بایگانی دسته: وبلاگ

لطفاً از مهار بیابان زایی در یک مسابقه جهانی حمایت کنید!

از مهار بیابان زایی حمایت کنید

    به مهار بیابان زایی رفته و دستش را بگیرید تا در یک مسابقه جهانی و از بین سیزده رقیب بین المللی خویش، سربلند بیرون آید.

سپاسگزارم.

وقتی که محمد درویش از محمد درویش می‌ گوید!

    کمتر پیش آمده تا سوژه مصاحبه با من، “من” باشد!

    ماه گذشته، اما این اتفاق رخداد و کیوان نقره‌کار در یکی از استودیوهای رادیویی جام جم، کلی از محمد درویش در باره محمد درویش حرف کشید! این که کجا به دنیا آمده‌ام، کودکی‌ام را چگونه سپری کرده و چه شد که به محیط زیست علاقه‌مند شدم و از بین همه‌ی بوم‌سازگان‌های طبیعت، چرا به سراغ بیابان و کویر رفتم و تارنمای مهار بیابان‌زایی را راه انداختم و افق دیدم کجا را نشانه رفته است …

   اینک بر روی درگاه مجازی ایران صدا می‌توانید این ماجرا را بخوانید و نیز فایل شنیداری آن را به میزان 38 دقیقه و 38 ثانیه دانلود کرده و گوش دهید و اگر دوست داشتید، نظرات‌تان را در موردش برایم بنویسید …

همچنین برخی دیگر از مصاحبه‌ها، مناظره‌ها و گفتگوهایم در مورد موضوعات مختلف محیط زیست ایران و جهان را می‌توانید از این طریق رهگیری کرد!

آیا سرزمینی که کُنام پلنگان و شیران شود ، ویران می شود؟!

گمان نبرم بتوان هموطنی را یافت که این شعر مشهور فردوسی بزرگ را دست کم یکبار نشنیده یا نخوانده باشد:
آنجا که در منظومه “رزم کاووس با شاه هاماوران” می سراید:

دریغ است ایران که ویران شود ؛ کنام پلنگان و شیران شود

اما امشب در آخرین یادداشت مهار بیابان زایی، می خواهم به همه ی هموطنان عزیزم بگویم:
فردوسی بزرگ اشتباه کرده است!
سرزمینی که نتواند زیستگاهی امن برای پلنگان و شیران خود فراهم آورد؛ سرزمینی که روند فروافت کارمایه های طبیعی اش به چنان آستانه خطرناکی سقوط کرده باشد که از عهده پذیرایی از یوزپلنگ و گورخر و مرال و … هم برنیاید؛
آن سرزمین است که دارد آرام آرام ویران می شود و پایداری بوم شناختی (اکولوژیکی اش) را از دست می دهد؛ نه سرزمینی که همچنان کنام پلنگان و شیران باشد.
نشانه مرگ یک سرزمین آن است که پلنگ هایش مجبور شوند برای گریز از مردن به دکل های برق فشار قوی پناه ببرند و نشانه مظلومیت محیط زیست یک کشور آن است که مهار بیابان زایی در آن اجازه انتشار آزادانه نداشته باشد!
خدا را شاهد می گیرم که فیلتر شدن مهار بیابان زایی، هرگز نخواهد توانست اندکی از عشق و علاقه آتشینم به طبیعت سرزمینی که عاشقانه دوستش دارم، کم کند؛ اما نمی توانم انکار کنم که امشب آنهایی که دستور چنین کاری را صادر کردند، دلم را شکستند

چنین است رسم سرای سپنج ؛ گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج
سرانجام نیک و بدش بگذرد ؛ شکارست مرگش همی بشکرد

اگر وبلاگستان فارسي دختر بود، امروز جشن تكليفش بود! نبود؟

زمان زيادي نيست كه وبلاگ متولد شده است. شايد با اندكي ارفاق بتوان اين زمان را تا سال 1994 به عقب برد كه مي‌شود 16 سال. اما حقيقت اين است كه تا پيش از آغاز سال 2000، مجموع وبلاگ‌هاي فعال در اينترنت از عدد 23 فزوني نگرفته بود. در صورتي كه اينك برخی آمارها می‌گویند: روزانه حدود 75 هزار وبلاگ جديد متولد مي‌شود و مجموع وبلاگ های موجود از مرز یکصد و بیست میلیون هم گذشته که دست کم دو میلیون از آنها را ایرانی ها می گردانند.
چنين است كه وقتي به آغاز وبلاگ‌نويسي فارسي، يعني 16 شهريور 1380 نگاه كنيم و تولد وبلاگ سلمان را آغاز حيات زبان فارسي در دنياي مجازي بدانيم؛ آنگاه درخواهيم يافت كه وبلاگ سلمان شايد يكي از هزار وبلاگ نخستيني است كه در جهان آفريده شد و در طول اين 9 سال فعاليت، زبان فارسي توانست با كسب رتبه چهارم (بعد از زبان‌هاي انگليسي، پرتقالي و لهستاني) نشان دهد كه ايراني‌ها بسيار بيشتر از ديگر هم نوعان پرشمارتر خويش تمايل به نوشتن و تبادل افكار و ديده شدن دارند.
اما حقيقتاً اين همه شور و شوق و اشتياق ايرانيان براي بهره بردن از اين تريبون مجازي از كجا مي‌آيد؟ آيا مي‌شود همه‌ي آن را به فضاي امنيتي و سانسور حاكم در رسانه‌هاي ديداري، شنيداري و نوشتاري داخل كشور مرتبط دانست يا چيزي فراتر را بايد مدنظر قرار داد؟ چيزي در حد تابوهاي غيررسمي و كليشه‌هاي مرسوم حاكم بر مناسبات فرهنگي و اجتماعي و مذهبي و …
نگارنده بر اين باور است كه براي يافتن پاسخي درخور به پرسش پيش‌گفته نياز است تا جامعه‌شناسان، روان‌شناسان و ديگر متخصصان مرتبط مطالعات و پژوهش‌هاي گسترده‌تري كرده و به آسيب‌شناسي شتاب حيرت‌انگيز رشد وبلاگستان فارسي در محيط نت بپردازند.
با اين وجود، محمّد درويش ترجيح مي‌دهد تا بهانه‌ي دلپذيرتري را براي ترسيم دلايل اين اشتياق باور كند؛ بهانه‌اي كه سبب شد تا مهاربيابان‌زايي‌اش هم از 12 فروردين 1384 كليد خورده و با انتشار 1989 يادداشت در طول 1986 روز فعاليت، به آنجا برسد كه در سال جاري، بتواند رتبه سوم را در بين محبوب‌ترين وبلاگ‌هاي محيط زيستي جهان كسب كند. وبلاگي كه دست كم در طول يك سال گذشته، هرگز كمتر از 7 هزار بار در روز صفحاتش باز نشده است.

اما آن بهانه‌ی دلپذیر چیست؟
آن بهانه، «جاذبه‌ي سرعت» و اشتياق دانستن است! سرعت ارتباط بين آنچه كه در ذهن داري با آگاهي از پندار مخاطبينت از محتواي آن؛ با كمترين واسطه و زمان ممكن.
كافي است نگاهي به روند فرساينده و اغلب وقت‌گير انتشار مقالات و يادداشت‌هاي علمي/ تحليلي در نشريات مرتبط بياندازيم تا متوجه كيمياي سرعت و سهولت ارتباط در وبلاگستان گرديم.

از اين منظر شايد بتوان، خدمتي را كه وبلاگ به غناي ظرفيت‌سازي فرهنگي در جامعه كرده است را بي‌رقيب با هر رسانه‌ي ديگري دانست؛ آن هم در حالي كه اين دخترك دل رباي مجازي تازه مي‌رود تا مرز 9 سالگي را سپري كرده و جشن تكليف بگيرد … و هنوز راه درازي دارد تا به يك زن كامل و مادري زايا بدل شود.

باشد که من و تو دست لطیفش را گرفته و با سعه‌ی صدری بیشتر اجازه دهیم تا طنازی‌های جوانی‌اش را کرده و جامعه را به شوق و شور و شعور برساند.

روز بلاگستان فارسی مبارک باد …

نامه به الهه البرز برای نجات پلنگ دره!

انگار دیگر از دست آدم‌زمینی‌ها کاری بر نمی‌آید … انگار امید آدم زمینی‌ها از آدم‌زمینی‌ها بریده شده و حالا برای نجات باقیمانده‌ی جنگل‌های منحصر به فردمان در نوار ساحلی کاسپین (دریای مازندران) باید چشم به آسمان بدوزیم و از الهه‌ی البرز مدد جوییم تا او خود پاسخی شایسته به آن طبیعت‌ستیزان آزمندی که اینگونه یغما می‌برند آینده‌ی بوم و بر عزیزمان را، بدهد.
پس به خانه ی ساسان عزیز بروید و همراه با او برای نجات پلنگ دره به الهه‌ی البرز نامه بنویسید … شاید از گناه هم نوعان ما درگذشت و پلنگ دره را از گزند دشمنان نابخرد و پول‌سالاران جنگل‌ستیزش مصون داشت.
نگذارید تا پلنگ دره هم به سرنوشت پارک ملّی خبر، خجیر، دریاچه پریشان، دنا، تالاب گندمان، دماوند، تالاب انزلی، کاظم داشی ارومیه، مرجان‌های خلیج فارس، بیشه‌های مارون، جنگل‌های سه هزار تنکابن، حسین آباد میش مست، نایبند، سفیدکوه لرستان، گاوخونی و …

چرا نسبت به سرنوشت سی و سه پل؛ تا این اندازه بی‌تفاوتیم؟!

    شاید هیچ پل دیگری را نتوان در ایران مثال آورد که تا این اندازه در آلبوم‌های خانوادگی ایرانیان حضور داشته باشد …
    سی و سه پل بی شک یکی از کهن‌‌سازه‌های افتخار آمیز ماست؛ سندی گویا بر توانمندی معمارانی که هنوز هم مهارت‌شان در دنیا زبانزد است. پلی که بیش از 4 قرن از ساختش می‌گذرد و همچنان با تاجی 300 متری ، عنوان طولانی‌ترین پل بر روی زاینده‌رود را به خود اختصاص داده است.
    با این وجود، از زمان آغاز احداث قطار شهری اصفهان، بسیاری از علاقه‌مندان به این میراث کهن و یگانه مراتب نگرانی خویش را نسبت به عواقب توسعه‌ی افسارگسیخته بر روی ماندگاری کهن‌زادبوم‌های تاریخی اصفهان، به ویژه چهارباغ و سی و سه پل اعلام داشتند.

    تا جایی که شوربختانه امروز همه می‌دانند که مسیر عبور تونل مترو، اشتباهی طراحی و اجرا شده و به مراتب این تونل عرض بستر زاینده‌رود را از مسافتی کوتاه‌تر به پایه‌های پل عبور داده شده است. رخدادی که سبب شده احتمال تخریب این پل ناهمتا در اثر لرزش ناشی از عبور مترو بسیار محتمل باشد.
    اینک چه باید کرد؟ کافی است مدیریت شهری اصفهان درک کند که تونل مترو را می‌توان از نو طراحی و اجرا کرد، اما سی و سه پل یگانه است و امکان ریسک و آزمون و خطا در مورد آن وجود ندارد. درست مثل ببر مازندران و شیر ارژن و هزاران نسخه کتاب خطی در کتابخانه اسکندریه مصر که به دست نابخردان و آزمندان تاریخ برای همیشه نابود شدند و سوختند. این سازه‌ی کهن هم وقتی رفت، دیگر رفته است …
    پس بیاییم به ائتلاف ملّی حامیان میراث اصفهان ملحق شده و هم‌صدا با هم از تخریب این پل خاطره‌انگیز برای اغلب ایرانیان و جهانیان جلوگیری کنیم.
    اطلاعات بیشتر را از سپهر سلیمی بخواهید.

    مؤخره:
    ماجرای وندالیسم ناصر کرمی را که یادتان هست؟ به نظر می‌رسد بی‌تفاوتی امروز بسیاری از ایرانیان و از جمله وبلاگنویسان نسبت به سرنوشت این پل ارزشمند، یکی از شواهد غیرقابل انکار آن مهار خیلی سفت باشد! نه؟

هشدار: در این محشر مستانه رنگی نشوید!

    سید مهدی مصباحی را که یادتان هست! نیست؟ همان هموطن هنرمند مشهدی را می‌گویم که پیش‌تر به معرفی منظری که برای شکار صحنه‌ها برمی‌گزیند، پرداخته بودم.
    او حالا خانه‌ی مجازی استیجاری خود را به قصد یک منزل شش‌دانگ در این نشانی ترک کرده است و با دستی پرتر و رنگ و لعابی سزاوارتر می‌کوشد تا بینندگان عکاسخانه ی مجازی اش را در لذت شکارهای دیداری‌اش شریک سازد.

    به دیدنش بروید و با او از تماشای آن تک درخت نیمه‌برهنه اما سبز بر مزار فردوس لذت ببرید و یا بیایید و ببینید چه محشر مستانه‌ای برپا کرده در این قاب استثنایی رنگی، اصیل و گرم.

    سید مهدی دارد به من و تو می‌گوید: شما شراب می‌نوشید تا مست شوید؛ من اما می‌نوشم تا مستی ِ آن شراب ِ دیگر را از سر به در کنم …
    اما او اشتباه می‌کند! نمی‌کند؟

    ما هم – دست کم در برخی از موارد – ممکن است به دلیل دیگری شراب بنوشیم! نه؟
    و در آن صورت چه باک که رنگی شویم …

   مؤخره:

  داشتم بر روی این عکس ها تمرکز می کردم که اروند چرتم را پاره کرد و مرا از دنیای خودم به دنیای رنگی و دوست داشتنی خودش پرتاب نمود … ببینید اروند چگونه این ماجرا را روایت کرده است! پشیمون نمی شوید … می شوید؟