بدرود، امّا تو خواهی بود
با من، تو خواهی گشت
درون قطرهای خون در میان رگهای من …*
نام آدام اسمیت را بسیاری از ما شنیدهایم، این فیلسوف اسکاتلندی قرن 18 را به حق، پیشرو در پندارینهی «اقتصاد سیاسی» جهان میدانند و از او با عنوان معمار نظام سرمایهداری در غرب یاد میکنند. با این وجود، برای نگارنده و در حال و روزی که اینک تجربه میکند؛ آدام اسمیت از منظر دیگری هم میتواند قابل احترام باشد؛ بخصوص وقتی که از قول او میخوانم:
«بازوی پدر و آغوش مادر، امنترین جای آرامش برای هر کس است.»
باید اعتراف کنم که یکی از مهیبترین کابوسهای زندگی من، تجسم روز و لحظهای بود که ناچار بودم با خبر مرگ پدر و مادرم مواجه شوم؛ کابوسی که اغلب ما ناچاریم بر واقعیت تلخش گردن نهیم و آن را به عنوان یکی از رسمهای خدشهناپذیر و بازیهای اجباری زندگی در زمین بپذیریم.
دیروز
ما زندگی را
به بازی گرفتیم
امروز، او
ما را …
و فردا؟ **
و حالا من هر دو کابوس را به فاصلهی شش سال از سر گذراندم … کابوسهایی که درست به همان اندازه تلخ و جانکاه بود که میپنداشتم … اینک امّا دلخوشیام این است که وقتی نوبت خودم فرا رسید و بند کفش به انگشتهای نرم فراغت گشوده شد … میتوانم مشتاقانه به سوی عزیزانی پرکشم که دلم برای دیدنشان بدجوری تنگ شده است … عزیزانی که هرگز طعم استثنایی محبت و مهر بیدریغ و بیمنتشان از یاد و ذهن و جانم پاک نخواهد شد …
ای روزهای خوب که در راهید!
ای جادههای گمشده در مه
ای روزهای سخت ادامه!
از پشت لحظهها به درآیید … **
برای همین است که میاندیشم آن لبخندی که در هنگام مرگ بر گوشهی لب پدرم نشسته بود، شاید نشان از دیدن آشنایی دوستداشتنی داشت … آشنایی که دست پدر را گرفت و با خود به آسمانها برد …
البته میدانم …
«شهامت انسان در روابط شاد و خرم روزمره رشد نمیکند. برای رشد آن باید بتوانی دشواریها و سختیها را با موفقیت از سر بگذرانی و دوام بیاوری.»***
یک درس دیگر هم – امّا – مرگ به من میدهد: این که آنچه که بیشتر سبب پشیمانی و افسوس آدمها را فراهم میآورد، کارهایی نیست که انجام دادهاند؛ بلکه حسرت انجام ندادن کارهایی است که دیگر هرگز نمیتوانند انجام دهند.
چرا تا شکفتم
چرا تا تو را داغ بودم، نگفتم
چرا بی هوا سرد شد باد
چرا از دهن
حرفهای من
افتاد … **
حالا دلم به دیدن توت مجنون خانهی پدری خوش است … دلم به دیدن درختی خوش است که بیش از دو دههی پیش به اتفاق پدرم در باغچهی منزل کاشتیم و با خود عهد بستیم که او را به سوی نور هدایت کنیم …
میبینید … پدر رفت … امّا انگار همچنان دلخوشیها کم نیست …
میماند یک سپاس و حقشناسی بزرگ از همهی دوستان و عزیزانی که در طول این 12 روز با محمّد درویش همراهی و همدلی کردند و کوشیدند تا در تحمل این غم بزرگ شراکت ورزند.
میخواستم بدانید که نام تک تک شما خوبان در دل من ماندگار خواهد ماند و هرگز خاک نخواهد خورد …
و میخواهم بدانید: این غمخواری ناهمتا را با تمام وجودم حرمت مینهم و سپاس میگویم.
بخصوص باید از دوست دوران دانشکده – هومان عزیز، همسر و برادرزادهی مهربانش – تشکر کنم که وقتی خبر را شنیدند، از صدها کیلومتر آن سوتر به راه افتادند تا در خاکسپاری پدر در کنارم باشند …
از مژگان جمشیدی، ناصر کرمی، یاسر انصاری، احمد محرابی، عباس محمدی، مرضیه ناظری، سید محمد مجابی، مریم نظری، فرهاد خاکساریان، محمّد آبیاری، شهرام شفیعی و مجتبی مجدیان صمیمانه قدردانی میکنم؛ باشد که در خروس خوان زندگیهاشان بتوانم جبران کنم.
همچنین از رییس، معاونین و تمامی دوستان و همکاران عزیزم در مؤسسه تحقیقات جنگلها و مراتع کشور و بسیاری از نهادهای دیگر که حقیقتاً همراهیشان برایم تسکیندهنده بود، با تمام وجودم قدردانم.
میماند یک سفارش!
تا آنجا که میتوانید به مادر و پدرتان نگاه کنید … تا آنجا که میتوانید چشم در چشمشان بدوزید … تا آنجا که میتوانید در آغوششان بگیرید … مباد که حسرت یک نگاه … مباد …
نقش هستی ساز باید نقش برجا ماندنی
تا چو جان خود جهان هم جاودان دارد تو را ****
* پابلو نرودا
** قیصر امین پور
*** باربارا دی آنجلیس
**** فریدون مشیری
پدرها بودنشان گاهی ترس دارد، رفتنشان همیشه. غمانگیز است خانهای که همهکودکی را در خود دارد، و یکهو میبینی که چیزی کسی کم است از خاطرات …
ایداد.
پاسخ:
چه زیبا و چه ساده همه ی واقعیت تلخ نبودن پدر را به تصویر کشیدی، حسین عزیز. برای اغلب ما؛ پدر و مادر سمبل مانایی از بخشش، جوشش و مهر هستند …
همیشه بخشش، همیشه جوشش، همیشه والا، همیشه دریا …
روح پدر بزرگوارتان شاد و دل بازماندگان آرام
پاسخ:
سپاسگزارم بانو … امید که سایه ی پرمهرتان بر بالای سر صدف همواره مستدام باد.
آقای درویش گرامی
بسیار دشوار است لحظاتی که گفتید و دریغ و حسرتا که به سفارشتان عمل نمیکنیم…کاش میتوانستیم چندان که نوشته اید پدر و مادر ا نگاه میکردیم…چندان که شایسته است.
امیدوارم این روزهای تلخ و دشوار را به امید روزهای روشن پشت سر بگذارید.
باقی بقایت
سام عزیز: اگر نتوانیم نگاه کنیم … اگر مجال در آغوش کشیدن شان را از دست دهیم … اگر فرصت مصاحبت شان را به هدر دهیم؛ باور کن که حسرتش در دل و جان مان همیشه داغ خواهد ماند و سینه مان را تا هستیم خواهد سوزاند.
درود بر جناب درویش عزیز…
اول از همه بگویم از تشبیه زیبای حسین در مورد پدرها بسی لذت بردم…تشبیه کاملا زیبایی بود..
امیدوارم که دل خوشی های زیبایتان ادامه داشته باشد…..
روز خوش
درسته … شیرینی ترس از بودن پدر را حالا بهتر درک می کنم … ممنون از همدلی ها و آرزوهای قشنگت رفیق.
از گاهي كه بلند ترين اقبال زندگيام رقم خورد و با وجود نازنين تو آشنا و بعد مأنوس شدم اين فكر همواره با من بود كه چه منبع بي پاياني از انرژي و آگاهي، قلب مهربان و فكر بالندهي محمد ما را اينچنين زيبا اراسته و همواره به او الهام ميدهد.
نخستين باري كه در يك شب دير هنگام راه بازگشت از مؤسسه را با همراهي “بابا” در آن پيكان آلبالويي رنگ طي كرديم بخشي از جوابم را گرفتم. بعدها كه فرصتهاي بيشتري براي مشاهدهي “او” و آنچه بين شما ميگذشت را يافتم دانستم كه او بيش از ان كه يك “بابا” باشد- كه گاهي هم بايد از او ترسيد -يك دوست بي پيرايه است كه دريچه دلش باز است و آنطرف سينهاش پيداست. در حضور او ميشود بلند بلند فكر كرد و اگر نظر ديگري مثلا هدايتگرانه دارد با آرامشي دلنشين بيان ميكند و منتظر پذيرش آنهم نيست. يك چيز غريبي در نگاهش بود كه بيننده را دعوت ميكرد كه بار ديگر در آن حدقهي سحر انگيز نگاه كند هر چند بار ديگر سمت نگاه فروتن او به پايين بود.
من آن نجابت نگاه را همواره در لابلاي كلماتي كه از قلم تو برآمده بازميشناسم.
او خدايش همين نزديكي بود. نياز نبود لاي شب بو ها بگردد او خود جزيي از دشت لاله ها و شب بو ها بود. تا در كنارش بودي طراوت نسيم برآمده از آن را حس ميكردي.
اگر حسرت ديدار آن چشمها را داري به كنار هر يك از چشمههاي زلال اين ديار كه بروي آن نگاه را در جوشش آب ان خواهي ديد.
صلابت آزادگي را كه پاك بودن و راست گفتن به ارمغان ميآورد سروهاي كوهي كه از صخرهها سربرآوردهاند با خود دارند. آنها را ببين و بابا را ياد كن.
گنجشكهايي كه شايد وقتي ديگر باز هم براي نجات همنوعشان سر از پا نشناسند هم نشانهاي از او دارد.
او هست چون خدايش هست، چون اروند هست، و …چون ميراث گرانبهاي صداقت، نجابت، انديشه بالنده و دل پاك را برايت به يادگار گذارده است.
تا هستم از اينكه در لحظات دشوار جدايي از بابا در كنارت نبودم در حسرت خواهم بود.
همين….
خیلی از روزها پیش می آمد که کارم در اداره به درازا می کشید و به شب می خورد. ناگهان از نگهبانی زنگ می زدند که پدرم مدتهاست در پارکینگ اداره منتظر من است! به او می گفتم: چرا آمدنت را به من خبر نمی دهی تا معطل نشوی؟ و پدر با مهربانی می گفت: من که کاری ندارم، نمی خواستم مزاحم کارت شوم … فقط می خواستم این مسیر را پیاده در شب طی نکنی …
می بینی مجتبی! خیلی دردناکه که بدونی حالا دیگه پدری نیست که اینجوری هواتو داشته باشه و انتظارت رو بکشه …
به سان بوته آتش گرفته ام در باد
کجا توانم این شعله را مهار کنم؟
خداوند پدر عزیز و دوست داشتنی ات را بیامرزد و یادت باشد که تو همیشه در کنار من هستی … چه وقتی در شیراز باشی، یا در بلژیک و یا در تهران. دوستت دارم دوست نازنین من.
محمد عزیز
در سفر بودم برگشتم متوجه این خبر دردناک شدم. همیشه نگرانم که نکند اندوهی سر رسد از پس کوه. احساست را می فهمم و برای تو و خانواده ی ارزشمندت آرزوی صبر و آرامش می کنم. امیدوارم که خدا شما را برای خانواده ات سالم و مهربان نگاه دارد. و روح آن عزیز از دست رفته در آرامش باشد.
سیامک عزیز: می فهمم که چه می گویی … باورم بر این است که برای هم وطنانی که در بیرون از مرزهای وطن زیست می کنند، شنیدن چنین خبرهایی می تواند بسیار دردناک تر هم باشد. ممنون از ابراز محبت و همدردی ات. درود بر تو.
آقای درویش.. مهربانی شما و محبتتون اینقدر تو همین دنیای مجازی ملموسه که قابل تصور هست در دامان پر از مهر چه کسی پرورش پیدا کردین .. شما بهترین هدیه اون به دوستان تون و زمین و اهل زمین هستید … امیدوارم روح بلندشون قرین رحمت الهی باشه و آرزومند عمر با عزت و توام با سلامتی برای شما مهربان … ممنون از توصیه قشنگتون. خدا کنه بچه های ما هم از ما به نیکی یاد کنند.
پاسخ:
تب و تابی است در موسیقی آب
کجا پنهان شده ست این روح بی تاب
فرازش شوق هستی، شور پرواز
فرودش: غم، سکوتش: مرگ و مرداب
ممنون … ممنون … ممنون.
یقین دارم که فرزند (ان) تان از شما نیازی نیست که به نیکی یاد کنند! همان که باشند و سلوکشان را مردمان آینده ببینند، به روح چنین مادری درود می فرستند و ستایشش می کنند.
درود دوباره بر شما باد
داشتم چرخی میزدم در دنیای مجازی اینترنت دنبال مقاله ای ناگهان به موضوعی برخوردم… بی درنگ به یاد شما افتادم..چرا نمیدانم…دریغم آمد آن لینک را ارسال نکنم…
پاینده و برقرار باشید
http://en.cop15.dk/blogs/climate+thinkers+blog?gclid=CPSou_3R55wCFYctpAodCy8rFg
پاسخ:
زنده باشی سام عزیز. اما شاید بهتر باشد این لینک را برای ناصرالحکمای عزیز هم بفرستیم! نه؟
«بازوی پدر و آغوش مادر، امنترین جای آرامش برای هر کس است.»
استاد این جمله زیبا ترین و واقعی ترین جمله دنیا است امیدوارم دل درد دیده شماکمی آرام شده باشد.
پایدار باشید
به قول روانشاد نادر ابراهیمی عزیز: فراموشی را بستاییم، زیرا انسان را پس از مرگ نزدیک ترین کسانش زنده نگه می دارد. و فراموشی را با دردناک ترین نفرت ها بیامیزیم، زیرا انسان دوستانش را فراموش می کند … و رنگ مهربان لبخند یک رهگذر را؛ آن را هم فراموش می کند!
درود بر شما خانم شفاهی عزیز. متقابلاً درگذشت آموزگار بزرگتان را تسلیت می گویم.
سلام محمد خوب
عالی تر اومدی ؛ خیلی خوشحالم ….
ممنون که به من و خانواده ام این همه لطف داشتین
به امید دیدار
اگر قرار بر سپاس باشد، این وظیفه من است هومان عزیز.
“صفای مهرتان همواره بر من می نشاند نور
اگر از جان من یک ذره ماند در جهان
در کهکشانی دور …”
محمد عزیز، مرا در غم خود شریک بدان.
امروز فهمیدم که چه غمی بر دل داری.
امیدوارم غمها هر چه زودتر و بهتر به شادی بدل شوند.
پاسخ:
سلام و درود بر نیکان عزیز … ممنون از ابراز همدردی ات. امیدوارم هر چه زودتر دوران ویلچرسواری ات به پایان رسد. برایت همیشه دعا می کنم و از دوست آسمانی مشترک مان می خواهم که سایه آن پدر فرزانه، دکتر آهنگ کوثر همواره بر سر تو و همه ما سبز بماند. می فهمم که چقدر برای شما که آن سوی مرز هستید، تصور شنیدن چنین خبرهایی می تواند جانکاه باشد. سرافراز باشی رفیق.
سلام و درود
دلم سخت بدرد آمد.
مرا هم در غم خود شریک بدانید.
پدر و مادر دوتا نمیشوند. این کابوس همه ماست که روزی نبودن آنها را تجربه کنیم.
صبر و تحمل و بقای عمر باقی را از خداوند منان برایتان آرزو دارم.
سپاسگزارم خانم خداکرمی … همین طور است، آن دو عزیز هرگز دوتا نشده و نخواهند شد. باشد که تا هستند قدرشان را بدانیم و حرمتشان را حفظ کنیم. یک لحظه در کنارشان بودن بیشتر از ساعت ها اشک و آه در فراغ شان می ارزد.
سلام
روحش شاد باشد.
وافعاً كه پدر و مادر دو تكيه گاه مهم انسانند كه نمي توان آنها را با چيز ديگري در دنيا مقايسه كرد.
اميدوارم كه ياد و خاطره آن عزيز همواره شادي بخش مجالستان باشد تا روح او نيز با شادي شما شاد گردد.
بدرود .
خصوصي
با عرض پوزش
همان روز اولي كه از وب شما مطلع شدم با اداره تان تماس گرفتم ولي متاسفانه اعلام كردند كه اعلاميه و اطلاعيه اي در اداره نصب نگرديده و متاسفانه نتوانستم همانروز جهت عرض تسليت و مراسم خاكسپاري به حضور برسم .
موفق باشيد
بدرود.
باید اعتراف کنم از دیدن پست جدید خیلی شادمان شدم…
در مورد مهر به پدر و مادر چه زیبا نوشته بودید ,چشمانم خیس شد و بی تاب دیدن پدرم شدم .
آقای درویش بزرگ چه رستگارانه به آسمان رفتند و در رسایشان همین بس که چون شمایی را به دنیا هدیه داده اند.
روحشان سرمست وصل باد.
خاطرتان هست ؟
سهراب چه زیبا در مرگ پدر نوشت:
“مرگ پدر مرا از من باز نگرفت. آسان خود را در آرامش خویش بازیافتم. زندگی ما تکه ای است از هماهنگی بزرگ، باید به دگرگونی های این تکه تن بسپاریم. پدرم در بستر خود می میرد. و زنبوری در حوض خانه. وقتی به همدردی بزرگ دست یافتیم، بستگی های نزدیک جای خود را به پیوندهای همه جا گیر می دهد.”
و من ایمان دارم به آن پیوند های همه جا گیر…
مجددا درگذشت پدر بزرگوارتان را تسلیت عرض می کنم . امیدوارم سایه شما سالیان سال بر سر فرزندانتان گسترده باشد و برای پدرتان آرزوی آرامش ابدی دارم .
سلام درویش خان
دلم نمیخواد بگم ناراحتم کاش حرف دیگه ای بود ولی …
با تعریفهایی که از ایشون کردید فهمیدم چه عزیزی رو از دست دادید.
خدا رحمتشون کنه و به شما و اروند جان صبر بده .
چه سعادتی بالاتر از این که یاد و نام و یادبود نیک به جای بگذاریم همانند جناب درویش بزرگ . ای کاش بتونیم بازو و آغوش امنی برای فرزندانمان باشیم همانند ایشون …
یادشون گرامی
سلام
دوباره منتظر نوشته های جذاب شما در مورد محیط زیست کشورمون هستیم.
ولی زندگی یه باوره این را نباید فراموش کنیم. غم از دست دادن عزیزانمون سخته ولی پذیرفتنش قدر دونستنش و قدر داشته هایمون و عزیزانی که در کنارمونن را داشتن از اون سنگین تره.
یا هو
درود بر جناب درویش عزیز
همدردی و تسلیت صمیمانه مرا بپذیرید. من نیز سالهاست که بزرگم را در خاطراتم زنده نگه داشته ام ، در سکوت مه وار ذهنم با او میگویم و می گریم.
یاد پدر تا به آخر خواهد ماند. صبوری و تسلی خاطر شما و خانواده گرامی را از خداوند خواهانم.
درویش دوست داریم
درویش دوست داریم
درویش دوست دارییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییم
درویش دوست دارم داره داریم دارند خواهند داشت
سلام…تنها کسی که توی سالهای دور دستانش بوی نان و هندوانه می داد پدر بود…تنها او بود که گاه ورود به حیاط خانه’ پدری دستانش بوی ریحان وپنیر می داد….و چشمانش چه زیبا معنای نداری را با مادر در میان می گذاشت…یار مهربانم صادقانه ترین تسلیتها را نثارت می کنم…ببخشید من دیر فهمیدم عذرم را بپذیر….زندگان را درود و رفتگان را بدرود.
“زندگی اتشگهی دیرینه پابرجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش از هر کران پیداست
ورنه خاموشست و خاموشی گناه ماست”
مطمئنا با وجود فرزندی مثل شما پدرتان ادم بزرگی بود
روحش شاد
از صمیم قلب متاسفم دوست من.
جملات کلیشه ایی بیانگر تاسفم نیست
ارزومندم وسعت صبرت چون دریای بیکران غمت باشد .
بر من ببخشای اگر چه خیلی دیر…
اگر چه ناتوان از ابراز تاسفم…………….
روحش شاد
آقای درویش عزیز
از صمیم قلب تسلیت می گم. تجربه از دست دادن پدر رو داشتم و فکر می کنم که می تونم بگم درکتون می کنم. روحشون شاد و امیدوارم خداوند به شما صبر بده…
دوست عزیزم
دیر رسیدم .خو شحال می شوم این جور وقت ها دیر برسم.هیچکس بهتر از شما نمی داند که درخت توت چه ریشه ای میدواند مثل یک ارتش خاموش در تاریکی و سکوت اعماق پیشروی می کند و همزمان در نور و چه محصولی می دهد…….پاینده باشید.
بازتاب: دل نوشته ها » و سرانجام رسید نوروز بی پدر …
از آن بالا بالا ها ، فرزندش را می بیند و دل خوش است ! می دانم ….
سپاسگزار همه ی شما خوبان هستم … امید که بهترین لحظه ها را در کنار پدر و مادرتان درک کنید …