من به خدا گفتم: امروز پیامبری از کنار خانه ما رد شد
امروز انگار اینجا بهشت است.
خدا گفت: کاش میدانستی هر روز پیامبری از کنار خانهتان میگذرد
و کاش میدانستی بهشت همان قلب توست.
عرفان نظرآهاری
چند روز پیش که داشتم از کنار ضلع جنوبی آزادراه یادگار امام به سوی اوین میراندم، ناگهان این پنجره میخکوبم کرد …
با خود گفتم: چه رنجی میبرد صاحب این خانه برای این که سبزینگی را در این گلدان امتداد و استمرار بخشد (باید گلدانی را در فضای آزاد بالکن یا پنجره نگهداری و تیمار کنی تا بفهمی که چه میگویم).
اما نکته تأملبرانگیزتر داستان، فقط نفس پرورش گل در کنار پنجره یا بالکن نیست؛ آنچه که در این مورد خاص بیشتر جلب توجه میکند، آن است که این شهروند عزیز، بیشتر از آن که خودش را و گلهایش را دوست داشته باشد، همشهریها و عابرینی را دوست دارد که از این محل و از بین ازدحامی از سیمان و بوق و آسفالت بی روح، آن هم در کنار اوین! میگذرند. چرا که حاصل آن همه زحمت و آبیاری و تیمار گلها، بیشتر نصیب هموطنانی میشود که نه او آنها را میشناسد و نه آنها ، او را … و شاید اصلاً خیلیها هم بگذرند و نبینند چیزی را … نه؟
خواستم بگویم: از کنار این پنجره که گذشتم، احساس کردم که دارم از کنار بهشت عبور میکنم، از کنار روح بلندی که با تمام وجودش همنوعانش را دوست دارد و میکوشد تا به سهم خویش جهانی سبزتر بیافریند.
او آن روز پیامبر من بود …
کاش ما نیز روزی بتوانیم پیامبر کس دیگری باشیم.
همین.
همیشه لازم نیست تا آدم، “آدم” را ببیند و آنگاه در باره او تحلیل ارایه دهد! گاه می شود از راه دور و از دریچه انبار کلماتی که برای بیان مقاصدش استفاده می کند و نیز از منظر چیدمان کلیدواژه هایش، پرده را برداشت و دانست که او اهل کدام هیچستان آدم زمینی هاست! مثلاً کافی است دقت کنیم که تو چرا به جای پنج شنبه شب، از عبارت آشنا و سرخ شب جمعه استفاده می کنی که البته آدم را یاد دایی جان ناپلئون و اسدالله میرزا هم می اندازد! نمی اندازد؟
ها ها ها !خدا وکیلی عاشقتونم!
این سرخ رو خوب اومدید اساسی!!!!۰
چقدر خوب … می بینی به جا آوردن آدمی که پوم تاک قلبمان را دریابد و بشود از او انرژی گرفت و در خود انرژی و امید آفرید؛ چه اندازه زندگی را شیرین و پرهیجان و غیر تکراری می کند؟ برای همین است که سهراب می گوید: هر کجا هستم، باشم – حتا در یک اداره با یه عالمه همکارهای خشن!)… آسمان مال من است، پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است؛ چه اهمیت دارد اگر همکاری نوشخندش را از من می رباید؟!
از خوب هم بهتره مهندس!
ولی دلم نمی آد بگم خشن!یک وقتایی خوب به داد من رسیده و منو کمک کرده ولی خب کلا رو به کسی نمیده دیگه!!!۰
خوبه که دلت نمی آد!
ha iHa ha ha h
سلام آقای درویش عزیز
– بله دیر وقت بود و من شدیدا خواب آلود، ولی اینبار تقصیر من نبود خدائی، نمیدونم چه اتفاقی افتاده بود که کامنت های من ارسال نمی شد و این هم نتیجه اش،حالا دو بار ارسال شده و شما هم ما را دست انداختید.!
۲- در مورد کند بودن مهر ماهی ها تقریبن قبول ندارم چون در هیچیکدام از آنهائی که میشناسم چنین خصلتی ندیدم.در مورد آنچه شما لجبازیش میخوانید من میگویم پافشاری بر عقیده و تا حدودی درست است آنهم علت دارد.اول اینکه باید مهر ماهی را بشناسید تا متوجه شوید که این افراد چقدر متفاوتند. نه بدتر و نه بهتر فقط متفاوتند.و برای عقایدشان خرج کرده اند یعنی مایه گذاشته اند پس به راحتی ازش نمی گذرند، متعصبانه گفتم به قول شما “نه”؟
-آدرس سایت اروند را میدهید؟؟
-راستی اینجا آدم یاد چت روم میافتد!!
۱- چیه؟ حسودیت شد؟ نه؟!
۲- ما کی باشیم شما را دست بیاندازیم؟ آن هم یک متولد ماه مهر که شدیداً متاثر از والد است و با قیدهای نسبی سر و کاری ندارد! دارد؟
۳- احتمالاً شما مهرماهی ها رو خوب نمی شناسید! چون یکی از ویژگی هاشان انکار کند بودن شان است! آنها این کند بودن را تعبیر به درایت و سنجیدت تمامی جوانب امر می کنند خواهر!
۴- http://arvand.darvish.info
۵- درود …
بازتاب: دل نوشته ها » نمیفهمم تو چه میگویی؟!
بازتاب: مهار بیابان زایی » بایگانی » برای پژمان که بی سر و صدا دارد برای آقایی سال 2010 ؛ سال جهانی گونهگونی زیستی میکوشد!
chi begam behtar az in nemishe khasteh nabashi
درود بر شما و ممنون از همراهی تان.
بازتاب: مهار بیابان زایی » بایگانی » درسی که صبح امروز حسین عبیری گلپایگانی به همهی ما داد!
بازتاب: دل نوشته ها » امروز چیزی شبیه به معجزه در مدرسه خرد داشلی برون گنبد اتفاق افتاد!
این جا- خانه ی مجازی آقایان درویش- مثل کوچه پس کوچه های شیراز می مونه. پره از عطر بهار نارنج. پره از عطر سخاوت، از نگاه ناب…
آدم دوست داره از طلوع خورشید تا غروبش، توش هی قدم بزنه و سرمست شه.
خونه تون سبز و آباد.
حسابی افتادی به گشت و گذار ها دختر!
ببینم کفش مناسب پات کردی یا نه؟!
این طور وقت هاست که همه می فهمن “مونترا” و “آدیداس” از دوستان دیرینه اند!
چه جالب!
پس از این نظر با آنیموس تشابه داری! نه؟
زنـــبورها را مجبور کرده ایم
از گلهای ســمی عســل بیاورند
و گنجــشکی که سالها
بر ســیم بــرق نشسته از شاخه درخت می ترسد
با من بگو چگونه بخندم
وقتی که دور لبــهایم را میـــن گذاری کرده اند
ما کاشفان کوچه های بن بــستیم
حرفهای خسته ای داریم
این بار
پــیامــبری بفرست
که تنها گوش کند
چشم!
آری من و تو هم می توانیم پیامبر نسل های آینده پیامبر سایر همنوعان خویش باشیم !!!!!
چرا که نه وقتی با نگاهداری از یک اصله درخت . یا از یک وجب خاک سرخ این مرز و بوم و… یا نوشتن چند سطر در دفاع از تخریب و تعرض به منابع طبیعی می شود از این آب و خاک حفاظت کرد!!! من و تو ای هم وطن می توانیم پاسدار این زیست بوم باشیم می توانی پیام آور سبزو سبز اندیشی باشیم
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان می روی پای سپیداری تا فروشوید اندوه دلی .
درود بر فرهاد عزیز …
این متن خیلی تاثیرگذار بود به نحوی که اشک در چشمانم حلقه بسته.
مطمنم که امروز، در این لحظه، شما پیامبرم بودید جناب درویش
خوشحالم از آفرینش این لحظه …
ایمان دارم که شما هم روزی پیامبر دوستی دیگر خواهید بود …
او آن روز پیامبر من بود …
کاش ما نیز روزی بتوانیم پیامبر کس دیگری باشیم.
همین.
بسیار عالی
مژده مژده : با این تعبیر زیبا و ساده ی شما هرگز دوران ظهور پیامبران پایان نخواهد یافت.
درود ـ به امید روزی که پس هر پنجره ای گلدانی بیاویزیم برای چشمهای بینا و هدیه دهیم به عاشقان طبیعت ـ
درود بر نوشدارو، فریبا و شهلای عزیز.