آيا احمد شاملو «طبيعت‌ستيز» بود؟!

سهراب سپهري

     يكي از نادلپذيرترين خصلت‌هاي زمانه‌ي ما، شايد اين باشد كه كسي حوصله‌ي «شنيدن» ندارد و اغلب اگر گفتگويي هم – به ظاهر – در‌مي‌گيرد، بيشتر از اين باب است كه بتوانيم حرف خود را بزنيم و نه آن كه پاسخ گفتار طرف مقابل را پس از شنيدن سخنش بدهيم! كافي است نگاه كنيد به وضعيت نوشتارهاي امروز در اغلب روزنامه‌ها، هفته‌نامه‌ها، مجلات و كتب؛ كمتر پيش مي‌آيد در بين فوج عظيم و پرشمار دست‌نوشته‌هاي رنگارنگ روي پيشخوان روزنامه‌فروشي يا كتابفروشي‌هاي شهر، پاسخي مستدل و نقدي روشنگر بيابي كه با خواندنش احساس كني، نويسنده واقعاً و عميقاً گفته‌ها و سخنان فردي را كه اينك به نقد افكار و نظرياتش پرداخته، پيش‌تر و با دقت و عاري از تعصب خوانده و شنيده است. و شوربختانه اين مسأله، به ويژه در حوزه‌ي دانش‌هاي فني و پژوهشي هم بسيار مصداق داشته و اغلب، كسي نه حوصله‌ي خواندن مقاله‌ي علمي و پژوهشي را دارد و نه اگر هم مقاله‌اي را ورق مي‌زند، به صرافت قلمي كردن كاغذ و دادن نقدي در تكميل يا اعتراض به ادعاي پيش‌گفته مي‌افتد. انگار همه در خلاء و براي مستمعيني به اندازه‌ي منيت فرد سخن مي‌گويند!
     به كلامي شفاف‌تر، نگارنده بر اين باور است كه در زمانه‌ي ما نه‌تنها، آدم‌ها كمتر و كمتر حوصله‌ي خواندن دارند، بلكه به طريقي اولاتر، اگر هم افرادي پيدا شوند كه حوصله‌ي خواندن داشته باشند، شمار آن گروه كه وقت نهاده و در پي رمزگشايي و پاسخ‌دهي و روشنگري از نظرگاه‌هاي ديگران باشند، بسيار بسيار نادر است.
     و درست از همين منظر است كه خواندن ديدگاه و پاسخ هموطن ناديده‌ام، جناب فرشاد كاميار عزيز كه به بهانه‌ي انتشار دستنوشته‌ي نگارنده  در روزنامه‌ي هم‌ميهن، آفريده شده است، برايم سخت مغتنم و ارزشمند است. حتا اگر ايشان يكسره آن دستنوشته و مسير ارايه شده در آن را نپسنديده باشند.
    ايشان مي‌نويسند: «ديد‌گاه شما در مورد رودرو قرار دادن شاملو و محيط زيست، فقط به واسطه‌ي اينكه شاملو شعر سپهري را نمي‌پسندد؛ آن هم با دلايل ويژه‌ي خودش، كاملاً ناپخته و شتابزده است.»
    و سؤتفاهم  دقيقاً از همين جا آغاز مي‌شود!
    برادر اديب، من كجا شاملو را با محيط زيست روردر رو قرار داده‌ام؟! آيا رودررو قرار دادن شاملو و سهراب سپهري، به معناي رودررو قرار دادن شاملو و محيط زيست است؟! يعني به گمان شما هر كه با سهراب مخالفت كند، لاجرم بايد دشمن طبيعت و محيط زيست هم باشد؟!
      اصلاً چرا نمي‌شود منظري را براي نگريستن به جهان برگزيد كه از قاب آن، حرمت هر يك از آفريدگان شعر و ادب پارسي محفوظ نگه داشته شده باشد؟ چه آن فرد، خالق اثري باشد كه مي‌گويد: «در سياهي جنگل، يك شاخه به سوي نور فرياد مي‌كشد (احمد شاملو).» و يا فرزانه‌اي كه مي‌سرايد: «خوشا به حال درختان كه عاشق نورند و دست منبسط نور، روي شانه‌ي آنهاست (سهراب سپهري).»

    مؤخره:
    فرشاد عزيز! شايد برخي از رفتارها و سلوك شاملوي بزرگ را نپسندم، بخصوص آنجا كه به سرآمدگان ادب پارسي، چون فردوسي، سعدي، مولانا، فروغ، سپهري و … مي‌تازد. امّا هرگز به خود اجازه نمي‌دهم كه به وي انگ طبيعت‌ستيزي بزنم.
     شاملو، شاعر جسور و پراحساسي بود كه عميقاً باور داشت:
    هزار كاكلي شاد در چشمان و هزار قناري خاموش در گلوي ماست … چنين انسان عاشق و دل‌سوخته‌اي مگر مي‌تواند به طبيعت عشق نورزد.
    مشكل ما شايد اين است كه عادت كرده‌ايم، همه چيز را سياه و سفيد ببينيم و هنوز باور نكرده‌ايم كه منطق غالب دوران ما مي‌تواند منطقي فازي باشد؛ منطقي كه بين سياه و سفيد، اجازه‌ي انتخاب طيف گسترده‌اي از رنگ‌ها را به ما مي‌دهد.
    سهراب مي‌گويد:
    «مى دانم، سبزه اى را بكنم خواهم مرد». در هيچستاني كه سهراب راوي آن است، حيات چنان يكپارچه شده كه هر آسيبى به هر جاندارى، مي‌تواند به مرگ راوى حيات منجر شود. چرا كه در شعر او، جهان كتابى است كه بايد خوانده شود:
   و نخوانيم كتابى كه در آن باد نمى‌آيد،
   و نخوانيم كتابى كه در آن ياخته‌ها بى بعدند.

    جالب است كه بعدها، شاملو تا حد زيادي نظر خويش را در مورد سهراب تعديل كرد و نوشت: «سپهري انساني بود بسيار شريف و عميقاً و قلباً شاعر. مشكل من و او اين بود و هست كه جهان را از دو منظر مختلف نگاه مي‌كرديم، بي اينكه شيله پيله‌اي در كارمان باشد
    همه‌ي حرفم اين است كه كاش شاملوي بزرگ و دوست‌داشتني ما، هيچگاه در شرايط روحي ناپايدار و غمناك، به صرافت نقد فرزانگاني چون فردوسي گرانسنگ نمي‌افتاد تا برخي اين بيت حكيمانه را به رخش نمي‌كشيدند:
   بزرگش نخوانند اهل خرد، كه نام بزرگان به زشتي برد.
   مايلم به نقل از آقاي دكتر ملكي كه در زمان گفتگوهاي هيأت مذاكره‌كننده‌ي ايراني پس از پذيرش قطعنامه‌ي 598 سازمان ملل متحد با همتايان عراقي، حضور داشت، رخدادي عبرت‌آموز را يادآوري كنم: ايشان در خاطرات خود با ويژه‌نامه همشهري (تابستان سال 81) مي‌گويد: «گفت‌وگوي طرفين خطاب به دبير كل سازمان ملل بيان مي‌شد. طارق عزيز سرپرست هيأت عراقي با ادعا بر روي عربي بودن شط‌ ‌العرب، تأكيد داشت. وقتي جواب ما را كه رودخانه ايراني است و نامش اروندرود است شنيد، يكه خورد. و ما با خواندن بيتي از شاهنامه فردوسي آن را اثبات كرديم و…»
    مي‌خواهم بگويم: اگر شاهنامه‌ي فردوسي هيچ خدمت ديگري هم به اين آب و خاك نكرده باشد – كه كرده است – همين يك بازخورد مي‌ارزد كه تا هميشه‌ي تاريخ فردوسي عزيز و حكيم را بزرگ داشته و حرمت نهيم.
    كاري كه متأسفانه شاملو در مقاطعي از زندگي انجام نداد!
   هر چند در روزهاي پاياني عمرش بسيار كوشيد تا به جبران آن خام‌دستي‌ها بپردازد. او مي‌نويسد: «من دست كم حالا ديگر فرمان صادر نمي‌كنم كه ” آن كه مي‌خندد، هنوز خبر هولناك را نشنيده است”، چون به اين حقيقت واقف شده‌ام كه تنها انسان است كه مي‌تواند بخندد؛ و ديگر به آن خشكي معتقد نيستم كه “در روزگار ما سخن از درختان به ميان آوردن جنايت است”؛  چون به اين اعتقاد رسيده‌ام كه جنايتكاران و خونخواران تنها از ميان كساني بيرون مي‌آيند كه از نعمت خنديدن بي بهره‌اند و با ياس ها به داس سخن مي‌گويند.»
    و اين همان پاسخي بود كه حدود دو دهه پيش‌تر، سهراب به شاملو داده بود و من آن زنهار هوشمندانه را براي صفار هرندي تكرار كردم.

6 فکر می‌کنند “آيا احمد شاملو «طبيعت‌ستيز» بود؟!

  1. فرشاد كاميار

    دوست عزيز شما در ان نوشته به دفاع از طبيعت و محيط زيست برخاسته ايد كه من هم آن را مي پسندم و دغدغه آدمي مثل من نيز هست اما دوست من اسنباطي كه من از آن نوشته دارم درستي يا نادرستي آن را به قضاوت عموم خواهيم گذاشت به شرط آنكه شما به نوشته ام لينك بدهيد البته شما چه اين كار را بكنيد چه نكنيد من به نوشته ي تان لينك خواهم داد اما يك مسيله ديگر شاملو هيچگاه به فروغ و مولانا نتاخته است شاملو چطور ميتواند به مولانا بتازد وقتي با صداي خودش شعر هايش را مي خواند ؟ بحث در اين زمينه نيز مي تواند مفصل با شد اما جداي از همه ي اين مسايل من از امروز شما را در زمره دوستي تاز ه يافته به حساب مي آورم و بسيار از اين موضوع خوشحالم
    پيروز باشي

  2. محمد درویش نویسنده

    جناب فرشاد کامیار گرامی
    با سپاس مجدد از شما، همانطور که ملاحظه می فرمایید، به دستنوشته شما لینک داده شده است!

  3. بازتاب: مهار بیابان زایی » بایگانی » چرا محيط زيست را جدي نمي‌گيريم؟! حتا من و تو!

  4. مریم م.

    salam.
    besiar haz bordam az nasimi ke dar webloge shoma mivazad. daste sabze tabiat negahbanetan az gazande garmaye soozane in roozegar bad.

  5. ماهگون

    از دیدگاه و نقطه نظرات متنوع شما بهره بردم.
    در بسیاری از نکاتی که بیان میکنید با شما موافقم.
    نگاه سیاه و سپید یک اپیدمی موروثی-تاریخی این مروز و بوم است که ریشه در دیکتاتوری حاکم بر جسم و روح مردم این دیار دارد. جغرافیا و تاریخ این خاک سرنوشتی اینچنین رقم زده که نتیجه ی آن همین نگاه صفر و یکی است. نگاه حق و باطل، و سیاه و سپید از سوی انسان محدودی که بر هستی محیط نیست موجد هزینه های گرانباری میشود. در پروسه ی بلوغ یک ملت گذار از این ورطه بسیار هولناک و سخت است. شاملو هم عضوی از این قوم آسیبدیده بود که عمر کفاف نداد تا از برندگی روحی اش کاسته شود.ا چه انکس که حقیقتجو ست دیر یا زود شراب حقیقت را خواهد نوشید گیریم که برای هدیه کردنش به دیگران چیزی در کفش نماند. چه آنکه این شراب نوشیدنی است نه روایت کردنی.
    موفق باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *