدین‌ترتیب دیگر زحمت شستن ظرف غذا از ما سلب می‌شد و می‌توانستیم در اندک فرصت‌هایی که داریم، بیشتر بخوابیم؛ چیزی که در یگان آموزشی گروه ۱۱ توپخانه حقیقتاً کیمیا بود! اما کار من و دیگر سربازان هم سبب افزایش بی رویه مصرف کیسه‌زباله‌هایی شد که بعد‌ها فهمیدم یکی از دشمنان طبیعت به حساب می‌آیند و تا ده‌ها و صدها سال بدون تجزیه در خاک باقی خواهند ماند.

۴- اعتراف می‌کنم که تاکنون چندین و چند بار شاهد پرتاب زباله از درون خودروهای عبوری بوده‌ام، امّآ هر بار برای خودم مصلحت‌اندیشی کرده و حاضر نشدم تا به راننده خودرو – از ترس عواقب بعدی! – تذکر دهم. در صورتی که به نظرم یکی از کاربردی‌ترین شگردها برای مهار این رفتار شرم‌آور در بین ایرانیان، آن است که هر یک از ما در نقش پلیس محیط زیست به وظایف شهروندی خود عمل کند.

۵- برخی مواقع و این روزها بیشتر، کمتر توانسته‌ام به پرسش‌ها و درخواست‌های دانشجویان رشته‌های محیط زیست و منابع طبیعی، آن گونه که سزاوار بوده پاسخ دهم و می‌دانم که در برخی موارد، این کندی من در پاسخگویی سبب کدورت و ناخشنودی یا خدای ناکرده دلسردی یک جوان طرفدار محیط زیست را فراهم آورده است.

و امّا پنج اقدام مفید نگارنده در راستای حفظ محیط زیست:
۱- کوشش برای انتشار تجربیاتم در حوزه محیط زیست و منابع طبیعی که تاکنون منجر به چاپ ده‌ها کتاب و مقاله و نیز انتشار بیش از ۳ هزار صفحه مطلب در تارنمای مهاربیابان‌زایی شده است؛ تارنمایی که تاکنون بیش از یک میلیون بار دیده شده است.

۲- تا آنجا که امکان دارد، می‌کوشم تا فرزندم – اروند – را با طبیعت وطن و مواهب آن آشنا کنم و به او بیاموزم که حفظ درختان و حمایت از حیوانات یک ارزش بزرگ محسوب می‌شود. از همین رو، تلاش کرده‌ام تا اروند را در اغلب سفرها و مأموریت‌ها با خود ببرم و به همین دلیل، بسیاری از مناطق کشور از جمله شهداد، شهر افسانه‌ای لوت، مناطق حفاظت شده تنگ صیاد، دنا، نایبند، سبزکوه، کویر مرنجاب، کوه سیاه و … را از نزدیک دیده است. شاید یکی از دلپذیرترین صحنه‌های زندگیم، تماشای آن لحظه‌ای بود که اروند داشت به پسر همسایه تذکر می‌داد: نباید دنبال گربه بیاندازی و او را اذیت کنی …

۳- تلاش برای افزایش کیفیت زندگی محیط‌بانان و کمک به صدور چند حکم قضایی در حمایت از محیط زیست، همچنین جلوگیری از تصرف چند عرصه‌ی جنگلی توسط طبیعت‌ستیزان و روشنگری در باره‌ی عقوبت‌های سدسازی بی‌رویه در کشور.

۴- تشویق مستقیم و غیرمستقیم علاقه‌مندان به محیط زیست برای ثبت اندیشه‌های خویش و کمک به رونق وبلاگستان سبز فارسی.

۵- تدوین برنامه ۲۰ ساله راهبردی بیابان – افق ایران ۱۴۰۴ و گنجاندن تمامی ملاحظات مسلم محیط زیستی که سرانجام پس از سه سال کار و تعامل گروهی از تأیید عالی‌ترین مقام وزارتی گذشته و در آخرین روزهای سال گذشته به تمام نهادهای پژوهشی و اجرایی کشور ابلاغ شد.

بار دیگر از بانی این ابتکار سبز قدردانی کرده و امیدوارم دوستان عزیز و سبزاندیشم به آن بپیوندند.

19 فکر می‌کنند “بیاییم اعتراف‌های سبز خود را به اشتراک نهیم!

  1. بازتاب: اعترافات سبز: هر یک از ما به چند طریق به زمین صدمه می زنیم؟ « شهر سالم

  2. کتایون

    آقای درویش عزیز از آنچه نوشتید بسیار لذت بردم و از اینکه سبب شدم اعترافی که حتی تا امروز برای پسرتان نگفته اید را اینجا بگویید پوزش می خواهم اما گمان کنم گفتن و تکرار همین نکات است که ما را به یاد خطاهای جامعه و طراحی روشهای پیشگیری از آنها می اندازد.
    وبلاگ مهار بیابان زایی شما از جمله وبلاگ هایی است که به طور مرتب می خوانم( از طریق گوگل ریدر) اما این وبلاگتان را آخرین بار در یک بازی دیگر وبلاگی بود که خواندم. بازیی که در آن از محمد آقازاده دعوت به ادامه کرده بودید( یا برعکس، درست به یاد ندارم). نمی دانم چرا اینجا را فراموش کرده بودم. امروز از اینکه دل نوشته های محمد درویش هم مکان جدیدی برای افزودن به دانسته های من است خوشحالم.
    از لطفی که به بنده داشتید بسیار سپاسگزارم. اگر گذارتان به اصفهان افتاد که حتما می افتد، در خدمتتان هستم. امسال در مرکز تحقیقات قلب و عروق اصفهان، طرح مداخلاتی آموزش پیشگیری از آلودگی هوا در راستای ارتقا سلامت جامعه را در سطح شهر اصفهان با همکاری اداره کل محیط زیست آغاز خواهیم کرد. خوشحال خواهم شد که از نزدیک با فعالیتهای این مرکز و نیز این طرح آشنا شوید
    با سپاس فراوان

    پاسخ:
    اگر قرار بر تشکر باشد، من مقدم هستم! چرا که شما سبب خیری برای رونق مباحث محیط زیستی در دنیای وبلاگستان فارسی شده اید. به امید خدا در اردیبهشت ماه برای شرکت در «دومین همایش ملّی اثرات خشکسالی و راه‌کارهای مدیریت آن›› و ایراد سخنرانی به شهر زیبایتان خواهم آمد و امیدوارم فرصت بازدید از این طرح ارزشمند فراهم شود. پایدار باشید.

  3. mojabi

    chashm fealan dar safaram bad az15 minevisam

    پاسخ:
    ممنون جناب مجابی عزیز. امیدوارم دومین بخش از سفرهای نوروزی تان بهتر از نخستین بخش آن باشد!

  4. سپهر سلیمی

    درود
    سپاس از دعوتتان . من هم اعتراف کردم

    پاسخ:
    سلام بر سپهر عزیز :
    ممنون که اینگونه سزاوارانه و صمیمانه به دعوتم لبیک گفتی و اعتراف های سبزت را با دیگر کاربران مجازی به اشتراک نهادی. راستش اعتراف های تو مرا یاد چند خلاف دیگرم انداخت که فراموش کرده بودم! یکی همان ماجرای جوجه رنگی ها بود که فکر کنم حداقل ۴ یا ۵ جوجه رنگی به دست من به سرنوشتی مشابه بدل شده باشد! دوم ماجرای ماهیگیری بود… یادم هست یه روز به چادگان (بالاتر از سد زاینده رود یا شاه عباس آن زمان) رفته بودیم (بهار سال ۱۳۵۵) و من در آنجا برای اولین بار لذت ماهیگیری با یک چوب نی و قلاب و چوب پنبه و اندکی خمیر نان را درک کردم. شاید بیش از ۸۰ ماهی در آن روز گرفتم که البته اکثر آنها را کباب کرده و خوردیم. اما باید اعتراف کنم آن ماهی ها را نه برای تامین نیاز معیشتی که برای لذتش صید می کردم … و البته خوشبختانه چنین لذتی دیگر هیچگاه دست نداد! درود بر تو که بی شک یکی از جوانان نامدار و پرافتخار وبلاگستان سبز هستی و می دانم که به بسیاری از کارهای نیکت اشاره نکردی. سالی پر از رخدادهای فرخنده برایت آرزو دارم مرد …
    در ضمن در پاسخ به خانم کتایون ربیعی باید عرض کنم که من واقعاَ در زندگی ام تاکنون حتی یک نخ سیگار هم دود نکرده ام! دلیلش هم شاید این بود که پدرم به شدت سیگار می کشید و البته به خاطر این سیگار کشیدن افراطی ۳ بار هم سکته کرده است (و خوشبختانه سیگار را هم اکنون کنار گذاشته است). البته دلایل دیگری هم دارد! به باور من انسان باید آنقدر توانمندی داشته باشد که بتواند بدون کمک از هر نوع ماده مخدر (چه از نوع دخانیات و چه از نوع نوشابه های الکلی و …) برای خود “حال خوش” بیافریند. به دیگر سخن، پناه بردن به سیگار و مشروبات الکلی برای آفرینش حال خوش به این مفهوم است که فرد ناتوانی خود را رسما پذیرفته است.

  5. لیلا عباسی

    سلام
    آقای درویش عزیز همیشه از خواندن مطالب صمیمانه و صادقانه ی شما استفاده می کنیم…ممنون

    پاسخ:
    برای من سبب افتخار و شادمانی است. پایدار باشید.

  6. بی تقصیر

    سلام در خلال سفر نوروزی به کرمان و هرمزگان و فارس و یزد و خراسان جنوبی و رضوی بارها یادتان کردم و با بهره گیری از وبلاگ وزینتان برای اهالی ماشین سخنرانی کردم از کویر و بیابان و نعمات و نقمات آن داد سخن دادم.جایتان را خالی کردم

    پاسخ:
    درود بر دوست کاشمری و عزیزم؛ بی تقصیر بزرگ:
    امیدوارم سالی پربار در انتظارت باشد.

  7. يزدي

    آفرین به شما مهندس وظیفه شناس ، درد آشنا ، حقگو ، دلسوز !

    من مطلب “سیل قم …” را در سایت دیگری دیدم و خواندم . دیدم حرفهای و نوشته های شما خیلی دردمندانه است و چه عکسهای مستند و تاسف برانگیزی !

    صرفا آمدم به وبلاگ شما تا به عنوان یک هموطن از شما تشکر و برایتان آرزوی موفقیت کنم .

    امیدوارم شهرداری قم عذر موجهی برای این کار خود در مقابل مردم و خدا داشته باشد وگرنه جز تاسف و تاثر چیزی نمیتوان گفت. جالب است اگر بیچاره ای ، مستمندی ، بی خانه ای در جایی در این مملکت امام زمان ، در مسیر رودخانه یا حریم دیگری مانند … آلونکی بسازد یا نه ، چادری بزند و چند صباحی زندگی کند به بهانه حریم رودخانه و … انصافا و حقیقتا پدرش را شهرداری در می آورد و از انواع جریمه ، برخورد فیزیکی و … ابایی ندارند اما وقتی خودشان چنین خطای بزرگی را مرتکب می شوند و پیش بینی چنین روزی را نمی کنند چه میشود گفت ؟

    شاید هم با شهرداری برخوردی بکنند یا شهردار و چند مدیر را برکنار کردند آن وقت کشته های این سیل زنده خواهند شد ، ماشینهای مردم … ، خسارات مادی و معنوی و … را چگونه جبران خواهند کرد ؟

    خداوند به مسئولان این مملکت ، تعهد و تدبیر عنایت فرماید ! خداحافظ شما

    پاسخ:
    سپاسگزار محبت و حمایت و احساس وظیفه شناسی ارزشمندتان هستم.

  8. احسان

    به نظر می رسد شما انسانی بسیار با حوصله و همچنین خوش سلیقه هستید. آدم های موفق همه با حوصله اند ولی من کم حوصله هستم. بعضی وقتا به آدمای باحوصله حسودیم میشه!

    موفق باشید

    پاسخ:
    همه ما زمانی وجود دارد که کم حوصله می شویم … درود بر شما و ممنون از ابراز محبتتان.

  9. آزاده نوازی

    سلام
    از ارائه مطالب بسیار مفیدتان در زمینه محیط زیست تشکر می کنم و امیدوارم همیشه موفق باشید و این اعترافات آخرین اعترافاتتان در این زمینه باشد.

    پاسخ:
    من هم امیدوارم و سپاسگزار.

  10. علی

    سلام. درجمله “…در غالب یک بازی وبلاگی از شهروندان …” غالب اشتباه است و قالب درست است.

    پاسخ:
    سپاسگزار از دقت نظرتان. اصلاح شد.

  11. بازتاب: فانوس آزاد » اعترافات سبز

  12. علی

    ۱- کاتالیزور ماشینم رو به پیشنهاد اگزوز ساز برداشتم (۱ سال پیش) خیلی پشیمانم به چند علت یکی هنوز پول خرید کاتالیزور رو ندارم ۷۵۰ هزار و علت دیگر اینکه فهمیدم هوا را آلوده میکند و حق شهروندان دیگر را زیر پا گذاشتم

    ۲- زمانی که باغچه داشتیم به درختها نمیرسیدم و بعضی وقتها یادم میرفت بهشون آب بدم

    ۳- در کودکی با ذره بین مورچه ها رو میسوزاندم

    ۴- یادم میاد زمانی که ۸ سال داشتم به یک روستایی رفته بودیم که یکی از روستاییان یک الاغ دم منزلش بسته بود من هر روز به این الاغ نان میدادم یکروز اومدم سنگ را لای نان گذاشتم بعد به خور اون الاغ بدبخت دادم

    خیلی اشتباه سبز مرتکب شدم اینهایی که نوشتم فقط روم شد بگم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *