انگار دیگر از دست آدمزمینیها کاری بر نمیآید … انگار امید آدم زمینیها از آدمزمینیها بریده شده و حالا برای نجات باقیماندهی جنگلهای منحصر به فردمان در نوار ساحلی کاسپین (دریای مازندران) باید چشم به آسمان بدوزیم و از الههی البرز مدد جوییم تا او خود پاسخی شایسته به آن طبیعتستیزان آزمندی که اینگونه یغما میبرند آیندهی بوم و بر عزیزمان را، بدهد.
پس به خانه ی ساسان عزیز بروید و همراه با او برای نجات پلنگ دره به الههی البرز نامه بنویسید … شاید از گناه هم نوعان ما درگذشت و پلنگ دره را از گزند دشمنان نابخرد و پولسالاران جنگلستیزش مصون داشت.
نگذارید تا پلنگ دره هم به سرنوشت پارک ملّی خبر، خجیر، دریاچه پریشان، دنا، تالاب گندمان، دماوند، تالاب انزلی، کاظم داشی ارومیه، مرجانهای خلیج فارس، بیشههای مارون، جنگلهای سه هزار تنکابن، حسین آباد میش مست، نایبند، سفیدکوه لرستان، گاوخونی و …
پس به خانه ی ساسان عزیز بروید و همراه با او برای نجات پلنگ دره به الههی البرز نامه بنویسید … شاید از گناه هم نوعان ما درگذشت و پلنگ دره را از گزند دشمنان نابخرد و پولسالاران جنگلستیزش مصون داشت.
نگذارید تا پلنگ دره هم به سرنوشت پارک ملّی خبر، خجیر، دریاچه پریشان، دنا، تالاب گندمان، دماوند، تالاب انزلی، کاظم داشی ارومیه، مرجانهای خلیج فارس، بیشههای مارون، جنگلهای سه هزار تنکابن، حسین آباد میش مست، نایبند، سفیدکوه لرستان، گاوخونی و …
جناب ساسان عزیز به خدا الهه البرز نیز از دست این انسانها دل خون است ولی اگر قرار باشد با دعا و کمک خواستن از الهه البرز مشکلات پلنگ دره حل شود همگی در رکوع ها و سجودها از او کمک می گیریم .
با تو همراه هستیم حسین عزیز.
من نامه ای که در خانه ساسان برای الهه البرز نوشتم در این جا هم می گذارم:
ای الهه البرز! که نامت بلند باد… ای زیبای سپید روی! که یادت خجسته باد… ای بلند طنین انداز! که قامتت سرفراز باد…
پلنگ دره فرزند سبز تو روی به زردی گذارده است و چشمانش فروغ رانده اند… دلش را زخمهایی سنگ اسا فشرده و قلبش را پای انسان کوبیده… انسان همان گناه کار ابدی… دست آلوده به خون طبیعت… پلنگ دره فرزند خوش سیمای تو قامت خمید است و بر بستر مرگ نفس به شماره می کشد…
اینک دستان نیاز و چشمان باز و زبان پر سوز و گداز ما که بر درگاه تو نیایش نیلوفران را زمزمه می کندو سرود خواهندگی می خواند…
این فرزند ستودنی را برای قلبهای ما که برایش به ایمان می تپد نگاه دار
ای الهه البرز! که نامت بلند باد… ای الهه البرز! که نامت بلند باد… ای زیبای سپید روی! که یادت خجسته باد… ای بلند طنین انداز! که قامتت سرفراز باد…
پلنگ دره فرزند سبز تو روی به زردی گذارده است و چشمانش فروغ رانده اند… دلش را زخمهایی سنگ اسا فشرده و قلبش را پای انسان کوبیده… انسان همان گناه کار ابدی… دست آلوده به خون طبیعت… پلنگ دره فرزند خوش سیمای تو قامت خمید است و بر بستر مرگ نفس به شماره می کشد…
اینک دستان نیاز و چشمان باز و زبان پر سوز و گداز ما که بر درگاه تو نیایش نیلوفران را زمزمه می کندو سرود خواهندگی می خواند…
این فرزند ستودنی را برای قلبهای ما که برایش به ایمان می تپد نگاه دار… آمین…
ای الهه البرز! که نامت بلند باد…
همه با هم پلنگ دره را نجات دهیم… پلنگ جان من نعره می کشد…
ببخشید دوبار تکرار شده… متن نامه… اشتباه از من بود..
درود بر شما …
لذت بردم از خواندن این نامه پراحساس و مسئولیت شناسانه … باشد که پلنگ دره را بیش از این قدر دانیم و پایدارش کنیم.
سرفراز باشید.
خدایا
پری نهفته رخ است و دیو در کرشمه و حسن
اما این ما هستیم که پری را با همه ی وجود میخوانیم
و به یاری تو
دیو را می رانیم
باشد که این بار معجزه نه از کمان آرش که از دلهای ما شروع شود و تمام
این سرزمین اهورایی را فراگیرد
آمین
امیدوارم …
امیدوارم که معجزه این بار نیازی نداشته باشد که از کمان آرش شروع شود …
درود.
یگانه ی آسمانی ام ؛
این روزها ، از حسرت ِ حقیقت ، ره ِ افسانه می زنیم ،
که نوشته بر باد است
و
گوینده لال است
و
داننده بر دار است …
تو خود ، یاری مان کن و
“یگانه مان” کن
در پاس داری از وطنمان ، طبیعت وطنمان ، هویت ِ نیک ِ نیاکانمان…
تو این کشور دیگه نمک هم گندیده.. وقاعا باید دست به دامن الهه ها شد
به شقایق:
آمین …
.
.
به مهتا:
امید که الهه ها دامن شان را پس نزنند …
میشه یه روز به من فرصت بدید تا یه نامه ی خوب برای این الهه خانوم بنویسم؟
کلی حرف دارم که بهش بگم …
حتمن این اجازه را خواهم داد …
و بی صبرانه منتظر خوان نامه ات به اله خانوم می مانیم …
درود.
من که خیلی امید ندارم دیگه الهه ها هم بتونند برامون کاری بکنند !
تا زمانی که در اینجا دیو و ددها الهه ها را شکار کنند و و یا در دام بیاندازند ، اوضاع همین است و زمینی های باشعور هم ناراحت 🙁
اگه الهه خانم تونست کاری بکنه ، لطفاً ما رو هم در جریان بگذارید ؟
درود
یادت باشد: یگانه رازی که در این دنیا وجود دارد، آن است که:
ما هر چه بگوییم، همان را خواهیم دید!
غزاله عزیز
خداوند گفته احوال هیچ ملتی دگرگون نمیشه مگر اینکه خودشون بخوان و در درجه اول خودشون رو تغییربدن. معجزه هم اتفاق نمیفته مگراینکه در درجه اول ماها خودمون خواهانش باشیم و ظرفیت پذیرشش رو در خودمون بوجود بیاریم.
من به این علت تلاش آقای درویش رو ارج میگذارم که در ماها ظرفیت پذیرش چنین معجزه ای, ظرفیت پذیرش چنین دگرگونی هایی رو ایجاد میکنن.
بادا که هر کدوم ما بذرهای این پذیرش رو در دلهای دیگرانمان و دیگران دیگرانمان زنده کنیم!
درود
همیشه باورم این بوده که آدم بازنده، کسی نیست که در زندگی شکست خورده است؛ بلکه کسی است که از شکست ها درسی نگرفته است!
و مهم ترین درسی که من گرفته ام، این است که ” زمان، فقط زمان من نیست؛ و حق چیزی نیست که من از آن بهره مند بوده ام.”
چند روز پیش یک هواپیما در شب پرواز کرد! می دانید چرا این خبر جهان را تکان داد و نور امید در دلهامان افروخت؟ زیرا آن هواپیما با بهره گیری از انرژی خورشیدی پرواز کرده بود! آن هم در زمانی که خورشید در آسمان دیده نمی شد؟
چنین رخدادهایی سبب می شود که همچنان امیدوارانه به آینده چشم بدوزیم و دعا کنیم که سرانجام اینگونه خردورزی ها بر زمین و دنیای آدم زمینی ها چیره شود و آسمانی آبی و پاک برایمان به ارمغان آورد.
درود …
درود بر شما… من با طبیعت حرف می زنم و معتقدم که صدایم را می شنود .. ازش خجالت می کشم… یادمه اون وقتها که کوه می رفتم گاهی با پای برهنه راه مکی رفتم به احترام سنگها و خاک و برگها… یا اگر جایی درختی بود برگها رو نوازش می کردم و باد رخت راز دل می کردم… درختها را می بوسم … مسخره ام می کردند… ولی من همچنان معتقدم ریشه ای محکم مرا به این موجودات حیات بخش پیوند می زند… اینا رو چرا نوشتم؟ خواستم بگم پلنگ دره می دونه ما به او نیاز داریم … شاید خشمش رو از ما برداره و البرز به یاری ما بیاد… من معتقدیم و باور دارم نجوای سنگها و سرود درختان را… این تنها یک حرف شاعرانه و برخاسته از احساس محض نیست… وجودم چنین باوری دارد…
و این “باورها” هستند که جهان ما را می سازند و نه “واقعیت ها” …
درود بر خانم نیره …
آقای درویش، من هم امیدوارم که این بار معجزه از کمان آرش شروع نشه.
در متن آرش به روایت بهرام بیضایی، نوشته شده که کشواد قبل از رفتن آرش بر فراز درشتکوه به آرش میگه:
ای آرش مگذار تا بر ایشان امید شوی.
ای آرش این رهایی جاودانه نیست، هر پیمان روزی شکسته خواهد شد، در ان روز تو کجا خواهی بود؟
ای آرش تنگناها در پیش است اگر تو انها را برهانی امید خواهی شد و این وحشت آور است.
امید که در هر گدار سخت مردی خواهد آمد انبوه را کاهل می کند. در هر تنگی ایشان چشم میگردانند تا برگزیده کیست و خود برجای نشسته.
ای آرش تیر تو ایشان را یک بار رها خواهد کرد اما برای همیشه به بند خواهد کشید…
آقای درویش من دارم اونطرف -مهار بیایانزایی- رو میخونم بحث جالبی شده اما خوب، خیلی تخصصی هست و خانم “ایشان” هم نداره که مادون قرون وسطایی صحبت کنه که ما از در مخالفت در بیایم
خانم غزاله عزیز
همانطوریکه خانم فلورا گفته است سر نوشت هیچ ملتی …. ولی باید به اراده خداوند که گاهی می تواند سر نوشت ملتی را عوض کرد اعتقاد داشت او می تواند همه کاری بکند به شرط اینکه ما صادقانه به او ایمان داشته باشیم
به حسین:
درود بر تو و نگاه انسانی و عرفانی ات …
.
به فلورا:
این تلاش ها بیهوده است! آن خانم مجتهد نجفی که من دیدم، دیر یا زود به اینجا آمده و ردت را می گیرد! نمی گیرد؟
ای بابا راست گفتین.
وای این بحث هم خراب شد.
تو رو خدا اینجا دیگه نه، اینجا ساحل آرامشه!
اتفاقاً یه موقع هایی بلم سواری در رودخانه های وحشی بیشتر صفا داره! نداره؟
قبول دارم خیلی صفا داره،
ولی بشرطیکه وقتی نیاز به آرامش داشته باشی یه قایق کوچیک که به زبان محلی بهش میگن ” نو ” و دوتا پارو هم داشته باشی . آرامش “نو” رو هم به وقتش درک کرده باشی.
اگر همیشه سوار بلم باشی صفای بلم سواری تبدیل میشه به جفا!
درسته … هر چیزی جای خودش خوبه!
درود …
دلم گرفت با دیدن این تصاویر درویش
دیروز جمعه برای تفریح به نواحی جنگلی اطراف سد شهید رجایی ساری رفتم اونجا هم مقداری تنک و خلوت شده بود . دلم گرفت از این همه ندانم کاری که فقط برای امروزمان آنچه را که از گذشته داریم و تا آینده می تواند بماند را نابود می کنیم
و این نگرانی اگر توانست در بین خانواده من و تو در بین همشهری های من و تو … گسترش یابد؛ آنگاه می توانیم امیدوار باشیم که روند تخریب محیط زیست ایران، چرخه ای معکوس یابد.
درود بر نیمای عزیز.
سلام
ممنونم دوستان ، به اینکه خداوند حال هیچ ملتی رو تغییر نمیده تا خودشون واقعاً نخوان ، ایمان دارم ، از ماست که برماست . همیشه ملت بیمار و مریض دولت بیمار و مریض رو برسرکار میگذاره !
موید باشین
و البته امان از این سر کار گذاشتن!
درود …
الهه جان ، سلام
این نامه ای است از طرف ما ؛ نوادگان آرش.
آرش را که یادت هست؟
همان که برای سربلندی مادر وطن ، جانش را در تیر گذاشت و تیر را در چله ی کمان و کمان را به دست پرتوان مهربانش گرفت و …
اینگونه روحش بر بلندای سرزمین مادری به پرواز درآمد و جاودانه شد.
ما ، نوادگان همان آرش هستیم ؛
حالا شاید کمی ناخلف ؛
شاید کمی تنبل ؛
شاید کمی …
بماند …
الهه جان!
این روزها ، حال البرز خوب نیست ؛ راستش را بخواهی حال طبیعت سرزمین مادری مان خوب نیست.
نمی دانم از پریشان خاطری “پریشان” برایت بگویم یا از دل ِ سوخته ی گندمان.
از عفونت خون جاری در رگ های تالاب انزلی یا زخم های ناسور تن خسته ی دماوند.
تازگی ها هم که آسمان سرزمین مادری ، خاک بر سرمان می بارد …
خاک!
می فهمی؟!
نمی خواهم بیش تر از این خاطر نازکت را مکدر کنم.
غرض از مزاحمت این بود که این روزها ، حال پلنگ چال خیلی وخیم است؛ خیلی بانو…
الهه جان!
نمی گویم پلنگ دره را نجات بده ؛
که اگر این طور باشد باشد برای نجات جای جای طبیعت این گربه ی خوش نقش ، باید دست به دامان تو شویم.
نه!
پلنگ دره را نجات نده!
لطفن ، روح خفته ی آرش را در قلب های بیدار کن.
با احترام،
نوادگان آرش
پ.ن : خیلی حرف ها بود که دلم می خواست به الهه ی البرز بگم ،
اما … نشد …
نمی شود …
پاسخ:
بسیار زیبا و دلنشین بود …
به اصل موضوع اشاره کردی … الهه باید حال ما مردم را دگرگون کند تا بتوانیم یه چیزهایی را که از روی عادت نمی بینیم، ببینیم.
درود بر سروی عزیز.
توی متن بالا ، یک جا ، اشتباهن به جای پلنگ دره نوشته ام پلنگ چال …
شرمنده ؛
بگذارید به پای خستگی …
تصحیح مجدد:
لطفن ، روح خفته ی آرش را در قلب های ما بیدار کن.
…
مثل این که خیلی خسته بودم.
گرچه با خوندن مباحثه ی آقای عبادی و خانم نجفی در سالن مجاور ، روحم تازه شد… خیلی …
چه خوب نوشتی سروی جان
“روح خفته ی آرش رو در قلب های ما بیدار کن”
باید همگی “آرش” بشیم تا پلنگ دره و دماوند ِدو بار ثبت شده! رو نجاتشون بدیم.
پاسخ:
آمین.