همکار عزیز و فرزانهام، عهدیه کالیراد، منظومهی روان و دلنشین پیش رو را ، دیروز بعد از بارش دلچسب و فرحبخش باران در تهران سروده …
و به حرمت همهی آنهایی که از موهبت داشتن پدر محروم شدهاند، تقدیمم کرده است … همراهی و غمخواریاش را میستایم و برای پدر بزرگوارش که اینک سه سال است از او برای همیشه دور شده است، آرزوی درک روزگاری آرامتر و سبکبالتر دارم …
آب را گل نکنیم ؛ پدرم در خاک است …
وقتی دیروز باران بارید
“آن مرد در باران آمد” را به یاد آوردم
“آن مرد با نان آمد”
یادم آمد که دیگر پدرم در باران
با نانی در دست
و لبخند بر لب
نخواهد آمد
دیروز دلم تنگ شد و با آسمان و دلتنگیاش
با زمین و تنهائیش
با خورشید و نبودنش
به یاد پدر سخت گریستم
پدرم وقتی رفت سقف این خانه ترک بر میداشت
پدرم وقتی رفت دل من سخت شکست
خاطر خاطره ها رخ بنمود
زندگی چرخش یک خاطره است
خاطر خاطره ها را نبریدش از یاد
پدرم وقتی رفت آسمان غمزده بود
و زمین منتظر …..
زندگی چرخش ایام و گذار من و توست
و کسی گفت به من:
آب را گل نکنید
پدرم در خاک است
زندگی میگذرد
کاش یک فاتحه مهمان شقایق باشیم
و زمین کوچک نیست
دل ما تنگ و نفس سنگین است
کاش میشد آموخت که سفر نزدیک است
خاطر خاطرهها را نبریدش از یاد
زندگی میگذرد
کاش یک فاتحه مهمان شقایق باشیم
بیاد همهی پدرای دنیا
روح پدر بزرگوار و مهربونتون شاد جناب درویش
چقدر چسبید. مرسی
خیلی زیبا بود
خداوند روح همه پدرهای خوب ِ رفته را قرین رحمت و آرامش و جان همه پدرهای خوب ِ مانده را درپناه امن خود سلامت بدارد .
هیچ پدری بدنیست….
همه پدرهاخوب ومهربانند….
همکار محترمتان ؛چه زیبا روزهایی را تصویر کرده اند که در ذهن کودکانه مان همه آنچه از بزرگی و توانایی و قدرت می شناختیم ,واژه پدر بود…
و کاش همه کودکان طعم دلچسب مهر پدر را بچشند… .
سلام
شعر بسیار جالبی بود.
روح همه عزیزان از دست رفته شاد.
بدرود.
“باز باران با ترانه با گهرهای فراوان می خورد بر بام خانه
یادم آرد کودکی شش ساله بودم”
باز باران بیترانه با سخنهای فراوان میچکد از آسمانها
میرود از دست انسان
باز باران با هیاهو، میبرد یاد پدر را
یاد دارم کودکی را، قصهی شیرین باران
باز باران سیل گردید، هر طرف را درنوردید
در دلم آشوب برپاست، راستی باران زیباست؟
یاد دارم کودکی شش ساله بودم
کاش باران نم ببارد یا نبارد
در دلم غوغاست امروز
از هیاهوی صدایش
از سفیر قصههایش
سیل آمد
خانه را برد
کودکی را از سرم برد
سیل آمد پر هیاهو
مادرم میگفت:
شاید؛ آسمان فردا نبارد
کودکی را لابلای سیل فردا جستجو کن
مادرم آرام و تنها
مادرم شاید غریب است
سرزمین مادری شاید غریب است
کاش دستان سپیدی این زمین را، سرزمین را
این تنم؛ خاکم؛ زمینم
این زمینم؛ سرزمینم
کاش دستان سپید کودکانم از دبستان هاله گردد
این زمین را، سرزمین را پاس دارد
کاش دستان سپید کودکانم از دبستان هاله گردد
این زمین را، سرزمین را پاس دارد
با سپاس مجدد از عهدیه کالیراد عزیز.
نداشتن پدر بخصوص وقتی میخوای که باشه و نیست سخته وقتی بریدی وقتی موندی وقتی نیاز داری یکی تو سرت دست بکش یا یه دست محکم پشتت بزنه و بگه چیه پسر چته………….اروند را دریاب که حسابی نیازت داره
راستی نمیدونستم یه شاعر در مرز همسایگی ما هست خیلی قشنگه
همکار گرامی آقای درویش
سلامت را سپاس که سپاست بزرگواریست.
متن زیر را به همه ی آنانی تقدیم میکنم که به عشق این دیار زنده اند.
همیشه سربلند باشید و پایدار
من پر از فریاد عشقم
من غریو سرنوشتم
من دلم تنهاست اینجا
وه که بی پرواست اینجا
من یلی از سرزمین بی کرانها
کوههای بس ستبرش
من غریو کاسه ی بشکسته ی لیلا بدستش
من اسیر این دیارم
عاشق این بیشه زارم
من کویرم؛آتشم؛آهم؛سرابم
من زهی اندر کمانم
من صدای این دیارم
ترکشم اندر گلوی دشمنانم
من بلندای ستیغ این دیارم
من کهی در کهکشانم
کهربایم
جزءجزء این تنم عشق است،خاک است
من گذار روزگارم
دره هایم؛دردهایی بس نهان است و
بلندای ستیغ کوههایم،خاطرات سربلندی
من جهانی را نهانی در دل خود خانه دادم
من بلندای ستیغ کوههای این دیارم
مام من،ایران من
تنها دلیل بودن من
سرزمین کودکی ها
خاطرات نوجوانی
مستی ایام شادی
عشق پیری،مرگ من،آغاز و هم پایان من
مام من،ایران من
تنها دلیل بودن من
سلام. خداوند همه پدران و مادران راقرین رحمت خود فرماید.برای مرحوم پدرتان فاتحه ای قرائت نمودم .روحشان شاد باد.
زندگی در خوزستان داستان های خود را دارد
تقریبا بیش تر دوستان صمیمی من فرزند شهید اند و یکی دو نفرشان تک فرزند…
سخت است که از وقتی چشم باز می کنی یا از سالهای دور کودکی پدر برایت واژه ای دوست داشتنی و دور باشد ولی سخت تر از این است که به نام پدر انشان دست تهدید و ظلم روی دخترانشان بلند باشد
این سخت تر است…
خواندن نوشته دوم خانم کالیراد در یک عصر بی تاب جمعه خیلی دل نشین بود…دست مریزاد.
آقای درویش سلام . گزارشی در باره جانوران پارک های ملی در دست تهیه است با شما گفتگویی خواهیم داشت یک نفر دیگر را نیز معرفی کنید سپاس بی پایان
جشنواره
“دوستداران یوزپلنگ در یخاب”
مکان : کاروانسرای شاه عباسی شهر ابوزید آباد (۲۵ کیلومتری شهرستان کاشان از توابع شهرستان آران و بیدگل)
زمان : جمعه ۱۰ مهرماه ۱۳۸۸ ساعت ۱۲-۵/۸ صبح
روز پدر شدن بر بهترین پدر دنیا مبارک…
مهندس درویش عزیز، هر چند برای اولین بار در روز پدر شدنتان مهر پدری را در کنار خود نخواهید داشت اما ایمان دارم آن مهر با عشق جاودانه بهشتی و نور الهی همچنان دعاگوی شما و اروند نابتان خواهد بود.
تولد آن دلبر دردانه دوست داشتنی مبارک و سایه مهر شما در کنار او جاودانه
مهندس درویش عزیز
از دست دادن پدر غم سنگینی است. از خدای بزرگ برایتان آرزوی صبر دارم!
سلام
من هم تازه پدرم را از دست داده ام
به شما تسلیت م یگویم
روحشان شاد
ممنون …
خدا به شما صبر دهد …
سه روز دیگه هم که بگذره یک ماه می شه که از نعمت دیدن پدرم محروم شدم خیلی دلم براش تنگ شده . می خواستم وبلاگی درست کنم تا دل نوشته هامو توش بذارم دنبال یه اسم می گشتم سرچ کردم به وبلاگ شما رسیدم . خیلی سخته نه . یک کم سبک شدم راجع به غم دوری بابا با خواهر و برادرم نمی تونم حرف بزنم هر کدوم بغضمونو از اون یکی قایم می کنیم و هر کی سعی داره خودشو صبور تر نشون بده . بابا رفت بابایی که سرشار از رندگی بود .به غایت نشستنی .جلوی چشمهای من . مراسم هفتم بابا رو اهواز گرفتیم به یاد همه نفس هایی که در گرما و شرجی آنجا کشیده بود وقتی از روی کارون رد می شدم دلم گرفت به این هوای دم کرده ای که سالها بابا توش نفس کشیده بود حسودیم می شد.به زمینی که روزی با افتخار روش راه رفته بود استفاده از واژه گذشته برام خیلی سخته چیزی که مادرم هنوز بهش عادت نکرده .وقتی به سختی می گه بابای خدابیامرزت… دلم می خواد بمیرم .زندگی همش حسرته … یا نگران از دست دادنی .یا اسیر حسرت از دست دادنش… به هر حال من را هم در چنین غم سنگینی شریک بدانید .یکی از همکارانم که فرزند شهید هم هستند با پیامکی برایم نوشته:دلتنگی بد نیست یادگاریست از آنان که دوستشان داریم ولی از ما دورند…
اشک مرا هم درآوردی ندای عزیز
با این که نه تو را و نه پدر بزرگوار و عزیزت را دیده ام …
اما انگار این رفتن آنقدر غم انگیز است و این مصیبت چنان جانکاه هست که همه می توانند در ایم غم با مصیبت دیدگان شراکت کرده و داوطلبانه بخشی از رنج ندیدن را سهیم شوند.
خداوند به تو و خانواده عزیزت شکیبایی عنایت فرماید.
سلام الان چند سال از مرگ پدرم گذشته ولی هنوز جای خالیش را احساس میکنم هیچ وقت نتونستم به هیچ کس حرف دلم را بزنم چون فقط پدرم بوده که به حرفای من گوش میداده آخه من دختر آخری هستم. خیلی دلم برای پدرم تنگ شده خیلی بهش احتیاج دارم تو را به خدا کسی که این متن من را میخونه اگر پدر داری قدر لحظه لحظه بودنش را بدون چون یه روز میرسه که میبینی دیگه دیر شده ای کاش پدرم بود
خداوند پدرتان را رحمت کند … کاش همه ی آنهایی که هنوز از موهبت داشتن پدر بهره مند هستند؛ قدر این وجود بی نظیر را بدانند و حرمتش را حفظ کنند …
درود بر سارای عزیز.
با خواندن شعر شما شدیدا منقلب شدم، چرکه پدرم بیمار است.
از خدای مهربان می خواهم تا اجازه دهد سایه سبز پدر همچنان بر فراز شما و خاندان محترم تان گسترده و بانشاط باقی ماند …
به وسعت خاکی که پدرم رو در آغوش گرفته؛ دلم براش تنگه
سلام .۱۸ روزه پدرموازدست دادم .فقط چهاروزمونده بود به عروسیم . هر روز دل تنگ تر هر روز خسته تر و هر روز بی قرار ترم
سلام
منم چند ماهى میشه که پدرم رو از دست دادم
برادرم بیمار بود خیلى جنگید ولى سرطان نامرد امانش نداد براى ختم برادرم اومدم ایران درست یک هفته بعد ک مراسم هفت برادربود پدر هم رفت تحمل از دست دادن پسر رو نداشت
روح همه رفتگان شاد ناصر