و سرانجام روز موعود فوتبالی اروند فرارسید و پدر به قولش وفا کرد … واقعاً جاتون خالی، چه کیفی داره آدم زیر بارون تو زمین چمن فوتبال بازی کنه … تازه پدرشم تماشاچی ویژهاش باشه. امروز در مدرسه فوتبال باشگاه بایرن به مدیریت آقا مجید فشخامی ثبت نام کردم و تازه بعد از دیدن آقا مجید بود که فهمیدم سایز شیکم میتونه هیچ ارتباطی به کیفیت بازی فوتبال نداشته باشه!
خلاصه از ساعت ۱۸ تا ۲۰ فوتبال بازی کردیم (البته اولش تمرین کردیم) و تازه چند تا دوست باحال هم پیدا کردم مثل علی محمد و سعید که خوشبختانه همهشون استقلالی هستند!
البته پدر کلک من! واسه این که منو اذیت کنه رفت یک توپ قرمز رنگ برام خرید! من هم تا نوستم بهش ضربه زدم!!
آنقدر که آخرش قیافهام اینجوری شد:
ولی با این وجود، وقتی رسیدم خونه یه کلک دیگه بهش زدم تا از حمام بردن من بی خیال بشه!
بهش گفتم (با مظلومیت هر چه تمامتر): پدر! یعنی تو منو دوس نداری؟ قول میدم فردا تا از مدرسه اومدم برم حموم … اما الان خیلی خستهام!
یک نمای خیلی معمولی از امروز – ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۸
اروند (رو به پدر و هنگام برگشت به خونه): بعضی وقتها دوس دارم بهت بگم: خیلی پدر باحالی هستی؟
پدر: خب چرا نمیگی؟!
اروند: آخه میترسم روت زیاد بشه!!
آخیش!موش آب کشیده شده واقعا!ولی فکر کنم همه خیسی و خستگی که تجربه کرد به لذتش می ارزه!
اون “روت زیاد می شه” شاهکار بود!
حالا خبر نداری خاله شقایق! من یه چیزایی به پدر می گم که اگه بدونی … از مرز شاهکار هم عبور می کنه! حیف که فعلا مدیریت وبلاگم دست اونه و خیلی حرفها و نظریه های جالبمو فیلتر می کنه! مثلاً اخیراً یک نظری در باره دلایل برکناری قلعه نویی دادم و اینکه چرا استقلال باید از مربی رئال مادرید استفاده کنه! اما اون منتشرش نمی کنه!!
خاله قربونت بره.ولش کن پدررو(این ورا نباشن!)به خودم بگو ؛خودم برات پابلیش می کنم ؛اصلا چطوره پس ورد پدر رو هک کنیم!؟
به خدا من می خوام ولش کنم … اما اون بدجوری منو چسبیده … تازه به بهانه های مختلف هم می خواد با من شرط ببنده تا به مقصودش! برسه … مثلاً دیشب بهش می گم: نمی خواد بنزین بزنی … تند برو به جومونگ برسیم … می گه: خیالت راحت بیا شرط ببندیم … من می گم می رسیم! تازه اصلاً من که باهاش شرط نبستم … ولی اون کار خودش رو کرد!
من پیشنهاد می کنم تو هم یه شرط دیگه انتخاب کنی چطوره؟
شرمنده خاله! من دست خودم نیست … ناغافلکی تا اون کیسه بکس شرک رو می بینم به سمتش یورش می برم! چه شرط بسته باشم یا نه!!
خب!پس احتمالا پدر هم ناغافلکی دچار حس مشابه می شن!
آره می دونم … راستش “ناغافلکی” رو خیلی دوس دارم! زندگی اگه همه چیزش ناغافلکی بود چقدر زیبا می شد … این نظم و حساب و کتاب و آدم بزرگونه زندگی کردنه که کسالت و عادت می آره! نمی آره؟!
اخی قیافه اشو ببین……………….یعنیییییییی چقدر عطر به خودت خالی کردی و رفتی مدرسه……………….!! پیفففففففففففففففففففففففففففف
اصلاً هم اونجوری نیست که فکر می کنی پریسا! من همینجورکی خوش بوی خوش بو هستم!
اروندییی…هیچی !!
چه زود تایید میشه!!! ا……خداوکیلی این شکم اتو آب کنم……بعد ا فوتبالت تا ۱ ساعت فقط اب و ابمیوه بخور.
از شکلات هم کمتر استفاده کن و نوشابه… باشه عزیزم؟؟
چشم!
.
اروندی دیدی دندونم افتاده؟/؟ تو چی جایزه گرفتی؟؟
جالب بود…
امیدوارم به هرجاکه دوست داریدبرسیداروندعزیز….
وجودفرزندان نیک سرشتی چون شمابرای فرداهای ایران بسی مایه امیدوافتخاراست….
پاینده ایران.
اگریه دفعه دیگه بابات می خواست واست توپ بخره باهاش حتمآبروکه ازاین کلک هانزنه.
به چشم علی جان.